به گزارش بولتن نیوز، بسیاری صدایش را با شخصیتهای قصههای شرقی و غربی میشناسند که شبانه برای مخاطبان «کتاب شب» روایت میکند. آوایی گرم و گیرا دارد و صلابت صدایش در ربودن حواس مخاطب تواناست. بهروز رضوی، صاحب این توصیفات، سال ۱۳۲۶ در یزد به دنیا آمد و سال ۴۷ پس از چند سالی قلم زدن برای مطبوعات، پشت میکروفن رادیو قرار گرفت و مسیری را آغاز کرد که تا امروز ادامه دارد. راهی که او را به یکی از گویندگان چهره رادیو بدل کرد و خرداد ۹۹ برایش نشان درجه یک هنری را به ارمغان آورد. این گوینده پیشکسوت هر چند رادیو را خانه خود و دلخواهترین رسانه میداند اما پا به دیگر وادیهای هنر مثل اجرای تلویزیونی، صداپیشگی در فیلمها و سریالها، بازیگری در تئاتر، سینما و تلویزیون و همچنین ترانهسرایی هم گذاشته است. تعدادی از آثاری که شاید رضوی بیشتر با آنها، میان مخاطبان شناخته میشود یکی روایت مجموعه مستند ایران است که از سال ۱۳۸۰ ساخت آن شروع شد؛ از شبکه یک سیما روی آنتن رفت و به معرفی ایران پرداخت. دیگریها، اجرای برنامههای تلویزیونی و رادیویی بسیاری چون فرزانگان فرهنگ، هزاره ادب پارسی و همچنین خوانشهای خاطرهانگیز تیزرهای فیلمهای سینمایی است که این روزها به نوستالژی بدل شده است. بازیگری در فیلمهایی مثل محموله، آب را گل نکنید، یک بار برای همیشه، دادستان و... هم در کارنامه حرفهایاش که عمری فراتر از نیمقرن دارد، به چشم میخورد. با این پیشکسوت گویندگی در ساختمان شهدای رادیو، پیش از ضبط برنامه «کتاب شب» گپ زدیم. رضوی در این گفتوگو از روزهای کودکیاش در یزد، خاطرات مکتبخانه، خانواده هنرمندش، کوچ به تهران، سالها تجربهاندوزی در رادیو و... گفت. اگر با صدای این گوینده خاطره دارید و از مخاطبانش هستید، خواندن روایت او از دیروز و امروز خالی از لطف نیست.
متولد یزد هستم و سالهای ابتدایی کودکیام را در آنجا گذراندم. خانمی فاضل در همسایگی ما بود که مکتبخانه داشت. برخلاف فضای پروحشتی که از مکتبخانهها ترسیم میشود، برای من یک خانه صمیمی بود که به همراه چند دختربچه و پسربچه هممحلی زیرنظر ایشان اول «عم جزء» را یاد گرفتیم و بعد دو جزء قرآن را خواندیم. با القای ایشان پیش از آنکه نوشتن بیاموزم، ۳۰ تا ۴۰ غزل حافظ را از بر شدم. مقدمه گلستان را هم در همان سن پنج شش سالگی یاد گرفتم. بچه شری نبودم؛ درسهایم را میخواندم و سر کلاس مرتب حاضر میشدم پس هرگز با من با تندی رفتار نکردند و ندیدم که بچه دیگری را هم کتک بزنند. آن خانم بسیار مهربان بود و همه احساس مادرانهای از ایشان میگرفتند. ناظم مدرسه دبستانی که من بعدا دانشآموز آن شدم هم پسر این بانو بود.
روزی منزل یکی از هنرمندان دعوت بودم. خانمی در آن جمع حضور داشت و وقتی صدای من را حین صحبت شنید، گفت چرا با رادیو همکاری نمیکنی؟ گفتم دوست دارم همکاری کنم ولی آشنایی ندارم. قرار شد یک روز به رادیو بروم. معین نوراحمد برنامهای در رادیو برای هنر و ادبیات داشت که در آن برنامه گویندگی را شروع کردم. حتی داستانهای کوتاه طنز را برای رادیو نمایشی تنظیم و با سایر همکاران اجرا میکردم. فکر میکنم اگر وارد رادیو نمیشدم هنوز در مطبوعات مشغول کار بودم؛ چون برایم شغل دلپذیری بود. به دلیل اینکه روابط متعدد با آدمها را ممکن میساخت و دستم برای نوشتن نظراتم باز بود. این خیلی موقعیت خوبی است که اگر حرفی برای گفتن داشته باشی، جایی وجود داشته باشد که بتوانی آن را منعکس کنی. دلیل اصلی که پاگیر رادیو و تلویزیون و بهطورکلی رسانه شدم را هم در همین موضوع میبینم.
صرفنظر از اینکه ریاضیات خواندم و در دانشگاه هم آرشیتکتی را دنبال کردم، همواره با ادبیات انس داشتم. به دلیل علاقهمندی شخصی خودم به وادی ادبیات، برنامههایی که مینوشتم و اجرا میکردم بیشتر در همین راستا بود. زمانی در رادیو بخش معرفی کتاب را بر عهده داشتم که گفتوگو با نویسنده، مترجم و ناشر کتاب را هم در پی داشت. آن زمان رادیو فرهنگ وجود نداشت. رادیو یک و رادیو ۲ را داشتیم که رادیو ۲ فضای روشنفکرانهتری داشت. من با هر دو همکاری داشتم و برای آنها مینوشتم و کار گویندگی هم میکردم. بههرحال هنوز هم دستی به قلم دارم اما مدتی است تنبلی میکنم. زمانی است با خودم کلنجار میروم مجموعه خاطراتم را منتشر کنم. خاطرات بسیاری دارم که برایم سخت است آنها را به ترتیب تاریخ نقل کنم اما قصد دارم در موضوعات و سوژههای مختلف دستهبندی کنم و اگر عمری باقی باشد انتشار دهم.
لهجه یزدی داشتم؛ وقتی به تهران آمدم، همکلاسیهایم گاهی به لهجه من میخندیدند! مصرانه در طول سهچهار ماه لهجهام را اصلاح کردم. البته هنوز هم این لهجه بهخاطرم هست و میتوانم یزدی صحبت کنم. بهنظرم یکی از فاکتورهای بسیار ارزشمند یزدی بودن، همین لهجه یزدی است. این لهجه نزدیک به زبان دری است. یزدیها به مذهبی و سنتی بودن معروف هستند و ممکن است بهنظر برسد که مخالفتی در خانواده برای ورود من و خواهر، برادرهایم به فضای هنر وجود داشته است ولی اینگونه نبود. بعضیها به شوخی به پدرم میگفتند چه شد که به اصطلاح بنهکن از یزد به تهران آمدید؟ و پدرم خدابیامرز میگفت من اگر به تهران نمیآمدم بچههایم بیکار میماندند. شغل همه آنها در تهران است و همه اینجا مشغول به کارند.
خوشبختانه ما خانواده پرجمعیتی هستیم. ۹ خواهر و برادر بودیم که متاسفانه یکی از ما فوت کرد. همه به نوعی با هنر سروکار داریم. برادرم، زندهیاد بهزاد، نوازنده چیرهدست تنبک بود و آواز میخواند. خواهرم عاطفه هم بازیگر حرفهای تئاتر، سینما و تلویزیون است. بچههای دیگر هم اهل ذوق و هنر هستند. خاطرم هست روزی آقای کیانوش عیاری به من گفت، بهروز کمککن بازیگری برای نقش یک دختر کولی و لال پیدا کنم. گفتم خواهرم میتواند این نقش را بازی کند. عیاری را به خانه مادرم بردم؛ عاطفه را آنجا دید و قرار شد در «آنسوی آتش» نقش اصلی زن را بازی کند. خودم هم در فیلم «آبادانیها» برای این کارگردان بازی کردم. در فیلم «نجاتیافتگان» به کارگردانی رسول ملاقلیپور که خواهرم هم در آن بازی داشت، نقش یک ژنرال عراقی را برعهده داشتم. با اینکه چند سالی در ۱۴ - ۱۳ فیلم خوب بازی کردم اما این حرفه مشغلههای اضافی مثل سفر و... دارد که دیگر در این سن برایم جذاب نیست و دشواری دارد.
تهران آمدن باعث شد با فضای جدیدی آشنا شوم و به رادیو و تلویزیون بیایم. در تلویزیون هم برنامههایی داشتم که مورد استقبال دستکم مدیران قرار میگرفت ولی به رادیو علاقهمندترم و به همین دلیل در این رسانه ماندگار شدم. همکاری بین رادیو و تلویزیون گاهی ناگزیر است. مثلا من بهدلیل تواناییام در خواندن شعر پارسی، گاهی در برنامههای تلویزیونی دعوت میشوم تا بخشی از آن را اجرا کنم. اما قلبا همیشه به رادیو تمایل دارم و پایگاه و ایستگاهم رادیوست. از کودکی وقتی در یزد بودیم، مونس من رادیو بود. با تفکرات کودکانهام، تصویری را از آدمهایی که در این جعبه صدا جمع شدند، در ذهنم میساختم. تخیلات کودکانه جالبی بود و ریشه علاقه من به این وادی در همان روزهاست.
اولین برنامه رادیویی را که اجرا کردم، ۲۱ سالم بود. این ماجرا به سال ۱۳۴۷ برمیگردد. روزهای ابتدایی کارم، هفتهای یک برنامه داشتم و بعد از آن رفتهرفته مقدار کارم بیشتر شد. زندهیاد گرگین از کسانی بود که بسیار نظر مثبتی روی کارم داشت. صدایم را پسندیده بود. با دعوت ایشان در اجرای گفتوگوهای مختلف حضور پیدا میکردم. کمکم به تلویزیون هم آمدم. سال ۵۳ یا ۵۴ و همزمان با کارهای رادیوییام بود که به خواست جناب گرگین در برنامهای از تلویزیون حاضر شدم که یک میزگرد اسلامی و گفتوگو با چند نفر از اساتید این حوزه بود. مرحوم سیدحسینی، اردکانی و چند نفر دیگر مهمانان برنامه بودند. به زندهیاد نادرپور زنگ زدم و گفتم من در این حوزه تخصصی ندارم. به منزل آقای نادرپور رفتم و ایشان چند کتاب به من دادند. مثل بچهها در شب امتحان، این کتابها را خواندم که در حین اجرا دستم پر باشد؛ بتوانم سوالات بجا بپرسم و نظرات درخور بدهم.
اولین کار حرفهای من، فعالیت در حوزه روزنامهنگاری بود. پیش از انقلاب در روزنامههای اطلاعات و کیهان کار کردم اما پایگاه اصلیام روزنامه آیندگان بود. داستان جداییام از مطبوعات و پیوستنم به رادیو این است که بهواقع مطبوعات و رادیو از همدیگر جدا نیستند؛ جفتشان رسانه هستند. وقتی گروه ادب امروز تشکیل شد، از بچههای رسانه برای همکاری دعوت کردند و من هم به این شکل کارم را با گروه ادب امروز رادیو به مدیریت نادر نادرپور ادامه دادم.
هیچوقت تصور نمیکردم صدای خوبی دارم. فقط میدانستم صدایم بلند و رساست. روزی در مدرسه مبصر راهرو بودم و به بچهها امر و نهی میکردم که آنجا نایستند. آقای سیدجواد مروج که انشاءا... عمرشان بلند باشد، ناظم و دبیر ادبیات مدرسه بودند، سرشان را از دفتر مدرسه بیرون آوردند و گفتند چه کسی اینجا صحبت میکرد؟ با تردید و نگرانی گفتم من. گفت کارت تمام شد بیا دفتر. با خود گفتم ای دل غافل، حتما توبیخ میشوم که چرا در راهرو بلند حرف زدم. وقتی به دفتر مدرسه رفتم، ایشان دو سه صفحه از یک خطبه نهجالبلاغه را به من داد و خواست در مراسمی بخوانم. این مراسم شبهای جمعه بهصورت هیاتی از بچهها در خانههایی که جای کافی داشتند برای قرائت قرآن و آموزشهای معارفی برگزار میشد. در این دوران طبیعتا گرایش من به مسائل مذهبی و معارفی بیشتر شد. البته سابقهاش را هم داشتم. وقتی بچه بودم در ایام محرم با دوستانم در کوچههای یزد دسته راه میانداختیم و نوحه میخواندم که مورد استقبال رهگذران واقع میشد. با این استقبال، تشویق میشدم. روحیه نمایشی من از همین زمان شکل گرفت و در نهایت به نمایشگاه بزرگ صدا یعنی رادیو وارد شدم.
رادیو فرهنگ خانهگاه من است. همیشه در این شبکه، اجرای چند برنامه را بر عهده داشتهام. با رادیو تهران هم همکاری دارم و ۲۵ سال است برنامه «کتاب شب» را برای این شبکه اجرا میکنم. خیلی برای من محدودیت وجود ندارد که فقط با یک شبکه رادیویی کار کنم. البته این محدودیت غالبا برای همکاران هست ولی در این مورد، شاید به خاطر زلف سپیدم، چندان به من کاری ندارند. به همین خاطر اگر برای برنامهای از دیگر شبکهها من را دعوت کنند و خوشم بیاید، همکاری میکنم. برنامههای زیادی هستند که باب سلیقه من نیستند و به همین خاطر اجرای آنها را رد میکنم. مواردی که در انتخاب یک برنامه برایم اهمیت دارد، از این قرار است: متن برنامه باید ادبیات درست داشته و اندیشه برنامه مورد قبول بنده باشد. باید مضمون آن را بپسندم و فضایی که برنامه دنبال میکند، باب طبعم باشد.
اجرای تلویزیونی و بازیگری باعث بیشتر دیده شدن میشود، به همین خاطر بعضی میگویند کار کردن در استودیوی دربسته رادیو جذابیت چندانی ندارد و آدم را از دید عموم دور نگه میدارد. اما من اتفاقا همین فضای بسته را دوست دارم، اینکه با صدا ارتباط برقرار کنم، خیلی برایم دلنشینتر است. نسبت به شهرت کاذبی که تلویزیون ایجاد میکند، دل خوشی ندارم. در حین سلام و علیک با کسانی که از طریق تلویزیون من را میشناسند، خجالت میکشم. مدام میترسم درست رفتار نکنم یا جسارتی صورت گیرد که مطابق انتظار آنها نباشد. البته برخلاف این روحیه، در زندگی شخصی و مطابق تعاریف روانشناسی درونگرا نیستم. اتفاقا مراوده را دوست دارم و احتمالا برونگرا هستم. میشود گفت نوعی بلاتکلیفی در برخورد با مخاطبان دارم. مخاطبان درباره بازیها و کار من در تلویزیون نظر دارند و دراینباره هم صحبت میکنند. شاید به همین خاطر بیشتر دوست داشتم فقط در رادیو کار میکردم.
برنامههای زیادی در حوزه ادبی داشته و دارم. برای نمونه برنامه «هزاره ادب پارسی از شبکه رادیویی فرهنگ، یک نوع دایرهالمعارف است که ما در آن از زمان پیش از رودکی شروع کردیم و یکبهیک شاعران و مسائل تاریخی هر قرن را بررسی میکنیم. برنامه «فرزانگان فرهنگ» در رادیو فرهنگ هم گفتوگو با افراد شاخص ادبیات معاصر و بیان مطالبی درباره آنهاست. ۲۰ سال است این برنامه ادامه دارد و شنوندگان خود را جذب کرده است. میشود گفت بهواسطه این برنامهها با غالب ادبا ارتباط و حتی دوستیهای نزدیک دارم. از همان ابتدا یکی از جذابیتهای این کار برایم، نزدیک شدن به چنین افرادی بود. این برایم خیلی خوشایند بود که با فلان شاعر بنشینم و درباره آثارش صحبت کنم؛ بهویژه که خودم نظرهایی در این حوزه دارم. مجموعا دلمشغولیهای خودم من را به این حیطه و ارتباط با آدمهای بزرگ سوق داد. مثلا سالها پیش برنامهای ادبی و بیشتر در حوزه شعر و شعرخوانی در تلویزیون داشتم که بهاتفاق مهدی اخوانثالث اجرا میکردم. ایام خوشی بود! آقای اخوانثالث از من میخواستند اشعار را بخوانم و من هم خجالت میکشیدم که جلوی ایشان شعر بخوانم، ولی خیلی تشویق و حمایت میکردند.
تقریبا ۲۵ سال است دارم برنامه «کتاب شب» را در رادیو اجرا میکنم. این میزان عمر برای یک برنامه در رادیو کمنظیر است. این ادامه یافتن بیشتر به خاطر علاقهمندی من بوده است. در این سالها مدیران عوض شده و خواستهاند برنامه را تغییر دهند، اما دیدهاند این برنامه سالهاست روی آنتن میرود، شنوندگان خود را دارد و برای همین ماندگار شده است. کتاب شب از شبکه رادیویی تهران روی آنتن میرود و همچنان روز به روز شنوندگانش زیادتر میشود؛ یعنی کسانی که حتی به صورت تصادفی برنامه را در جایی میشنوند، به دسته مخاطبان این برنامه اضافه میشوند.
گاهی میپرسند چرا از صدایم در دوبله یا آواز استفاده نکردم. واقعیت این است که تجربه هر دو را دارم. گاهی به صورت پراکنده و به مناسبتهایی از صدایم در دوبله بهره بردم. یکبار آن در سریال «امام علی (ع)» بود. آقای علی آزاد در میانه تصویربرداری سریال درگذشت و بازیگری که جایگزین شد از نظر چهره و هیکل شبیه ایشان نبود ولی چون در سینما رج زده میشود، یک بازیگر وارد چادر و دیگری خارج میشود؛ چندان هم مشخص نیست. زندهیاد بهرام زند، مدیر دوبلاژ سریال بود. برای اینکه بیننده شخصیتی را که مرحوم آزاد بازی میکردند گم نکند، من را انتخاب کرد و گفت از طریق صدای یکسان کمک کنیم تا مخاطبان بازیگر این شخصیت را در تصویر تشخیص ندهند. چون صدای من در دوبله کمتر شنیده شده بود، میتوانست این تشخیص را داشته باشد. به غیر از این، نقشهایی که در سینما بازی کردم هم اگر صدابرداری سر صحنه نداشت، خودم صداپیشگی نقشم را بهعهده میگرفتم. مدتی آواز را هم دنبال کردم اما نه به صورت حرفهای. هفتهشت سالی محضر استاد مهرتاش، موسیقی ایرانی کار کردم. من و برادرم آنقدر ماخوذ به حیا بودیم که سر کلاس آواز نمیخواندیم و وقتی به خانه میآمدیم، تمرین میکردیم.
هیچوقت دوره آموزش تخصصی در حوزه صدا را نگذراندم. دیمیتر از این حرفها بودم (میخندد!) به صورت خودجوش وارد این کار شدم. البته وقتی در مسیر گویندگی افتادم، تمرینها و ممارستهایی لازم بود تا راه بیفتم، من هم به صورت منظم این فعالیتها را برای بهبود کارم انجام میدادم. شیوههای شخصی و خصوصی برای خودم پیدا کردم و در گویندگی به کاربستم. در مسیر که میفتی، تجربه کسب میکنی و باید بتوانی از این تجارب به نحو احسن استفاده کنی. میدیدم بعضی از کلمات در دهان آدم نمیچرخد، ولی سختترین واژهها هم باید به زیبایی در دهان گوینده بچرخد. پس با تمرین و پیگیری بیانم را اصلاح و خوشآهنگ میکردم.
فرزندانم هم اندکی از این مایه صدا را دارند ولی وقتی عاقبت کار را میبینند، خیلی دل ندارند وارد این وادی شوند. پسر بزرگم، صدابردار است و اتفاقا از صدابرداران خوب و تکنیکی رادیوست. نامش روزبه رضوی است. اسم روزبه را یکجورهایی از نام خودم انتخاب کردم. میشود گفت نامم معلق زده و شده اسم او (میخندد)! راوی، فرزند دیگرم، اهل فن است. مدرک مهندسی متالوژی دارد و با شرکت نفت همکاری میکند. پسر کوچکم در مدرنترین بازار امروز که همان ارزهای دیجیتال است، فعالیت دارد. امیدوارم همگی همواره موفق باشند!
با اینکه سالهاست به ساختمان رادیو رفتوآمد دارم و در این حرفه مشغول فعالیت هستم ولی باید بگویم که در کار ما یکنواختی معنا ندارد. همواره نو است. هر کتاب شبی که میخوانم، یک عالم دیگر است. آنهایی که در این موارد دقیق هستند میدانند که من دارم در اجرا چه کار میکنم که تازگی داشته باشد. از تکنیکهایی که در بازیگری هم برای بیان استفاده میشود، سود میبرم تا شنونده خسته نشود. سعیام این است که شنونده خیال کند خودش دارد این متن را میخواند. این کار در نهایت سادگی و دور از تکلف صورت میگیرد. همین باعث شدهاست که این برنامه ادامه پیدا کند، شنونده داشته باشد و مورد قبول واقع شود.
شاید کمتر کسی بداند، نام اصلی من محمدرضا رضوینیاست. از همان ابتدا من را در خانه بهروز صدا میزدند. وقتی وارد همکاری با مطبوعات شدم ۱۷ ــ۱۶ ساله بودم، با امضای بهروز رضوی شروع به کار کردم و این نام در گویندگی هم برای من ماندگار شد. ابتدای کارم برای مطبوعات خبرهای جذاب تهیه میکردم. ممکن بود اتفاقی در گوشه کناری رخ دهد و خبرش از چشم خبرنگاران حرفهای که غرق کار بودند، دور بماند و به دستشان نرسد. من بهعنوان نوجوانی که در حاشیه بودم، گاهی دسترسی بهتری به این اخبار پیدا میکردم. موفقیتم در این کار باعث شد در مطبوعات دیده شوم و برای مدتی بمانم.
خاطرم هست آقای تقی مختار مجله سینمایی داشت که از من خواست چند تا گزارش و مصاحبه برای آن تهیه کنم. اولین کسی که برای مصاحبه انتخاب کردم زندهیاد استاد محمد نوری بود. بعد از انجام گفتوگو، ایشان گفت بهروز قبل از اینکه مصاحبه را چاپ کنی، بیزحمت متنش را برای من بفرست. من هم بعد از پیاده کردن مصاحبه، متن را به ایشان دادم. آنچنان حرفهای مصاحبه را ویرایش کردند که من واقعا از کار ایشان مصاحبه را یاد گرفتم. متوجه تکنیکهای گفتوگو شدم. به همین ترتیب طبق آموزشی که از ایشان حین کار گرفته بودم سعی کردم در گفتوگوهایی که با هنرپیشگان و روشنفکران در سالهای بعدش داشتم، مصاحبه را به گونهای تنظیم کنم که برای مخاطبان جذاب باشد. گفتوگو را جاندار میکردم، گویی مخاطب دارد آن را تماشا میکند و خودش در جلسه مصاحبه حضور دارد. این گفتوگوها مورد استقبال همکاران و سردبیر قرار میگرفت.
در طول سالها فعالیتم، اتفاقهای زیادی میان من و مخاطبان افتاده که بسیاری از آنها جالب بوده است. به صورت جزئی دیگر این خاطرات را به یاد نمیآورم. ضمن اینکه بسیاری از این برخوردها دیگر برایم عادی شده است و تازگی ندارد. طبیعی است که بعد از این همه سال وقتی کسی در خیابان صدایم را میشنوند و من را میشناسد یا چهرهام را به خاطر میآورد چندان من را سر ذوق نمیآورد. البته باید بگویم که یکی از اجرهای کار ما همین برخوردهاست.
چون طرف هیچ تکلیفی مقابل من ندارد، ولی جلو میآید و مثلا از فلان برنامه تعریف میکند. این ارتباط تنگاتنگ برای من، تشویق و امتیاز است. اصل کار ما همین برقراری ارتباط است چون در رسانه کار میکنیم، اجزای کار ما باید منطبق با رسانه باشد تا موفق باشیم.
سالهاست ساکن کرج هستم. از سال ۵۲ - ۵۱ میان تهران و کرج رفتوآمد میکنم. به این مسیر عادت کردهام. بعضی وقتها که برای مدتی به تهران نمیآیم و چند وقتی را در کرج میمانم، دلم برای جاده تنگ میشود. هنوز هم خودم رانندگی میکنم و برای ضبط برنامه از کرج تا صداوسیما میرانم. برخی میگویند در این اوضاع شیوع کرونا و درحالی که تعدادی از همکارانمان در رادیو را ازدست دادیم چطور همچنان از راه دور میآیم و در فضای بسته استودیوها، سر کار حاضر میشوم؟ من در این مدت احتیاطهای لازم را انجام دادم. از انجمن هنرمندان پیشکسوت به من هم زنگ زدند و واکسن تزریق کردم. حالا هم با زدن ماسک سعی میکنم مراقب باشم. به هر حال باید به زندگی ادامه داد و نمیشود همه چیز را تعطیل کرد.
بعضی از جوانانی که بهتازگی وارد کار رادیو شدهاند، با استعداد هستند ولی متاسفانه و با عرض معذرت از استادان باید بیان کنم بیشتر جوانان کمسواد هستند. من سواد را در داشتن فوقلیسانس ادبیات نمیدانم. سواد در به کار بستن محتوا و دانش است. اگر برخیها این پختگی و توانایی را نداشته باشند که از سوادشان استفاده کنند، کار خوب درنمیآید. سالهاست در حوزه گویندگی به عنوان مدرس کلاسهای متعددی داشتم و تدریس کردم که بینتیجه نبوده است و بسیاری از بچهها وارد کار شدند. بعضیها هم صرفا علاقه داشتند در زندگی شخصی و حرفهایشان بهتر حرف بزنند و دنبال کار گویندگی نبودند.
وقتی در ماشین هستم رادیو گوش میکنم و در این زمان شنونده بیشتر برنامههای رادیو هستم. غالب گویندگان رادیو که اساسی به کارشان توجه دارند و اصولی و با عشق کار میکنند، مورد علاقه من هستند. این افراد کسانی هستند که کارشان را سرسری نمیگیرند و میدانند فرمان این زبان فعلا دست ماست و باید به درستی هدایتش کنیم. مسوولیت داریم و باید همه اصول زبان فارسی را حفظ کنیم. به همین علت لازم است نسبت به کارمان حساسیت داشته باشیم. من همچنان شنونده برنامههای خودم هستم. در خانواده و در خانه اما کمتر رادیو گوش میدهم. این روزها تلویزیون و دیگر رسانهها بیشتر در خانه مورد استفاده قرار میگیرند. بیشترین زمانی که شنونده رادیو هستیم، موقعی است که در ماشین حضور داریم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com