کد خبر: ۷۴۱۷۶۷
تاریخ انتشار:
وقتی حرفی از معصوم نقل می کنید، حرف خودتان را رویش نگذارید، یک کلام!

ایرانی جماعت، دوست دارد به سبک حضارِ قهوه خانه های قدیم، برایش مدام قصه بگویند!

در پنج راهی سناباد، اولِ قائم بیست و هشت، خانه ای بود قدیمی، که بسا مردم اصیل مشهد، آن را می شناختند، منزل حاج حیدر رحیم پور ازغدی. به خیلی از تاکسی دارهای پرسابقه، لازم نبود آدرس را بگویی، نام صاحبخانه کفایت می کرد!
ایرانی جماعت، دوست دارد به سبک حضارِ قهوه خانه های قدیم، برایش مدام قصه بگویند!

گروه اجتماعی: در پنج راهی سناباد، اولِ قائم بیست و هشت، خانه ای بود قدیمی، که بسا مردم اصیل مشهد، آن را می شناختند، منزل حاج حیدر رحیم پور ازغدی. به خیلی از تاکسی دارهای پرسابقه، لازم نبود آدرس را بگویی، نام صاحبخانه کفایت می کرد!

به گزارش بولتن نیوز، برای من همیشه در بدو ورود به آنجا، دو چیز تداعی می شد، یکی: ساده زیستی اهالی و دیگری بانویی موقر که در هال، بر تختی نشسته و به ادب و لطف، واردین را به اتاق پذیرایی، رهنمون می شد. (همسر حاجی، ۴۰ سالی می شد، که پس از رستن از سکته مغزی، نیمه فلج بود و آن مرد در این همه، کمر به خدمتش بست! خدایش در این روزها، صبر دهد) در مدتی که به انتظار حیدر آقا بودم، یا داشت نمازش را تمام می کرد و یا به جست و جوی کتاب ها، شب نامه ها و پیش نویس های تازه اش بود، که می دانست با دیدن و داشتن اش، خوشحال می شوم! با این همه، خیلی دل به خاطره گویی نمی داد و با لهجه غلیظ اش، در می آمد: " بنشینید و فکری به حال امروزِ مملکت کنید! ایرانی جماعت، دوست دارد به سبک حضارِ قهوه خانه های قدیم، برایش مدام قصه بگویند!...". با حاجی همدل نبودم، تاریخ نگاری علاوه بر ارزش ذاتی، یکی از میدان های مصاف امروز ماست، چرا باید اینگونه دیده شود؟ بگذریم!
حاجی در جوانی و حوزه مشهد، خوب درس خوانده و از اصحاب فضل بود. با اهل تفکیک نیز، همدلی داشت: "بابا جان، این جماعت می گویند: وقتی حرفی از معصوم نقل می کنید، حرف خودتان را رویش نگذارید، یک کلام!". همین موجب شده بود که مدارس علمیه این شهر و ناموران آن را، خوب بشناسد و از آنها، شگفتی هایی را آدرس دهد!
گذشته از این، حاجی در یک دهه اخیر، شاید تنها یا یکی از معدود مبارزان سیاسی مشهد بود، که از نهضت ملی تا انقلاب اسلامی و همچنان تا ختام حیات، به هوشمندی، موقع شناسی و صراحت لهجه، در صحنه حضور داشت. درآویختنش با آنچه ناروا می پنداشت، شباهت به جوانانِ متهور می بُرد! با یاس و ترک صحنه نیز، هرگز آشنا نشد! هنوز به گوش دارم، یکی از آخرین توصیه هایش را: " این حسن آقای ما، بار آخری که به مشهد آمد، توی حال خودش بود! شما رسانه ای ها، نگذارید مایوس و دلزده شود..."
و نهایتا حاجی، با شجاعتی که گمان می بُردی پشت به کوه دارد، هماره مرگ را تحقیر می کرد! در این مریضیِ سال های پایانی و در آخرین دیدار، بر ذهنم نوشت: " هیچ وقت از مردن نمی ترسم، اما از اینکه سربار و مزاحم بقیه باشم، چرا!...".
و من یحتمل، باید آدم خوشبختی باشم که در عمرم، آدم های عاقبت به خیر زیاد دیدم و به قدر اندک بضاعتم، از ایشان آموخته ام! هر چند که هرگز، نیم از هزارِ فضائل آنان را، به کف نیاوردم!
یاد حاج حیدر به خیر و روحش شاد.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین