به گزارش بولتن نیوز، ۴ سال نگذشته بود که رفتارهای «حسن» عوض شد. این مرد که همیشه سعی داشت در نخستین فرصت به خانه نزد رویا برود یا در هر فرصتی به او زنگ بزند، رفت و آمدهایش بینظم شده بود.
رویا تاب نیاورد و به رفتارها و تماسهای وقت و بیوقت شوهرش که به بهانه کار مدام در اتاق دربسته حرف میزد، شک کرد. حدسش اشتباه نبود و…
حسن سر به زیر انداخته و دستانش را مرتب تکان میدهد. هنوز باور ندارد قاتل همسرش است و باید پشت میلههای زندان بماند تا مجازات شود.
چند سال داری؟
۳۲ سالهام وای کاش به این سن نمیرسیدم.
چرا؟
۷ سال پیش بود که به دوست خواهرم که دانشجو بود، علاقهمند شدم. رویا دختری خوب و نجیب بود و خیلی زود وی را خواستگاری کردم. شب میهمانی را فراموش نمیکنم؛ رویا فقط خوشبختی خواست و من قول دادم؛ و اما؟
روزهای نخست زندگیمان خوب، عاشقانه و گرم بود. من میخواستم با پیشرفت در کارم به اوج برسم و همسرم نیز همراهیام میکرد. هیچ مشکل و اختلافی نداشتیم، حتی به همدیگر از گل نازکتر هم نگفتیم. هر جا میرفتیم، همه حسرت رفتار و رابطهمان را میخوردند و من همیشه در محیط کار با کلی تعریف و تمجید به داشتن چنین همسری افتخار میکردم!
پس چی شد؟
هیچچی، من رییس شدم و این کافی بود تا خودم را ببازم.
چه ربطی به همسرت داشت؟
به او ربطی نداشت، من جنبه نداشتم. وقتی رییس امور مالی شرکت شدم، رفتار همکارانم با من تغییر کرد و در این بین دختری به نام «فاطمه» که کارمند دفترم بود، با رفتارهای محبتآمیز خودش را به من نزدیک کرد. او مدام از رویا میپرسید و هر وقت از همسرم تعریف میکردم، گاهی به شوخی که بعدها جدی میشد، مرتب سعی داشت به من القا کند هر کسی با داشتن شوهری مثل من باید احساس خوشبختی کند.
و بعد به تو نزدیک شد؟
مقصر من بودم، نباید اجازه میدادم کسی بین حریم من و رویا قرار بگیرد، اما من خودم را باختم و انگار کسی نبودم که مرتب به همسرم عشق میورزیدم و حالا باید تاوان بدهم.
تا چه حد ماجرای این راز پیش رفت؟
فاطمه زنی تنها بود و با مرگ شوهرش با خانواده زندگی میکرد. یک سال از این رابطه نگذشته بود که من او را عقد موقت کردم. خانهای برایش اجاره کرده و حمایتهای زیادی نیز از او کردم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com