به گزارش بولتن نیوز، زلزله ۵.۶ ریشتری سی سخت یکی دیگر از اتفاقات تلخ این شهر بود، درست در روزی که همه وضعیت ها به روز تلخ دنا اشاره میکرد به ناگاه زلزله ساعت ۱۰ و ۵ دقیقه این شهر را در ماتمی دیگر فرو برد.
آن شب را تا پاسی از شب بیدار ماندم تا اطلاع رسانی این وضعیت را انجام دهم، فردای آن روز قصد عزیمت به دنا کردم اما توصیه های مسئولان برای انجام صرفاً تردد های ضروری برای کمک کمی سفرم را با تأخیر مواجه کرد.
البته بیکار هم نبودم از هر منبعی خصوصاً دوستانی که در سی سخت داشتم برای کسب اطلاعات، کمبودها و نیازمندی ها کمک گرفتم و مطالب را انتشار دادم.اما در صحنه ماجرا بودن برای انعکاس واقعیت ها خود توفیق دیگری دارد.
بالاخره جمعه یاسوج را به مقصد سی سخت ترک کردم.
خود مسیر برای من یک دغدغه شد، راه ارتباطی به سی سخت در برخی نقاط بسیار سخت گذر و نا ایمن است، برایم دغدغه بود اگر خدای ناکرده تلفات گسترده داشتیم و این مسیر هم برای ساعت ها مسدود میماند چه به روز مردم می آمد، آنهم وقتی میدانیم این شهر بیمارستانی هم ندارد.
پیچ های تند را گذراندیم و در میانه راه سنگ های بزرگی به اندازه نیمی از یک اتاق ۱۲ متری را دیدم که در شب حادثه به پایین پرتاب شده بود و یا تلاش راهداری به حاشیه جاده رانده شده بود، در ذهنم مرور میکردم اگر آن موقع یک ماشین و یا اتوبوس از مسیر سی سخت میگذشت چه فاجعه ای ممکن بود رقم بخورد و اندوه و غمی به مراتب بیشتر را در دلهایمان بکارد. راستش همچنان هم ترس سقوط سنگ را دارم چرا که زمین نرم است و با وجود آن تکان شدید و جابجایی سنگ ها، باز هم حادثه محتمل است.
به سیسخت رسیدم تا یا چشمان خودم ندیدیم باور این حجم از خسارت ها برایم ممکن نبود. خسارت به مردم شدید بود خانه ها اگرچه در ظاهر سرپا مانده اما از درون به شدت خراب شده و عملاً بسیاری از آنها قابل سکونت نبود.
جلوتر رفتیم تعدادی زن و مرد ایستاده اند و با مسئولانی که سرکشی میکردند صحبت میکردند، هم تشکر بود و هم عصبانیت.
با چند نفر از آنها هم صحبت شدم، ناراحت و نگران بودند…
از رسانه ها و به خصوص صدا و سیما گله داشتند ، میگفتند آنطور که شایسته بود و خسارت به ما وارد شده اطلاع رسانی نشد و حتی تلویزیون در ابتدا خیلی جزئی نشان داده همه چیز را و همین هم شد که توجه کمی به ما شده است.
میگفتند جرأت ندارید واقعیات را منتشر کنید…
برخی ها به شدت ناآرام بودند ، مردی از دور با عصابیت در حالیکه پرخاش میکرد خود را به مسئولی رساند که در حال بازدید بود ، به شدت عصبانی بود میگفت شب را در ماشین خوابیده، شب قبل سرما امانش را بریده بود،گویا چادری هم نداشت اگرچه میگفت چادرهایی هم که به مردم داده شده مناسب برای این سرما و این فصل نیست.
در همین بین خانم سن بالایی هم به جمع اضافه شد، با بغض حرف میزد، شوهرش مریض بود و فرزندی هم در کنارش نبود برای او مهمتر از همه چی خارج کردن آوارها از خانه بود، کسی را نداشت به یکی از همسایه ها که در جمع بود میگفت نباید از حال همسایت خبر داشته باشی ، شوهرم بیمار است نباید میامدی کمکم، آن همسایه هم آهی کشید و گفت هنوز از خانه خودم هم خبر ندارم…
کمی فضای انتقاد به تنش کشیده شد، پسر یکی از ساکنین آن کوچه درب را بست ، میگفت تا حالا کسی نیامده حالا هم نمیخواهیم کسی از خانه ما بازدید کند.
برخی ها اما فقط نظاره گر بودند، گویا امیدی هم به بازدیدها نداشتند، این را میشد با نگاهشان فهمید، یکی از آنها زیر لب زمزمه میکرد نیم ساعت بعد که شما رفتید همه چیز تمام میشود، این را گفت و راهش را کشید و رفت…
یکی از ساکنین میگفت کاش به جای اینهمه بازدید چند نفر میآمدند و کمکی می دانند تا وسایلمان را از خانه خارج کنیم.
مردم از محل اسکان هم رضایت نداشتند ، برخی ها معتقد بودند سرد است و برخی نیز میگفتند در این کرونا صلاح نیست آنجا برویم…
اما نتایجی که من از این دیدار و بررسی همه خواسته های مردم گرفتم…
اطلاع رسانی را خوب نمیدانستند میگفتند یکی از جفاها به ما این بود که از ابتدا حجم خسارت ها را صدا و سیما کم نشان داد و بعداً هم اظهارات برخی مدیران به این مسأله اشتباه صحه گذاشته است.
خود چادر و نحوه تقسیم هم برای آنها محل گلایه بود: معتقد بودند برای سرمای سی سخت تنها کانکس جواب میدهد و اگر بنا بر دادن چادر بود باید چادرهای مناسب این سرما برای مردم تهیه میشد.
برای آنها نحوه تقسیم چادر هم مسأله بود، میگفتند سی سخت که زیاد بزرگ نیست و همه هم که تخریب نشده اند، میشد خیابان به خیابان رفت و به مردمی که خانه شان دچار خرابی شده چادر بدهند و علامتی و نشانی بزنند تا کسی دوباره چادر نگیرد.
از محل اسکان هم استقبالی نکردند به چند دلیل، نگرانی از سرقت وسایل، دوری از خانه ها و فضای محدود و سرد که با توجه به کرونا حضور در آن منطقی نبود.
شاید بتوان گفت عمده گلایهمندی آنها به نحوه تقسیم کمک ها برمیگشت، برخی ها بیشتر از نیازشان برمیداشتند و برخی هم محروم از کمک ها به عقیده آنها این روند توزیع کمک ها بود که عدالتی در آن رعایت نشده بود.
از ترس همین ته مانده زندگی مجبور به ماندیم!
سوز برف و سرما اما باعث نشد این مردم خانه هایشان را رها کنند، در این میان ترس از سرقت ته مانده وسایل سالم مجبورشان میکرد با هر مشقتی هست بمانند.
دیدن صورت چروکیده مادری که درمانده از همه جا ناله بی کسی سر میزد و از همسایه ها استمداد کمک میکرد دل هر بیننده ای را به درد می آورد.
ناراحت تر اما آنجای قضیه که همان بانو میگفت اگرچه خانه ای برایم نمانده اما فرشی پهن میکنم در حیاط قدم همه شما را هم بر چشمانم میگذارم.
حیف است این مردم با سخاوت این روز و شب های سرد را اینطور سخت و فلاکت بار سپری کنند، توان مسئولان هم محدود است این را میدانیم باید همه در کنار هم باشیم و آنهایی که توانی دارند از کمک به این مردم نجیب دریغ نکنند…
در خصوص مسؤولان هم باید بگویم همه بودند، آمدند، دیدند تصمیمات امید بخشی هم گرفته شد ما بعنوان رسانه حتماً اجرای وعده ها را رصد میکنیم.
موقع برگشت اما فکرم به شدت درگیر بود، همه چیز جلوی چشمانم رژه میرفت، آه و اشک آن پیرزن، جهیزیه آن نوعروسی که با هزاران امید حالا زیر سقف چوبی خانه با تلی از سنگ و خاک جا خُشک کرده بود، به آن زیر لب آن پسری که میگفت بعد از رفتن شما همه چیز فراموش میشود…
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com