گروه اجتماعی- عطیههمتی: آمارها میگوید 2.5 میلیون دختر و پسر دهه شصتی هنوز مجرد هستند. اما این موضوع برای دختران این دههی سخت، شکل دیگری دارد. چون آمارها نشان میدهد پسران دهه شصتی مجرد تمایل دارند با دختران دهه هفتادی ازدواج کنند و حال دختران دهه شصتی زیادی هستند که در آستانه تجرد قطعی قرار دارند و هر روز این استرس و و اضطراب را با خودشان حمل میکنند که آیا آنها هم ازدواج خواهند کرد؟ آیا زندکی مستقلی خواهند داشت؟ آیا همسرداشتن و همسر بودن را تجربه خواهند کرد؟ آیا مادر خواهند شد؟ یا اینکه باقی عمر را قرار است تنهایی و بعد از مدتی بدون پدر و مادر سپری کنند؟
به گزارش بولتن نیوز، زهرا یک دختر متولد 62 خوزستانی است. کارشناسی باستانشناسی و ارشد روانشناسی تربیتی دارد. 12 سال سابقه تدریس و 18سال سابقه فعالیت فرهنگی دارد و حالا سهسالی است که ساکن تهران است ولی به خاطر شرایط پدر و مادرش بین تهران و اهواز در رفت و آمد است. زهرا برایمان از این تجرد ناخواسته و فشار روحی و روانی که این سالها تحمل میکند گفت. فشاری که برای خیلی از دختران دهه شصتی و حتی پنجاهی وجود دارد. اما از ترس برچسبها و انگهای جامعه به زبانشان نمیآید.
چرا من نه؟
زهرا دختر بزرگتر یک خانواده 5 فرزندی است که همه آنها دختر هستند و حالا تنها زهرا و خواهر متولد 71ش ازدواج نکردهاند. او میگوید عبارات دلسوزانه و گزنده اطرافیان در کنار ازدواج خواهرانش شروع آزارهای کلامی بود:«پدر من 5تا فرزند دارد که من بزرگترین فرزندشان هستم. من و 4 خواهر کوچکتر از خودم. یعنی پسر ندارد. خواهران من هرکدام متولد 64،67،69 و 71 هستند. البته سه خواهر بعد از من ازدواج کردهاند و فقط خواهر آخری ماندهاست و من. باید بگویم که همین ازدواج خواهرها یکی از بزرگترین معضلات زندگی من بوده و هنوز هست. اصلا همین جریان عروسی خواهرها بزرگترین ضربهی روحی برای من شد، یعنی از سال 79 که اولین خواهرم عقد کرد و ازدواج کرد من یک بحران روحی خیلی بزرگ را گذراندم چون بههرحال شما میدانید ما ایرانیها از مراسم خواستگاری تا نامزدی و عقد، همه فامیلمان حضور دارند و هرکس به نوبه خودش تلاش میکند گاهی از روی محبت و گاهی از روی کم لطفی حرف به آدم بزند. خیلیهایشان از روی دلسوزی میگفتند:«انشالله قسمت تو هم شود» یکی می گفت:« انشالله نوبت تو» من آن زمان خیلی به فکر ازدواج نبودم و بیشتر حواسم پی تحقیق و پژوهش بود. اما کمکم بعد از ازدواج خواهر اولم و ازدواج خواهرهای دوم و سوم هربار من با یک تنش روحی بسیار شدید برخورد میکردم. هم از برخورد دیگران و هم از اتفاقاتی که درونم رخ داده بود مدام به خودم میگفتم:«چرا من نه؟، چرا من چنین موقعیتی برایم پیش نمیآید؟»
حس میکردم به خاطر چهرهام مرا نمیپسندند، بینیام را عمل کردم!
زهرا به جایی میرسد که خیال میکند نکند عیب و ایرادی در چهرهاش دارد و به خاطر همین بینیاش را عمل میکند:«نمیگویم خواستگار نداشتم. من دخترخانهنشینی نبودم که دائما در خانه نشسته باشم. دائما سرم به کارهای فرهنگی گرم بود. اما نمیدانم چرا؟ اما من یک مقطعی هم چادری نبودم ولی محجبه بودم. پس چرا؟ نکند به خاطر دماغم؟ ببخشید این طوری صحبت میکنم چون من بینی بزرگی داشتم و آخر در سی و پنجسالگی به صرافت این افتادم که بروم بینیام را عمل کنم و آخر هم این کار را کردم. مدام حس میکردم به خاطر صورتم است. ما خانواده سرشناسی در خوزستان هستیم. در اهواز زندگی میکنیم. در واقع جنگزده آبادانی هستیم. ولی من در حال حاضر محل کار و زندگیام تهران است. من با اینکه همه خانوادهام مثل پدربزرگ، پدرم و حتی عموهایم افراد بسیار سرشناسی بودند نمیدانم چرا موقعیتهای ازدواج زیادی نداشتم.»
چرا پسرهای دهه شصتی با دختران خیلی کوچکتر ازدواج میکنند؟
اتفاقی که زهرا در خانوادهاش میبیند یکی از مهمترین ضربههای ازدواج را به کشور زده است. ازدواج پسران دهه شصتی با دختران دهه هفتادی. پسرانی که با اختلاف سنی زیاد ترجیح دادند دختران کوچکتری بگیرند و خیال میکردند اینطوری بهتر است اما ضربه زیادی به دخترانی که با فاصله کمتری از آنها حضور داشتند زدند:«ما در خانواده و اقوام پسرهای متولد 62، 61 و حتی 58، 57 داشتیم. اما یک عده از این پسران چون بعد از دانشگاه به تهران آمدند و اکثرا با دختران تهرانی ازدواج کردند. آن عدهای هم که باقیماندند و به اصطلاح سنشان به من میخورد تا چندسال پیش مجرد بودند و بعد با دخترهای هفتادی، هفتاد و دویی، هفتاد و سهای و حتی موردی داشتیم که با 13سال اختلاف سن با یک دختر هفتاد و پنجی ازدواج کرد. کاری که باعث تعجب همه اقوام شد. من هیچوقت نگفتهام به جای آن دختر با من ازدواج کند یا اینکه حتی از این موضوع گله کنم ولی میخواهم بدانم چرا همچین کاری میکنند؟»
پس چرا ازدواج نمیکنی؟
«پس چرا ازدواج نمیکنی؟» سوالی که زهرا میگوید از او آنقدر پرسیده شد که در آخر به یک ازدواج نامناسب تن داد. ازدواج با پسری چندسال کوچکتر. چرا؟ چون از او رفتارهای خوبی دیده بود. همین خصیصه را برای زندگی کافی میدانست اما ماجرا خوب پیش نرفت:«عدهای ممکن است فکر کنند من خواستگار نداشتهام. نه من خواستگار داشتم ولی خواستگارهایم مناسب ازدواج با من نبودند. وقتی میگویم مناسب نبودند نمیخواهم آن بندگان خدا را قضاوت کنم ولی خب هم کفو هم نبودیم. من حتی با اینکه از خانواده متمولی هم بودم به مادیات اهمیت نمیدادم. پدر من از روسای شرکت نفت بود و در رفاه کامل بزرگ شدم. با این حال تناسبی بین من و خواستگارانم نبود. با اینکه روی ازدواج چشم بسته بودم اما دائما سرزنش میشدم که «تو خواستگارانت را رد میکنی»، «چرا انقدر طاقچهبالا میگذاری» و آنقدر توی گوشم خواندند که دارد دیر میشود که سال 96 یکی از خواستگارهایم را که خیلی اصرار داشت قبول کردم. خواستگاری که در انجمن خیریهای با او آشنا شده بودم. یک پسر شصت و نهای ولی بیکار. از نظر سطح تحصیلات و فرهنگ بسیار پایینتر از من بود. اما من پیش خودم میگفتم چون مذهبیاست اشکالی ندارد. من پذیرفتم و نامزد کردیم اما وقتی محرم شدیم متوجه شدم چه اشتباه بزرگی کرده بودم. محل زندگی که به ما گفته بودند. مدرک دانشگاهیش دروغ بود و چندین و چند دروغ دیگر.»
هفت ماه تحمل فشار روانی به خاطر بزرگتر بودن از نامزدم
زهرا بعد از نامزدی متوجه میشود که خانواده نامزدش به فامیل خودشان سن او را خیلی پایینتر از سن واقعیاش گفتهاند و همین برای او چالشهای زیادی را پیش میآورد اما هرچه تلاش میکند نمیتواند وضعیت را تحمل کند:«من هفتماه نامزد بودم و فشارهای روحی و روانی زیادی را تحمل میکردم. هفت ماه تلاش کردم سطح ادب و فرهنگ نامزدم را که خیلی پایین بود بالا بیاورم. به خاطرش مشاوره رفتم. حتی تلاش کردم همان دانشگاهی را که نیمه رها کرده بود را کمک کنم که تمام کند. شبهای امتحان با او بیدار میماندم تا درس بخواند. پا به پایش همان درسها را میخواندم که امید پیدا کند ولی نتوانست پای حرفهایش بایستد و باز دروغهای تازه میشنیدم. حتی متوجه شدم اختلاف سنیمان را هم خانوادهشان دروغ گفته بود. آنها به همه گفته بودند من متولد 70 هستم و من با اینکه کلی خواهر کوچکتر از خودم داشتم جرات نداشتم جایی بگویم که متولد 62 هستم. چون متهم میشدم که مادرشوهرم را دروغگو کردهام و همه اینها باعث شد نامزدی ما به هم بخورد چون بیش از این نمیتوانستم این فشار روانی را تحمل کنم. اما متاسفانه وقتی متوجه شد که میخواهم نامزدی را بهم بزنم، کاری با من کرد و آسیبی به من زد که دیگر نتوانم ازدواج مجدد کنم. من میتوانستم پزشکی قانونی بروم و از او شکایت کنم ولی برای اینکه از این ماجرا خلاص شوم دهانم را بستم و حتی به پدر و مادرم هم نگفتم و فقط همه آنچه در دوران نامزدی به من داده بود را پس دادم.»
وقتی سنم را میفهمیدند پیشنهادات بیشرمانه میدادند
زهرا این جملات را به سختی بیان میکند. یک شرم دخترانهای که سختش میشود کلمهکلمهاش را کنار هم بچیند. بیشتر تلاش میکند مفهومی را با کلمات غیر مستقیم برساند که حتی پدر و مادرش هم از آن خبر ندارند. اتفاقی که در پایان دوران نامزدی برایش رخ داد و این تصور را برایش ایجاد کرد که شاید دیگر نتواند به خاطر آن ازدواج کند:«سه سال از این ماجرا گذشتهاست. اما با اینکه آن آسیب جسمی فقط با یکبار رابطه به وجود آمده است را وقتی به خواستگارهایم میگویم با ببخشید خداحافظ تمام میشود. اما من باز هم عین حقیقت را میگویم. خیلی برایم سخت است که بگویم من بعد از سیسالگی از غریبه و دوست و آشنا پیشنهادهای همسر دوم داشتم (بغض میکند) باور کنید من چندین بار محل کارم را عوض کردهام. به این دلیل که تا در محل کار متوجه میشوند من مجرد هستم و در این سن و سال هستم، با پیشنهادات بیشرمانه مواجه میشوم! در صورتی که من محجبه هستم و حتی صورتم آرایش ندارد.»
دوست نداشتم مادر پسر تنهایی به خواستگاری بیاید
مادرانی که اول خودشان باید دختر مورد نظر را بپسندند تا در قدم های بعدی پسرشان را به خواستگاری ببرند هم یکی از معظلات جدی دختران امروز است. چرا که در اغلب موارد مشخص نیست مادر پسر چرا دختر مورد نظر را برای ادامه روند خواستگاری مناسب ندیده است:«در شهر ما خیلی باب است که تماس میگرفتند و فقط مادر به تنهایی میخواست بیاید و دختر را ببیند بدون اینکه پسر را با خودش بیاورد. من یکی دو مرتبه قبول کردم اما بعد حس کردم این شکل نگاه کردن درست نیست و دوست ندارم. طوری شده بود که یکبار آقایی مرا در مراسمی دیده بود و پرسیده بود که خانم فلانی ایشان هستند؟ واسطه گفته بود بله؛ همان که مادر شما نپسندیده بودند و بعد آن آقا به واسطه گفته بود ایکاش خودم رفته بودم. به همین دلیل من دیگر اصلا خواستگار سنتی که مادر میخواست بیاید و پسر را نیاورد راه نمیدادم. مادرم صحبت میکردند و به خانمها میگفتند که لطفا همان جلسه اول پسرتان را هم با خودتان به خواستگاری بیاورید که اغلب مادرها قبول نمیکردند و یکسری از خواستگارها به همین شکل پریدند!»
حسرت مادری دیوانهام کرده است
زهرا حرف میزند و گریه میکند. وقتی از حسرت مادر شدن میگوید گریهاش اوج میگیرد. او هر روز از خودش میپرسد یعنی من هم مادر میشوم؟«تمام این حرفها را اگر کنار بگذارید توقعی که از من به عنوان دختر مجرد خانواده وجود دارد خیلی سخت است. خواهر بعد از من دو فرزند دارد و الان ساکن کاناداست. ما رابطه خواهری بسیار خوبی باهم داریم. اما پدرم زانویش را عمل کردهاست و مادرم هم کمرش را عمل کرده و هر دو بالای 60 سال سن دارند و الان احتیاج دارند که یکی از فرزندانشان کنارش باشد و کمکشان کنند. ما هم خیلی دوستشان داریم. متاسفانه بعد از ازدواج خواهرانم و خالی شدن خانه مادرم افسردگی هم گرفته است. بقیه مدام انتظار دارند چون من مجردم کنارشان بمانم که البته چون من یک خانه در تهران و یک خانه در اهواز داریم بابت معالجاتشان مدام در حال رفت و آمد هستم. من گلهای ندارم من وظیفهام خدمت به پدر و مادر است. گردنم هم از مو باریکتر. همین که میبینم خواهرهایم بچهدار میشوند و مادری را تجربه میکنند حالم دگرگون میشود. این حس و حسرت مادری مرا دیوانه کردهاست. مدام به خودم میگویم یعنی ممکن است من هم یک روز مادر شوم؟(گریه میکند) با خودم میگویم دیر است. نکند بچهام ناقص شود نکند نابارور باشم؟ نکند بچهام آسیب ببیند؟ چون یکی از خواستگارهایم که از خودم چندسال کوچکتر بود و واقعا پسر خوبی هم بود مادرش صرفا به خاطر اینکه من سنم بالاست و میترسید باروری نداشته باشم بهم زد. من که عقیم نیستم!»
اصلا بچهام مادر 60 سالهاش را دوست خواهد داشت؟
مشکلات دختران دهه شصتی به گفته زهرا خیلی فراتر از این گفتگوها حرفهاست انقدر که دیگر توی حافظهاش جا نمیشود:«مساله دختران مجرد دهه شصتی خیلی زیاد است. شاید الان یادم رفته باشد. دیگر در حافظهام نمیگنجد. دیگر ذهنم جایی ندارد. خلاصه بگویم؟ خلاصهاش میشود:افسردگی، احساس طردشدگی، احساس نخواستگی، هرچیزی که شما فکر کنید یک زن از احساسهای منفی که میتواند در وجودش داشته باشد؛ اینکه من دیگر نمیتوانم بچه داشته باشم، من با این سنوسال ازدواج بکنم چقدر فرصت دارم در کنار همسرم زندگی بکنم، در آینده بچه دهسالهی من دوست دارد یک مادر 55ساله یا 60 ساله داشته باشد؟ بین همهی مامانهای جوان، من یک 60ساله، واقعا بچهام دوست خواهد داشت؟ حالا این تعریف نیست خدای من شاهده خیلیها در وهلهی اول من را میبینند نمیفهمند دهه شصتی هستم؛ به اصطلاح بِیبیفِیس هستم یعنی قیافهام بسیار کمسنتر نشان میدهد. ولی خب بالاخره پیری سراغ آدم میآید، ما نمیتوانیم از پیری فرار نمیکنیم. آیا من با یک نفر کوچکتر از خودم ازدواج کنم آیا آن فرد یک روز من باب اینکه من سنم رفته بالا به من خیانت نخواهد کرد؟»
چله پشت چله، دعا پشت دعا
زهرا پایان حرفهایش یک امید بغض آلود دارد. بغضی که به گریه تبدیل میشود. به دعا به توسل میگوید شکایتی ندارد اما بغضهایش شکوه میکنند:«با همه این حرفها توکلم به خدا خیلی بالاست. (گریه میکند)چله پشت چله، دعا پشت دعا، توسل پشت توسل، خواستن پشت خواستن از خدا، و فقط خدا را داشتن. شکایتی ندارم (همچنان بغض دارد و گریه میکند) اما دیگر بیشتر از این نمیتوانم مسائل جسمی، جنسی و روانیِ خودم را آرام کنم. چقدر آدم بجنگد؟ چقدر با خودش بجنگد؟ چرا باید اینطور بشود واقعا؟انشاالله که خدا باب رحمت را به ما دختران دهه شصتی باز کند»
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
حرفهای خانمی که شرایطشون رو شرح داده بودند،اوضاع خیلی از دختر خانم های دهه شصتی هست که به دین و مذهب پایبند بوده اند و هنوز نیز هستند.
من هم خودم یک پسر دهه شصتی هستم،که هنوز موفق به ازدواج نشدم و شاید خواست خدا نبوده است.
اگر امکان دارد ،از نویسنده محترم و مسولین مربوطه تقاضا دارم،هماهنگی بشود تا من با این خانم آشنا بشوم،و اگر شرایط لازم از طرف ایشان را داشتم و مشیت الهی بود باهم ازدواج کنیم.
اجرتون با امام حسین،به حق همین روزهای عزیز و بزرگ.
من هم یه دختر دهه شصتی هستم اما اصلا و ابدا هرگز اجازه ندادم که شادی و نشاطم تحت تاثیر این صحبت ها قرار بگیره
به حول و قوه الهی بسیار احساس خوشبختی می کنم گرچه از لحاظ مالی در مضیقه بوده و هستم.
من خودم مثل تمام دختران در این دنیا نگران تجرد بودم اما از سن ۲۵ سالگی به بعد متوجه شدم که مگه وحی منزل هست که حتما باید با پسری ازدواج کنیم که ۵تا ۷ سال از ما بزرگتر باشد!!!!!
از اون زمان متوجه شدم که پسران جوانتر هم می تونن به عنوان همسر و تکیه گاه زندگی مورد مناسب ازدواج باشن
سال ۹۱ بود که در خبرها شنیدم که اوضاع جمعیت ایران به زودی تغییر می کنه و جمعیت دختران در سنین ازدواج بسیار کمتر از پسران میشه
الان در کشور ما مشکل نبود همسر مناسب برای پسران مطرح شده اگه باور ندارید وفقط و فقط آمار دهه شصتی ها رو رصد می کنید نگاهی به آمار دهه های بعدی بیندازید.
فقط و فقط باید فرهنگ سازی انجام بشه
ضمنا کسانی که ادعا می کنند دختران دهه شصتی از چرخه فرزند آوری خارج شده اند واقعا بی سواد هستند چون عمدا چشم به پیشرفت های علم و تکنولوژی پزشکی بستن
الان به لطف تحقیقات پزشکی که حتی منشا بسیاری شون توی مراکز علمی کشور خودمان هست فرزند آوری خانم های بالای ۴۰ سال به زودی کاملا عادی میشه
حالا توی این کشور عدهای هستن که علاقه به تحجر و کهنه پرستی دارن و متاسفانه با جهالت تمام در برابر این صحبت ها مقاومت می کنند.