گروه سیاسی - علی رحمانی:به سادگی میتوان گفت آنچه بیش از هر چیز فکر و ذهن هر مورخ و طالب حقیقتی در تاریخ را مغشوش ساخته و آن را به پذیرش رنج نسبیت مجبور میسازد قصه دردناک تحریف تاریخ است. ذهن پژوهشگر در هنگام جستجو به دنبال علت تحریف حقایق تاریخی ممکن است به عوامل گوناگونی برخورد کند مسائلی مانند حب و بغضها، تلاش برای تبرئه خویشتن جهل نسبت به اصل وقایع میتواند از علل تحریف بیرحمانه تاریخ باشد. اما در میان عوامل فوق هیچ عاملی به اندازه شایعه آن هم در هنگام بروز تحولات عظیم و بحرانهای اجتماعی نمیتواند در خصوص تحریف تاریخ نقشی تعیین کننده بازی کند قریب به اتفاق تاریخ نگاران و دانش پژوهان حوزه انقلاب اسلامی به نقش برجسته شهید آیت الله شیخ حسین غفاری واقفند اما پرسش اصلی این است که به راستی در میان روایتهای متعدد و گاهاً متناقض راجع به نحوه شهادت ایشان کدام یک درست و از سبیل تعصب و احساسات به دور است. برای دستیابی به روایتی صحیح و کنار زدن گرد و غبار شک و تردید از ورای وقایع تاریخی با دکتر محمود بازرگانی جامعه شناس و مبارزه قدیمی دوران انقلاب 1357ش دوست، همرزم و هم سلولی شهید آیت الله شیخ حسین غفاری به گفتگو پرداختیم. واضح است که نگارنده مدعی صحت مطلق مندرجات اثر خویش نبوده و از هر نوع روایت متفاوتی در این حوزه استقبال مینماید.
بولتن نیوز: با عرض سلام و امتنان از محضر جناب عالی که فرصت ارزشمند خود را در اختیار خبرگزاری قدس آنلاین قرار دادید از شما خواهشمندم به عنوان نخستین سؤال شیوه آشنایی خود با شهید آیت الله شیخ حسین غفاری و فعالیتهایی را که با کمک هم در زندان انجام دادید را شرح دهید؟
بازرگانی: بسم الله الرحمن الرحیم لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم. خدمت شما عرض کنم که بنده قصد دارم مقدمتاً بحثی را در مورد شهید غفاری عنوان کنم به نظر می رسد این بحث باید به سه قسمت تقسیم شود. اولاً: جایگاه افراد در مبارزه و نقش آفرینیشان قبل از آن در زندگی و بعد جایگاه و تأثیرگذاری آنها در این انقلاب اسلامی این 3 موضوع بسیار مهم است. اول زندگینامه دوم نقش آفرینی و سوم تأثیرگذاری چرا که ما داریم در مورد شخصیتی صحبت میکنیم که تأثیرگذاری خود را انجام داده شهید غفاری چه قبل از شهادت خود چه قبل و چه بعد از شهادت خود شخصیتی بود در زمره علمای بسیار پرهیزکار، مبادی آداب اسلامی و بسیار محترم نخستین باری که من با ایشان آشنا شدم در داخل زندان بود. ماجرا از این قرار بود که قرار شد من را بعد از حدود سه ماه و نیم بازجویی منتقل کنند به زندان قصر در آن زمان این زندان دارای دو بخش برای نگهداری زندانیان بود یکی بند 4 موقت شهربانی بود که اصطلاحاً در آن موقع به آن قرنطینه میگفتند. علت این نامگذاری این بود که زندانیانی که به اینجا منتقل میشدند هنوز به دادگاه نرفته بودند و مراحل دادگاه را طی نکرده بودند بنابراین تکلیف پروندهشان معلوم نبود. لذا باید میرفتند و در این بخش میماندند. در این بند ابتدا متهم را میبردند برای بازپرسی و پس از آن تعیین وکیل و سپس جلسه دادگاه. بعد از این که حکم مشخص میشد زندانی را از بند4 موقت شهربانی به اندرزگاه شماره 1 منتقل میکردند. راجع به بند موقت شهربانی کمی بیشتر توضیح میدهم مراقبین این بند مأموران عادی و نه رکن 2 شهربانی بودند بنابراین فضای بند 4 موقت یک فضای بسیار مناسبی برای ارتباطات بود حالا چه شد که من را بردند به قرنطینه کار پرونده من در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری تمام شده بود و بازجوییها پایان یافته بود. بنده را به جرم پخش اعلامیه گرفته بودند بعد از سه ماه و نیم که متوجه شدند جرم من همان یک مورد است و دیگر جایز نیست من در کمیته مشترک بمانم مرا به بند موقت شهربانی در زندان قصر منتقل کردند در آن تاریخ پاهایم بر اثر ضربات شلاق و عفونت به شدت آسیب دیده بود و لذا قادر به راه رفتن کامل نبودم بنابراین چون برای نقل و انتقال هم فرصت نداشتند تا وقت زیادی را برای من صرف کنند دو نفر مأمور شهربانی میآیند که زیر شانههای من را بگیرند و من را حرکت بدهند که من را درون یک پتو گذاشتند. زندانیهایی که قادر به حرکت نبودند لای پتو میگذاشتند و دو نفر نگهبان این طرف و آن طرف پتو را میگرفتند و این فرد را منتقل میکردند. از کمیته مشترک من را با پتو به سمت مینیبوسهایی که استتار شده بود و پنجرهای به بیرون هم نداشت منتقل کردند وقتی که به زندان قصر رسیدیم دوباره من را با پتو پشت در بند 4 موقت شهربانی گذاشتند. آن موقع رسم بود افرادی که تازه وارد به بند موقت شهربانی را در کمیته مشترک ضد خرابکاری حدود 9 صبح صبحانه میدادند و آنها را صبحانه خورده به زندان قصر میبردند تا جیره غذایی آن روز را از نهار به بعد داشته باشد این نکاتی که خدمتتان عرض میکنم بسیار مهم است. وقتی من را بلند کردند چون زندانهای قدیم آستانه درشان نیم متر از زمین مرتفعتر است من را آن طرف در یعنی ابتدای ورودی بند 4 موقت شهربانی گذاشتند. ظاهراً رسم بر این بود که یک نماینده از مارکسیستها و یک نماینده از مذهبیها به استقبال زندانی میآمد این جریان در سال 1353ش اتفاق افتاد. من در 26 اردیبهشت 1353ش دستگیر شدم شما 105 روز به این تاریخ اضافه کنید. تقریباً اواخر مرداد ماه و هوا بسیار گرم بود که من به آنجا منتقل شدم. وقتی نماینده مارکسیستها و مذهبیها برای استقبال می آمدند از زندانی سؤال می کردند که آیا اندیشههای مارکسیستی دارد یا نه تا در این صورت او را به به اتاق مارکسیستها برده و به او جا بدهند. جا دادن در داخل بند 4 موقت در اختیار خود زندانیها بود و مأمورین شهربانی اصلاً مداخلهای در این امر نمیکردند چنگیز احمدی نماینده مارکسیستها بود من بعداً ایشان را شناختم. شهید غفاری به همراه آقای محمد داوود آبادی رحمت الله علیه که بعداً اسمشان را به محمد مهرآیین تغییر دادند از جانب مذهبیها آمده بودند البته نماینده اصلی مذهبیها شهید غفاری بود. آقای مهرآیین هم رد میشده که میبیند یک نوجوان 17-18 ساله را گذاشتند این طرف بند و از این قضیه تعجب میکند. آقای مهرآیین بعداً برای من نقل کرد و گفت: من تعجب کردم از این که تو چه کار کردی که تو را به زندان آوردهاند. آقای چنگیز احمدی بسیار احترام شهید غفاری را نگه میداشت چون شهید غفاری محاسن سفیدی داشت من یادم هست که لباس روحانیت یعنی پیراهن بدون یقه و شلوار هم پوشیده بود. پیراهن سفید و یک زیر شلوار سفید معمولاً آن موقع روحانی ها لباس راحتیشان همین مدلی بود چنگیز احمدی سکوت کرد و مرحوم شهید غفاری با لهجه شیرین آذری از من پرسید که « پسرم شما نماز میخوانید؟» من آن موقع این رسم اینها را بلد نبودم و اینها را که میگویم برای اولین بار است گفتم:«حاج آقا بله من بچه مسلمانم، نماز میخوانم» آقای چنگیز احمدی رفت و دیگر معلوم شد که من مذهبی هستم و مارکسیست نیستم. شهید غفاری از آقای مهرآیین دعوت کرد که یک سر پتو را شما بگیرید یک سر پتو را هم من میگیرم که من را منتقل کنند به یکی از اتاقها من دیدم آقای غفاری ریش سفید است لذا اجازه ندادم که این کار را بکند گفتم:« حاج آقا این طور هم نیست من با چمباتمه میتوانم بیایم» و حرکت کردم که آقای مهر آیین خیلی ناراحت شد و گفت«پاهایت آسیب میبیند» گفتم نه من یواش یواش میآیم گفتم:« حاج آقا جای ما کجا است؟» مأمورها گفتند به اینها جا بدهید بند 4 موقت هم در آن زمان خیلی شلوغ بود. سال 1353ش زمانی بود که ریخته بودند دانشجویان دانشکده کشاورزی تهران را در خوابگاهها بازداشت کرده بودند و بند 4 موقت به همین دلیل بسیار شلوغ بود. شهید غفاری رفت داخل اتاق ظاهراً صحبت هایی میکند و بر میگردد میگوید برویم اتاق ما اتاق شهید غفاری دقیقاً بغل دست راه خروجی حیاط بود هر اتاق ظرفیتش 8 نفر بود اتاقهای طولی و بزرگ. ما چنباتمه چنباتمه خودمان را کشاندیم رفتیم به اتاق ایشان. آقای غفاری فرمود شما برو کنار دیوار یعنی پنجره رو به حیاط بند 4 موقت گفت:« در عرض اتاق دراز بکش که کسی میآید پایت را لگد نکند» چون من پاهایم باند پیچی شده بود. بعد از این که من در اتاق مستقر شدم افرادی که در آن اتاق زندگی میکردند آمدند با من سلام علیک کردند. خدا رحمت کند آقای حسینی زابلی را ایشان امام جمعه زابل بود که سالها بعد فوت کرد. آقای امینی که اهل کرمان بود نشانه آقای امینی هم این بود که وقتی حمام میرفت بدن خود را با حوله خشک نمیکرد بلکه آنقدر حرکت میکرد تا بدنش خشک شود میگفت حوله بدن را زبر میکند. یکی دیگر از هم اتاقیهای ما آقای جلال گنجهای بود که بسیار آدم با سوادی بود اما متأسفانه جزو منافقین شد. یکی دیگر از هم اتاقیهای ما آقای سید عباس سالاری بود که بعداً 5 سال حکم گرفت یک مقطع کوتاهی هم با آقای عبدالمجید معادیخواه دایی آقای کرباسچی در یک اتاق بودیم. افراد شاخص اتاق ما اینها بودند. من پیش از ورود به زندان اصلاً آقای غفاری را نمیشناختم داخل زندان شنیدم که ایشان از امام(ره) نمایندگی وجوهات دارد. البته از جانب مراجع دیگر هم ممکن بود نمایندگی داشته باشد. ایشان در مسجدی به نام مسجد درخونگاه پشت پارک شهر نماز جماعت میخواند. من در اتاق مانده بودم و قادر نبودم به اتاق بروم. ساعت 8 تا 10 صبح زمان مطالعه بود و سکوت بر فضای بند حکم بود. ده تا ده و نیم زمان قدم زدن، صحبت کردن و میوه خوردن بود. پس از این ساعت دوباره زمان مطالعه فرا میرسید. از ساعت 1 تا 3 بعدالظهر ساعت استراحت بود و بعدش هم دوباره زمان مطالعه و بحث فرا میرسید. یکی از بهترین و ایدهآلترین دورانهای زندگی من در بند 4 موقت سپری شد. خدا رحمت کند آقای غفاری را حقی که ایشان به گردن من دارد تمامی ندارد. همان روز اول تکلیف را مشخص کرد و قوانین آنجا را برای من گفت و فرمود:«شما تا میتوانی اینجا مطالعه کن و از وقتت استفاده کن ضمناً این که چقدر قرآن بلدی؟» گفتم:« حاج آقا من جلسات قرآن خیلی میرفتم» خدا رحمت کند آقای صادقی استاد قرآن ما بود. گفت:«خیلی خوب قرآن هم با هم میخوانیم شما شروع کن سورههای کوچک قرآن را از آخر حفظ کن.» میخواهم بگویم که آقای غفاری چقدر در افزایش دیانت و تقوای من نقشآفرین بودند. معمولاً در زندان رسم نبود زندانیها از پرونده هم بپرسند ولی گاهی اوقات افرادی که با جو دادگاه و بازپرسی آشنا بودند اینها میپرسیدند تا شما را راهنمایی کنند که در بازپرسی چه بگویید. شهید غفاری از من سؤال کرد که « اگر مایلی بگو جرمت چیست؟» بعد از مدتی به ایشان توضیح دادم که من اعلامیه حضرت امام(ره) به مناسبت جنگ رمضان(جنگ اکتبر 1973م) را تکثیر کردهام امام به مناسبت جنگ رمضان که به جنگ چهارم هم مشهور شد یک اعلامیه داد و در آن هشدار داد که دولت ایران چرا باید فرودگاه آبادان را در اختیار اسرائیلیها بگذارد که آنها در ایران بنزین بزنند و برادران مسلمان ما را در مصر به قتل برسانند. لو رفتن من از طریق این اعلامیه بود ساواک تنها یک مورد پخش را متوجه شده بود. علت این هم که سه ماه و نیم من را در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری نگاه داشتند این بود که کوبیدند تا جاهای دیگر را بگویم ولی چون نحوه پخش اعلامیه من طوری بود که اطلاعش فقط مربوط به خودم بود بچههای شهر ری را من میشناختم که کسی را آنجا کسی را نگرفتند. دوستان میدان خراسان و... ولی فقط جوادیه لو رفت. اما من برای حاج آقا اینها را توضیح ندادم و فقط مورد جوادیه را گفتم. ایشان گفت:« خیلی خوب آیا غیر از این مورد دیگری را هم گردن گرفتی؟» گفتم: نه گفت:« پس به تو زیاد حبس نخواهند داد. اما سعی کن مدتی که اینجا هستی استفاده کنی» داخل سلول ما آقای جعفری گیلانی هم بود که البته شهرت اولیه ایشان جعفری چینی جانی بود و بعد نام فامیل خود را تغییر داد و الان نماینده رهبری در سازمان تبلیغات قم است. به دلیل جو روحانی حاکم بر اتاق ما، اینها زمانی که ساعت میوه و ناهار تمام میشد میآمدند و در داخل اتاق با هم مباحثه میکردند که من هم گوش میدادم بسیار برای من فرصت مغتنمی بود که از این فضا استفاده کنم. کتاب هم در بند موقت فراوان بود در زندان رسم بود که کتاب را دو نفر دو نفر با هم میخواندند و برای هم تبیین و تحلیل میکردند. من کتاب تاریخ جهان جواهر لعل نهرو را با جلال گنجهای خواندم سید عباس سالاری کتاب هفته میخواند که کتاب جٌنگ بود و همه نوع مطالب داشت من هم آن کتاب را میخواندم. این دوران بهترین فرصت بود که از نظر مطالعاتی کمبودهای بیرون را جبران کنم. بعد از این که پاهایم کمی التیام پیدا کرد ارتباطات من با مارکسیستها شروع شد که البته جای این مباحث اینجا نیست.
بولتن نیوز: ارزیابی شما از شخصیت مرحوم آیت الله شهید غفاری و تأثیر ایشان در عرصه مبارزات چگونه بود؟
بازرگانی: اجازه دهید تا اول از نگاه سیاسی ایشان برای شما بگویم. آیت الله غفاری به شدت مرید امام(ره) بود یعنی امام را به عنو.ان مرجع تام و تمام قبول داشت. شما در جریان باشید که آن موقع یکی از مراجع مهم ما آقای شریعتمداری بود. و چون آقای شریعتمداری ترک زبان بود بسیاری از مقلدین ایشان هم ترک زبان بودند اما شهید غفاری مشی امام(ره) را میپسندید.
بولتن نیوز: فارغ از این مسئله میتوانید از تأثیر شهید غفاری در محیط داخل زندان صحبت کنید؟
بازرگانی: ایشان مرحله به مرحله ارتباطش با ما محکمتر میشد و نه فقط با من، ایشان روی مذهبیها کار میکرد. علاوه بر این با بچه های کمونیست رفاقت داشت و سعی میکرد هدایتشان کند. ضمن رعایت مسائل شرعی چون آقای غفاری به شدت متشرع بود. البته متشرع با بینش نه متشرع بدون بینش ایشان از من پرسید:« شما از چه کسی تقلید میکنید؟» گفتم: ما قبل از این که ساواکیها بریزند در خانهمان در منزل رساله آقا را داشتیم که رساله را رد کردیم. فقط گفت:« خب، آقای شریعتمداری هم مرجع تقلید است چرا از او تقلید نمیکنید؟» گفتم:« آقای شریعتمداری از نظر پدر من آدمی نیست که بخواهد علیه شاه کاری انجام دهد.» چون من با توجه به سنم نگاهم به پدرم بود و پدر من هم آدم مبارزی بود سابقه زندان هم داشت از زمانی که من یادم هست پدرم از امام(ره) به نیکی یاد میکرد و پرهیز میداد از این که شما مقد آقای شریعتمداری باشید. جالب است بدانید آقای غفاری با وجود این که آذری زبان بود و مسجد درخونگاه مسجد ترکها بود ولی نگاه ایشان نسبت به آقای شریعتمداری نگاه مثبتی نبود. شهید غفاری چون نماینده وجوهات بود سالها ساواک با ایشان کاری نداشت. البته شهید غفاری را کنترل میکرد شما وقتی به اسناد نگاه کنید گزارشهای متعددی در مورد فعالیتهای آقای غفاری میبینید اما چه شد که شهید غفاری دستگیر شد؟ این نشان می دهد که شهید غفاری ارتباطاتش را زیرکانه انجام میداد لذا ساواک نتوانست ارتباطات شهید غفاری با افراد مبارز را اثبات کند. چون ایشان دقیق عمل میکرد من ماجرای دستگیری شهید غفاری را از ایشان سؤال کردم گفت: پسرش هادی اعلامیه پخش میکرده من خبر نداشتم یک دسته اعلامیه را میآورد زیر پیت حلبی مخفی میکند هادی را قبل از پدرش گرفتند. هادی در بازجویی هایش اعتراف میکند که اعلامیه زیر پله خانه پدرم است. ساواکیها وقتی همراه هادی به خانه شهید غفاری حمله میکنند از ایشان سؤال میکنند در خانه شما اعلامیهای چیزی هست یا نه؟ ایشان میگوید نه راستش را هم گفته بود چون خبر نداشته است. با توجه به این که اعلامیه را زیر پله پیدا میکنند ظن ساواک می رود روی این که آیت الله غفاری عمداً پنهان کاری کرده است خب، ایشان نمایندگی وجوهات هم که داشته اینها مقدمهای میشود برای دستگیری ایشان.
بولتن نیوز: یعنی ایشان به صورت ناخواسته دستگیر میشود؟
بازرگانی: ببینید به شما عرض کردم اگر یک نفر نماینده وجوهات بود و وجوهات را به مبارزین نمیداد ساواک با او کاری نداشت ایشان ارتباطاتش مخفی بود کمک به مبارزین میکرد ولی ساواک هیچ گونه ردی از این مسئله نداشت. شما ببینید آقای ربانی شیرازی چرا دستگیر شد چون با مجاهدین خلق ارتباط داشت ولی شهید غفاری زیرکانه فعالیتش را انجام میداد. علت دستگیری شهید غفاری اختفای اعلامیه مضره بود پس از دستگیری شهید غفاری هادی غفاری منع تعقیب شده و آزاد میشود حالا ما خدایی نکرده به آقای غفاری اسائه ادب نکنیم این که هادی غفاری چرا منع تعقیب میخورد من نمیدانم اما شهید غفاری در زندان ماند و هادی غفاری از بند 4 موقت آزاد شد.
بولتن نیوز: شما چه مدت با آقای غفاری بودید؟
بازرگانی:من تقریباً اواخر مرداد ماه به بند موقت منتقل شدم تا زمانی که بند 4 موقت تخلیه شد ما با هم بودیم. اما آن موقع 20 نفر 20 نفر بند موقت را تخلیه کردند علت آن را هم برایتان میگویم قبل از شهید غفاری من را به اندرزگاه شماره 1 بردند جایی که رئیس آن سرهنگ زمانی بود. حالا چرا بند موقت شهربانی تخلیه شد؟ آن موقع ملاقات کنندهها اجازه داشتند سبزی خوردن وارد زندان بکنند میوه و موارد دیگر از فروشگاه زندان خریده میشد و تحویل نماینده بند داده میشد اما سبزی خوردن، لباس، پیراهن و زیر شلوار توسط ملاقات کنندگان داده میشد و زندان هم حساسیتی به این مسئله نشان نمیداد اما اتفاقی در بند 4 افتاد و آن این بود که در قالب یک تربچه یک بیسیم به داخل زندان منتقل شد. این کار ابتکار مارکسیستها بود. از آن تاریخ به بعد اخبار مبارزات بیرون در داخل زندان شنود میشد. من این بیسیم را ندیدم ولی اخبارش منتقل میشد. ما به صورت محرمانه متوجه شدیم رئیس زندان اندرزگاه شماره یک طبق گزارشاتی که توسط عواملش در بند به او رسیده متوجه مسئله شده و به ساواک پیشنهاد داده که دیگر صلاح نیست زندانیها در بند 4 موقت بمانند و باید همه را منتقل کنیم به اندرزگاه شماره 1 که کاملاً سیاسیها آنجا بودند ابم بند توسط رکن2 شهربانی اداره میشد و ساواک کاملاً روی آن اشراف داشت. تصمیم گرفتند محدودیتها را برای زندانیان بیشتر کنند. قبل از این که تصمیم گرفته شود یک تفتیش انجام شد. قبل از آن وقتی ماهی یک بار یا دوماه یکبار تفتیش میکردند مأموران شهربانی به ما خبر میدادند که امروز قرار است تفتیش شود خیلی از دست نوشتهها و مواردی که نباید دست مسئولین زندان میافتاد بچهها زیر پیراهنشان به بیرون منتقل میکردند به حیاط بنابراین خیلی از مسائل لو نمیرفت. اما آن تفتیش ناگهانی بود.
بولتن نیوز: عاقبت آن بیسیم چه شد؟
بازرگانی: بیسیم را در توالت انداختند و به دست مأمورین نیفتاد. مأمورینی که بند 4 موقت شهربانی را تفتیش کردند مأمورین رکن2 شهربانی بودند یعنی با دقت بیشتر و با ذهنیت تفتیش کردند ولی چیزی پیدا نکردند. شرایط بدتر شد کتابها را جمع کردند. کاغذ و قلمها را بردند خیلی شرایط بد شد زندانیان اعتراض کردند لذا شروع کردند 20 نفر 20 نفر افراد را منتقل کردند به اندرزگاه شماره 1 حالا باید بپردازیم به این که چه شد شهید غفاری به شهادت رسید.
بولتن نیوز: لطفاً قبل از شروع این قسمت 2 خاطره از ایشان نقل کنید؟
بازرگانی: یکی نماز شب و تضرع و زاری ایشان نسبت به درگاه الهی که خیلی برای من عجیب بود. همه شبها به گونه ای نماز میخواند که مزاحم آسایش هم اتاقیها نشود گاهی اوقات داخل اتاق نماز شب نمیخواند میرفت و جلو در راهرو و در کوریدور زمانی که هواگرم بود روی موزاییک نماز میخواند. دوم تلاش برای هدایت بچههای کمونیست بود. ایشان در این خصوص بسیار تلاش میکرد.
بولتن نیوز: آیا توانست کسی را هم اصلاح کند؟
بازرگانی: خیلی در جریان این امر نیستم اما یک بنده خدایی بود به نام محمد جعفری اهل مشهد مسلمان بود ولی اطلاعاتش در مورد دین اسلام بسیار کم بود.. ایشان روی این آقا خیلی کار کرد. آیت الله غفاری همیشه میگفت:«همه چیز در جوانی قرآن خواندن در جوانی، عبادت در جوانی، کتاب خواندن در جوانی درس خواندن در جوانی» یادم هست روزی کتاب اسلام در ایران پطروشفسکی را گرفته بودم که بخوانم این کتاب یک اثر فوق العاده سنگین است که با هدف رد اسلام نوشته است. گوشه اتاق داشتم این کتاب را میخواندم ایشان آمد دید و گفت چه چیزی میخوانی؟ گفتم کتاب اسلام در ایران گفت: من نمیگویم نخوان ولی یک مقدار بنیادهای اسلامیت را بالا ببر بعد این کتاب را بخوان یک بار هم کتاب خلقت انسان دکتر سحابی را گرفتم که بخوانم گفت: این کتاب هم برایت سنگین است راست هم میگفت من 17 ساله که بیرون یک مشت کتاب مثل داستان راستان شهید مطهری و رهاوردهای شهید مفتح را خوانده بودم این کتاب برایم یک کمی ثقیل بود. شهید غفاری واقعاً یکی از تأثیر گذارترین آدمهایی بود که در زندان با من برخورد کرد.
بولتن نیوز: در مورد انتقال به اندرزگاه شماره 1 صحبت کنید آیا مربوط به شهید غفاری هم میشود؟
بازرگانی: بله یک دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج به نام آقای احمد بانکه ساز خدا نگهش دارد از آن مسلمانهای خوب و جزو همان دانشجویانی بود که ریخته بودند در خوابگاه و او را گرفته بودند. من چون بچه سال بودم هم مسلمانها و هم کمونیستها به دیدن من میآمدند. محمد بانکهساز هم اتاقی من نبود ولی به دیدنم میآمد نفر دوم که در بهبودی پای من تأثیر داشت مرحوم محمد مهرآیین بود. اینها میرفتند از زیر 8 باند میگرفتند با دواگلی که آن موقع به آن دوا قرمز هم میگفتند. محلولی بود که زخم را زود خشک می کرد و به بهبودی آن کمک مینمود. پایم کمی خوب شده بود. اسامی را خواندند من، سید عباس سالاری محمد مهرآیین و یک عده را با هم خواندند گفتند اثاثیه خود را جمع کنید شما به اندرزگاه شماره 1 منتقل میشوید. شهید غفاری و آقای حسینی زابلی هنوز منتقل نشده بودند. سرهنگ زمانی رئیس زندان 1 آدم بسیار پست و بیشرمی بود کسانی هم که دور خودش جمع کرده بود انسانهای بیشرمی بودند. ستار مرادی، سروان صارمی، یحیایی، زابلی و دیگران اینها آدمهایی بودند که به صورت کینهای برخورد میکردند. ما را بردند زیر 8 زمانی آمد و گفت:«از این به بعد اینجا مانند زندان پایین نیست اینجا کسی حق کتاب خواندن ندارد یا در جمع های 3 نفره یا 4 نفره قدم بزند» شرایط سخت شد آنجا اعلام کرد که همه برای تفتیش برهنه بشوند برای این که کسی با خود چیزی به داخل زندان نبرد آنها روی دست نوشتهها خیلی حساس بودند. دفاعیات دادگاهیها دست نوشتهها کتابها و... تفتیش انجام شد و من را منتقل کردند. اگر زندانیان حکم دادگاه نداشتند آنها را به بند 1 یا 7 میبردند. اتاق من را در بند 1 نشان دادند و گفتند این اتاق تو است حق نداری به اتاقهای دیگر بروی اینجا جمعی نهار و صبحانه خوردن ممنوع است ما در بند 4 موقت جمعی زندگی میکردیم صبحانه، نهار و شام ما جمعی بود و هر روز 8 نفر شهردار میشدند در اینجا یک روز نوبت من شد که شهردار شوم شهید غفاری گفت:« تو نمیخواهد تکان بخوری» گفتم: حاج آقا من سفره را که میتوانم پاک بکنم گفت:« نه، من به جایت کار میکنم» ایشان متواضعانه به جای ما کار میکرد در بند 1 اجازه نمی دادند روحانیون با محاسن منتقل شوند و ریششان را از ته میزدند و لباس زندان به آنها میدادند و لباس روحانیت آنها را میگرفتند.
بولتن نیوز: پس با شهید غفاری هم چنین کاری کردند؟
بازرگانی: بله
بولتن نیوز: حالا برویم سراغ روایتهایی که از شهادت آیت الله غفاری وجود دارد می خواهم یک مقدار علمیتر به قضیه نگاه کنیم در مورد شهادت آیت الله غفاری روایاتی وجود دارد مثلاً دختر ایشان جایی نقل کرده که ایشان به وسیله ضربات باتوم برقی شهید شدند یا برخی منابع نقل کردند دندان ایشان شکسته شد و محاسنشان خون آلود بوده برخی گفتهاند در آخرین ملاقات دو دست ایشان شکسته شده بود یا این که سر ایشان را سوراخ کردند یا برخی میگفتند پاهای ایشان را اره کردند برخی شهادت ایشان را براساس خونریزی مغزی میدانند و دختر ایشان روایت کرده که پاهای ایشان را سوزاندند مرحوم شیخ جعفر شجونی میگفتند علت فوت ایشان سکته مغزی بوده و آیت الله سید هادی خامنهای هم گفتهاند که علت فوت ایشان سکته مغزی بوده است. این بخشی از روایتهای است که در خصوص شهادت ایشان مطرح است میخواهم بدانم روایت شما چیست؟ علت این همه تناقض در روایاتهای مربوط به نحوه شهادت ایشان چیست؟ لطفاً ابتدا روایت خودتان را بیان بفرمایید؟
بازرگانی: ببینید من ابتدا خدمت شما عرض کنم که تمامی دستگیر شدگان توسط ساواک تمام مراحل بازجویی، اعتراف گیری و شکنجه را در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری و زندان اوین طی میکردند. ما در زندان قصر شکنجه نداشتیم اما گاهی اوقات رخدادهایی در زندان قصر به وقوع میپیوست مثلاً میگفتند برای 4 آبان بیایید حیاط برای شاهنشاه هورا بکشید نمیرفتیم و میریختند میزدند این که اسمش شکنجه نیست. برخوردها این گونه بود کسانی که پروندهشان کامل میشد می بردند زندان قصر این یعنی چه؟ یعنی این که این فرد آماده شده که به دادگاه برود اینجا دیگر شکنجه معنایی ندارد این نکته بسیار مهم است. شهید غفاری بازجوییهایش تمام شده بود و پروندهاش کامل بود و آماده بود که به دادگاه برود شکنجه در زندان قصر اصلاً معنی ندارد مگر در یک صورت و آن این است که مورد جدیدی لو رفته باشد و شما را به کمیته مشترک منتقل کنند تا در آنجا شکنجه شوید که در مورد ایشان چنین چیزی اتفاق نیافتاد. در خصوص روایت خودم باید بگویم : صبح یکی از روزهای پس از انتقال من به اندرزگاه شماره یک زندان قصر در ورودی بند باز شد ورودی بندهای 1،7 و 8 یکی بود زیرا حیاطشان یکی بود یکسری از افراد را به داخل منتقل کردند دیدم محاسن شهید غفاری را زدهاند و به ایشان لباس زندان پوشاندهاند شلوار زندان هم به دلیل قد بلندشان برای ایشان کوتاه بود رنگ رخسار ایشان زرد و به شدت نگران کننده بود با تعدادی از زندانیان ریختیم دستهای ایشان را گرفتیم و ایشان را به اتاقی که برایشان تعیین شده بود منتقل کردیم. شهید غفاری از لحظهای که داخل بند آمد چیزی نخورد تا زمانی که کارش به بیمارستان کشید. سن ایشان 70 تا بیش از 60 سال بود در این مدت ریشش را از ته نزده بود آقای رحمانی شهید غفاری دق کرد. معنایی ندارد که وقتی پرونده شهید غفاری کامل شده و در حالی که پرونده ایشان برای رفتن به دادگاه آماده است در سر ایشان مته فرو کنند! من برای شما میگویم که چه بوده است شیرهای داخل توالتهای زندان قصر از این شیرهای برنجی بود که یک دسته داشت باید آن را باز میکردی. وقتی ایشان داخل دستشویی بود ما غفلت کردیم و حال ایشان خراب شد یک طرفی میافتد سر ایشان میخورد به آن سر شیر. مته چه بود! ساواک آنقدر هم احمق نبود ببینید ساواک وقتی که آیت الله سعیدی را در زندان قزل قلعه به این نتیجه میرسد که شهید آیت الله سعیدی ارتباطاتش با امام(ره) ارتباطات مبارزاتی عمیق است و ایشان فقط نماینده وجوهات امام(ره) نیست. ارتباطات شهید غفاری ارتباطات مبارزاتی نبود حداقل تا آنجا که ما میدانیم این گونه نبود چرا باید ساواک در مغز ایشان مته بکند. من بارها به پسر شهید غفاری این نکته را تذکر دادهام وقتی من در سال 1355ش آزاد شدم شنیدم ایشان بالای منبر گفته پاهای پدرم را در روغن زیتون و آب جوش گذاشتند چرا ساواک باید این کار را بکند! آیت الله غفاری دق کرد دو روز بعد از این که ایشان را آوردند چیزی نخورد هر چه کردیم زورمان نرسید به ایشان بخورانیم همیشه چمباتمه مینشست و فکر میکرد که چرا اینطوری شد و رفتار سرهنگ زمانی را نمیتوانست بپذیرد اما برخی از روحانیون با این وضع کنار آمدند. هر چه اصرار میکردیم که حاج آقا یک چیزی بخورید ایشان امتناع مینمودند. بعد از دو روز رفتیم پشت در 8 آنقدر اعتراض کردیم و به در کوبیدیم که آمدند و ایشان را به بهداری داخل زندان بردند. هر قدر سرم میزنند و سعی میکنند که ایشان را احیا کنند موفق نمیشوند و ایشان از دنیا میرود. حرف من این است که میگویم در این که شهید غفاری شهید شدند و شهید هستند ما هیچ بحثی نداریم. شهید غفاری مردانه ایستاد، عفو ننوشت و درخواست بخشش نکرد حتی مصاحبه هم نکرد. اما گاهی اوقات ما باید واقعگرا باشیم جامعه شناسی آن روز ممکن بود اقتضاء بکند که شما یک شکنجه را بزرگش کنید.
بولتن نیوز: من الان نگاهم این است بیاییم و یک مقداری با دید جامعه شناسانه به قضیه نگاه کنیم. ماکس وبر در جمامعه شناسی خود بحثی دارد در مورد این که وقتی یک جامعه در شرایط انقلابی و ظهور جنبشهای کاریزماتیک قرار دارد. وقایع گوناگون و عوامل متعددی ممکن است به منصه ظهور برسد که شرایط بحرانی جامعه را عمیقتر بکند حالا میخواهم با این نگاه علمی برویم سر این قضیه و ببینیم چرا این اتفاق افتاده است و چرا روایات متعدد و متناقضی در مورد شهادت ایشان وجود دارد؟
بازرگانی: ببینید در بطن این مسئله همین را عرض میکنم سه روز بعد این اتفاق افتاد.
بولتن نیوز: شهادت ایشان دقیقاً در چه زمانی اتفاق افتاد؟
بازرگانی: فکر میکنم هفتم یا هشتم دی ماه باشد. ششم یا پنجم دی ماه ایشان را بهداری زندان منتقل کردند. بعد ما از طریقی متوجه شدیم که قصد ندارند شهید غفاری را بازگردانند. کم کم متوجه غیبت شهید غفاری شدیم و پس از آن خبر شهادتشان را شنیدیم. اما این که این خبر را چه کسی آورد و چطور این اتفاق افتاد من الان خاطرم نیست. اولین کاری که بعد از شنیدن این خبر کردیم این بود که با دمپایی زدیم تلویزیون داخل بند را شکستیم یکی از بچههای بسیار پر دل و جرأت که خاطرم نیست اسمش چه بوداین کار را کرد و یک وقت دیدم یک صدای بٌم در بند آمد. زده بود لامپ تصویر ترکیده بود. آنجا ما فهمیدیم که اتفاقی افتاد و این آقا شدیداً گریه میکرد و میگفت غفاری را کشتند شیخ حسین ما را کشتند. در زندان ولوله به پا شد. آن موقع آقای هادی غفاری بیرون بود. شروع کردیم به اعتصاب غذا که چرا باید این طور بشود که حالا داستان آن مفصل است. هنگام تحویل دادن پیکر مطهر شهید غفاری به آقای هادی غفاری از وی تعهد میگیرند که حرفی نزنند و کاری نکنند ما بعداً شنیدیم که ایشان تصمیم میگیرند جنازه را ببرند قم آنجا طلبههای قم به هم خبر میدهند که شهید غفاری را زیر شکنجه شهید کردند. ببینید قبل از انقلاب بعضی از اخبار بزرگنمایی میشد برای این که تجمع بزرگی صورت بگیرد و انگیزهها تحریک شود. اخباری که هادی از پدرش برد بیرون با این نگاه بود که پدرم دندانش شکسته، سرش را با مته سوراخ کردند! پایش را در روغن زیتون گذاشتند! و با آب جوش سوزاندند! اینها خبرهایی بود که بیرون منتشر شد و اعلامیهاش چاپ شد. تشییع جنازه شهید غفاری یکی از پربرخوردترین تشییع جنازه های تاریخ انقلاب بود. تشییع جنازه شهید غفاری مطلعی شد برای ورود به دور جدید مبارزات و مردم حتی سال به سال مراسم سالگرد شهید غفاری را در قم برگزار میکردند یک عده از روحانیون هم برای سالگرد شهید غفاری به زندان افتادند مثل آقای موسوی تبریزی که در سالگرد شهید غفاری دستگیر شد. یک نکتهای هم که تا ابد شخصیت شهید غفاری را جاودانه خواهد کرد این است که ایشان به بازجویش میگوید:« دشمن خمینی کافر است.» آن موقع این خیلی حرف بود. این را میگویند تأثیرگذاری عمیق در مسیر نهضت مردمی انقلاب اسلامی.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com