به گزارش بولتن نیوز، در شرایطی که دنیای سینما، زبان به تحسین «کریستوفر نولان» گشوده و نقدهای مثبت فراوانی بر «سرآغاز» او نوشتهشده، کسی حواسش به فیلم «شانگهای»، ساختهی «مایکل هافستروم» نیست. این فیلم بی سر و صدا ساخته و اکران شد. در واقع اگر اتفاقاً در پاییز گذشته آن را در لیست کارهای در دست ساخت «کن واتانابه» نمیدیدم، اصلاً متوجه ساختش نمیشدم. تقریباً همزمان با اکران «سرآغاز»، «شانگهای» هم اکران شد، ولی همه از کن واتانابهی سرآغاز میگویند.
ماجرا در سال ۱۹۴۱ و در شانگهای میگذرد. ژاپنیها بر شانگهای مسلطند و برخی چینیها برای آنها کار میکنند. آمریکاییها دنبال منافع خودشان هستند و پل سُمز (جان کیوزاک) جاسوسی است که در قالب یک روزنامهنگار به این شهر آمدهاست. پل توسط سفیر آمریکا مطلع میشود دوست صمیمیاش، کانر (جفری دین مورگان)، به دلایل سیاسی و نظامی پنهانی به قتل رسیده. او در پی یافتن قاتل و رازی که کانر به آن پی بردهبود بر میآید و در این راه با آنتونی و آنا لانتینگ (چو یونفت و گونگ لی)، زوج چینی متمولی که دستورات کاپیتان تاناکا (کن واتانابه)، فرماندهی اطلاعاتی ژاپن در شانگهای، را اجرا میکنند آشنا میشود. اما پل پی میبرد که در خانوادهی لان تینگ…
هافستروم سه سال پیش از ساخت این فیلم، ۱۴۰۸ را ساختهبود. فیلمی دربارهی اتاق هتلی که ساکنان خود را دیوانه میکرد و به کشتن میداد. اتفاقاً قهرمان ماجرا در آن فیلم هم «جان کیوزاک» بود. از همان فیلم میشد میل هافستروم برای شرقی نگریستن به مسائل را درک کرد. هرچند ۱۴۰۸، راوی یک داستان آمریکایی با مکانها و شخصیتها و تفکرات آمریکایی است، اما کاملاً مشخص است هافستروم قصد داشته از فیلمهای ترسناک آسیای شرقی تقلید کند تا بتواند ترسی اصیل بیافریند. فیلمهای ژاپنی «حلقه»، «کینه» و «جوآن» را به یاد آورید. «حلقه» شاهکار ترساندن است. شاید وقتی روی کاغذ مطرح شود شخصیتهاب مرموز فیلم یک دختر مو سیاه است که تمام موهای بلندش را جلوی صورتش ریخته، مادرش که با جنها رابطه دارد، و مردی که کیسهی کاغذی روی سرش کشیده، و حالا اینها قرار است شما را بترسانند خندهدار به نظر آید، اما شرقیها که مردم سکوت و تفکرند، با همین عناصر ساده از درونیترین بخش وجود بیننده او را به وحشت میاندازند. نمونههای آمریکایی حلقه، هرگز موفقیت پدر شرقی خود را تکرار نکردند. ۱۴۰۸ هم اصلاً ترسناک نشد. هافستروم نتوانست آن ترس اصیل را بازآفرینی کند. پس از سه سال سکوت، اینبار انتخاب هافستروم یک لوکیشن شرقی و آدمهای مؤثر چینی و ژاپنی و روایتی از جاسوسی کلاسیک در سالهای جنگجهانی دوم است. این فیلم با دشواری زیادی ساخته شده و مدتها پروژهاش متوقف ماند، چرا که چین ناگهان اجازهی فیلمبرداری را در مراحل پیشتولید فیلم لغو کرد و لوکیشن در لندن و تایلند انتخاب شد. بدشانسی بزرگترش زمان نمایش بدش بود که نتوانست در برابر رقبایی مانند «سرآغاز» و فیلم ژانر جاسوسی بهمراتب بسیار جذابتر و نو پردازانهتر «سالت» عرضاندام کند.
با اینحال «شانگهای» فیلم قابل قبولی است و در کارنامهی کارگردانش، پس از ۱۴۰۸ یک پیشرفت محسوب میشود. طراحی صحنه خوب است، شخصیتهای فرعی هم بعد دارند هرچند، چندان به آنها نمیپردازد. به راحتی نمیتوان از کنار اسمها عبور کرد و هر نامی که مطرح میشود، در رخ دادن عملیات جاسوسی بزرگ نقشی داشته. این وسط آلمانیها خیلی پخمه فرض شدهاند و انگار خبر ندارند اصلاً چه خبر است و کارکردشان مهمانی دادن است. بعید میدانم که هیتلر و دم و دستگاه نازی، اجازهی چنین اهمالی را به مأموران خود میداد. ژاپنیها مسلماً از نمایش این فیلم بسیار عصبانی میشوند، چون سربازانش بهراحتی آدمکش تصویر شدهاند و مسلماً از قبول این پروژه توسط کن واتانابه هم چندان راضی نخواهند بود، بههر حال، او خوششانس است که فعلاً فیلم «سرآغاز» با بازیش روی بورس است و ژاپنیها حواسشان به «شانگهای نیست. خوشبختانه چینیها و ژاپنیها سر جای خود هستند و بهجای هم قالب نمیشوند. نه مثل فیلم «خاطرات یک گیشا» که «گونگ لی» و «ژانگ زییی» با آن صورتهای چینی خود نقش گیشاهای ژاپنی را پذیرفتند. اما بهترین بازیگر فیلم، مسلماً کن واتانابه است و بقیه با اختلاف زیادی پشت سر او هستند، یک بَدمَن تأثیرگذار که از ابتدای فیلم تا انتهای فیلم مسیر پیشرفت داستان را تعیین میکند. اصولاً واتانابه خوب در نقشهای نظامی میرود. چه وقتی در «آخرین سامورایی» اولین نقش بینالمللیاش را تجربه کرد و چه در این فیلم و «نامههایی از آیووجیما». حالا قرار است برای اولینبار در مقام کارگردان، فیلم جنگی ۴۴۲nd را هم بسازد. «چو یونفت» و «گونگ لی» که پیشتر در فیلم زیبای «نفرین گل طلایی» در کنار هم بودهاند نتوانستهاند در شانگهای آن قدرتمندی را تکرار کنند.
جالب آنکه فیلمنامهی این فیلم را یک ایرانی ۴۴ ساله به نام «حسین امینی» نوشته است. امینی در سال ۱۹۹۷،رمان «بالهای فاخته» (The Wings Of The Dove) به قلم «هنری جیمز» را در قالب یک فیلمنامه در آورد که در آن فیلم، «هلنا بونهم کارتر» بازی کرد. فیلم در ۴ رشته نامزد اسکار شد که یکی از این نامزدیها، از آن حسین امینی در رشتهی بهترین فیلمنامهی اقتباسی است. موسیقی فیلم را «کلاوس بادلت» ساخته که رویهم رفته، خوب از آب در آمده و نوای پیانوی «لانگ لانگ» دلپذیر است. این فیلم برای فروش، باید به بازار آسیای شرقی امیدوار باشد. میتوان فیلم را دید و از عشق در سالهای خون و جنگ، به روایت هافستروم هم لذت برد.
منبع: یک پزشک
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com