گروه دین و اندیشه - حجه الاسلام والمسلمين عليرضا توحيدلو در یادداشتی نوشت:قبل از صدارت امیركبیر، اوضاع شهر تهران به شدّت در هم ریخته بود. اراذل و اوباش گذرها و محلّهها، از كاسبها باج میگرفتند و هرگاه مختصر بادهای مینوشیدند، عربده میكشیدند و نفس كش میطلبیدند.
به گزارش بولتن نیوز، زنان و دختران، پس از غروب آفتاب از ترس حمله آنها، جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشتند. گاهی اوقات، مردان مست در چهار سوقها، قمه خود را از غلاف بیرون میكشیدند و عبور و مرور را قطع میكردند. با روی كار آمدن امیر كبیر، اوضاع دگرگون شد و استعمال نوشابههای الكلی ممنوع گردید.
هر كس شراب میخورد و مزاحم مردم میشد، مجازاتهای سختی داشت. امیركبیر در اجرای این قانون از هیچ كس واهمه نداشت و قانون را بدون استثناء در مورد همگان اجرا میكرد. داستان زیر نیز یكی از حوادث واقعی زمان اوست:
آن روز، مردمی كه از تكیه«منوچهر خانی» تهران میگذشتند، با منظرهای رو برو شدند كه سخت آنان را به وحشت انداخت. یكی از غلامان سفارت روسیه تزاری، در حالی كه به شدّت مست بود، قمهای را در دست گرفته، عربده میكشید و دشنامهای زشت میداد. مردم كه جرأت نزدیك شدن به او را نداشتند، از فاصله دور، با شگفتی وی را تماشا میكردند. دو مرد سالخورده، در آن میان با همدیگر حرف میزدند. یكی از آنها به دیگری گفت: مثل این كه باز هم این منظرهها تكرار میشود؟! خیلی عجیب است، از زمان روی كار آمدن امیركبیر و منع استعمال مسكرات، كسی جرأت آن را نداشت كه به این كارها دست بزند.
امیر نظام، نه تنها قمه كشی و قداره بندی را قدغن كرده است، بلكه از ایستادن مردم بیكاره و هرزه، در سر گذرها جلوگیری میكند. من نمیدانم این مرد چگونه جرأت كرده به چنین كاری دست بزند! مرد جوانی كه به حرفهای آنها گوش میداد، خود را داخل صحبت آنها كرد و گفت: مگر این مرد قداره كش را نمیشناسید؟
او یكی از غلامان سفارت روسیه است و به پشتیبانی آنهاست كه به این اعمال زشت دست زده است. مرد سالخورده گفت: پس در این صورت، باز هم زن و بچههای ما جرأت ندارند از خانه خارج شوند. گوش كنید، چه كلمات زشتی را بر زبان میراند و چگونه كاسبهای محلّه را تهدید میكند!
در این موقع، قصّاب جوانی كه در آستانه در مغازه خود ایستاده بود، از شنیدن آن فحشهای ناموسی، چنان خشمگین شد كه چند قدمی. جلو گذارد و خطاب به مرد مست گفت: خجالت بكش! این قدر به نوامیس مردم توهین نكن!
مرد مست كه منتظر چنان عكسالعملی بود، عربدهای كشید و گفت: تو اگر ناموس داری و نمیترسی، جلوتر بیا تا حقّت را كف دستت بگذارم. من میخواهم ثابت كنم كه هیچ كس شهامت آن را ندارد جلوی من بایستد! این سخن بر خشم قصاب جوان افزود. باز هم جلوتر رفت تا قمه را از دست مرد بگیرد. چند تن از اهالی محلّ فریاد زدند: احمد آقا! جلو نرو تو وسیله دفاع نداری!
قصاب غیور، روی به آنها كرد و گفت: مگر نمیشنوید كه چگونه به ناموس شما فحش میدهد؟ مگر غیرت و جوانمردی از میان شما رخت بربسته كه ایستادهاید و به وی اعتراض نمیكنید؟! و سپس با یك حركت مچ دست مرد مست را گرفت و سعی كرد كه قمه را از دستش بگیرد. امّا غلام مست، زورمندتر از آن بود كه قصّاب بتواند قمه را از وی بگیرد.
مبارزه بین جوان ناموس پرست و مرد مست به زورآزمایی شگفتی مبدل شد. هر كدام از آنها سعی داشت كه بر دیگری چیره شود. تلاش مرد مست بر آن بود كه با قمه خود، ضربهای شدید بر قصّاب فرود آورد. مردمی كه در اطراف ایستاده بودند،از این مبارزه به هیجان آمده بودند و هر چند دقیقه یك بار، برای پیروزی جوان قصّاب صلوات میفرستادند. در كشاكش بین مرگ و زندگی، سرانجام نوك قمه مرد مست در كتف قصّاب فرو رفت و خون جاری شد. قصّاب بر فشار دست خویش افزود. چهره او از شدّت درد و فشاری كه بر دست رقیب خود وارد میآورد، سرخ شده بود. سرانجام، مرد مست قمه را رها كرد.
احمد آقای قصّاب، با یك حركت پا، بدن قداره كش هرزه را بر خاك افكند، امّا خود نیز غرق در خون شده بود. مردم برای نجات جوان با حمیّت، به سویش هجوم بردند. مبارزه دلیرانه او با مردی كه به نوامیس مردم فحش داده بود و با عربدههای مستانه، فضا را آلوده كرده بود،همگان را سرشار از هیجان ساخته بود. همه با دیده تحسین بر او مینگریستند و بر غیرت و شجاعت او آفرین میگفتند. این قصه را همان روز به امیركبیر گزارش دادند. امیركبیر، صبح روز بعد فرمان داد كه غلام سفارت روسیه تزاری را دستگیر كنند. خبر دستگیری غلام یكی از سفارت خانهها، مثل توپ در تهران صدا كرد،زیرا پیش از آن هیچ كس حق نداشت یكی از كارگزاران سفارت خانهها را دستگیر كند و آنان را به محاكمه بكشد. امّا موضوع به همین جا ختم نشد. امیركبیر، شخصاً برای مجازات غلام از خانه خود خارج شد و به میدان«ارك» آمد و روی سكویّی كه سابقاً، «توپ مروارید» را روی آن گذاشته بودند نشست. چهره مردانه و مصمم امیر نشان میداد كه بیش از هر زمان دیگر خشمگین است. دقایقی گذشت. امیر دستور داد مقصّر را آوردند و بر روی توپ مروارید بستند. در این هنگام، دو مرد شلّاق به دست، از گوشه میدان ارك به توپ مروارید نزدیك شدند. مردی كه روز گذشته با آن جسارت و بی پروایی، عربده میكشید و نفس كش می طلبید و به نوامیس مردم فحش و ناسزا میداد و جوان قصابی را مجروح ساخته بود،حالا مانند كودكان التماس میكرد و از امیر كبیر میخواست كه از مجازاتش چشم پوشی كند! امیركبیر، بدون آن كه حتی نگاهی به او بیفكند، فریاد كشید: خاموش باش! سزای كسی كه آسایش و امنیّت را از مردم سلب كند، جز شلاّق چیز دیگری نیست! و بعد اشاره كرد كه شلاق زدن بر پیكر او را آغاز كنند.
پس از آن كه غلام چند ضربهای شلاق خورد، مأموری از طرف سفارت روس رسید و پاكتی به امیركبیر تقدیم كرد. امیركبیر، پاكت را از فراش سفارت خانه گرفت و بدون آن كه سر آن را باز كند، زیر زانو گذارد و با خونسردی مشغول كشیدن قلیان شد. غلام هم، همینطور زیر تازیانه بود. پس از اندك مدتی، بار دیگر نامهای از سفارت خانه رسید.
باز امیر كبیر توجهی به نامه سفارت خانه نكرد و آن را زیر زانو گذاشت تا آن كه شلاق خوردن غلام تمام شد. در این موقع، امیركبیر دست از قلیان كشیدن برداشت و سر پاكتها را باز كرد و پس از خواندن آنها، به اطرافیان خود گفت: در مورد این غلام از سفارت خانه، چیزی نوشتهاند.
جواب بنویسید كه چون این غلام در حال مستی، نزدیك تكیه منوچهر خانی، بدمستی و هرزگی كرده است، فعلاً اندكی او را تنبیه كردیم. اما برای مجازاتهای بیشتر، او را میفرستیم به سفارت، كه شما هم او را تنبیه نمایید.ولی خوب است كه بعدها دیگر این گونه غلامهای هرزه را نگاه ندارید، زیرا اسباب توهین به سفارت خانه میشوند، بهتر است كه به جای آنها، غلامان نجیب و اصیل را استخدام نمایید!
اميركبير شخصيت بزرگ و پيچيده اي دارد و خدمات زيادي براي ايران آن روز انجام داده مثل مأموريتهاي سياسي ، امنيت داخلي ، اصلاحات سياسي و اجتماعي ، دانش و فرهنگ جديد ، سياست اقتصادي ، سياست مذهبي ، سياست خارجي و... كه به طور خيلي خلاصه بعضي از اقدامات و كارهاي وي و همچنين مختصري از بيوگرافي اميركبير را در اين تحقيق گردآوري نمودم.
محمدتقي ، معروف به ميرزاتقي خان در سال ١٢٢٢ هجري در « هزاوه » از محال فراهان به دنيا آمد نام پدرش كربلائي محمدقربان و نام مادرش «فاطمه» يا «فاطمه سلطان» بوده است.
خانواده پدري و مادري او از طبقه پيشه ور بودند. پدرش در دستگاه ميرزا بزرگ فراهاني (قائم مقام اول) سمت آشپزي داشت. همين شغل را در دستگاه پسرش ميرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم نيز ادامه دارد. اين مرد ؛ كربلائي قربان ، بعدها ناظر و ريش سفيدخانه قائم مقام گرديده و همواره مورد لطف ارباب خود بود. فاطمه ، مادر اميركبير دختر استاد شاه محمد بنا اهل فراهان بود. اين مرد يعني استاد شاه محمد نيز كارهاي اختصاصي خانواده قائم مقام را بر عهده داشته است. فاطمه خانم زني باسواد بوده است و اين معني از نامه اي كه خود به تبريز نوشته و اخيراً انتشار يافته به دست مي آيد. محمد قربان و فاطمه علاوه بر تقي ، فرزند ديگري داشته اند كه محمدحسن نام داشته است و او نيز در دستگاه قائم مقام پرورش يافته است. ميرزا تقي خان در دستگاه قائم مقام رشد يافته است. گرچه در آغاز خدمت او در تشكيلات قائم مقام جنبه خانه شاگردي داشته است ، اما اين مرحله را به سرعت پشت سرگذاشته و مورد توجه خاص قائم مقام قرار گرفته است. اين موضوع را از داستاني كه شيخ جابري آورده مي توان دريافت:
گويند امير در كودكي كه ناهار اولاد قائم مقام را مي آورد ، در حجره معلمشان ايستاده براي باز بردن ظروف ، آنچه معلم به ايشان مي آموخت ،
او فرا مي گرفت. تا روزي قائم مقام به آزمايش پسرانش آمده هر چند از آنان پرسيد ندانستند و امير جواب داد. قائم مقام پرسيد: تقي تو كجا درس خوانده اي؟
عرض نمود: روزها كه غذاي آقازاده ها را آورده ، ايستاده مي شنودم. قائم مقام انعامي به او داد. نگرفت و گريه كرد. بدو فرمود چه مي خواهي؟ عرض كرد: به معلم امر فرمائيد درسي را كه به آقازاده ها مي دهد به من هم بياموزد قائم مقام را دل سوخت. معلم را فرمود تا به او نيز بياموزد. بدين ترتيب از آن پس ميرزا تقي خان زير مراقبت مستقيم معنوي و فرهنگی ميرزا ابوالقاسم قائم مقام قرار گرفت.
از دوران كودكي و نوجواني و جواني امير كبير در خانواده قائم مقام و چگونگي روابط او با آن مرد بزرگ داستانها نوشته اند.مناسبات امير و قائم مقام ، چنانكه از اين داستانها بر مي آيد ، مبتنی بر پدر و فرزندي بوده است.
قائم مقام با آن درايت و تدبير و توجه خاص خويش رگه هاي بس نيرومندي از استعداد و هوش و قابليت را در وجود اين « آشپززاده » كشف كرده بود و هم از اين رو در باروري و تربيت او مراقبتی در حد فرزندان و برادرزادگان خود مبذول مي داشته است.
علاوه بر ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ، ظاهراً دو شخصيت ديگر نيز در رشد و تربيت امير كبير نقش داشته اند.
ميرزا علي خان امين الدوله در خاطرات سياسي خود اشاره مي كند كه امير كبير:
يك قرن در دايره ميرزا بزرگ قائم مقام و ابوالقاسم قائم مقام و محمد خان امير نظام پرورش يافته ، تحصيل مقامات كرده ، با خسرو و ميرزا به پطرزبورغ رفت ، براي معاهده دولتين [ ايران و عثماني ] يكسال متجاوز در ارض روم [ ارزنه الروم ] ماند و در معاودت به خدمات عمده مجرب و رتبه وزير نظامي آذربايجان بدو دادند. قابليت فطري او را طي اين مراتب مرزوع و منبت ساخت تا توانست آن طور وزير بي نظير شود.ميرزا ابوالقاسم قائم مقام پرورش و تربيت پسران وليعهد عباس ميرزا را نيز بر عهده داشت.
در كنار آن پسران ، فرزندان و برادر زادگان قائم مقام و در جرگة آنان ، كربلايي تقي ، پسر كربلائي قربان نيز از محضر درس و تلقين آن مرد بزرگ كسب فيض مي كردند.
توجه قائم مقام به تربيت ميرزا تقي خان در كنار فرزندان خود ، ريشه در يك سنت كهن ، در نظام اجتماعي ايران داشت.
طبقه خواص و اعيان و توانگران در سرپرستي گماشتگان و وابستگان خود نوعي تعهد و مسئوليت مي شناختند. خانه زادان را به چشم فرزندي نگاه مي كردند و هرگاه در ميانشان اطفال زيركي مي يافتند ، آزادوار به تربيت شان بر مي آمدند و آنها را با فرزندان خويش پيش معلم سرخانه به درس خواندن مي گماشتند. تبعيض روا نمي داشتند.
امّا در تمام منابع تاريخي كه سخن از امير كبير به ميان آمده ، متفقاً به هوش ، استعداد و قابليت ميرزا تقي خان اشاره كرده اند.
پيشرفت كربلائي تقي در كسب سواد از همان آغاز چشمگير بود. خاصه كه مرد بزرگ ،ميرزا ابوالقاسم قائم مقام در تعليم خط و مشق و تحصيل او مراقبت و موابتي به كمال داشت.
ميرزا تقي خان در زيبائي خط خود مي كوشيد ، اصرار داشت كه منشات قائم مقام را از حفظ كند. اين كوشش ها و مداومت ها در كسب علم به زودي ثمره خود را به بار آورد.
در كوتاه مدتي در فارسي و عربي چنان پيش رفت كه تعجب و تحسين دانش مردي بزرگ چون قائم مقام را برانگيخت.
قائم مقامي كه خود بنيانگذار سبكي نوين در تاريخ ساده نويسي ايران بود.
وقتي نامه اي را كه ميرزا تقي خان به او نوشته بود. خواند، مردبزرگ، شگفتي و هيجان و آفرين خود را ضمن نامه سرزنش آميزي به برادر زاده خود ، ميرزا اسحق نمايان ساخت. تكه هايي از نامه پر مغز و شيرين او را در مورد امير كبير مي خوانيم:
ديروز از كربلائي تقي كاغذي رسيد ، موجب حيرت حاضران گرديد. همه تحسين كردند و آفرينها گفتند.
الحق «يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ » در حق قوه مدركه اش صادق است.
يكي از آن ميان سر بيرون آورد تحسينات او را به شأن شما وارد كرد كه در واقع ريشخندي به من بود. گفت:
درخت گردکان با این بزرگی، درخت خربزه اللهاکبر!
نوكر اين طور چيز بنويس ، آقا جاي خود دارد. من چون از تو مأيوس نبودم ، آن تمجيد ريشخندي را تصديق كردم...
باري از محمد و علي مأيوسم. تو اگر مرد ميداني دستي از آستين بيرون آر و قلم كربلايي بچه را از ميان بردار.
خلاصه اين پسر خيلي ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار مي گذارد.
باش تا صبح دولتش بدمد.
بدين گونه دوران كودكي و جواني ميرزا تقي خان زير نظر و تربيت قائم مقام سپري مي شد.
او شيوه هاي منشي گري و نامه نگاري و صدور احكام ديواني را از نمونه هاي قائم مقام مي آموخت. قائم مقام تحرير و نگارش پاره اي از احكام و نوشته ها را به ميرزا تقي خان محوّل مي كرد.
به تدريج كار او در محدوده شغل دبيري قرار گرفت و از رموز و ضوابط امور اداري و ديواني به خوبی آگاهی يافت.
زندگي دوران كودكي و نوجواني امير كمابيش محدود به اطلاعاتي است كه در بالا آمده است.
در حوالي سالهاي ١٢۴٣ امير داخل خدمت دبيري و پس از آن داخل در خدمت استيفا [ وصول ماليات و حقوق ديواني ] شده است و سپس در سلک منشيان رسمي قائم مقام در آمده است و چنانكه اشاره شده است قائم مقام در اين دوران در دستگاه عباس ميرزا پسر و و ليعهد فتحعلي شاه بوده و سمت وزارت نظام داشته است. در اين سمت نيز شايستگي و مهارت او ، توجه مربي و آموزگار بزرگش ، قائم مقام را به خود معطوف داشته است ( تبحّر او در امور منشي گري به حدّي بوده است كه در تركيب هيئتي كه از سوي فتحعلي شاه براي عذر خواهي از قتل گريبايدوف ،
چنانكه شرح آن خواهد آمد. به مسكو رفته بود ، او نيز حضور داشته است ) ميرزا تقي خان در اين سمت اجازه داشته است كه برخي نامه هاي دولتي و خصوصي را به نمايندگي از جانب قائم مقام امضاء كند.
قائم مقام در نام اي كه در سال ١٢۴۴ به فاضل خان گروسي نوشته است ، از شخصيت و مراتب لياقت ميرزا تقي خان بدين گونه تقرير مي كند:
گله از نوشتن كاغذ به خطّ غير داشتيد ، هر چند ميرزا تقي فراهاني باشد ، يا ميرزا تقي آذربايجاني يا كربلائي محمد تقي بن كربلائي محمد قربان [ منظور از همه اين نامها ، امير كبير است ] كه بالفعل در مسقو [ مسكو ] و پطرزبورغ از جمله كرسي نشينان است ، گوي سبقت را از همزة استفهام مي ربايد.
پاي تفوق بر فرق لام ابتدا مي گذارد و فرقدين راشع [ كذا في الاصل ] نعلين خود نمي شمارد و سخن در اوج فالك الافلاك دارد.
ظاهراً بخشي از ايام جواني ميرزا تقي خان ، در زمان حيات ميرزا بزرگ قائم مقام اول گذشته است. ميرزا بزرگ وزير عباس ميرزا وليعهد و مردي بزرگ و از رجال خوشنام و شايسته دوران فتحعلي شاه قاجار بود.
شايستگي وي همين بس كه فرزندي چون ميرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم را پرورش داد.
ميرزا تقي خان هنگام مرگ ميرزا بزرگ ( ١٢٣٧ ه ) حدود هيجده سال داشته و احتمالاً پاره اي از كارها دبيري او را انجام مي داده است.
چون چشمان ميرزا بزرگ در اواخر عمر آب آورد ، خيلي كم نور شده بود. در امور رسائل از ميرزا تقي خان كه خانه زاد و محرم بود ، كمك مي گرفت. بدين معني كه مضمون نامه ها را خود انشاء مي كرد و ميرزا نقي خان مي نوشت.
عنوان مهم بعدي ميرزا تقي خان ، پس از دبيري و منشي گري قائم مقام ، معاونت امير نظام است. عنوان امير نظام در اين ايام به ميرزا محمد خان زنگنه متعلق بود. ميرزا تقي خان به معاونت برگزينده شد و لقب « وزير نظام » يافت.
ظاهراً در همين مقام است كه او به علت قابليت و كفايت سياسي مورد توجه خاص مقامات سياسي حكومت فتحعلي شاه و شخص اوست و به همين اعتبار است كه او را در آن هيئت سياسي كه به رياست خسرو ميرزا [ پسر عباس ميرزا ] به امر فتحعلي شاه براي عذر خواهي از قتل گريبايدوف به روسيه رفت ، جزو « كرسي نشينان » هيئت و مدتي پس از آن ، در عهد محمد شاه و صدارت حاجي ميرزا آقاسي ، در رأس هيئتي كه براي انعقاد پيمان صلح بين ايران و عثماني به ارزنه الروم رفت.
پس از درگذشت ميرزا محمد خان زنگنه ، مقام او به ميرزا تقي خان محول گرديد و از « وزير نظام » ي به « امير نظام » ي ارتقاء يافت.
اين مقام ، بنابر آنچه كه اعتماد السلطنه آورده ، پس از مرگ محمد شاه و در حاليكه شاه جديد و ميرزا تقي خان در راه حركت به طهران ، به او جان رسيده بودند ، به ميرزا تقي خان تفويض شده است.
اعتماد السلطنه مي نويسد: چون در اين وقت« محمد خان زنگنه امير نظام » به ديگر سراي مقام داشت [ هفت سال قبل از اين ، يعني در ١٢۵٧ وفات يافته بود ] ميرزا تقي خان در ازاء خدمتي كه در اين سفر در تجهيز لشكر كرده بود ، منصب و لقب محمد خان زنگنه به او مرحمت شد، لهذا در آن منزل منصب امير نظامي يافت.
امير دو همسر اختيار كرد. اولي « جان جان خانم » دختر حاج شهباز خان بود. حاج شهباز خان عموي امير كبير بود. امير از اين زن ، سه فرزند ، يك پسر و دو دختر داشت. امير در زمان صدارت خود از اين زن جدا شده است. جان جان خانم حدود سال ١٢٨۶ يا ١٣٨٧ در آذربايجان درگذشته است.
دومين همسر امير ، يگانه خواهر تني ناصر الدين شاه بود كه « ملك زاده خانم » نام داشت و به« عزت الدوله » ملقب بود. او دختر محمد شاه و مهد عليا بود. او در شانزده سالگي به عقد ازدواج امير در آمد. اميرکبیر در اين هنگام حدود چهل و سه ساله بوده است. اين ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصر الدين شاه صورت گرفته است. اين معنا از نامه اي كه امير به پادشاه نوشته است بر مي آيد: از اول بر خود قبله عالم معلوم است كه نمي خواستم در اين شهر صاحب خانه و عيان شوم. بعد ، به حكم همايون و براي پيشرفت خدمت شما ، اين عمل را اقدام كردم.
اين شاهزاده خانم ، كه فداكاريهاي او را در دوره تبعيد و آخرين روزهاهي زندگي امير ، از وي چهره اي شايستة ستايش و احترام بسيار ساخته است ، روز جمعه ۲۲ ربيع الاول سال ۱۲۵۶ طي تشريفات جالب و با شكوهي ، با هشت هزار تومان نقد اشرفي ناصر الدين شاه هيجده نخودي و يك جلد كلام الله مجيد برسم كابين ، به ازدواج امير در آمده است. عزت الدوله ، خود داستان آغاز زندگيش را با امير بدين گونه شرح داده است:...شبی مرا با شكوه سلطنتي به خانه امير بردند.در سيزده سالگي نور از ماه چهاردهم مي ربودم.
تا نيمه شب امير به اندرون نيامد و شاهزاده خانمهاي حرم شاهي چون حرم ستارگان به هم ريخته و به جذب و دفع يكديگر آميخته و شوري از ساز و آواز در انداختند كه خواجه آواز ورود امير را داد. چنان خاموش شدند كه گويی همه مردند و هر يك سر به گوشه اي فرو بردند. من ماندم و دايه. امير به ورود به حجله ، شام و قليان خواست و نشست به حكم نوشتن. شام آوردند و خورد و سخنی به من نگفته تنها در بستر خفت و سپيده دم بيرون رفت. من هم به بستر ديگر خفتهت. تا هفده شي بدين منوال گذشت. محفلي ها رفتند و من ماندم و دايه و خانه. برخاستم. جامه دان امير را گشودم و آنچه لباس چركين بود ، دادم شستند و دوختنی ها را دوختم. شب هيجدهم امير آمد و مرا به كدبانويی ديد ، پسنديد و آن شب هم بستر من شد... امير ، همسر خود را دوست داشته است. هنگام بيماري او نگران احوالش بوده و در مداوا و بهبودش تلاش مي كرده است.
به شاه مي نويسد؛... ديشب بعد از مرخصي از حضور همايون ، منزل آمده ، ديدم ملك زاده به واسطه درد بسيار بد حال است. شب را فرستاده حكيم آورده ، شب را تا زياده از نصف شب مشغول معالجه بوده. حالا هم او ، هم اين غلام از فضل خدا و تصدق سر قبله عالم ، حالمان خوب است. گهگاه نيز بين آنها كدورتي حاصل مي شده است كه به احتمال ريشه در تحريكات مهد عليا داشته است. در شرحي كه امير به شاه نوشته تصريح مي كند كه دخالت هاي مهد عليا زندگي زناشوئي اش را تلخ و ناگوار ساخته است: اينكه با خانم صلح اتفاق افتاد ، زياد به جا شد و اين غلام ، نوشته نواب [ اشاره به نامة مهد عليا به عزت الدوله ] را به جهتي نگاه داشت. امّا آنكه مرقوم داشته اند كه ملك زاده را براي راحتي شما به امير دادم ، خبر ندارد كه جان امير را به چه بلا انداخته است...
به نمك شاهنشاه ... مثل مرگ مي گذارد. لا بداً عرض كردم زيرا كه مهد عليا از آغاز با پيوند ازدواج امير و ملك زاده خانم مخالف بوده است. نماينده انگليس علل و انگيزه هاي اين مخالفت را آشكار مي سازد: مهد عليا با آن زناشوئي به شدت مخالفت كرد. براي اينكه مي ترسيد بر نفوذ امير بيفزايد و اين امري طبيعي بود. افراد خاندان سلطنتي در اندرون مضمون طعنه آميز كوك كرده اند كه پسر نوكر قائم مقام را با خواهر شاه فعلي و دختر شاه سابق دست به دست داده اند. اما اين طعنه ها و حرفهاي با صطلاح « خانه زنكي » با وجودي كه از كانون زن قدرتمندي مثل مهد عليا نشأت مي گرفت و شايع مي شد ، تأثيري در موقعيت امير نداشت. حتي در شخص ملك زاده خانم جوان و كم سن و سال و كم تجربه هم تأثيري نداشت كه هيچ ، كيفّيت رفتار امير با خواهر شاه بدان گونه بود كه ازدواج آنها به يك رابطه مودت آميز و عاشقانه و توام با فداكاري بسيار مبدل شده بود. امير توانسته بود در همان مدت كوتاه سه سال و اندي دوران ازدواج ، وفاداري آن زن را چنان به خود جلب كند كه نه تنها زوجه كم سن و سال و ناز پرورده اش با تحمّل انواع شدايد و خفتها با او به تعبيدگاه فين برود ، بلكه در مدت چهل روزي كه او در فين كاشان به سر مي برد ، آن همسر وفادار شب و روز در اندرون با نهايت شهامت و مهرباني از او پاسداري و مراقبت كند و صبح هر روز كه قراولان و مستحفظان ، امير را براي حصول اطمينان از اينكه شبانه فرار نكرده باشد ، به بيرون اطاق مي خواندند ، به همراه شوهر بيرون بيايد تا بتواند هر جا كه بخواهند او را ببرند ، ملازم او باشد و از بيم اينكه امير را مسموم نكنند ، « قبلاً غذايي را كه براي شوهرش تهيه مي كردند ، بچشد.»
زندگي ملك زاده خانم به راستي به تراژدي شبيه است. پس از قتل امير كبير ، به امر شاه مجبور شد به عقد نظام الملك ، پسر آقا ميرزا آقاخان نوري صدر اعظم در آيد. اين جوانك ۲۲ ساله نزديک بین هرگز مورد علاقه ملك زاده واقع نشد و همين كه پدرش از صدارت خلع شد، ملك زاده هم از وي طلاق گرفت. ملك زاده پس از دومین شوهر ، سه شوهر ديگر اختيار كرد . شير خان عين الملك خوانسار ، يحيي خان معتمد الملك ( مشير الدوله) و ميرزا نصرالله خان منشي سپهسالار . او جز از شوهر پنجم ، از بقيه داراي فرزنداني هم شد.
با پنج پادشاه قاجاري نسبت نزديك داشت. محمد شاه پدرش بود و ناصرالدين شاه ها پسر برادرش ، مظفرالدين شاه برادر زاده اش ، محمد عليشاه نواده دختري اش و احمد شاه نبيره او بودند.
ملك زاده خانم در سال ۱۳۲۳ قمري (۱۲۸۴ شمسي) در سن هفتاد و دو سالگي در تهران در گذشت.
امير از نخستين همسر خود « جان جان خانم » كه دختر عمويش هم بود ، سه فرزند داشت. ميرزا احمد خان زاده مشهور به « امير زاده » دو دختر كه نام يكي از آنها « سلطان خانم » ضبط گرديده است. از همسر دوم خود ملك زاده عزت الدوله نيز دو دختر داشت كه يكي « تاج الملوك خانم » و ديگري « همدم الملوك » خانم نام داشتند.
تنها پسر امير ميرزا احمد ، چنانكه اشاره شده است و در مجموع عمر كوتاهي داشته است. ميزا احمد خان يا « امير زاده » هنگام قتل پدر، ۱۴ ساله بوده است. او پس از قتل پدر مورد توجه فراوان شاه قرار داشت « هر چند او را از دربار دور نگاه مي داشت ، اما همواره مقامش را مراعات مي كرد و مأموريت هاي شايسته اي به او مي سپرد. احمد خان در سپاه خدمت مي كرد. او به مقام سرهنگ توپخانه آذربايجان رسيد. در سال ۱۲۷۶، يعني هشت سال پس از قتل پدرش ، به لقب « ساعد الملك » ملقب گرديد. او در سفر ناصرالدين شاه كه در سال ۱۲۷۶ به آذربايجان صورت گرفت منصب «سرتيپی اول توپخانه مباركه » را يافته و در همين سفر ، لقب ساعد الملكي را گرفت و در سال ۱۲۷۷ رياست قشون آذربايجان به وي محول گرديد.
در سال ۱۲۸۰ ، به لقب « امير توماني » مفتخر گشته است. خدمات ميرزا احمد همواره مورد توجه و رضايت ناصر الدين شاه بوده است و از اين حيث نشانه هايی از پدر داشته،پس از مرگ ، او را در جوار آرامگاه پدر در عتبات عاليات به خاك سپرده اند.
از دو دختري كه امير از همسر اول خود ، جان جان خانم داشت ، يكي به همسري دوست قديم امير ، عزيز خان آجودانباشي سردار كل در آمد و ديگري ، با ميرزا رفيع خان مومتن پيوند ازدواج بست. نام دختر بزرگ امير ، « سلطان خانم » بوده است و چنانكه گفتيم از همسر دوم خود عزت الدوله نيز دو دختر داشت. يكي از آنها « تاج الملوك » و ديگري « همدم السلطنه » [ همدم الملوك ] نام داشته اند. ناصر الدين شاه ، اين دو دختر امير را به همسري دو پسر خود درآورد. تاج الملوك در سال ۱۲۸۴ در تبريز به عقد مظفر الدين ميرزا درآمد.تاج الملوك بعدها « ام الخاقان » لقب گرفت.
ام الخاقان در سال ۱۳۲۳هـ درگذشت. همدم السلطنه ، ديگر دختر امير و عزت الدوله ، به همسري مسعود ميرزايي ظل السلطان در آمد. همدم السلطنه در سال ۱۲۹۲ در گذشته است و گويا هنگام مرگ جوان هم بوده است. اين دو دختر ، از ناصر الدين شاه ( دائي خودشان ) نفرت بسيار داشته اند و اين نفرت ظاهراً از مادرشان به آنها تلقين مي شده است. خاصه كه هنگام تبعيد امير و خانواده اش به كاشان، همراه خانواده بوده اند و وقايع را از نزديك ديده اند. دو دختري كه عزت الدوله از امير دارد به سن شش يا هفت است بر اثر تربيت مادر با كينه شاه بار آمده اند. شاه سعي دارد كه با دادن اسباب بازي به آن دو بچه ، خاطر ايشان را نسبت به خود مهربان كند ، اما بچه ها هميشه به او مي گويند كه: تويی كه به قتل پدر ما حكم داده اي...
در ميان آن همه كتب و رواياتي كه از امير كبير نوشته اند ، در توصيف ظاهري او كمتر اشاره كرده اند.« بي نينگ Binning » جهانگرد انگليسي كه در سال ١٢۶٧ به ايران آمده و همراه وزير مختار انگليس ، امير را در باغ كوچكي نزديك قصر قاجار ملاقات نموده است ، امير را « درشت و تنومند ، خوش قيافه و با سيمايی گشاده و هوشمند وصف كرده است »
اين جهانگرد مي نويسد: بقراري كه شنيده ام تقي خان در جواني پهلوان و كشتي گير بوده است و هيكل درشت و نيرومند او ، موهم اين مطلب نيست.
لباسش جبه بود و دستور داده است كه منشيان نيز جبه بپوشند. كلاه بلند بر سر مي گذاشت و موهاي به اصطلاح « پاشنه نخواب » داشت كه در تصويرش هويداست. رفتاري متين و سنگين داشت. نمايندگان بيگانه اي كه او را مي شناختند از جمله « روبرت كرزن » از وقار و متانت او سخن گفته اند. از قول منشي او ميرزا سعيد خان نوشته اند كه « خنده او كمتر ديده شد »
چشماني گيرا يكي از موزه ها سپرده اند. از آن دو تصوير گذشته ، نوشته اند كه: در پرده نقاشي ملاقات ناصر الدين ميرزاي وليعهد با نيكلاي اول ، امپراطور روسيه در ايروان ( رجب ١٣۵٣) ميرزا تقي خان وزير نظام به عنوان يكي از همراهان وليعهد ديده مي شود.
تصوير صورت امير گويا بعد از مرگش هم ادامه داشته است.
صاحب اختيار ( ميرزا غلامحسين خان ) نقل مي كند كه: خودم ايستاده بودم كه اعتماد السلطنه آمد و به شاه عرض كرد: صورت ميرزا تقي خان را مي خواهيم در تاريخ سلطنت اعليحضرت ثبت كنيم و نداريم. شاه گفت: صورت او در نظرم هست. قلم آوردند و خود شاه طرحي تهيه كرد.
اين طرح مأخذ همان صورتي است كه در مرآت البلدان نقش شده است. در منابع متعدد ديگر ، خاصه در سالهاي اخير ، صورت امير كبير نقاشي شده.
كنفرانس ارزنه الروم (ربيع الثاني ١٢۵٩ ـ جمادي الثاني ١٢۶٣)
اين كنفرانس در مورد اختلافات ايران با عثماني بود. اختلافات ايران و عثماني به دورة صفويه باز مي گشت و همواره بين اين دو دولت مسلمان جنگ و ستيز بود تا دوران قاجاريه كه سرعسكر ارزنه الروم برخي از ايلات سرحدي ايران را به خاك عثماني كوچاند كه اين عمل باعث رنجش عباس ميرزا شد و جنگ بين دو دولت آغاز گرديد كه در نهايت پيروزي با ايرانيان بود. اما به خاطر دل مشغولي هاي كه ايران به روس داشت خواهان صلح بود. لذا اميركبير به عنوان نماينده ايران به خوبی توانست از حق ايران دفاع نمايد و به قول ربرت كرزن دبير نمايندگي انگليس در اين كنفرانس «ميرزا تقي خان وراي هرگونه قياسي برجسته ترين نمايندگان چهار دولت ايران ، عثماني ، انگليس و روسيه بود كه در كنفرانس ارزنه الروم گرد آمده بودند »
ماليه و خزانه : دولت در ورشكستگي مالي بود.
لذا دستور تعديل بودجة را داد ، قانون مستمري و تيول را ايجاد نمود. جلوگيري از تنزل قيمت پول ، نظام مالياتي ، طبقه زراع و عدالت مالياتي را بوجود آورد و بر ارقام دخل و خرج كشور نظارت كامل داشت. نظام جديد و بحريه : شروع به تقويت ارتش نظامي ايران نمود از جمله استخدام خبرگان نظامي از اطريش و ايتاليا ، كارخانه اسلحه سازي ، تشكيلات نظامي ، نقشه تاسيس بحريه ، خريد كشتي.
دارالفنون : آشنايی با دارالعملم هاي اروپا ، توجه به دانش و فن غربی ، تاثير اجتماعي دارالفنون ، و تاسيسات آن مثل رشته هاي مهندسي ، تاكتيك نظامي ، توپخانه ، سواره نظام ، معدن شناسي ، علم طب و جراحی و تشريح ، علوم طبيعی و دواسازي.
روزنامه وقايع الاتفاقيه : اين روزنامه نخستين روزنامه فارسی در جهان و ايران است.
هدف روزنامه در تربيت و افزايش دانش و بينش مردم است.
حمايت اقتصادي ، سياست امير عليه آزادي تجارت خارجي ، جلوگيري از خارج شدن طلا ، القاء اجاره نامه شيلات ، قانون گمرك و ارقام گمرک خانه ، شكست بازار تجارت انگليس ، نخستين نقشه راه آهن سرتاسري ايران و اروپا.
شرطي براي صدارت
اينك چهل روز از سكونت امير و خانواده اش در فين كاشان گذشته بود. امير و ملك زاده خانم ديگر دستشان به جايي بند نبود. از هيچ جا اطلاعي نداشتند. به شاه هم كوچكترين دسترسي نداشتند. در عوض ميدان توطئه براي دشمنانش از شش جهت باز بود. مهمترين كاري كه براي آنان باقي مانده بود ، قتل اميرکبیر بود.
بدون تحقق يافتن اين كار ، امر توطئه گران پيش نمي رفت. اما راضي كردن شاه كار دشواري بود و به همان نسبت بايد توطئه ها و تلقين ها ، شدت بيشتري مي يافت.
اعتمادالسلطنه نوشته است كه : چون خواستند صدرات را بر ميرزا آخان دهند ، او اعدام ميرزا تقي خان را جزو شرايط صدارت قرار داد ، تا كار او قوامي پيدا كند و جمعي از وزرا و امراهم در اين باب هم داستان شدند و بيم آن كردند كه اگر ميرزا تقي خان در حيات ماند ، شايد روزي دوباره به صدارت رسد و در ملت و دولت و وضع و شريف ، آشوب اندازد.
مسئله امكان تجديد صدرات او موضوع مهمي بود. زمامداري ميرزا تقي خان به حدي درخشان بود و تأثير آن به حدي در دل شاه ژرف بود ، مه هيچگاه از فكر بازگرداندن او به وزارت دست برنمي داشت. چنانكه حتي مهدعليا و صدراعظم جرأت عنوان كردن قتل امير را نداشتند. اما وقايع بعدي كه منجر به تبعيد اميركبير شد ، زمينه پي گيري فكر اعدام امير را بيش از پيش فراهم كرد.
واتسون مي گويد : به شاه خاطرنشان كردند كه تا وزير معزول زنده است ، هيچ دولتي قوام نخواهد گرفت و اگر طالب ايمني اورنگ پادشاهي است ، بايد او را معدوم گرداند. ولي شاه به كشتن امير تن در نمي داد.
عوامل اصلي توطئه گراني كه براي نابودي اميركبير مي كوشيدند عبارت بودند از : مهدعليا ، ميرزا آقاخان نوري ، پسر دائي هاي شاه از جمله شيرخان عين الملك ايل خان طايفه قاجار و سردار محمدحسن خان ايرواني ، اهداف اين عده وسيلة منظومه فاسد درباريان از يكسو و معركه گرداني پنهان شيل وزير مختار انگليس تقويت و هدايت مي شد.
واتسون حرف سنجيده اي دارد : دشمن هاي امير هيچوقت ساكت نبودند و مدام در پي تخريب او مي كوشيدند و گوش شاه را پر مي كردند...
هميشه از امير در پيش شاه سعايت مي نمودند و تمام عمليات خيرخواهانه او را مثل خيانت در نظر شاه جلوه مي دادند.
واتسون در باب ميزان پايداري شاه در برابر اين وسوسه ها و توطئه ها مي نويسد : در حقيقت اين اندازه هم مقاومت از طرف يك جوان خيلي حيرت آور است كه چگونه توانسته بود در مقابل اين همه سعايت ها كه بيشتر آنها از طرف مادر شاه مي شد ، ايستادگي كند.
در اينجا سومين اشتباه و يا به عبارت ديگر سومين مداخله بی جا و شوم دالگوروكي ، وزير مختار روس صورت گرفت.
واتسون مي نويسد : اين قسمت پرنس دالگوروكي بود كه بايد آلت بدبختي وزيري گردد كه از روي صفا مي خواست كمكي به حفظ جان او بكند. شاهزاده روس از نتيجه كار سابقش سخت دل افسرده بود.
چون گزارش وقايع را به پطرزبورگ نوشت و رسيدن جواب نزديك مي گرديد ، آشكارا به گزاف گفته بود كه همين چند روزه در انتظار وصول دستور دولتش مي باشد كه به سرنوشت نامعلوم ميرزا تقي خان خاتمه داده شود...
دشمنان امير اين لاف بي ملاحظه دالگوروكي را به گوش شاه رساندند كه از جانب دولت روسيه تقاضايی مبنی بر تأمين جاني ميرزا تقی خان خواهد رسيد. براي اينكه شاه در محذور [محظور] نيفتد اعدام امير را پيش از وصول چنين تقاضايی لازم شمردند.
نوع تلقينات درباري را در شاه ، نامه ميرزا آقاخان نوري كه بعدها به مصلحت گذار ايران در پطرزبورگ نوشته ، بيشتر روشن مي كند:
جناب مشاراليه [دالگوروگي]... هر روز شهرت داد كه عنقريب اعليحضرت اين امپراطوري ميرزا تقي خان را در پناه خود خواهد گرفت.
اين نوع سخنان وزير مختار را دشمنان ميرزا تقي خان غنيمت شمرده ، هر روز بندگان اعليحضرت را در انديشه اي تازه انداختند. شاه جوان به تشويش اينكه مبادا كار ميرزا تقي خان هم مثل نواب بهمن ميرزا شود... و يگانه همشيره شاه را با همة دولت و جواهر برداشته به خاك روس رود.. به جهت آسودگي خيال خودشان و جميع اعيان دولت ، به كلي از او چشم پوشيدند.
توطئه ها به ثمر نشست. شاه فرمان قتل اميركبير را صادر كرد : چاكر آستان ملايك پاسبان ، فدوي خاص دولت ابدمدت ، حاج عليخان پيشخدمت خاصه ، فراشباشي دربار سپهراقتدار مأمور است كه به فين كاشان رفته ميرزا تقي خان فراهاني را راحت نمايد و در انجام اين مأموريت ، بين الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.
اين فرمان را ميرزا آقاخان نوري ، با نيرنگ از شاه گرفت.
خود ناصرالدين شاه به روايت مخبرالسلطنه هدايت گفته بود كه؛... به قتل امير راضي نبودم. ميرزا آقاخان تدليس كرد و دستخط را از من گرفت. دستخط ديگر فرستادم كه ميرزا علي خان نرود ، گفت رفته است و معاذير آورد.
حاج عليخان هم مي دانست كه ممكن است شاه پس از بيدار شدن از خواب مستي پشيمان گردد. پس از گرفتن حكم قتل ، شب را در خانه پسر خودش عبدالعلي خان اديب الملك رفت. قاتل در گرگ و ميش روز بعد ، به اتفاق نوكر مخصوص خود ميرزا احمد و علي خان كه مير غضب بود ، به طور چاپاري به سوي كاشان تاختند.
پيش از اعزام قاتل مقدمات فريب امير و همسرش را فراهم كرده بودند. خانم ليدي شيل همسر وزير مختار انگليس مي نويسد : پيش از عزيمت فراشباشي به كاشان ، يكي از زنان اندرون را نزد عزت الدوله فرستادند كه به او بگويد : دوره محنت و زاري گذشت. شاه بر سر مهر آمد ، خلعت در راه است. ميرزا تقي خان مختار است كه به تهران بيايد يا به كربلا برود.
احتمال مي رود كه آن زن اندروني ، همان آوازخان بزم مهدعليا و شاه بود كه عزت الدوله نيز به او علاقمند بود. داودخان ، خاصه تراش امير نيز گفته بود كه : چند روز پيش از آمدن حاجي عليخان ، كنيز و كلفت با اسباب طرب از تهران آمدند كه عزت الدوله را سرگرم نمايند.
در حمام فين چه گذشت؟
پيرامون كيفيت به قتل رساندن اميرکبیر ، مطالب گوناگوني نوشته اند.
واتسون مي گويد : در نهم ژانويه ۱۸۵۲ امير نظام به عادت هر روز صبح با مستحفطين خود بيرون آمد. همينكه قدري از اندرون دور شد ، فوري حاج عليخان دستور داد اطراف او را محاصره و گرفتارش نمودند و دهان امير را گرفته كشان كشان او را به حياط مجاور آوردند و در آنجا او را به زمين زدند و دست و پايش را سخت بستند و شريان هاي هر دو دست و پاي او را قطع نموده و براي چند ساعتي او را به همان حال گذاشتند كه در ميان درد و الم شديدي جان بسپارد. امير نظام اين سختي را تا دم آخر جان كندن ، با همان متانتی كه در تمام عمر از خود بروز داده بود ، تحمل نمود و با همان متانت كه با بزرگی او توام بود نفس آخر را كشيد و جان خود را تسليم نمود.
حقيقت من به كربلايي قربان حسد بردم ، بر پسرش مي ترسم... اين پسر خيلی ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار مي گذارد. « قائم مقام »
در ميان همه رجال اخير مشرق زمين و زمامداران ايران كه نامشان بي همتاست ديو جانس روز روشن با چراغ در پي او مي گشت. به حقيقت سزاوار است كه به عنوان « اشرف مخلوقات » به شمار آيد بزرگوار مردي بود. ربرت واتسون.
به غير از اين دو شخصيت دهها شخصيت بزرگ ديگر در مورد شخصيت و اقدامات اميركبير تعاريف زيادي كرده اند. كه حاكي از روح بزرگ اين مرد تاريخ است.
منابع و مآخذ
١- داستانهايي از زندگاني اميركبير ، محمود حكيمي، ۴۴، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ١٣٧٢.
۲- اميركبير و ايران ، فريدون آدميت ، انتشارات خوارزمي
۳- محمد حسن انصاري ، آگهي شهان از كار جهان ، نقل از : داستانهايي از زندگي اميركبير
۴- امين الدوله ، ميرزا عليخان ، خاطرات سياسي به كوشش حافظ فرمانفرمايان ، شركت كتابهاي ايران
۵- تاريخ ايران ، محمدجواد مشكور ، اسماعيل دولتشاهي ، كتابهاي جيبي ، ۱۳۵۱
۶- نامه هاي خصوص امير به شاه ، نقل از فريدون آدميت
۷- نامه فرانت به پالمرستون ، 23 فوريه 1849 ، نقل از آدميت
۸- مقاله دكتر رعدي آذرخش
۹- تاريخ سرگذشت مسعودي : ظل السلطان ، نقل از : ايران در دوره سلطنت قاجار
۱۰- حقايق الاخبار ناصري ، نقل از آدميت
۱۱- نقل از تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس ، جلد ۲
۱۲- هدايت ، رضا قلي خان ، تاريخ روضه الصفاي ناصري ، تهران ۱۲۷۴ق
۱۳- لسان الملك سپهر ، ميرزا تقي ، ناسخ التواريخ ، تهران ۱۲۷۳ق
۱۴- صدر التواريخ
۱۵- خان ملك ساساني ، احمد : سياستهاي دوره قاجار ، ۲ جلد ، تهران ۱۳۴۶ ش
۱۶- امين الدوله ، ميرزا عليخان : خاطرات سياسي، چاپ حافظ فرمانفرمايان، تهران، ۱۳۴۱ ش
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
گفت: من خودم دزدی نمیکردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند. اونم از اینکه من نمی گذاشتم اون دزدی کنه، نمی گذاشت معاونش دزدی کنه و ….
تا آخر همینطور…
اگه من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردن و کشور می شد دزدخونه همه ی هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ی مون دزد بودیم هیچ دزدی هم محکوم نمیکردیم مردم هم گیج و ویج می شدن
من یکی از سخنان امیر کبیر را همیشه در ذهنم دارم
که فرموده::
من ابتدا فكر ميكردم كه مملكت، وزير دانا ميخواهد؛ و مدتي بعد به ايـن نتيجه رسيدم كه مملكت، شاهِ دانا ميخواهد؛
اگر نیت یکساله دارید، گندم بکارید؛ اگر نیت ده ساله دارید، درخت بکارید و اگرنیت صدساله دارید انسان تربیت کنید
در ایران حال هنوز هم امثال امیر کبیر هستن که میخواهند کار کنند
ولی چرا در سریالی که تلویزیون نشون میداد
طوری وانمود میکردن
که امیر کبیر یه زن داشت
به غیر از خدا ؛ به هر آنچه امید داشته باشی ؛ خدا از همان چیز ناامیدت میکند.
یاد امیر کبیر بخیر
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،
زمین، هنوز همین سخت جان لال شده،
جهان هنوز همان دست بسته تقدیر
«به جای ظالمی شقی، نشسته عادلی تقی، که مؤمنان متقی کنند افتخارها».
وقتی امیر این قصیده را شنید، برآشفت و گفت: تو که تا دیروز در مدح او میگفتی، امروز که او عزل شده، ظالمش میخوانی و مرا مدح میکنی؟! پس فردا که من نیز برکنار شوم، به توبیخ و سرزنش من هم خواهی پرداخت. بعد دستور داد حقوق او را قطع کردند. قاآنی پیشتر، حاج میرزا آقاسی را «قلب گیتی»، «انسان کامل» و «خواجه دوعالم» خوانده بود. چند روز گذشت و بعضیها وساطت کردند و امیر او را بخشید، اما به شرطی که کتابی را در مورد کشاورزی از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کند.
جالب است که وقتی امیرکبیر مورد غضب شاه قرار گرفت و برکنار شد، قاآنی شعر دیگری سرود و او را «خصم خانگی» و «اهرمنخو» و «بدگوهر» نامید.
"یک نفر مثل میرزا تقىخان امیرکبیر در نظام سیاسى دورههاى اخیر ایران پیدا مىشود؛ کسى که با دید نافذ خود مشکل اساسى این کشور را فهمید و اگر کسى مىخواست همهى مشکلات این کشور را تعقیب کند، مثل ریسمانها و رشتههایى که همه به یک مرکز مىرسید، آن مرکز را امیر کبیر کشف کرد؛ و آن عبارت بود از وابستگى به بیگانه.
یک نفر از تجار در راه قم مالش به سرقت رفت و برای دادخواهی به نزد امیر آمد. امیر بر کاغذی نوشت: مال این شخص باید پیدا شود فورا و گرنه تا پنج فرسخ دهات اطراف را میکوبم و حکام را معزول میکنم و سکنه را جریمه سازم. و آن را به شخص داد و گفت بر سنگی در آن جاده بگذار، او مالت را برگرداند. شخص آن را دیوانگی دانست، ولی اجابت کرد. اخبار در قم پیچید و همه بسیج شدند تا مال را یافتند و به زیر سنگ نهادند. امیر گفت: اگر حاکم باشد، سنگ هم حکم را میخواند.
امیرکبیر پس از بیرون آمدن از چادر او را به حضور طلبیده و علت ایستادن او را میپرسد. مرد دهقان چگونگی امر را برای او بیان میکند. امیر میگوید: «قاطر را نگاهدار تا صاحب آن پیدا شود. آن وقت حکم میکنیم که زیان تو را با مخارجی که برای حیوان میکنی به تو بدهد. از این گذشته او را باید تنبیه کنم تا دیگران از این پس مواظب باشند که استرشان زیانی به دهقانان وارد نیاورد.»
دهقان به خانه بازگشت و منتظر ماند تا صاحب قاطر پیدا شود؛ امّا صاحب آن از ترس خشم امیر پیدا نشد. در موقع حرکت اردو مجدداً مرد زارع به نزد امیر آمد. امیر گفت: «برو آن قاطر از آن خودت باشد و اگر صاحب آن آمد باید تو را راضی نماید و اگر هم فروختی باید از خریدار بخرد. فقط کاری بکن که معلوم باشد استر در کجاست.»
آرمان او پشرفت و توسعه کشور بود. با این وجود به این نکته واقف بود که ضعف بنیه علمی کشور اجازه نمیدهد این وطن، وطن شود. بنابراین تمامی همّ و غم او مصروف آن میشد که علم و دانش روز در این کشور نهادینه شود. او در آغاز دوره صدراعظمی خود ۲ دهه قبل را بیاد میآورد که ایران به علت ضعف بنیه علمی و نبود یک ارتش مجهز و مسلح به سلاحهای روز، مجبور به پذیرش عهدنامه دومی هم بهنام ترکمنچای گردید تا بیش از این روسها به خاک ایران سلطه پیدا نکنند.
و بعد از آن که قفقاز آزاد و مستقل و مختار امر خود می شد به مناسبت هم نژادی و هم کیشی و همجواری و سابقه ایرانیّت یا به اختیار خود تحت الحمایه و به تابعیت ایران مانند عهد صفویه و ترکمان و نادر می آمدند یا برای خود استقلالی داشت و فاصله مابین روس و ایران بود. دُوَل هم از آن ها حمایت می نمودند. او به کمند جهانگیر عدالت، قفقازیه و خوارزم و ترکستان و اَفغان و عراق عرب را در صید خود می آورد، نه بند ستم و لشکرکشی به قید آورد تا نتواند.
یا سخنی داشته باش دلپذیر ؛ یا دلی داشته باش سخن پذیر . . .
کسیکه ندای درونی خودرا میشنود ؛ نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد.
من که اعتقاد قلبی به امیرکبیر و عملکردش دارم
سپاس
در بخشی از سخنان خود در باب ضرباتی که اروپاییها در طول تاریخ به ایران وارد کردهاند، بیان کردند: «فشارهای انگلیسها و سفارتخانههای اروپایی در تهران بود که پادشاه ابله قاجار را وادار کرد خون امیرکبیر را بریزد و او را که میتوانست ایران را متحوّل کند، کنار بگذارد.
داستان اول رو که خوندم در مورد امیر
بسیار زیبا بود
یاد این کار جدید نیروی انتظامی افتادم که موبایل قاپها را در خیابان میگردوند
خدایی اگر بعضی وقتها کارهای امیر کبیر و سیاستش رو
اجرا کنیم خیلی خوبه
تاریخ گذشته ما است
و ما باید از رفتار گذشتها عبرت بگیریم
داستان اول رو که خوندم در مورد امیر
بسیار زیبا بود
یاد این کار جدید نیروی انتظامی افتادم که موبایل قاپها را در خیابان میگردوند
خدایی اگر بعضی وقتها کارهای امیر کبیر و سیاستش رو
اجرا کنیم خیلی خوبه
تاریخ گذشته ما است
و ما باید از رفتار گذشتها عبرت بگیریم
بنا به گفتهی یکی از دکترهای خارجی: «[…]امیر، رسالهای در این باب (آبله کوبی) به ترجمه رسانید و چاپ کرد. و آبله کوبانی با حقوق کافی به ولایات فرستاد. این قانونِ [آبله کوبی]، در زمان امیرکبیر به شکل همگانی و اجباری میشود و ضمانت اجرای قانون، این بود که اولیای اطفالی که در آن قصور میورزیدند، مورد مؤاخذه و جریمه قرار میگرفتند.»
بعد من به امیر گفتم: این [که] مطلبی نبود که این قدر شما را مشتعل کرده بود؟!
امیر فرمود: شاهزاده، تعجب دارم که شما شنیدید دو نفر بیجهت تلف شدند و به شما تأثیر نکرد.
از این سخن امیر من بسیار شرمنده شدم.»
آنچه بعدها تقدير اميركبير را رقم زد، حاصل برخورد و اصطكاك قدرت حكومت او با عوامل ديگر قدرت يعني؛ سلطنت، دربار و سياست خارجي بود، به خاطر مهار قدرت روحانيون توسط امير، اين طبقه مذهبي نقش مهمي در حذف اميركبير از سپهر قدرت حاكمه آن روز نداشت.
وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا
هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را میکند؛ خداوند فرمان خود را به انجام میرساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است!
تقدیــم به شمـــا خــوبان خــدا
لحظاتتون سرشــار
از عاشقـانههای الهــی
سرشــار از محبتــهای خالصانه
عزاداریهاتون قــبول درگاه حـق
کربلا روزیتون انشاءلله
امام حسین علیه السلام:
هر که خشنودی مردم را با ناخشنود کردن خدا بجوید، خداوند او را به مردم واگذارد
میزان الحکمه،جلد۴،صفحه۴۸۸
صادق زاده علی
۹۹/۱۰/۲۰
حاج آقا ممنونم که راجع به امیرکبیر
بزرگ مرد ایران متن قابل تحسینی بود مطالعه کردم واقعا صمیمانه تشکر می کنم
خدا خیرتون بده
شرمساری سکوت
فضای این خاک را
بارها و بارها در نوردیده است
چه استعداد شگرفی در ندیدن داریم!
و چه هاضمه ی تاریخ کشی!
یادمان نرود آن وقتی را که:
امیرکبیر را به مسلخ فرستادند
و ما زهر سکوت سر کشیدیم
قائم مقام را در انزوای تفکر ما کشتند
هیچ آبی از هم تکان نخورد
مگر آب قلیان انساهای خمار در قهوه خانه ها.
موریانه ها حکم نانوشته ی جهاد را
برای رهایی شهرهای جدا شده از وطن
وقیحانه جویدند!
و ما باز هم خواب ماندیم
اما نه اینطور نیست!
اگر پاره پاره شدن وطن،
فریاد ما را در پی نداشت
درعوض
به دستور "آقا" بقدری غیرتی شدیم که:
"گریبایدوف "ها فکر نکنند که چون
تفلیس را بر آنها بخشیده ایم
زیبا روی گرجی راه یافته تا اندرونی آقا را هم
بر او خواهیم بخشید!
نه آقای گریبایدوف!
اشتباه به عرضتان رسانده اند
مسئله ی زن که شوخی بردار نیست
باکو،تفلیس ،نخجوان،شکی و...هم که نیست فراموشش کنیم
آقای گریبایدوف!
کاش فرصت میکردی تا
مفهوم اندرونی حاجی را در می یافتی
کاش میدانستی که ما
اگر بخاطر از دست دادن بیش از
بیست شهر فتوا به جهاد صادر نمیکنیم
در عوض برای حفظ مجموعه ی اندرونی
مخلصان را به جهاد دعوت میکنیم...!
پای بن بست حضور ما
به دروازه های دانش مصدق هم راه نیافت
و ما همچنان
مقهور گله ی شعبان ها و شعبان زاده ها هستیم!
ایران را پایگاه بزرگترین تمدن بشری میساخت و با اصلاحات بنیادین خود فقر و جهل و بی دینی را میزدود و آرمانشهری که فرزانگان بزرگ تاریخ در آرزوی او بودند عینیت میبخشید.
مانده بودم « لفی خسر » را چگونه معنا کنم
از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم
بروم سراغ سورههای دیگر تا فرجی شود
نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم میگوید:
مردم رحم کنید به کسیکه سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه ،
نگاه کردم دیدم او یخ فروش است
یک قالب یخ آورده ، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن ، و او التماس میکند از مردم که از من یخ بخرید
من معنای « لَفی خُسر » را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم
ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است
اما قدر این نعمتها و فرصتهای ناب را نمیدانیم و درک نمیکنیم !!
مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست.
من از این دست مطالب رو خیلی دست دارم
واقعیتش تا آخر خوندم لذتش رو بردم
اینقدر اطلاعات راجع به میرزاتقی خان امیرکبیر نداشتم
خیلی کامل بود هم راجع به زندگی ایشون و هم راجع به اقداماتی با ارزشی که انجام داده
بسیار محبت فرمودین
سهرابی از استان اراک شهرستان دلیجان
به نظر من الان هم در كشور مون به اميركبير و امثال اميركبير نياز داريم
اين متن حاج آقا رو جوان بخوانن بفهمن كه اميركبير اول ميرزاتقي بوده بعدش شده اميركبير يك شبه اميركبير نشده...