گروه سیاسی: امروز پس از گذشت صد سال از شهادت میرزا کوچک خان جنگلی، این شخصیت تاریخی و اثرگذار، هنوز ناشناس مانده است. گرچه آثار متعدد و گوناگونی درباره میرزا و نهضت جنگل به رشته تحریر درآمده، اما هنوز زوایای تاریک زیادی در این باره وجود دارد. شاید همین خلاءها منجر شده تا مغرضین در راستای تحریف تاریخ، اتهاماتی به میرزا وارد کنند. یکی از این اتهامات ناروا علیه میرزا کوچک خان، تهمت جداییطلبی است. عدهای میگویند او به دنبال تجزیه گیلان بود.
به گزارش بولتن نیوز، برای واکاوی این موضوع و نیز پاسخ به پرسشهایی دیگر درباره نهضت جنگل و میرزا، بر آن شدیم تا با یک محقق و تاریخنگار به گفتگو بنشینیم. دکتر مظفر نامدار اصالتا گیلانی و متولد سال 1335 است. او در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری، در دانشگاههای تهران، شهید بهشتی و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، علوم سیاسی خوانده است. مظفر نامدار که هم اکنون در دانشگاههای گیلان و معارف اسلامی مشغول تدریس است، سردبیری فصلنامه 15 خرداد را نیز بر عهده دارد.
تالیف 15 عنوان کتاب و بیش از 200 مقاله در حوزههای علوم سیاسی و تاریخ، مظفر نامدار را به چهرهای پرکار در این حوزه تبدیل کرده است.
در آستانه صدمین سال شهادت میرزای جنگلی، با دکتر مظفر نامدار در دفتر کارش در بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی به گفتگو نشستیم. از ویژگیهای نامدار این است که بدون سند سخن نمیگوید. روی میز کارش پر از فیشها و اسنادی درباره نهضت جنگل بود و در حین مصاحبه، مرتب به آن مدارک رجوع میکرد تا استناد تاریخی را رعایت کرده باشد.
مشروح گفتگوی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با دکتر مظفر نامدار را در ادامه می خوانید.
*بنام خدا. ضمن تشکر از شما بابت وقتی که در اختیار مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار دادید، برای شروع بحث اگر امکان دارد مختصری به قشرشناسی نهضت جنگل و فضای حاکم بر آن بپردازیم.
مظفر نامدار: بسمالله الرحمن الرحیم. قیام جنگل یک قیام مسلحانه بود. افرادی که وارد این قیام میشوند میدانند که پایان خط، زندگی نیست و احتمال مرگ وجود دارد. لذا افرادی که وارد این جریان اجتماعی مسلحانه میشوند باید انگیزه والایی داشته باشند. تا کسی شرایط و اوضاع آن دوره ایران و نظام جهانی حاکم رامتوجه نشود به نظر من نمی تواند درک دقیقی از نهضت میرزا داشته باشد. اکثر نوشتههایی که در تمجید و نقد میرزا نوشته شده نسبت به مفاهیمی مثل دولت، چپ، کمونیست، ایران، آزادی و امنیت با تعریف امروزی داوری میکنند.
تعاریفی که امروز ما از این واژهها در ذهن خودمان داریم نسبت به تعاریفی که در آن زمان وجود داشته متفاوت است. برای اینکه از نهضت جنگل تعریف و یا نقد کنیم باید ذهن خود را به آن دوران ببریم و ببینیم انسانهایی که آن زمان وارد میدان شدند چه شخصیتهایی بودند؟ اکثر این افراد انسانهای تحصیلکرده بودند. خود میرزا یک عالم درس خوانده بود. یک عالم دنیا دیده بود. عالمی بود که یک جنبش بزرگ اجتماعی به نام مشروطه را به چشم دیده بود. مفهوم امنیت و تمامیت ارضی و دولت ملی را میفهمید. مناسبات جهانی را تا حدودی تشخیص میداد. قدرتهای دنیا و منطقه را میشناخت. اشخاصی که در هسته اصلی نهضت جنگل بودند اکثرا افراد تحصیلکرده و آگاه بودند. تعداد زیادی از این افراد در کنار جنبش مشروطه نیز حضور داشتند. اینگونه نبود که با وقایع سیاسی بیگانه باشند. این مطلب از بحثهای مهم بشمار میرود.
*درباره مفهوم شبههانگیزی مثل "تجزیهطلبی" هم همین نظر را دارید؟
مظفر نامدار: امروزه برای بسیاری از وقایع تاریخی واژه "تجزیه" را به کار میبرند در صورتی که این یک واژه پسینی است و آن موقع اصلا مفهومی این چنینی نداشت. همان موقع شخصیتهای بزرگی همچون مرحوم مدرس در مورد نهضت جنگل نظر دادند. در نظرات آنها اصلاً واژه تجزیه را ملاحظه نمیکنید. واژه تجزیه در همین دهه اخیر سر و کلهاش توسط خفیهنویسان پیدا شد. من به این افراد خفیهنویس میگویم، معتقدم برای این افراد در حد مخبر هم نباید ارزش قائل شد. خفیهنویسان انسانهایی هستند که نامحسوس در جمعی حاضر میشوند و گزارشاتی را تهیه میکنند؛ درست مثل مگسی که میگردد زخمی را پیدا میکند و روی آن مینشیند و گزارش میدهد که فلان جا این اتفاق افتاده است. تجزیه را اخیرا همین افراد وارد صحنه تحلیل جنبش کردهاند.
*یعنی اصلاً در آن دوران هم به میرزا تهمت تجزیهطلبی زده نشد؟
مظفر نامدار: اصلاً؛ خود رضاخان با همه قدرتی که داشت از طریق یاران میرزا به او پیام داده بود: میدانم تو برای چه قیام کردی. تو انسان نیکنفسی هستی. من میدانم که تو آمدهای ایران را از این آشفتگی نجات دهی. من هم آمدهام تا این اوضاع را درست کنم. بیا با هم متحد شویم تا ایران را از این وضع نجات دهیم.
میرزا به درخواست رضاخان پاسخ منفی میدهد. چون میداند رضاخان خودش یکی از بانیان آن اوضاع است. میرزا میدانست که رضاخان خودش دستنشانده انگلیس است و تلاشهایی هم که انجام میدهد بدین خاطر است که ایران را از دست روسها نجات دهد و در اختیار انگلیسها بگذارد. جالب اینجاست رضاخانی که بعدها نهضت جنگل را سرکوب میکند در ابتدا و بعد از کودتا دست کمک به سمت نهضت دراز میکند. رضا خان در ابتدای کار با یاران میرزا دیدار میکند و این پیام را هم از طریق یاران میراز به او میرساند. حتی رضا خان هم در آن زمان واژه تجزیه به ذهنش خطور نکرده بود.
نکته دیگر در مورد تجزیه این است که استانهای شمالی اصلا تجزیهپذیر نیستند. تجزیه بشوند که به کجا بپیوندند؟ در مورد استانی مثل کردستان این حرف صدق میکند. اما استانهای شمالی درخواست تجزیه بدهند برای چه؟ اصلا معنا ندارد. شمال ایران را جدا کنند که چه بشود؟ باز هم میگویم این حرفهای پیسینی خفیهنویسان است. جالب است که این افراد فقط مأموریت دارند جریانهایی را مورد هجمه قرار دهند که در مقابل انگلیس فعالیت میکردند. نهضت جنگل را میزنند، آیتالله کاشانی و مرحوم نواب را تخریب میکنند. بعد از سال 1342 مردکی کتاب "حقوقبگیران انگلیس در ایران" را نوشت که در آن یک بخش را به امام خمینی اختصاص داده بود. جالب است این افراد مدعی وارد میدان میشوند و افرادی را تخریب میکنند که در برابر انگلیس و استعمار به مقاومت پرداختهاند. جالبتر اینکه به وثوقالدوله و سایر "دولهها" گیر نمیدهند ولی به نهضت جنگل، خیابانی، کاشانی، نواب و امام خمینی گیر میدهند! این نشان میدهد که زاویه دید این افراد بسیار نحیف و سخیف است و عنوانی غیر از "خفیهنویس" شایسته این افراد نیست.
به نظر من نهضت میرزا جزو آن دسته از نهضتهایی است که در ایران هنوز شناخته نشده است. دلیلش هم این است که روایتگران نهضت جنگل با اینکه در این نهضت حضور داشتند اما خودشان دارای مطامع خاص بودند و تابع مرام میرزا نبودند. ما هیچ وقت تا به حال نهضت جنگل را به روایت میرزا بیان نکردهایم. بالاخره خود میرزا هم به عنوان یک شحصیت پایهگذار، از نهضت جنگل روایتی دارد. میرزا آنقدر نامه و نوشته و بیانیه دارد که شما به راحتی میتوانید این نهضت را به روایت خود میرزا دریابید. متأسفانه در ایران این کار هنوز صورت نگرفته است.
ما کتاب نهضت جنگل به روایت آقای فخرایی را داریم در صورتی که خود آقای فخرایی عضو حزب دموکرات است. حزب دموکرات حزبی است که تقیزاده پایهگذاری کرده و از احزاب خطرناک به حساب میآید که به دلیل ملیگرایی و وطنپرستی پایگاههایی هم داشت. فخرایی وقتی میخواهد نهضت جنگل را بیان کند میآید مرامنامه حزب دموکرات را بجای مرامنامه نهضت جنگل قرار میدهد. در حالی که مرامنامه نهضت جنگل همان مرامنامه اتحاد اسلام است. این سند تا چند سال پیش منتشر نشده بود در حالی که بندهایی از این سند در دوره اول روزنامه جنگل به چاپ رسیده بود. جالب است که هیچکس نرفته این سؤال را بپرسد که چرا بندهایی از مرامنامه که در نشریه نهضت جنگل منتشر شده با مرامنامهای که فخرایی در کتابش چاپ کرده، متفاوت است؟ الحمدلله ما توانستیم در فصلنامه پانزده خرداد این مرامنامه حقیقی اتحاد اسلام را چاپ کنیم. میرزا بارها گفته بود من برای اتحاد اسلام به میدان آمده ام. او نگفته بود من برای اتحاد دموکرات آمدهام. به نظر من بازخوانی در این حوزه، یک بازخوانی ضروری است.
*حالا با این مقدمه یک اشارهای هم به همان بحث یاران میرزا داشته باشیم.
مظفر نامدار: نهضت جنگل به دو دروه تقسیم میشود؛ یک دوره آن اصیل است و دوره دیگر دورهای است که کمونیستها بعد از کنگره انزلی در آن کودتا میکنند و عملا میرزا به قهر به جنگل میرود. اینجا نقطه آغاز ضعیف شدن است. یک بخش از هسته اولی که در نهضت جنگل حضور داشتند هسته گرداننده جمعیت اتحاد اسلام بود. این هسته شامل هفت نفر بودند که همه آنها روحانی بودند و هیچ فرد غیر روحانی در آن حضور نداشت.
خود این جمعیت متأسفانه تحت فشار منوَر فکرانِ بیرون از نهضت جنگل تبدیل به کمیته اتحاد اسلام میشود. بدین ترتیب افراد غیر روحانی به داخل این هسته نفوذ پیدا میکنند که این حرکت خود باعث نوعی انحراف میشود. در اینجا میرزا نمیتواند مقاومت کند و جمعیت اتحاد اسلام تبدیل به کمیته اتحاد اسلام میشود. اعضا از هفت نفر روحانی به بیستوهفت نفر روحانی و غیر روحانی میرسد. اختلافات شروع میشود و نهضت رو به شکست حرکت میکند. در دوره اول شخصیتهایی مثل دکتر حشمت، میرزا احمد کسمایی، میرزا حسین کسمایی و روحانیون دیگری حضور داشتند. پشت پرده هم شخصیتهایی مثل مستوفیالممالک، آیتالله مدرس و کمیته اتحاد اسلام تهران از مرحوم میرزا به خاطر مقابله با بیگانگان حمایت میکردند.
در سال 1298 یک عده از یاران میرزا مثل دکتر حشمت و کسمایی به هر دلیلی تسلیم شدند، بعضیها هم جانشان را از دست دادند و بعضیها هم منصب گرفتند. میرزا در آخرین نامهای که به میرآقا عربانی مینویسد میگوید در دورهای که بسیاری از یاران ظاهر و پنهان رفتند و بیوفایی کردند و خودشان را تسلیم کردند، وقتی نامه تو را دیدم خوشحال شدم. بعد از محو ما مردم ایران میفهمند که ما که بودیم و چه کردیم و چه میخواستیم بکنیم.
در دوره دوم که میرزا شکست میخورد به سمت جنگلهای رامسر و لاهیجان میرود. همه گمان میکنند که میرزا کشته شده. اما او دوباره برمیگردد تا دوباره جان تازهای بدهد. اینجا ما حضور چپها و کمونیستها را میبینیم. در این مقطع تازه در روسیه انقلاب شده بود. باز هم میگویم کمونیستی که در این دوره ما در ذهن خود داریم با کمونیست زمان میرزا بسیار تفاوت دارد. [در روسیه] یک جریانی پیدا شده و قراردادهای دولتی را که قرنها در کشور ما مطامع داشته لغو کرده است. ما در این مقطع اگر دارای دولت مرکزی بودیم میتوانستیم قراردادهایی مثل ترکمانچای را لغو کنیم و سرزمینهای از دست رفته را برگردانیم. هیچ کدام کاری در این جهت نکردند. کمونیست در آن مقطع نه مرامش شناخته شده بود و نه راه و روشش. خب هر جریانی باشد بدنبال اتحاد با این گروه نوپا میرود.
جالب است بدانید میرزا در همین مقطع به یاران خودش نامه مینویسد که شما حق هیچگونه مراوده با اینها را ندارید. این افراد اشتراکشان خراب و با انگلیس و روسیه قدیم فرقی نمیکنند. یاران دوره دوم یاران متزلزلی بودند. یک عدهشان مثل دوستدار و خالوقربان نفوذی بودند و معلوم نیست که از کجا وارد نهضت جنگل شده بودند؟ یک عده هم مزدور بودند که با تحریک کمونیستهایی که تازه در ایران داشتند سازمانهایی مثل حزب کمونیست ایران را تأسیس میکردند وارد نهضت شدند و نیت اولیه افراد نهضت را نداشتند.
بعد از کنگره 1298 انزلی میرزا میفهمد که اصلا اینها دنبال آزادی ایران نیستند و بلکه آمدهاند مرام کمونیستی را تبلیغ کنند تا این بار ایران را به نام کمونیست اشغال نمایند. میفهمد و با این افراد مقابله میکند. رضا خان که حریف میرزا نبود. رضاخان موقعیت مردمی نهضت میرزا را میدانست و با او درگیر نمیشد. بنابراین یاران میرزا را نمیتوانیم یک کاسه داوری کنیم. در هر بخشی یاران میرزا متفاوت بودند. آنهایی که بدنه اصلی یاران میرزا بودند یک عده کشاورز و دهقان فقیر بودند که از تفرقهای که در ایران وجود داشت خسته شده بودند. در گیلان بعد از مشروطه کمیته مجازات که وابسته به حزب دموکرات تقیزاده بود چند ترور خطرناک انجام داده بود. محمد خمامی و شیخ علی فومنی را کشته بودند. یک جو وحشتی برای مردم بوجود آمده بود. از طرفی دیگر انگلیسیها هم در کشور حضور داشتند. دولت مرکزی قوی هم وجود نداشت. تیمهای ترور توسط جوشنفکرها (من نمیگویم روشنفکر من به اینها میگویم جوشنفکر؛ چون مغز فولادینی داشتند و تفکر در آن نفوذ نمی کرد) همه اینها برای مردم فشار ایجاد کرده بود.
*با این شرایط جنگلیها دولت هم تشکیل داده بودند؟
مظفر نامدار: یک گروه فرانسوی در آن دوره به ایران آمدهاند که مستشاران فرانسوی در ایران بودند. نگاه آنها به جریان نهضت جنگل جالب است. میگویند: «کوچکخان فرمانده جنگلیها در نظم و نسق دادن به امور، طراز اول است». این داوری را زمانی میکنند که در دنیا آشوب و بلوا همه جا را فراگرفته است.
میگوید: «او در گیلان قوانین مالیاتی منظمی را وضع کرده و جادههایی ساخته (جاده ماسوله را در آن شرایط ساخته است) عدالت به پا کرده، خرج مدارس را تامین میکند (در آن زمان هفت یا هشت مدرسه در آنجا احداث میکند) یک نشریه به نام جنگل تاسیس کرده، یک قشون دارد، نظم را برقرار کرده و راهزنان را سرکوب کرده است. سکنه گیلان به هیچ وجه از او گلهمند نیستند و برای محافظت از خود در مقابل تعدیهای مالیه و ژاندارمری دولتی از او استمداد میطلبند. مردم رشت همین حالا نیز حسرت حکومت جنگلیها را میخورند.» این گزارش مربوط به زمانی است که میرزا از آنجا رفته است. این شرایطی است که میرزا در مرکز گیلان پایهریزی کرده بود. این یادداشت روزانه سروان ژرژدوکرو وابسته نظامی فرانسه در ایران است. این یادداشت مربوط به 9 تیر 1298 است که در کتاب "نگاه فرانسوی به کودتای سوم اسفند" که خانم زهرا شاهرودی ترجمه کرده و در سال 91 چاپ شده، منتشر شده است.
*درباره سبقه طلبگی و حوزوی میرزا و تاثیر آن بر نهضت چنگل هم توضیحاتی بفرمایید؟
مظفر نامدار: اولا وقتی کسی فکر مذهبی داشته باشد، فکر منظمی دارد و طبق سنت اسلامی نمیتواند از تحولات سیاسی غافل باشد. دوم اینکه این فکر منظم، برنامه دارد. لازم است این نکته را بگویم که تنها مرامنامهای که از جمعیت اتحاد اسلام وجود دارد فقط در دوره میرزا و نهضت جنگل است. اتحاد اسلام اگر چه به ظاهر از دوره سید جمال اسدآبادی مطرح بوده اما در آن زمان تعدادی بودند که در راس آنها هم مرحوم مدرس بود و میرزا هم این ارتباطات را داشت. در تهران یک جریانی به نام اتحاد اسلام راه انداختند ولی مکتوبی ندارد. اما وقتی میرزا به نام اتحاد اسلام در گیلان جمعیت را به راه انداخت به همراه خود مرامنامه داشت و مرامنامه آن چاپ شده است. یعنی کاملاً نشان میدهد این آدم با ایده و آرمان و هدف به وسط میدان آمده و هدفش را هم در آن سه بند معروف میگوید که در مرامنامه اتحاد اسلام آورده است. در روی جلد آن نوشته شده مرامنامه و نظامنامه ایران کمیته اتحاد اسلام ایران، و صرفاً ننوشته که این یک حرکت بومی و محلی است. اصلا اهداف میرزا برای رشت نبود که بخواهد آن را تجزیه کند.
بند اول این مرامنامه این است: "حفظ استقلال و تمامیت ملکی ایران و رفع تجاوزات اجانب". جهت استحضار آنهایی که میگویند میرزا میخواست گیلان را تجزیه کند؛ درحالی که میرزا در اینجا میگوید من برای ایران میجنگم. وقتی شما میخواهی یک حرکتی را شروع کنی از یک نقطهای شروع میکنی و نقطه شروع مبارزه میرزا گیلان بود. یکی از دلایل هم این بود که دولت متجاوز یعنی روسیه در گیلان بود و میرزا هم آن منطقه را مثل کف دستش میشناخت. از آن طرف انگلیسیها هم نزدیک گیلان حضور داشتند.
بند دوم مرامنامه این است: "تحکیم مبانی حکومت ملی". در حالی که اگر جدایی طلب بود میتوانست بگوید "تحکیم مبانی جمهوری گیلان". چه منطقی وجود داشت که بگوید ملی؟ آن جمهوری هم که در اینجا درست کرده بود "جمهوری گیلان" نبود، "جمهوری ایران" بود که بعدها، کمونیستها اسم آن را عوض کردند و نوشتند اولین جمهوریت، جمهوری سوسیالیستی شوروی گیلان و این در دوره سوم است و اگر شما دو دوره اول نشریه جنگل را بخوانی شعارش این است: «ما به نام اتحاد اسلام قیام کردیم برای آزادی ایران» اما از دوره سوم این نشریه اتحاد شوروی سوسیالیستی ایران است که کلاً چهار شماره بیشتر نیست در حالی که دور اول 33 شماره است و متاسفانه اکثر اینهایی که با روزنامه جنگل سر و کار دارند تعدادی از بخش دوم و سوم را دیده اند و یا اگر بخش اول را دیده اند همه آن را ندیده اند.
میرزا میگوید ما آمدهایم مشروطه را برگردانیم. چون مشروطه را در این ده سال بیخاصیت کرده بودند که با یک اولتیماتوم روس منحل میشود و اصلاً لرزه بر اندام مجلس و دولت میافتد و نصفشان فرار میکنند. در این شرایط - که همه دارند فرار میکنند یا خفیهنویساند یا مزدوری میکنند، یا فکر حرمسراهای خودشان هستند - یک چنین شخصیتی قیام میکند. میرزا زندگی بدی هم نداشت. اگر هم میخواست میتوانست در تهران بماند یا به عتبات برود؛ شاید جزو مراجع طراز اول هم میشد. پیشنهادهای خوبی هم به او شد. همه زندگی راحت خودش را رها کرد که چه کند؟
بند سوم مرامنامه می گوید: "محافظت اصول و قوانین مقدسه اسلام با رعایت احترام سایر ادیان". به نظر من فخرائی در گزارش روایت جنگل خیانت کرد. هر کس هم تاریخ چاپ کتاب فخرائی را ببیند متوجه میشود چرا فخرائی باید به این شکل نوشته باشد؟ اول اینکه کتاب فخرائی بعد از سال 42 چاپ شد دقیق زمانی که نهضت امام مطرح شده بود و شما ببینید سه الی چهار تا اثر علیه روحانیت منتشر میشود و در صدد معرفی روحانیت یا با عنوان حقوقبگیر انگلیس یا به عنوان مزدور خارجی یا به عنوان کمونیست است. اولین آن کتاب معروفی است که دانشگاه تهران تحت عنوان اسناد و مکتوبات منتشرنشده سید جمالالدین اسدآبادی چاپ میکند. در این کتاب سید جمالالدین اسدآبادی که یک روحانی آزاده بوده را، یک شخصیت وابسته به کشورهای بیگانه معرفی میکنند. دومی، کتاب نهضت جنگل است که هیچکس سوال نمیکند چرا در زمان پهلوی به کتاب فخرائی اجازه چاپ میدهند؟ کسی که نهضت جنگل را سرکوب کرده رضاخان پدر پهلوی دوم و پایهگذار این حکومت بوده است. بنابراین این کتاب نمیتواند علیه رضاخان حرف بزند. پس نشان میدهد بخشی از آن جهتدار و یا سفارشی بوده و یا در برابر حقیقت سکوت کرده است. در آن کتاب فخرائی مرامنامه حزب دموکرات که یکی از مهمترین بندهای آن جدایی دین از سیاست است را به عنوان مرامنامه نهضت جنگل جا می زند در حالی که متن مرامنامه اتحاد اسلام را برای شما خواندم.
*به نظر شما ریشه دشمنیها با میرزا از چیست؟
مظفر نامدار: ایستادگی تمام قد میرزا به همراه پیروانش در نهضت جنگل در مقابل منافع خارجی در راس آن روس و انگلیس و کمونیستها. کمونیستها در دور دوم و سوم در نهضت جنگل نفوذ کردند و منشاء اختلاف هم شدند. آخر هم به آن درگیری معروف کشیده شد و جنگلیها حیدرخان عمواغلی را به خاطر خیانتی که کرده بود کشتند. میرزا هم گفته بود که ما آمدهایم مدافع استقلال ایران باشیم و دست اجانب را از ایران کوتاه کنیم. حالا این اجانب میخواهد انگلیس باشد، روس باشد، آلمان یا عثمانی یا هر دولت دیگری باشد و هیچ فرقی نمیکند.
اجازه بدهید یادداشتی برای شما بخوانم: این نوشته در سال دوم شماره دوم روزنامه جنگل چاپ شده و میگوید: «مکرراً در صفحات جنگل نوشتیم که مقصود حقیقی چیست. جمعیت اتحادیه اسلام در این نهضت برای رفع تجاوزات اجانب، حفظ استقلال و تمامیت اراضی ایران و برطرف کردن مداخلات حقشکنانه دیگران و استقلال حریت و آزادی است.» و بعد میگوید: «ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایران هستیم یعنی استقلال به تمام معنای کلمه یعنی بدون اندک دخالت و نظریاتی از هیچ دولت اجنبی و از این نقطه نظر تمام دوَل اجانب، چه همجوار و چه غیر همجوار در مقابل یکسان است. با هیچ کس نظر دوستی و دشمنی نداریم. با دوست ایران دوستیم و با دشمن این آب و خاک با تمام خصومت دشمن هستیم، هرکس باشد، بیاستثنا و بیتفاوت، ما به عنوان اتحاد اسلام قیام کردیم و به این جمعیت مقدس منتسب هستیم ولی باید دانست که طرفدار اتحاد اسلام هستیم، به نام «انما المومنون إخوه»، میگوئیم در این موقع که تشتت کلمه و اختلاف اسلامیان، مسلمانان را بدست دشمنان عمومی ذلیل و زبون کرده نباید مسلمانان، برادرکشی کنند و به نام شیعه و سنی و سایر عنوان مذهبی به جان هم بیفتند.»
به نظر من از این واضحتر نمیتواند حرف بزند. ما در تاریخ ایران در میان دیوانسالاران و روشنفکران که داعیه غربزدگی و غربگرایی و غربپرستی دارند آدم خائن کم نداریم؛ در راسش میرزا حسین خان سپهسالار است که آن قرارداد ننگین رویتر را امضا کرد. یا در راسش میراز ملکم خان یا تقیزاده است که به ما سفارش میکند از فرق سر تا نوک پا باید غربی شویم. چرا هیچ کس سراغ آنها نمیرود؟ همین آقایانی که دغدغه وطنپرستی دارند و یکباره به این فکر افتادهاند از استقلال و تمامیت ارضی کشور دفاع کنند چرا سراغ اینها نمیروند؟ چرا سراغ شخصیتهایی آمدند که تمام قد و با تمام توان در مقابل تجاوزات روسها و انگلیسیها و بعدها امریکا ایستادند و نگذاشتند ایران رسماً تحت سلطه آنها باشد؟ چرا کسی بر علیه وثوقالدوله حرف نمیزند که آن قرارداد ننگین را امضا کرد؟ چرا آقایانی که در فضای مجازی توئیت میگذارند و خودشان را مورخ میدانند -درحالی که فهم آنها از تاریخ حتی از یک دبستانی هم ضعیفتر است- سراغ این شخصیتها نمیروند؟ این پرسش بزرگی است که آنها باید جواب بدهند.
حرفهایی که میرزا کوچک خان زده، قیامی که کرده و شهادتش، منطق میرزاست. او سرش را در این راه داده و پا پس نکشیده است. میرزا ایستاد و مقاومت کرد و جنگید و گفت یک وجب خاک را نمیدهم. او سر مبارک خودش و یارانش را هم گذاشت و دیگر از این منطق قویتر چیست؟ بعضیها هم در قضیه مشروطه درباره شیخ فضلالله این حرف ها را میزدند یکی میگفت وابسته به روس بود و ...! آدمی که وابسته باشد یعنی اهل دنیاست و کاری نمیکند که دنیایش از دست برود. برای اینکه دنیا را نگه دارد هزار کار می کند و اگر شرایطش فراهم شود به روس و انگلیس پناهنده میشود. اینکه سر خم نمی کند تا نهایتا سرش بالای دار می رود یعنی اهل دنیا نیست. پس انسانهایی که در این راه جان مبارک خود و یارانشان را میگذارند و مقاومت میکنند اصلاً شهادت اینها منطق اینهاست. شهید شدن اینها در این راه، منطقِ عمل و آرمانشان است. البته آن آدمهایی که هیچ علقهای به این ممکلت ندارند این منطق را نمیتوانند درک کنند.
*نقش انگلیس، روس و رضا خان در شهادت میرزا کوچک خان را هم توضیح دهید؟
مظفر نامدار: رضا خان یک افسر قزاق روسی بود که ناگهان سر از انگلیس در میآورد. یک افسر رده بالای قزاق که سالها در ارتش سفید روس خدمت کرده و همان جا توسط پدر زنش به استخدام در آمده است. مادر خودش هم که روسی بود. همسر اول و دومش هم روسی بودند. او اصلا سرسپرده قزاقهاست چطور سر از همکاری با اینتلیجنس سرویس و آیرونساید و بولارد در میآورد؟ این را باید خاندان سلطنت و طرفدارانشان جواب بدهند؛ همان خفیهنویسهایی که در شبکههای مجازی توئیت می کنند و دروغبافی و نامردی و ناجوانمردی جزو مرامشان است.
حالا رضا خانی که زائیده و تعلیمدیده ارتش سفید روس هست و آمده در خدمت انگلیسها قرار گرفته، سه ماموریت دارد. هرکس تاریخ رضاخان را خوب بخواند اینها واضح است. اولاً حق ندارد به سرباز انگلیسی حمله کند. آیرونساید میگوید اولین شرطم با رضاخان این بود که با انگلیس و ارتش انگلیس کاری نداشته باشد. اجازه ندهد از این مسیری که ما میخواهیم برگردیم هیچ گروهی به ما حمله کند.
دومین شرط این بود که اگر قدرت را به دست گرفتی دو تا مرجع قدرت ایران را باید سرکوب کنی چون هر چه کشیدیم از این دو مرجع است؛ یکی مذهب - روحانیت و دیگری عشایر. مرجع تاریخی ایران یک مرجع کاملا ملی است ولی جالب است که از دوره رضاخان این مرجع ملی تاریخی که در همه متون تاریخی ما - چه در دوره اسلام و چه قبل از اسلام- تکرار شده ناگهان مرجع بهودی میشود. ناگهان دو سلسله پیشدادیان و کیانیان افسانهای میشوند که همه نمادها و فرهنگهایی که از ایران باستان به ما رسیده متعلق به این دو سلسله است. اینها را حذف میکنند و دو سلسلهای که اصلا در تاریخ ایران نبودهاند - یعنی مادها و هخامنشیان - مطرح میشود. بحث اینجا روی سلسلههاست نه افراد. چون خیلیها این دو را با هم اشتباه میگیرند. عموماً این تاریخنویسی را هم فرقهگراها دارند که رأسش هم فرقههای یهودی بابی ایران هستند. اولین کسی هم که این داستانها را مطرح کرد میرزا آقاخان کرمانی در کتاب آیینه سکندری بود که او رسماً رئیس فرقه ازلی در ایران بود.
این سه خواسته را انگلیسیها دارند. رضا خان هم این سه خواسته را عملی میکند. وقتی این ریشه تاریخی را حذف میکنی در حقیقت میخواهی این را به نوعی به اروپا پیوند بزنی. آریاییهایی که از آن طرف شوروی آمدند ایران را اشغال کردند و سکنه اینجا را تحت اشغال خودشان گرفتند. رضا خان هم تا آخر سلطنتش افتخار میکرد که جزو نژاد آریایی است. یکی از این محققان خارجی میگفت: خوب این الان چه افتخاری است که شما داری؟ چرا به آریاییهایی افتخار میکنی که در اروپا از طریق هیتلر به بهانه نژاد اصیل آریایی قتلعام میکرده و آدم میکشت؟
در تاسیس حکومت پهلوی انگلیسیها که پایه گذارند. روسها و گروههای وابسته به روس هم حمایت کردند. از جمله این حزب کومنیستی که به نهضت جنگل خیانت کرد و بعدش هم اطلاعیه داد که: رضا خان برای دوره گذار ایران به سرمایهداری به عنوان یک حکومت بورژوازی ملی یک دولت ضروری است ما از او حمایت میکنیم. تا دلتان بخواهد در این زمینه متن دارند. بعدا بیژن جزنی در تاریخ سی ساله اشکال میگیرد میگوید آن دورهای که رضا خان داشت میآمد ما کمونیستها برایش فرش قرمز پهن کردیم و از او دفاع کردیم. جالب است روسیه تزاری سقوط کرده اما شوروی نوکر خودش را فراموش نمیکند و بدش هم نمیآید که دوباره او را از چنگ انگلیسیها در بیاورد. بنابراین حمایت میکنند.
مردم ایران هم بیپناه بودند که مدافعشان هم همین جنبشها هستند. در جنوب دلواریها هستند که رأسشان روحانی است. شیخ حسین چاهکوتاهی و شیخ محمدحسین برازجانی و مرحوم لاری و اینها بالای سر نهضت هستند. جالب اینکه این هم ایستادگی در مقابل انگلیس است. در آذربایجان شیخ محمد خیابانی هست و آنجا هم به دلایلی که ما گرفتارش شدیم در آن نفوذ صورت گرفت. شوریدهترین مبارزان این دوره را طرفدار کمونیست میدانند! شما نگاه کنید میرزا سلیمان خان اسکندری که بعضی میگویند پایهگذار حزب توده در ایران هست، حاج میرزا سلیمان خان است یعنی مکه میرفت و نماز میخواند یعنی سطح فهمش از کمونیست ببینید چه بوده است؟ تازه این احزاب همه از دل اجتماعیون و عامیون درآمد. آن آدم نمازخوان رهبر کمونیسم در ایران میشود چرا؟ چون درکی از کمونیست به معنای ماتریالیسم نداشتند. چون اصلا این دوره کمونیسم به معنای ماتریالیسم نبود. این تودهایها بودند که بعدا کمکم آمدند مطالب را تئوریک کردند. آن چه که عمومیت پیدا کرد بعد از سقوط رضا خان بود. بنابراین آن فهمی که ما داریم، فهم امروزی است که با آن داوری میکنیم. اگر کسی با فهم همان روز برود بسیاری از داوریها را نمیکند.
*در واقع شما معتقدید که شهادت میرزا هم در راستای سه برنامهای بود که انگلیسیها به رضا خان دادند؟
مظفر نامدار: صد در صد. شک نکنید. چون رهبری جنبشهای اجتماعی از بعد از میرزای شیرازی در ایران عموماً به دست علماست. یک جنبش معرفی کنید که جوشنفکرها [روشنفکرها] راه انداخته باشند؟ نداریم. آنها آمدند و سوءاستفاده کردند، نفوذ کردند و بهره بردند، اما اینکه خودشان مبنا باشند و بیایند مردم را دعوت کنند، نمونه ای نداریم. آنان اصلا اهل جنبش نیستند. اینها همان حرف منورالفکرهای فرانسه را میزدند: "همه چیز برای مردم بدون دخالت مردم". این حرف معروف متفکران انقلاب فرانسه نظیر دیدرو، دالامبر، مونتسکیو، روسو است. همه همین حرف را زدند. چرا؟ چون میگفتند جهل مردم اینقدر زیاد است که نمیتوانند یک حکومت عادلانه و عاقلانه و آزاد تعیین کنند. پس ما باید یک دیکتاتوری منور بیاوریم. دیکتاتوری منور زائیده انقلاب فرانسه است.
تاریخ انقلاب فرانسه را بخوانید. فصلی به نام دیکتاتوری منور دارد. در آنجا شرح میدهد که چگونه این ایده مطرح شد. اصلاً این ایده راه انقلاب فرانسه است. عین همانی است که در ایران آمده چون جوشنفکرهای این دوره که از خودشان چیزی تولید نمیکردند، تقلید میکردند. عین همان را آوردند. جوشنفکران انقلاب فرانسه تجلی دیکتاتوری منور را در ناپلئون و منورالفکرهای ما در رضا خان دیدند. ببینید چقدر سطح فاصله دارد! یعنی بیسوادترین، سخیفترین، نادانترین و بیهویتترین فرد را آوردند و بر مردم بار کردند. پنجاه و خردهای سال بر تاریخ ایران بار کردند. زمانی که دنیا با سرعت به سمت تجدد و دگرگونی میرفت، آدمی را بر ما حاکم کردند – هر چند که فهمی از تجدد ندارد – ولی آن جوشنفکرهایی که او را پایدار کردند تمام فهمشان از تجدد اینست که این کلاه را بردارند آن کلاه را بگذارند. لباس مردم را دربیاورند و عوض کنند. چادر زنها را بکشند و ... .
به محض اینکه این کار را کردند اطلاعیه هم دادند که الحمدلله بعد از اینکه کلاه فرنگی را گذاشتیم دیگر ما با تمام ملل متجدد دنیا یک کاسه شدیم! سطح فهمشان را ببینید. بعد آمدند این آدم را حاکم کردند. خوب معلوم است این آدم شخصیتی مثل میرزا را نمیتواند تحمل کند. مدرَس و حاج آقا نورالله اصفهانی را نمیتواند تحمل کند. خیلیها را در تاریخ داریم که رضا خان سراغ آنان رفت. به خاطر اینکه انگلیسیها با او تعهد کرده بودند. وقتی هم او را برداشتند که نتوانست مذهب را از رده خارج کند.
جالب این است که خدای تبارک و تعالی کمک کرد که قویترین حوزه علمیه در همین دوران تاسیس شد. مرحوم شیخ عبدالکریم حوزه علمیه قم را درست در شروع این دوره تاسیس کرد. یعنی ببینید وقتی دست الهی میخواهد پشت یک جامعه و یک کشور قرار بگیرد این گونه می شود. رضا خان و پسرش دیگر حریف این حوزه نشدند و همین حوزه هم آنها را ساقط کرد.
*درواقع معتقدید اگر این روشنفکرها نبودند رضا خان کاری از پیش نمیبرد؟
مظفر نامدار: خیر. چون با سرکوب که نمیتوانستند یک جامعه را نگه دارند. رضا خان از خودش که فکر و اراده نداشت، فقط زور بلد بود. شما ببینید اولین واژهای هم که بعد از کودتا استفاده کرد چه بود؟ گفت: من حکم میکنم ... اصلا جز حکم کردن چیز دیگری بلد نبود. خاطرات بچههای خودش به خصوص خاطرات اشرف را بخوانید. کلاً بچههای رضا خان تحصیلات عالیه ندارند. پسرانش تحصیلات ارتشی دارند دخترهایش هم تحصیلات عالیه ندارند چون اصلا رضاخان به آنها اجازه نمیداد. این آدمی که به بچههای خودش اجازه نمیداد همسرانشان را خودشان انتخاب کنند و حتی تحصیل کنند؛ چگونه سردرمدار آزادی زنان می شود؟ کسانی این ادعا را میکنند که شعور تاریخیشان صفر است. اگر اندکی تاریخ را ورق زده باشند و حداقل خاطرات بچههای رضاخان را خوانده باشند میفهمند این آدم اصلا نمیتوانست در اداره کشور کارآمد باشد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com