گروه دین و اندیشه - حجه الاسلام والمسلمين عليرضا توحيدلو در یادداشتی نوشت:نقل است؛ روزی حضرت عيسی بن مريم(عَلي نَبيِنا و آلهِ و عَليهِ السلام) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت عيسی بن مريم(عَلي نَبيِنا و آلهِ و عَليهِ السلام)با او مشغول سخن گفتن شد.در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت.
به گزارش بولتن نیوز،وقتی چشمش به حضرت عیسی علیه السلام و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت:
خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام.
اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند،...
چه کنم؟
خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن.
در این هنگام خدای برترین!!!
به پیامبرش وحی فرمود؛ که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم،...
چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.(۱)
مناجات نامه
الهی!
خواندی تأخیرکردم. فرمودی تقصیركردم.
عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.
بارالها!
اگر کار به گفتار است بر سرهمه تاجم.
و اگربه کردار است به پشه و مور محتاجم؛...
بارالها!
بیزارم از طاعتی که مرا به عجب آرد.
مبارک معصیتی که مرا به عذر آرد.
الهی!
اگر بر دار کنی رواست، مهجور مکن؛...
و اگر به دوزخ فرستی رضاست، ازخود دورمکن
كريما!
گناه درجنب كرم تو زبون است، زيرا كه كرم تو قديم وگناه اكنون است
بارالها!
گفتی کریمم امید برآن تمام است.
چون کرم تو درمیان است ناامیدی حرام است...
الهی! همچو بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم.
فریاد از معرفت رسمی و عبارت عاریتی و عبادت عادتی و حکمت تجربتی و حقيقت حكايتي؛...
بارالها!
اقرار کردم به مفلسی و هیچکسی.
ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی...
چه شود اگر مفلسی را به فریاد رسی.(۲)
دعای مادر
گویند؛ از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت:
شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم:
«اگر بیدارش کنم،خطاکار خواهم بود.»
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
هنگام بامداد، او از خواب برخاست،
سر بلند کرد و پرسید: چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت: «خدایا!
چنان که این پسر مرا بزرگ و عزیز داشت، تو نيز، اندر میان خلق او را عزیز و بزرگ گردان...(۳)
روز رستاخيز
نقل است؛ از بايزيد بسطامي را پرسيدند؛
اگر در روز رستاخيز خداوند بگويد چه آورده اي؛
چه خواهي گفت؟ بايزيد فرمود:
وقتي فقيري بر کريمي وارد ميشود.
به او نميگويند چه آورده اي.
بلکه ميگويند چه ميخواهي
زندگى يک پاداش است. نه يک مکافات.
فرصتى است کوتاه تا ببالى، بيابى، بدانى. بينديشى، بفهمى، و زيبا بنگرى به خلقتت.
در نهايت در خاطره ها بمانى و جاودانه شوي.
آنگه بازگردي نزد خالقت اي مخلوق؛...
گويند؛ صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت.
نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گويد.
پذيرفت.
نماز جماعت تمام شد.
چشم ها همه به سوى او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت:
مردم!
هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد، برخيزد!
كسى برنخواست. گفت:
حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است، برخيزد! باز كسى برنخواست.
گفت: شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد و براى رفتن نيز آماده نيستيد!!!! (۴)
داستان بایزید بسطامی و راهب
حکایت کنند که: دوستی از دوستان خدا که او را بایزید بسطامی(قدس سره) میگفتند و او چهل و پنج بار به حج رفته و در هر روز یک بار قرآن را ختم میکرد.
هنگامی که بر بالای کوه عرفات رسیده بود، نفس او، او را گفت: چه کسی هست مانند تو ای بایزید؟! چهل و پنج حج گذارده و ده هزار بار قرآن را ختم کرده ای.
بایزید که این سخن را از نفس خود شنید فی الحال به بانگ بلند گفت:
کیست که چهل و پنج حج را به گرده نانی از من بخرد؟ مردی گفت: من میخرم.
بایزید گرده نان را از آن مرد گرفت پیش سگی انداخت و سگ آن را بخورد.
پس بر نفس خود سخت گرفت و داخل مملکت روم شد. در آنجا به راهبی برخورد، راهب دست او را گرفت و به خانه ی خود برد.
در خانه جایی برای او خالی کرد و بایزید در آنجا به عبادت خدا مشغول می شد.
راهب تا یک ماه هر روز، صبح و شب با خوردنی و آشامیدنی پیش او میرفت. پس از یک ماه بایزید روزی نفس خود را گفت: من میخواهم تو را بشکنم، چرا شکسته نشوی؟
در آن دم که بایزید با نفس خود در جدل بود راهب پیش او رفت و گفت:
نام تو چیست؟ گفت: بایزید. راهب گفت: چه خوب بود که بنده ی مسیح میشدی!
بایزید گفت: که این سخن بر وی گران آمد و خواست از پیش او خارج شود. راهب گفتش که پیش ما بمان تا چهل روز را به پایان بری!
زیرا ما را عیدی بزرگ است، میخواهم که تو در آن عید حضور داشته باشی! و نیز ما را واعظی هست که سال به سال ما را وعظ میگوید.
بایزید حرف او را قبول کرد. چون چهل روز تمام شد. راهب پیش او رفت و گفت: برخیز که امروز عید ما فرا رسیده است! چون بایزید برخاست و بایستاد، راهب او را گفت: چگونه با من می آیی و با این هیئت در میان هزار راهب حاضر میشوی!
بر تو بیم دارم! و لکن لباسهای خود را از تن بیرون کن، و این کلاه بلند را بر سر گذاشته، جامه ی راهبان را بپوش و کمر خود را با این زنّار ببند و این انجیل را بر سینه آویز.
بایزید چون سخن راهب را شنید بر وی سخت آمد. در سر او ندا کردند که: ای بایزید!
آنچه را که راهب گوید عمل کن، زیرا ما را در آن اراده و خواستی است. در این هنگام بایزید لباسهای خود را از تن درآورد و کلاه بلند را بر سر گذاشته جامه ی راهبان را بپوشید. و زنّار بر میان بست و انجیل بر سینه آویخت و با آن راهب به سوی عبادتگاه راهی شد. و در میان راهبان بنشست، کسی با او اظهار نا آشنایی نکرد. در حالیکه با آنها نشسته بود، دیدند که راهب اعظم آمد و هیچ سخن نگفت. گفتندش: چرا به عادت خود سخن نگویی؟ گفت: چگونه سخن گویم و در میان شما مردی محمّدی هست؟ گفتند: او را به ما بگوی و بنمای تا او را با شمشیر پاره پاره کنیم! گفت: قسم به خدا او را به شما ننمایم تا قسم بخورید که او را نیازارید و تشویش ندهید.
همه بر این قرار برای راهب اعظم قسم خوردند. پس در این وقت راهب اعظم گفت: تو را به خدا قسم میدهم ای محمّدی که از میان جمع بر پای خیز.
بایزید برجست و بر هر دو پای بایستاد. راهب اعظم گفت: نام تو چیست؟
گفت: بایزید! گفت: از علم چیزی میدانی؟ گفت: آن را که خدای به من تعلیم کرده است میدانم. راهب اعظم گفت: خبر ده مرا از آن یک که دوم ندارد، و از آن دو که سوم ندارد،...
و از آن سه که چهارم ندارد، و از آن چهار که پنجم ندارد، و از آن پنج که ششم ندارد، و از آن ششم که هفتم ندارد، و از آن هفتم که هشتم ندارد، و از آن هشت که نهم ندارد، و از آن نه که دهم ندارد، و از آن ده که یازدهم ندارد، و از آن یازده که دوازدهم ندارد، و از آن دوازده که سیزدهم ندارد؟!!!
بایزید گفت: به یاری خدای بخشنده جواب را بشنو:
١- یک، خدایی است که خدایی جز او نیست، تنهایی است که او را شریک نبود و نباشد.
٢- دو، شب و روز است.
٣- سه، سه طلاق است.
۴- چهار، تورات و انجیل و زبور و قرآن است.
۵- پنج، پنج فریضه ی نماز است.
۶- شش، شش روز است که خداوند در آنها آسمان و زمین را بیافرید.
٧- هفت، هفت آسمان است.
٨- هشت، آن هشت ملک اند که در روز قیامت حامل عرش اند.
٩- نه، مدت حمل زن است به فرزند.
١٠- ده، کرام بَررَه اند (از ملائکه).
١١- یازده، برادران یوسف اند.
١٢- دوازده، دوازده ماه سال است.
راهب اعظم گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا، از آن که از باد خلق شد، و آنکه در باد محفوظ ماند، و آنکه با باد هلاک شد.
بایزید گفت: عيسی بن مريم(عَلي نَبيِنا و آلهِ و عَليهِ السلام) از باد خلق شد، و سلیمان علیه السلام در باد محفوظ ماند، و قوم عاد با باد نابود شدند.
راهب گفت: راست گفتی، خبر ده مرا، از آنکه از چوب خلق شد، و آنکه در چوب محفوظ بماند، و آنکه از چوب نابود هلاک شد.
گفت: عصای موسی بن عمران(عَلي نَبيِنا و آلهِ و عَليهِ السلام) از چوب خلق شد و نوح علیه السلام در چوب محفوظ ماند، و زکریا علیه السلام از چوب نابود شد.
راهب گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا، از آنکه از آتش خلق شد، و آنکه در آتش محفوظ ماند، و آنکه در آتش نابود شد.
بایزید گفت: ابلیس از آتش خلق شد، و ابراهیم خلیل الله علیه السلام در آتش محفوظ ماند، و ابوجهل با آتش نابود شد.
راهب گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا، از آنکه از سنگ خلق شد، و آنکه در سنگ محفوظ بماند، و آنکه با سنگ نابود شد.
بایزید گفت: ناقة صالح از سنگ خلق شد، و اصحاب کهف در سنگ محفوظ ماندند، و اصحاب فیل با سنگ نابود شدند.
راهب گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا، از قول علماء که میگویند: در بهشت چهار نهر است، نهری از انگبین و نهری از شیر و نهری از آب و نهری از خمر و هر چهار از یک مجری میشوند و این به آن و آن به این در نمی آمیزد، آیا برای این در دنیا مانندی است؟
بایزید گفت: آری، آدمی را در سر چهار نهر است: آب گوشهای او تلخ، آب دو چشم او عذب، آب بینی شور، و آب زبان شیرین است.
راهب گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا، از مردم بهشت که میخورند و میآشامند و قضای حاجت ندارند، آیا آن را در دنیا مانند هست؟
بایزید گفت: آری! جنین در شکم میخورد و میآشامد و قضای حاجت ندارد، اگر در شکم مادر قضای حاجت داشته باشد، مادرش میمیرد.
راهب گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا از درختی که در بهشت است و نام آن طوبی است، در بهشت هیچ قصر و اطاقی نیست مگر آنکه شاخه ای از شاخه های طوبی در آن است، آیا آن را در دنیا مانند است؟
بایزید بسطامی(قدس سره) گفت: آری، آفتاب چون برآید.
راهب گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا از درختی که، آن را دوازده شاخه است، بر هر شاخه ای سی برگ، و در هر برگی دو گل در پرتو آفتاب و سه گل در سایه؟
بایزید بسطامی(قدس سره) گفت: آن درخت سال است که دوازده ماه است، و برگها به عدد روزهای ماه است، گلها نمازهای پنجگانه است، آنچه در جلو آفتاب است ظهر و عصر و آنچه در سایه است عبارت است از مغرب و عشاء و صبح.
راهب گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا، از آنکه حج بیت الله گزارد و طواف کرد و نه حج بر او واجب بود و نه جان داشت؟
بایزید بسطامی(قدس سره) گفت: آن کشتی نوح علیه السلام است.
راهب گفت: راست گفتی، پس خبر ده مرا، وقتی که روز آید شب کجا است؟ و وقتی که شب آید روز کجا است؟
بایزید بسطامی گفت: این در علم پوشیده ی خدا است، که این بر نبی مرسل و ملک مقرب هم آشکار نشده است.
راهب گفت: راست گفتی.
بعد از این پرسشها بایزید راهب را گفت: تو مرا از مسائلی پرسیدی و بر آنها تو را جواب دادم،...
من میخواهم تو را از یک مسئله بپرسم.
راهب گفت: هر چه میخواهی بپرس! بایزید بسطامی(قدس سره) گفت: خبر ده مرا از کلید بهشت که چیست؟ و بر سر درهای بهشت نوشته است؟
راهب اعظم خاموش ماند. راهبان او را گفتند:
ای پدر ما، آیا مغلوب شدی؟ گفت: نی، مغلوب نشده ام.
گفتند: پس چرا چنانکه او تو را جواب میگفت تو او را جواب نمیگویی؟
گفت: میترسم او را جواب بگویم و شما مرا بکشید. گفتند: به حق انجیل اگر او را جواب گفتی تو را نخواهیم کشت.
پس راهب اعظم گفت:
بدانید که کلید بهشت کلمه ی؛...
«لا إله إلّا اللّه و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ»
است. در این وقت راهبان همه گفتند: شهادت میدهیم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمّد فرستاده ی خدا است.
راهب اعظم گفت: سپاسگزارم خدای را که شما را داخل در دین اسلام گردانید، زیرا من شش سال است مسلمان شده ام، لیکن ایمان خود را پنهان میداشتم، تا آنکه خداوند با این مرد بر من منت نهاد. سپس آن راهبان عبادتگاه را ویران کردند و آنجا را مسجد خدا ساختند، و بایزید بسطامی(قدس سره) نزد آنها بماند و آنها را امور دین می آموخت، سپس از آنها تودیع کرد و به مملکت خود بازگشت.(۵)
منابع؛
۱- کیمیای سعادت، ج ۱ ، ص۱۰۵.
۲- خواجه عبدالله انصاری.
۳- منبع این حکایت یعنی کتاب بستان العارفین و تحفة المریدین رسالهٔ دوم از مجموعهٔ دو رسالهٔ منتخب رونق المجالس و بستان العارفین است.
۴- تذكرة الاولياء - عطار نیشابوری.
۵- شطحات الصوفیه ص١٧٣.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
اول مطلبتان در مورد بخشش گناهان بود
و چه خوب خدای باری تعالی از ما بنده های خطاکار میگذرد
ولی امان از مردم
بابت مطلب امروزتان خیلی سپاسگزارم
اسلام عزیز برای حفظ آبرو و حرمت و شخصیّت مؤمنان اهمیّت زیادی قائل است تا آنجا که حق تعالی در قرآن کریم میفرماید:
پس کسی را که خداوند مدافع او است چگونه انسان به خود جرأت میدهد که پردهاش را بدرد و رازش را فاش کند یا عیبش را آشکار سازد، و یا بی دلیل به او تهمت وارد نموده و آبروی او را بریزد و به حیثیّتش صدمه برساند(سوره حج آیه38).
در هیاهوی بازار … در خستگی هنگام نماز ! در وسوسه های نفس ام… نمیدانم…. اما ، گاهی تو را گم میکنم مثل کودکی که در بازار دستان مهربان مادرش را رها کرده به تماشای عروسکی مشغول است…! بعد میبیند مادرش نیست و هیچ عروسکی او را خوشحال نمیکند…!
به کودکی ام بنگر… هرچند خودم تو را گم میکنم اما ….تو پیدایم کن…..
تشکر از بولتن و گروه دین و اندیشه
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند :
أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلًا . لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ. وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ .وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا. لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ. وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ. وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَا [خَيْرَ] فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَه
شما را به پنج چیز سفارش می کنم که اگر در طلب آنها متحمل رنج زیاد شوید سزاوار است :
جز به خدا امیدوار نباشید
غیر گناه خود از چیزی نترسید
اگر چیزی را بلد نیستید از گفتن نمی دانم خجالت نکشید
اگر چیزی را نمیدانید در یادگیری آن خجالت به خود راه ندهید
همواره صبر پیشه کنید که صبر در ایمان مانند سر در بدن است. بدنی که سر نداشته باشد خیری در آن نیست و ایمانی که صبر نداشته باشد نیز خیر ندارد
نهج البلاغه حکمت ۸۲
وقتی پلیـس بهشمامیگهلطفا گـواهینامه!
شمااگهپاسپورت,شناسنامه,کارتملی یاحتی کارتنمایندگی مجلسروهمنشون بدیبازممیگه گواهینامه...!
وقتیاوندنیاگفتن نماز؛
هرچی دمازانسانیت,معرفت و...بزنی
بهتمیگنهمهاینهاخوبهشمااصلکاری
رونشونبده.. نماز ... :)
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: لَا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ مِنْ کِبْرٍ.
داخل بهشت نمی شود ، کسی که در قلبش ذره ای از کبر و غرور باشد [وسائل الشیعه ؛ جلد ۱۵ ، صفحه ۳۷۵]
ما نباید خود را از دیگران بهتر ببینیم ؛ چه بسا آن شخص گنه کار بعدا توبه کند و عاقبت به خیر شود و ما – خدای ناکرده- عاقبت به شر شویم
اصحاب: بلی یا رسول الله!
فرمود:
1- کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
2-دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
3-بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
4- ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
5-و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
داستان های بحارالانوار جلد 9
به دليل اينكه دين گفت نماز جلوي فحشا و منكر را ميگيرد ما خوب ميتوانيم بفهميم نماز ما مقبول است يا نه.
چون دين گفته نمازجلوی بدي را ميگيرد ما اگر
قرص خورديم و
سردردمان رفع نشد اين قرص اصلی نيست ، نماز آن است كه جلوی بدی را بگيرد و اگر نتوانست اين كار را بكند ، پس معلوم می شود ما نماز را خوانديم و اقامه نكرديم.
بدون ترديد ما می توانيم بفهميم نمازمان مقبول است يا نه ، اگر امتحاناتی پيش آمد ما نه بيراهه رفتيم نه راه كسي را بستيم معلوم ميشود نمازِ ما مقبول شد.
در حدیث آمده است که :
خانه هایتان را مثل خانه های یهود و نصارا نکنید.
یهود و نصارا فقط در معبد به عبادت خدا می پردازند و در خانه هایشان عبادت نمی کنند
اما به ما گفته اند که شماها مستحبات را در خانه به جای آورید ، اما نماز های واجب را در مساجد بجای آورید.
مثلا نماز شب را در خانه بخوانید، ولی برای خواندن نماز صبح به مسجد بروید.
برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان در برابر افتادن مقاومت می کرد .در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد .
وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتا د با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند تا این که به ناچار برگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت .
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد و بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد.
ناگها ن صدای برگ جوان را شنید که می گفت: اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه حیاتتت من بودم.
پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
سپاس فراوان مثل همیشه مطالب آموزنده و جامع بود
و برکت در عمر و جیب پولتان
مطالعه کردیم حظ کافی بردیم بولتن و حاج آقای عزیز
معلم گفت: وقتی قرآن هست؛
دیگه ولایت فقیه نمیخواد!
شاگرد گفت: وقتی کتاٻ هسٺ ؛
دیگہ معلم نمیخواد!
و برکت در عمر و جیب پولتان
مطالعه کردیم حظ کافی بردیم بولتن و حاج آقای عزیز
معلم گفت: وقتی قرآن هست؛
دیگه ولایت فقیه نمیخواد!
شاگرد گفت: وقتی کتاٻ هسٺ ؛
دیگہ معلم نمیخواد!
حب الدنیا و حب الله لایجتمعان فی قلب أبدا
دنیا دوستی و خدادوستی هرگز در یک قلب جمع نمی شوند
تنبیه الخواطرج2ص122
خدایا ! خداوندا ! من از تو دریا نمی خواهم اما رودخانه را به من بده تا همیشه به سوی تو روان باشم
خدایا ! خداوندا ! من از تو جنگل نمی خواهم اما گل کوچکی به من بده تا عطر تو را داشته باشم
خدایا ! خداوندا ! من از تو شب و روز را نمی خواهم اما فرصتی به من بده تا دنبال تو بگردم و پیدایت کنم
مقصود ، همین که انسان بداند که خدا می داند ، کار تمام شد ، دیگر معطل نباشد . همه چیز را تا به آخر می فهمد .
خدایا سیرت را تو میبینی و صورت را دیگران ، شـــرم دارم از اینکه محبوب دیگـران باشم و منفور تو
پس خــدایا …
تو خوش صورت و خـوش سیـرتم کـن که اول محبوب تو باشم بعد دیگـران
روزگارتان خوش
دلهایتان شاد
(ص) مردی عرب خدمت ایشان رسید
و گفت:
یا رسول الله روز قیامت حساب بنده ها با کیست؟
حضرت فرمودند: با خود خدا
مرد عرب خوشحال شد و گفت: خیالم راحت شد و رفت.
سپس حضرت به صحابه خود فرمود: این مرد حقیقت مطلب را فهمید.
اصحاب به دنبال آن مرد عرب رفتند و از او پرسیدند : چرا وقتی فهمیدی حساب بنده ها با خود خداست گفتی خیالم راحت شد؟
مرد عرب پاسخ جالبی داد،
گفت: برای اینکه کریم وقتی بر انتقام گرفتن قدرت پیدا می کند،می بخشد و عفو می کند!
ممنون از مطالبی که در گروه قرار میدهید
و ما را مستفیض می فرمایید
آخرش هم زير اين خاك
آرام خواهيم گرفت،
مايي كه روي اين خاك،
آرامش را از هم ميگيريم
خدا را در كجا يافتي ...؟
فرمودند:
در قلب كساني كه بيدليل مهربانند
خدمت گروه دین و اندیشه
در صورت صلاح دید مطلبی از سالروز درگذشت علامه امینی، رحمت الله علیه که در روز ۲۸ ربیع الثانی است بگذارید تا این خادم صدیق اهل بیت علیهم السلام، و اثر بی نظیر ایشان (الغدیر) فراموش نشود.
مومنین حتما نسبت به دعا و نماز و قرائت قرآن برای آن مجاهد بزرگ، اهتمام ورزند.
سپاس
و مجرمان را با بدنهاي كبود
در آن روز(قیامت) جمع می کنيم
طه/۱۰۲
دیرگاهی است که
غبطه ام می شود
به حالِ خوبِ خوب ها!
مجرم را ، همین غبطه ها ، بس!
هر کس در هر روز صد مرتبه #استغفار کند ، خداوند #هفتصد گناه را از برایش بیامرزد ، و هیچ خیری نیست در بنده ای که در روزی ، هفتصد گناه را به عمل آورد .
اصول کافی ، ج ۴
در فرازی زیبا از دعای ندبه ما همین جمله را از خدا می خواهیم و همین دعا را داریم: « و اعنا علي تادية حقوقه اليه:خدایا ما را یاری کن بر ادای حقوق امام زمان عج» باید بدانیم که حق امام پس از خدا و رسول، از همه حقوق بر تمام اهل عالم، مهم تر و بالاتر است. یعنی حقوقی که امام به گردن شما دارد، از حقی که پدر و مادر یا همسر و بستگانت دارند، بر شما بالاتر است. و حقوق امام مهم تر است بر ما. اگر حق امام را ادا نکنی از امام زمان خودت دور میشی، حق امام در راستای حقوق خداوند است. و به عبارتی افرادی که حق امام را ادا میکنند به خداوند سبحان نزدیکتر می شوند و افرادی که حق امام را ادا نمی کنند؛ هم از امام دور می شوند هم از خداوند.
حقوقی که امام بر گردن ما دارد به دو دسته تقسیم می شود:
حقوق واجب و حقوق مستحب
#حقوق_واجب عبارتند از:
معرفت و شناخت امام، مطیع امام بودن، پرداخت سهم مالی امام، سعی در اصلاح جامعه، تزکیه و خودسازی، ثبات قدم اینها حقوق واجب هستند.
#حقوق_مستحب عبارتند از:
انتظار ظهور، خواندن ادعیه، محزون بودن از فراق امام، یاد امام، محبت امام، توسل به امام، تبلیغ امام و ...
یکی از حقوق بسیار مهم، که متاسفانه در جامعه به آن پرداخته نمی شود و کم پرداخته می شود؛ پرداخت خمس است، که سهم مالی امام از درآمد و اموال ماست.
خمس دو بخش دارد: نصف آن سهم امام است، نصفش سهم سادات فقیر.
و خمسی که ما پرداخت می کنیم پشتوانه دینیست. اگر ما این پرداخت را نداشته باشیم پشتوانه دینمان ضعیف می شود.
بعضی از افراد چطور ادعای دینداری می کنند و چطور ادعای امام زمانی بودن می کنند که حق مسلم مالی امام را از مال خودشان پرداخت نمی کنند؟؟!
امام زمان در توقیعش به محمد بن جعفر اسدی می فرمایند:«هر کس بدون اجازه ما در اموال مربوط به ما (که شامل خمس و زکات و وقف است ) تصرف بکند؛ از جمله ظالمین است و ما در روز قیامت شاکی او خواهیم بود.»
اگر خمس مالت را نمیدهی و سال خمسی نداری، امام زمان از تو شاکیست!!
بعد تو ادعای امام زمان بودن داری؟؟!
و از همه مهم تر حدیثی از امام مهدی هست که لعنت کرده افرادی که حق امام را نمی دهند.
خدای سبحان گاهی مهمان پذیر است، گاهی مهمان می شود و گاهی هر دو.
گاهی مهمان پذیر است، مثل اینكه ماه مبارك رمضان تمام روزه دار ها به عنوان ضیوف الرحمان مطرح اند؛ یعنی مهمانان الهی اند یا در سرزمین وحی حاجیان و معتمران اینها جزء ضیوف الرحمان و مهمانان الهی هستند.
گاهی خدا مهمان می شود و افراد میزبان، فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»من مهمان هر #دل_شكسته ام، چون این دل شكسته به غیر خدا تكیه نمی كند و هیچ پناهگاهی ندارد. فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ» هر كسی دلش شكست ـ چون واقعاً انسان دل شكسته هیچ پناهگاهی ندارد جز اینكه «یا الله» بگوید ـ فرمود من آن جا حضور دارم و من مهمان آن دل هستم.
اگر كسی بیمار بود و #دل_شكسته بود و در سرزمین وحی بود یا شب قدر بود یا ماه مبارك رمضان بود هم از طرفی مهمان است و هم از طرفی مهماندار، بگوید «یا الله» می شنود!
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﯽ؟
فرمود: ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:
۱. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
۲. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
۳. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
۴. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
۵. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
اگر کسی خلاف کرد، قطعا رسوا خواهد شد،
عالم آنقدر منظم است که به تعبیر برخی از بزرگان
نظم او مانند سلسه اعداد ریاضی است، اگر کسی
عدد 6 را از بین 5 و 7 بردارد آن را کجای دیگر
میتواند بگذارد؟! هرگز اینگونه نیست که اگر
کسی اختلاس کرد یا آبروی کسی را برد، این
مساله بگذرد، این شخص بالاخره رسوا میشود،
این نوع تفکر است که انسان را فرشته میکند.
ا لدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر
دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.
بحارج74ص157
ا لدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر
دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.
بحارج74ص157
چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود.
امتحانی که در آن، نادانسته های کودکی بی دفاع، مورد قضاوت بی رحمانه دانسته های معلم قرار می گرفت.
امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت می شدم نه با درست هایم.
اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که درست هایم رنگ می باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی می کرد غلط هایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست بلکه نداشته ها و ضعف هایم است.
آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را می آموزم اما ...
بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم.
نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران می گذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی دانی، که نمی توانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می آموخت.
این روز ها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم.
این روز ها خیلی سعی می کنم که وقتی به دیگران می اندیشم خوبیهاشان را ورق ورق مرور کنم.
کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.
اَی برادر به مردم يك بار گندم نمی رسد و اما تو چندمین بار است كه گندم ميبری دگر بس كن! هنوز بسيار مردم محتاج باقی مانده اند !
حضرت جبرییل که کنار یوسف ایستاده بود گفت:
آیا او را مى شناسى؟
گفت: نه، نمى دانم كیست.
جبرییل گفت: اى یوسف! این شخص با این لباس كهنه و پاى برهنه همان شاهدى ست كه تو را از اتهام نجات داد. این همان طفلك هست كه موقع تهمت زدن زليخا به تو، شهادت به پاك بودنت داد!
حضرت به مأمور خود گفت: برو او را بیاور. او را آورد،
يوسف (ع) آن نوجوان را در آغوش گرفت و امر نمود دروازه های خزاين را به روی او باز كنند هر قدر وهر چه ميتواند ببرد.
سپس به ماموران گفت: براى او لباس و كفش بیاورید، به او پول و شغل متناسب با عقل و فهمش بدهید و حقوقى نیز براى او قرار بدهید.
جبرئیل تعجب كرد، حضرت یوسف(ع) گفت: چه شد؟ گفت: كرم خدا مرا متحیر كرد،آه از نهادم برآمد؛ كسى كه براى تو یک شهادت به حق داده، ببین براى او چه كار كردى؟ آن وقت بندگان خدا كه عُمرى مى گویند: «أشهد أن لا اله الا الله» و به وَحدانیت او شهادت میدهند، در قیامت براى آنها چه خواهد كرد؟
خداوند جَل جَلالُه برای یوسف وحي كرد؛ كه ای يوسف ! تو يك بنده هستی
يك نَفَر پاكی ترا ياد كرد، تمام خزانه ها را برايش باز كردی و اگر كسي پاكی مرا ياد كند ذكر مرا بكند آیا من چه برايش خواهم نمود...!
شما فكر كنيد خزانه های يوسف (ع) كجا و خزانه های خداوند جَل جَلالُه کجا!
داد حضرت يوسف كجا و داد خداوند متعال كجا!
سلام عصر روز چهارشنبه به خیر و شادی انشاءالله
سپاس خدایی را که همه هستی از اوست.
خدایا بر محمد و آلش درود فرست.
پروردگارا به تو پناهنده شده ام پس پناهم بده، از تو زنهار می طلبم پس دست از یاریم مکش، سائل درگاهت هستم پس محرومم مگردان، دست به دامان تو هستم پس رهایم مکن، دعاکننده ام پس نومیدم مساز.(فرازی از دعای ۵۱ صحیفه ی سجادیه)
پروردگارا برکت و معجزه های خودت را از ما دریغ نفرما.
سپاس فراوان از بولتن و سرور عزیز و دوست داشتنیم
حاج آقای توحیدلو
مخلص و ارادتمند شما
رضا کبیری از کاشمر
سلام عصر روز چهارشنبه به خیر و شادی انشاءالله
سپاس خدایی را که همه هستی از اوست.
خدایا بر محمد و آلش درود فرست.
پروردگارا به تو پناهنده شده ام پس پناهم بده، از تو زنهار می طلبم پس دست از یاریم مکش، سائل درگاهت هستم پس محرومم مگردان، دست به دامان تو هستم پس رهایم مکن، دعاکننده ام پس نومیدم مساز.(فرازی از دعای ۵۱ صحیفه ی سجادیه)
پروردگارا برکت و معجزه های خودت را از ما دریغ نفرما.
سپاس فراوان از بولتن و سرور عزیز و دوست داشتنیم
حاج آقای توحیدلو
مخلص و ارادتمند شما
رضا کبیری از کاشمر
دل و عشق و نسیم جمکرانت
عجب شعر و غزل ها می سرایند
اگر که قافیه اش نام مهدی
ردیفش هم ظهور نزدیک باشد
کتابش برگ برگ آسمان است
حضرت آدم علیهالسلام برای قبولی توبهاش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد
حضرت یعقوب علیهالسلام به اندازای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
حضرت یوسف علیهالسلام در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در فراق پدر انقدر گریه کرد که بعضی گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
حضرت امام سجاد علیهالسلام بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش امام حسین علیهالسلام گریه کردند.
هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد
اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…
هر صبح و شام بر مصیبت جدش ابی عبدالله علیهالسلام ...
من انتظار تو را بردهام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما
برشوره زار معصیتم گریہ میکنید
جانم فدای دیده بارانے شما...
اللهم عجل لولیک الفرج
شرط اجابت دعا ترک معصیت است.گاهی مــصلحت درغیر تعــجیل است و گاهی مصلحت تبدیل به احسن است دعا کننده خیال میکند مستجاب نشده و اهل یقین میفهمند.
اَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فى قَلْبِهِ اِلاَّ الرِّضا اَنْ يَدْعُوَ اللّه َ فَيُسْتَجابَ لَهُ؛
كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مىكنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند.
اصول کافی، جلد ۲،صفحهی ۶۲
بدرستی که خداوند به کارهای آنها آگاه است.
در حدیث آمده: نگاه کردن به زیبايییهای زن نامحرم تیری است از تیرهای ابلیس و خداوند متعال به شخصی که از این نگاه حرام پرهیز نماید. مزه عبادتی را میچشاند که از آن شاد میگردد.
مستدرك الوسائل ج۱۴ ص ۲۷۰- ۲۷۱