گروه فرهنگی: امروز بعد از گذشت 15 سال از تدفین شهدای گمنام در دانشگاه شریف وقایع پیرامون آن، نگاهی داریم به اتفاقات آن روزها و آنچه در حق شهدا گذاشت
به گزارش بولتن نیوز، اگرچه دفن شهیدان و سربازان گمنام در بیشتر کشورها در مکانهای عمومی، امری معمول است اما تعداد زیاد دانشجویان دانشگاه شریف در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۸۴، با این تعبیر که دانشگاه یک مکان عمومی که محیطی آکادمیک است با این امر مخالفت کردند که درنهایت پیکر بینشان سه شهید گمنام دفاع مقدس در شبستان شمالی مسجد دانشگاه به خاک سپرده شدند.
در رابطه با وقایعی کهان روزها در دانشگاه شریف اتفاق افتاد وبلاگی به نام نظر سوم در چهارم اسفند 1386 مطلب قابلتأملی با تیتر بازخوانی واقعه روز 22 اسفند 84، روز تدفین 3 شهید گمنام دانشگاه شریف» نوشته است که در ادامه بازنشر میشود:
بازخوانی واقعه روز 22 اسفند 84، روز تدفین 3 شهید گمنام دانشگاه شریف
امروز بعد از گذشت 2 سال از تدفین شهدای دانشگاه شریف و وقایع پیرامون آن، شاید بهقدر کافی از آن روز فاصله گرفته باشیم که بتوانیم تحلیلهایی هرچند ابتدایی از آن اتفاقات داشته باشیم.
بار دیگر به آنچه گذشت نگاهی میاندازیم:
مدتی است که طرح دفن شهدای گمنام در بعضی از دانشگاههای کشور برای ایجاد فرهنگ جهاد و شهادت و ایجاد ارتباط نزدیکتر بین سربازان دیروز انقلاب و مجاهدان فردای آن، روی میز کار مسئولین امر وجود دارد. بعد از مخالفت وزیر علوم سابق (دکتر معین) پیاده شدن طرح به دولت جدید واگذار میشود. برای نگارنده دقیقاً مشخص نیست که انتخاب دانشگاه شریف بهعنوان اولین دانشگاه پذیرای شهدا و پیشنهاد پیاده شدن طرح در آن مقطع زمانی دقیقاً از جانب چه کسی یا چه نهادی صورت گرفته است. بههرحال اعلام آمادگی و استارت کار، چه از سوی وزارت علوم بوده باشد، چه از سوی مسئولین دانشگاه و چه از سوی دانشجویان، در این تحلیل ارائهشده تأثیری نخواهد داشت.
کلیت اتفاقی که میافتد با نگاهی بیطرفانه و صرفاً توصیفی بهاختصار این است که قرار میشود 3 شهید گمنام در مسجد دانشگاه دفن کنند وعدهای از دانشجویان با این موضوع مخالفت میکنند. این مخالفت تا روز خاکسپاری ادامه مییابد بهگونهای که این عده در روز 22 اسفند در محل قبور اجتماع کرده و مانع تدفین میشوند. بحثها و شعارهای طرفین موافق و مخالف نتیجه نمیدهد و نتیجتاً تابوت شهدا را با فشار جمعیت و احیاناً درگیریهای فیمابین به محل قبور هدایت میکنند و خاکسپاری انجام میشود. مخالفین معترض هم برای تلافی جناب دکتر سهرابپور را باکمی ضرب و شتم راهی بیمارستان میکنند.
ماجرا از 2 بعد قابلبررسی است: یکی ارزیابی طرح تدفین شهدا در دانشگاهها و دیگر عکسالعمل دانشجویان.
نکتهٔ مهم و قابلتوجه این است که به زعم نگارنده، نفس عمل خاکسپاری شهدا در دانشگاهها پسندیده و محترم است. دانشگاههای امروز ما باگذشت 30 سال از انقلاب اسلامی، مجرای ارتباطی صحیحی که نسبت آنها را با انقلاب، آرمانهای انقلاب و خونهای ریخته شده در راه استمرار اندیشهٔ شیعی در 1400 سالهٔ گذشته ندارد. دانشگاه صنعتی محیطی سکولار و ایزوله است که تکنیک و فناوری تنها موضوع قابلطرح و تأمل در آن است. دانشگاه جزیرهای دورافتاده از اجتماع است که غایتی نامشخص و مبهم دارد. غایتها و چشماندازهایی هم که بعضاً از سوی اساتید یا سیستم به دانشجویان معرفی میشود (مثل ادامه تحصیل در خارج از کشور یا پیپر (مقاله) سازی افراطی، بدون کاربرد و بی هدف) عمدتاً معارض با اهداف و چشماندازهای جامعه و نظام است. در اندک مواردی هم که جهتگیری مجموعه در راستای آرمانهای نظام است (مثل پژوهشهای صنعتی یا حرکت به سمت تشکیل شرکتهای خصوصی طراحی مهندسی) نسبت آنها با مسائلی نظیر دین، اخلاق و تعهد، تمدن اسلامی، فرهنگ جهانی توحیدی، ولایتفقیه یا انتظار موعود شدیداً مبهم، نامشخص و مخدوش است.
بنابراین هر حرکتی که به تبیین این رابطه بپردازد و تذکری نسبت به عقبهٔ فرهنگی شیعیان و هویت تاریخی مردم مسلمان ایران بهخصوص در برههٔ بعد از انقلاب به وجود آورد بسیار ارزشمند است و باید تقویت گردد. هرچند ترجیح به آن است که اینگونه حرکتها بلندمدت و عمیق باشند.
امّا با توجه به شرایط آن روز دانشگاهها، یعنی در آخرین روزهایی که دامن تفکرات التقاطی حاکم بر جامعه که پس از روی کار آمدن دوم خردادیها و در سالهای 76 تا 84 بر دانشگاهها و فضای فکری دانشجویان پهنشده بود، به نظر نگارنده تدفین شهدا کار درست و معقولی نبود و باید به زمانی دیگر موکول میشد. جا دارد که در این مقطع مقایسهای بین اجرای این طرح در دانشگاه علم و صنعت دریکی دوماه گذشته و آنچه در شریف اتفاق افتاد انجام شود که باید توسط افراد مطلع صورت بگیرد.
امّا بعد دوم بررسی از بعد اول آن بهمراتب مهمتر است و آن بررسی و ارزیابی عکسالعمل دانشجویان در قبال چنین طرحی است.
آنطور که به خاطر میآورم دلایلی که مخالفان طرح عنوان میکردند همگی قابل خلاصه در 2 مورد بود: یکی رف راندم یا لزوم نظرسنجی از دانشجویان و دیگر ترس از حضور لباس شخصیها و گروه فشار در دانشگاه. اندکی فاصله گرفتن از آن روزها بهخوبی بطلان هر 2 را نشان میدهد. رفراندوم که یک مغلطهٔ بزرگ است که گاهوبیگاه توسط لیبرال مآبهای وابسته به دفتر تحکیم مطرح میشود. طرح چنین شبهاتی نشان از نهادینه نشدن دموکراسی و سازوکارهای دموکراتیک و سیستماتیک در میان مردم و نخبگان کشور ما دارد. چنین درک ناصحیحی از مردمسالاری بستر سو استفادههای اینچنینی را هموار میکنند. اگر قرار باشد هر نظام، سیستم یا نهادی برای پیاده کردن سیاستهای خود هر بار یک همهپرسی برگزار کنند که دیگر چه نیازی به این همه سازوکارهای پیچیدهٔ حزبی و پارلمانی و مجلس و شورا و کاندیدایی و به قول دوستان نهادهای مدنی و ... بود؟ به حساب این دوستان آیا لازم نیست برای تصمیمگیریهای دیگر نهادهای دانشگاه نظیر ایجاد فضای سبز در جلوی دانشکده میم شیمی یا تغییر شکل کلاسهای ابنسینا یا طرح برگزاری ورزش صبحگاهی خانمها (که توسط شورای فرهنگی تصویب شد) رفراندم برگزار شود؟
گروه فشار و لباس شخصی هم اصطلاحی بود که توسط عدهای در همان سالها طرح شد و بهخصوص در 18 تیر بسیار مورداستفاده قرار گرفت. جنگوگریزهایی که تاریخمصرفشان همگی به سالهای 76 تا 84 برمیکردد و اکنون بخشی از موزه عبرت تاریخ محسوب میشوند. آنچه درک آن بسیار مهم و حیاتی است این است که بدانیم چگونه عدهای روشنفکرنما و فرصتطلب (که نماد آنها دکتر سروش است) در کنار عدهٔ دیگری از دوستان جاهل (که هنوز هم کم نیستند) قرار گرفتند و با سوار شدن بر موج اصلاحات و دوم خرداد و قبضه کردن فضای فکر و اندیشهٔ کشور مسائلی چون تقدس زدایی از مفاهیم دینی، تحقیر روحانیت، حداقلی کردن ارزشها، طرح آزادیهای ضد دینی، تردید در وحی و خاتمیت و مهدویت و... را- که نهایتاً به تردید در انقلاب اسلامی منجر میشود- چگونه در ذهن جوانان کشورمان جا انداختند که طرح موضوعی چون «حضور لباس شخصیها در کنار قبور شهدا بعد از تدفین» تعداد زیادی (شاید 400 نفر) از دانشجویان دانشگاه شریف را به «ایستادن در مقابل تابوتهای شهدا و جلوگیری از تدفین و بعضاً پرتاب بطری و نارنجک دستی به سمت تابوتها و تشییعکنندگان» میکشاند؟
بررسی اوضاع کشور در آن سالها و سرنوشت جوانانی که در آن دوران در دانشگاهها بودند – همان کسانی که در مقالهای در همین پایگاه بانام «نسل سرگردان» از آنها یادکردیم- تجربیات گرانبهایی را در باب میزان تأثیرگذاری جریانهای فکری در جامعه به دست میدهد. جریان فکری ساختگی، منحط و انحرافی جناب آقای دکتر سروش در همین ایام هم هنوز به حاشیه رانده نشده است لیکن کماکان شاهد بیاعتنایی و کمتوجهی مسئولین و بزرگان فرهنگ و اندیشهٔ کشور نسبت به چنین اندیشههایی هستیم.
کشور ما امروز نیازمند یک جریان فکری نیرومند و پاکدینی است که بقایای اندیشههای هرز آن دوران را با خود بشوید و تفکر ناب اسلامی را جایگزین آن کند. بدون شک تنها در صورت وقوع چنین اتفاقی است که نهضت برپایی تمدن اسلامی با اطمینان بر دوش نسل سوم انقلاب قرار خواهد گرفت. تنها کسی که امروز شکستناپذیر، همچنان به تشریح مشخصههای اسلام ناب روحاللهی میپردازد، آیتالله سید علی خامنهای است. چند نفر هم در گوشه و کنار همچون رحیمپور ازغدی و عدهای از دوستان طیف جنبش عدالتخواهی حرکاتی را آغاز کردهاند، لیکن این جریان نیازمند قدرت و توان بسیار بیشتری است. انشالله که در سالهای آینده شاهد تقویت و فراگیری جریان اسلام ناب خمینی کبیر به دست همین جوانان نسل سومی جمهوری اسلامی ایران باشیم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
اگر فکر می کنید با دفن شهدا مثلا جو دانشگاهها اسلامی تر می شود در اشتباهید. ما باید دانشگاهها را یک پاکسازی بیرحمانه و واقعی بکنیم و مخصوصا گزینش در امر جذب دانشجو را که به تاریخ پیوسته احیا کنیم. انقلاب فرهنگی باید تکرار شود. فرصت کرونا بهترین زمان برای اینکار بود که از دست رفت.
و افسرده که دنبال بهانه ای برای بیرون ریختن همه ناراحتی هایش از تحصیل
و دوری از خانواده و فشار جنسی و.. است. راحت ترین راه بیرون ریختن این
خشم هم علیه نظام و ایدئولوژی حاکم است. دانشجویان لهذا همیشه و در همه
جای دنیا ضد حاکمیت و نفر اول کشور هستند و همه مشکلات خود را از چشم او
می بینند. لهذا مثلا چون رییسی یا احمدی نژاد را نماینده وی و ایدئولوژی جمهوری اسلامی
می دیدند - بر خلاف خاتمی و روحانی - از آنها متنفرند.
پس به طور خلاصه سیاست راه فراری برای دانشجو است که عقده اش را خالی
کند و به این بهانه چند دقیقه ای تحصیل و امتحان و درس را - که از آنها
بیزار است - فراموش کند. حتی موفقترین و خرخوانترین دانشجوها هم عاشق این
هستند که اگر بشود به بهانه سیاست خود را تخلیه کنند.
دقیقا به همین دلیل در رژیم طاغوت هم دانشجویان عاشق اندیشه های
مارکسیستی و یا اسلامی ضد رژیم بودند و همینطور در همه کشورهای دیگر.
حالا هم طبعا باید ابراز وجود خود را در مبارزه با اندیشه جمهوری اسلامی
جستجو کنند. منتهی احمقها نمی دانند که آنچه در عمل حاکم است اندیشه
انقلاب اسلامی نیست و اتفاقا همان سیاسیونی که آنها را خط می دهند خودشان
عامل شرایط حاضر هستند. لهذا می بینید که دانشجو حیوان خوبی برای سواری
سیاستمداران است. امروز به هاشمی فحش می دهد و فردا درود بر همان هاشمی
می گوید. دیروز میرحسین موسوی را عامل دیوارکشی می داند و امروز قهرمان
آزادی! خلاصه عقل درستی درکار نیست. مهم تخلیه است. لهذا کشورهای غربی می
دانند که کار رست گسترش سکس و پارتی در میان دانشجویان است تا به این
وسیله خشم آنها را تخلیه کنند و دنبال بوی فرند و گرل فرند بیفتند تا
مبادا فیلشان هوای هندوستان سیاست کند. اما در ایران عجالتا خیلی ها به
این خشم دانشجویی احتیاج دارند. مخصوصا اینکه ایدئولوژی حاکم هم مخالف
روابط نامشروع است و این حضرات سیاسیون با زبان بی زبانی می گویند اگر به
ما سواری دهید ما برایتان معیارهای غربی می آوریم! پس حسابی بین
دانشجویان طرفدار دارند.
منتهی کمی بعد همینها که فارغ التحصیل شدند و دیدند دنیای واقعی چقدر با
فانتزی های دانشجویی متفاوت است کلا سیاست را فراموش می کنند.
لهذا روی دانشگاهها حساب نکنید. به قول حجاریان جنبش دانشجویی حرف مفت
است! تنها حرف راستی که در عمرش زد.
دانشجوهای عزیز از آنچه نوشتم بدشان نیاید. خودشان هم می دانند که عین حقیقت
است.