به گزارش بولتن نیوز، همنشینی با دشمن در اتاق گفت وگو و تلاش برای دستیابی به یک توافق قابل قبول دوجانبه، یکی از پرزحمتترین و خستهکننده ترین وظایف در سیاست بین المللی است. مشارکت در گفت وگوهای چند ماهه با هدف یافتن راهحل دیپلماتیک، حاصل کنار گذاشتن سوگیریهای مغرضانه، رها کردن کینههای فردی و تمرکز کامل روی کار است.
گاهی اوقات، تمام استرسها، اضطرابها و بیخوابیهای مرتبط با مذاکراتی ثمر بخش است – و دنیا پس از آن جای بهتری برای زندگی میشود. در مواردی دیگر، مواضع ناسازگار است، مذاکرهکنندگان نسبت به صداقت یکدیگر تردید دارند و مشارکت بهطور کلی شکست میخورد. اما در اغلب موارد، ایده گفت وگو با دشمن در ایالات متحده به عنوان تلاشی بیهوده یا احمقانه مطرح میشود که ارزش صرف زمان آمریکا را ندارد. مخالفتهای گسترده در واشنگتن با گفت وگوی دونالد ریگان، رئیس جمهوری اسبق ایالات متحده امریکا با گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در دهه هشتاد درباره محدودیتهای موشکی، دیپلماسی هستهای باراک اوباما، رئیس جمهوری اسبق با ایران و گفت وگوی مستقیم دونالد ترامپ، رئیس جمهوری سابق با رهبر کره شمالی ناشی از این رویکرد است. در هر سه مورد، گرایشی قدرتمند، هرچند ناسالم، در تفسیرهای جریان اصلی وجود داشت که دیپلماسی سفید را با اهتزاز پرچم سفید اشتباه میگرفت.
در گفت وگوهای دولت جو بایدن با مسکو هم که با هدف پیشگیری از تهاجمی دیگر به اوکراین انجام میشود، شاهد این رویکرد دیرین هستیم. برخی از کارشناسان برجسته همچنان به انتقاد از ایده تعامل دیپلماتیک با مسکو می پردازند و آن را شبیه «مماشات» مدرن میدانند. از دید این افراد، ولادیمیر پوتین اوباشی وحشی است که باید مانند دیگر دیکتاتورهای روسیه منزوی و طرد شود، نه اینکه به عنوان یک دولتمرد قانونی مورد مسامحه قرار بگیرد. حتی برخی از دیپلماتهای اروپایی هم از نحوه مدیریت واشنگتن در گفت وگوهای جاری با مسکو خشنود نیستند، چرا که تصمیم بایدن برای مشارکت دادن پوتین در یک اجلاس ویدیویی در تابستان «پیروزی پوتین را از همان ابتدا تضمین کرد».
مخالفان مذاکره بهطور کلی اغلب پرسروصداترین افراد حاضر در اتاق گفت وگو هستند. پیشرفت کشورها در چنین فضایی به درجه بسیار بالایی از آرامش، انضباط و شکیبایی نیازمند است. در واقع دشوارترین بخش مذاکره، شروع آن در وهله نخست است.
مخالفت با تعامل با دشمنانی مانند روسیه یا ایران تا حد زیادی در فرضیههای مربوط به قدرت دولت آمریکا در نظام بینالمللی ریشه دارد. ما میپنداریم هرچه قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی کشوری بیشتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که این کشور بتواند در مسیر حل مسائل، سایر کشورها را به پیروی از خودش وادار کند.
به بیان روشنتر، ما باور داریم که قویها بر ضعیفان سلطه دارند و ضعیفها یا باید برای زنده ماندن خود را با قویها سازگار کنند یا شاهد از بین رفتن همان قدرت اندکشان باشند. در چنین جهانی، نیازی به دیپلماسی نیست، زیرا کشورهای قدرتمند میتوانند از فشارهای شدید (اقتصادی یا غیره) برای ترساندن طرف ضعیفتر استفاده و آنها را تسلیم خواستههای خود کنند.
اما دنیا اینگونه پیش نمیرود. حتی قدرتهای ضعیفتر هم نمیخواهند تسلیم کشورهای قویتر شوند. درست است که اقتصاد ایران تنها به اندازه اقتصاد ایالت اوکلاهاما امریکاست و هزینه نظامیاش فقط اندازه 3 درصد از هزینههای نظامی آمریکاست، اما تهران دارای منافع امنیتی مهمی (مانند حفظ دانش هستهای بومی، برنامه غنیسازی اورانیوم که پس از دههها سرمایهگذاری حاصل شده و هزینههای فرصت) است که مایل به حفظ آنهاست. این اصل درباره روسیه، ونزوئلا و سایر کشورها نیز صادق است. هیچ یک از این مناقشات با گزینه نظامی حل نمیشود.
به رغم این که آمریکا همچنان توانمندترین قدرت جهان است، مقامات آمریکایی در واشنگتن هم نمی توانند به سادگی روی فشار اقتصادی بیشتر برای حل مسائل گفته شده سرمایهگذاری کنند. کمترین کار لازم برای مدیریت بدون خونریزی غیرضروری مناقشات مذکور این است که به اقداماتی روی بیاوریم که ستوننویسهای بسیاری از سرمقالهها با انجام آنها مخالف هستند: نشستن پشت میز گفت وگوها، خیره شدن در چشمان دشمنان و چانهزنی با آنها.
منبع: دیپلماسی ایرانی
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com