بولتن نیوز- ایوب کمندلی: فکر میکرد شکلات تلخ را بیشتر دوست دارد. مخصوصاً آنهایی که زرورق نازک دارند. این قنادی دومی بود که شکلات کم آورده بود. دیگر حوصله راه رفتن نداشت. میخواست شکلات را فراموش کند اما نمیتوانست. سوپرمارکت کنار گلفروشی شاید شکلات داشته باشد. یکی بیشتر نمانده بود اما آن هم از وسط دو تا شده بود. مهم نبود. میشد تکهتکهاش کرد و لابلای تور جعبه هدیه را با تکههای آن تزیین کرد. کثیفکاری میشد. شکلاتهای کوچک هم بودند. اما تلخ نبودند. مانده بود چه کار کند. شکلات تلخ را حساب کرد و بیرون آمد. گل چه بخرد؟ سوسنها قشنگ به نظر میرسیدند. بوی مریم بهتر بود. نرگسهای سفید گلدان جلویی جذابتر بودند. چشمش به رزها افتاد. پاک فراموش کرده بود. ولنتاین بدون رز معنایی نداشت. تازه میتوانست چند رز سرخ را پرپر کند و تکههای شکلات را هم در میان آنها بگذارد. سه شاخه رز کافی بود. حالا باید گوشهای پیدا میکرد تا بنشیند و بستهاش را آماده کند. رزها را پرپر کرد.
شکلاتها را هم همینطور. متوجه نوشتههای برجسته اما ظریف I Love You روی زرورق شکلات شد. وسط طرحهای کلیشهای از دو قلب کنار هم کار شده بودند اما زشت نبودند. آنها را هم با دست پاره پاره کرد و در میان معجون گلبرگهای رز سرخ و شکلات تلخ گذاشت. داشت دیر میشد. شیشه عطری که دیروز خریده بود را از داخل کیفش بیرون آورد. شکسته نبود اما انگار سر شیشه شل شده بود. رطوبت روی شیشه عطر را با لباسش پاک کرد و آن را درست در وسط جعبه گذاشت. در جعبه را بست. روبانها را درآورد. بنفش قشنگ بود اما با رنگ سفید جعبه جور در نمیآمد. صورتی را انتخاب کرد و به دور جعبه گره زد. کار که تمام شد، به یاد کارت افتاد. خیلی دیر میشد اگر سراغ کارتهای مخصوص این روز میرفت. دوباره به گلفروشی برگشت. کارتها را زیر و رو میکرد. غالب آنها برای مراسم جشن و ترحیم بودند. فکر میکرد اگر روزی صاحب یک گلفروشی شود، کارت ویژه ولنتاین را هم به مجموعه خود اضافه میکند. از سر ناچاری به یک کارت ساده با حاشیههای ریز ارغوانی رضایت داد. رواننویس فروشنده را قرض گرفت. نمیخواست تکراری بنویسد. کلیشهها را هم دوست نداشت. ادبیاتش هم خوب نبود. خجالت هم میکشید. همچنان که مشغول فکر کردن بود، بر روی گوشهای از کیفش خطهایی میکشید. میخواست چیزی بنویسد که حس واقعیاش را انتقال دهد. به این فکر کرد که تاکنون چنین کاری نکرده است. ولی میدانست چه میخواهد بگوید. یک هفتهای بود که میدانست. حتی جملهبندی هم کرده بود. فقط جرأت نوشتن را لازم داشت. دلش را به دریا زد. نوشت: تو خیلی خوبی اگر تنها برای من باشی!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com