گروه بین الملل - گروه دفاعی: کریم کاکه سوری از فرماندهان دهه 60 حزب منحله دمکرات کردستان ایران که اخیرا افشاگری های تکاندهنده ای از جنایات قاسملو انجام داده است این بار از اختلاس و دریافت رشوه و پول های کلان بنام مردم کردستان ایران و به کام سرکردگان حزب دمکرات خبر داد.
به گزارش بولتن نیوز، این فرمانده قدیمی که شاهد زنده اقدامات ضد انقلاب بشمار می رود در یک فایل ویدویی گفت؛
پول ها و یارانه های زیادی بنام انقلاب مردم کردستان و به نام خون شهیدان و بنام پیشمرگان از کشورهای خارجی دریافت کردیم.
بیشتر این پول ها را از رژیم بعث عراق دریافت کردیم آیا وقت آن فرا نرسیده تا حقایق را به مردم و پیشمرگان بگوییم؟
تا کی پنهان کاری باید بکنیم؟ آیا وقت آن فرا نرسیده دست از حقه بازی و فریب مردم کردستان برداریم؟
ارتباطات احزاب کردستان ایران از نظر مالی با رژیم بعث عراق از ده سال اول بخصوص از زمانیکه جنگ ایران و عراق شروع شد، آغاز شد.
رژیم بعث عراق با هدف تفرقه افکنی در ایران این پول ها را در اختیار معارضان کرد و خصوصا حزب دمکرات کردستان ایران قرار می داد.
وظیفه احزاب کردی این بود در کردستان ایران به نیروهای رژیم ایران، حمله ور شوند و رزمندگان ایرانی را به خود مشغول کنند تا دیگر رزمندگان در جبهه ها دچار کمبود نیرو شوند و رژیم بعث عراق ضربات بیشتری به ایران وارد کند.
ما نقش ستون پنجم دشمن را بازی کردیم.
کمک های رژیم بعث عراق به احزاب کردی خیلی قابل توجه بودند و بر اساس آمار پیشمرگان ماهانه از رژیم بعث حقوق دریافت می کردند و هر پیشمرگ 135 دینار آن زمان را که معادل 450 دلار آمریکایی بود پول دریافت می کرد تا به سپاه،بسیج و ارتش حمله کنند و آنها را قتل عام نمایند و بر اساس شمار کشته ها، هر پیشمرگی مقام و درجه دریافت می کرد.
مخفی کردن این حقایق از مردم کردستان خیانت آشکار به اهداف کردهاست و من دست از افشای این حقایق بر نمی دارم.
انتهای پیام/#
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
وی در ادامه بیان داشت عینا در اولین روز ماه مبارک رمضان قرارداشتیم برای انجام امر خیری 2روز مرخصی گرفتم وبه سمت مریوان حرکت نمودم چندین خودرو را عوض نمودم تا به تعدادی رزمنده رسیدم که درحال انتقال تویوتائی به داخل آیفا بودند گویا تویوتا آسیب دیده بود وقادر به حرکت نبود من نیز به کمک آنها رفتم در حالی که هیچکدام یکدیگر را نمی شناختیم تعدادی از رزمندگان ارتش نیز به کمک آمده بودند،بالاخره تویوتا به داخل آیفا منتقل شد من نیز به بزرگ آن برادران گفتم:
مسیرتان کجاست؟
گفت مریوان می رویم درجواب گفتم من نیز به مریوان می روم می توانم با شما همراه شوم؟
در جواب گفت مگر این خودروها مال فرد خاصی است؟
متعلق به همه رزمندگان است قدمت برروی چشمانمان بفرمائید، سوار شدم وآیفا به سمت مریوان حرکت کرد.
من وبرادری داخل تویوتا بودیم به خاطر اینکه پایش را برروی ترمز بگذارد تا خدای ناکرده ماشین در سراشیبی ها دچار لغزش نشود؛دقایقی بود که راه افتاده بودیم وسکوتی ناخوش داخل کابین خودرو حاکم شده بود به همین خاطر سر سخن را با آن دلاور بازنمودم ؛از شهرش پرسیدم که اهل کجائی؟
گفت زنجانی هستم واین بود که با آن رزمنده زنجانی مشغول گفتگو شدیم؛ در حالی که از آن برادر در حال این پرسش بودم که چند فرزند داری؟به ناگاه ماشین ما شدیدا به رگبار بسته شد وصدها گلوله به سمت ما شلیک گردیدو آن رزمنده ی زنجانی که حتی نامش را نمی دانستم به زبان ترکی فریادی برآورد ومادرش را صدا زد ودراین حین شهادتین را برزبان جاری نمود و رخت شهادت برقامت رعنایش آرام آرام قرارگرفت.
تا به خود آمدم مورداصابت چندین گلوله قرارگرفتم من نیز شهادتین را ادانموده در این حین ودر کسری کمتر از هزارم ثانیه این فکر وجودم را فرا گرفت:
یعنی چه ؟
این چه وضعیتی است؟
چرا بایدعراقی ها به این آسانی تا این قسمت از جبهه های ما پیشروی کرده باشند؟
که اینگونه درحالی که هنوز آفتاب درحال نفس کشیدن های آخرش است به این آسانی به رگبار می بندند؟
شهید می کنند ومجروح؟
به ناگاه با صدای فحاشی آن هم به زبان کوردی به خود آمدم که دو نفر را بر بالای سرخود،دیدم درحالی که خون زیادی از بدنم رفته بود با قنداق تفنگ بر سر وپشتم کوبیدند وسرم را شکستند وبا فحاشی مرادست بسته با خود بردند.
در همین حین دوبرادر دیگر که یکی مشهدی بود ودیگری اهل اصفهان را داخل دیگرخودرو به رگبار بسته بودند یکی از آنها به علت شدت جراحت از هوش رفته بود وچون فکر کردند شهید شده رهایش کرده؛رزمنده مشهدی را با فحاشی درحالی که گلوله ای بر کشکک پایش نشسته بود وبه شدت کشکک پایش راخورد کرده بود،دستگیر کردند وهردوی ما را دست وچشم بسته به همراه خود بردند.
من که چوخه ورانک پوشیده بودم ودر لباس پوشیدن با آنان مشترک بودم با خود درگیر شده بودم که در عین شباهت ها چقدر تفاوت ها وجود دارد؟
در این جنگ اعصاب بودم که یکی از آنها به دیگران گفت این یکی شان جاش است؛ در این حین به یاد شهادت پسرعمه ام شهید بهمن فتحی ودیگر شهید فامیل شهید کیومرث باجلانی افتادم که قهرمانانه مقابل جنایتکاران کومله ایستاده،شهادت را انتخاب نموده بودند؛با تأسی به این دو شهید دلاور به خود گفتم حال که قرار است این بی شرافت ها ما رانیز همچون آن دو دلاور به شهادت برسانند هرگونه کوتاه آمدن ننگ است ودر روزقیامت باید در مقابل پیامبر(ص)وائمه معصومین(ع)جوابگو باشم،به آن فرد گفتم:
چگونه فهمیدی که من جاش هستم؟
درجوابم گفت:
چون لباس کوردی پوشیده ای وبه زبان کوردی سخن می گوئی وبه همین دلایل تو جاش هستی
با تمام توان به خدا پناه بردم که خدایا شجاعتی به من عطا بفرما تا بتوانم دراین آخرین لحظات زندگی جوابی دندان شکن به او دهم،خداوند دعایم را در همان لحظه مستجاب نمود،در جواب آن مزدور گفتم حال که پوشیدن لباس کوردی وسخن گفتن به زبان کوردی نشانه جاش بودن است همه شما هم جاش هستید چون در این دو مورد کاملا به هم شبیه هستیم.
سخنانم به شدت آنها را عصبانی وآشفته کرده بود ویکی ازآن مزدوران با قنداق تفنگش بر پشتم کوبید وبه شدت به زمین خوردم یکی دیگر از آنها در حالی که به آن فرد انتقاد می کرد مرا بلند کرد وگفت:
احمق چرا او را می زنی؟
مگر نمی دانی ما آنها را برای چه کاری می خواهیم؟
به ناگاه سکوتی محض فضا را فرا گرفت گویا گاف بزرگی داده بودند هرچند من اصلا متوجه منظور شان نشده بودم چند دقیقه ای در سکوت کامل راه رفتیم که یکی ازآنها که اگر درست درخاطرم مانده باشد و نامش کیکاووس بود جلو آمد وبا لحنی همراه با چاپلوسی گفت نگران نباش دوستم نباید تو را می زد اشتباه کرده است وخودت شنیدی که گفتم ما شما را برای کاری می خواهیم حال می خواهم به شما مژده بدهم که شما را برای چه کاری می خواهیم؟
شاید تا صبح میهمان ما باشید
ما چند اسیر در منطقه پاوه واورامانات نزد پاسداران شما داریم این است که برای آزادی دوستان مان ناچار به این کمین بودیم وحال شما را برای معاوضه با آنها می بریم.
برای لحظاتی با توجه به جغرافیای منطقه باورم شده بود که ممکن است دروغ نگویند اما اشتباه من در محاسبه مرز ایران وعراق بودمنطقه ای که به سمت آن در حال حرکت بودیم درحقیقت به سمت ایران بود اما این قسمت از خاک عراق به صورت نعل اسبی داخل خاک ایران است ودر اصل داشتند ما را به داخل خاک عراق می بردند نه ایران
در این حین دوست رزمنده ام به علت شدت جراحات به آنها گفت محض رضای خدا مرا بکشید به خاطر بی بی فاطمه زهرا مرا بکشید آن بی شرافت ها در جواب این رزمنده واقعیات درون خود را بیرون ریختند وشروع به کفر گوئی کردند وبه بی بی دوعالم توهین ها کردند وبا قنداق تفنگ بر سر ورویش زدنددر این حین بود که به رودخانه خروشان شلیر رسیده بودیم با بدن مجروح مار ا داخل آب بردند تا به آن طرف رودخانه برویم وبا این کار زخم های ما را به شدت کاری تر کردند وخونریزی بیشتر شد.
وقتی دیدند ممکن است ما بمیریم مقداری باند آورده؛محل خونریزی را بسته؛گفتند تا لحظاتی دیگر به مقرمان می رسیم وشما را مداوا می کنیم اصلا نگران نباشید در این حین بود که برج وباروی شهر پنجوین پدیدار شد وبه خود گفتم:
یعنی چه؟
چرا خاک عراق؟
آیا اینها با عراقی ها رابطه دارند؟
درحالی که با خود سخن می گفتم به اولین ساختمان های پنجوین رسیدیم ودر میان آن قسمت از شهر درحال پیاده روی بودیم که به دامنه کوهی رسیدیم هرچه بالاتر می رفتیم از تعداد آن جنایتکاران کم می شدورفته رفته سنگر های عراقی ها پدیدار می گشت،برگشتم به یکی از آنها گفتم مگر قرار نبود به سمت پاوه ما را ببرید؟
گفت اکنون نیز برحرف خود هستیم،شما زخمی هستید وباید درمان شوید اکنون در بهداری عراقی ها شما را درمان می کنیم ودوباره به سمت ایران بازمی گردیم.
در این سخنان بودیم که یکی از آنها به دیگر دوستانش گفت آن پیچک ها را بنگرید(نوعی گیاه که خاصیت فراوانی دارد) دونفر از آنها پیش ما ماندند ومابقی به سمت پیچک ها رفتند در این سو چندین افسر وسرباز عراقی داشتند به سمت مامی آمدند.
بعد از لحظاتی آن دونفر با عراقی ها خوش وبش کرده به مترجم عراقی که کرد بود گفتند:
(ئه م دو دانه حه ره س خومینین به تایبت ئه به بو هه رکام له مانه چوار هه زار دینار مان بدن)
این دونفر حرس خمینی هستند وباید به صورت خاص برای هرکدام 4هزار دینار براساس قرارداد بپردازید
در حالی که با هم قدم می زدند از ما رفته رفته دور شدند،اینجا بود که فهمیدم اینها مزدوران ارتش عراق هستند وبه خاطر پول به کشور وملت خیانت می کنند رزمنده ها را به شهادت می رسانندواسیران را به عراقی ها تحویل می دهند ودر ازایش دینار ودلارمی گیرند.
جملاتی از ذهنم عبورکردند وبه خود گفتم اگر این جملات را نگویم به امام وشهدا خیانت کرده ام،اینها که ما را تحویل عراقی ها داده اند هیچ کاری نمی توانند علیه ما بکنند جزاینکه کتک بزنند این بود که با صدای بلند فریاد برآوردم:
که شما مزدور هستید ومشتی دروغگو وآدمکش مگر قرار نبود ما را معاوضه کنید؟
پس چرا در مقابل 4000دینار ما را به عراقی ها فروختید؟
که یکی از آن آدم کش ها به سمت من برگشت وچندین لگد به من زد که یکی از آن لگدها به ساقم خورد ودر مقیاس عدد هفت اسخوان پایم را از بین برد که همین الان نیز با دست کشیدن برروی ساق پایم کاملا قابل لمس است.
البته در هیمن جا اولین جمله عربی را نیز یاد گرفتم وآن اینکه افسر عراقی به سمتش برگشت وگفت:
قف یابه کافی علیه (بایست بابا دیگر کافی است که این عبارتی اصطلاحی در زبان عربی عراقی هاست)
وبعد از لحظاتی همه آن خائنین آدم کش از چشم ها پنهان شدند وبه خود گفتم این بارقرار است چه جنایت دیگری را انجام دهند؟
چند روزی را در استخبارات بودیم ودر این چند روز قصد داشتند ما را تخلیه اطلاعات کنند که در جنگ امری کاملا بدیهی است وبهترین حرکت را در این دیدم که خود را سرباز معرفی کنم که همین کلمه سرباز باعث دردسرهای فراوانی برایم شد ودر هربازجوئی دهها سیلی وکابل نوش جان می نمودم.
بعد از حدود 15روز ما را به پادگان الرشید منتقل کردند،الرشید محلی برای تجمیع اسیران ایرانی بود وهرگاه تعداد اسیران به عدد مورد نظرآنها می رسید آنان را بین اردوگاهها تقسیم می کردند.
هدفم از ادامه این مطلب بسیار مهم است چرا که در این محل شاهد اتفاقات زشت تری از گروهک های کومله ودمکرات بودم.
هرگاه تعدادی از اسیران را به الرشید می آوردند واز نحوه اسارت شان سوال می شد بیشترآنها می گفتند که توسط گروهک ها اسیر شده اند وبه عراقی ها فروخته شده انداینجا بود که به اوج بی شرفی این از خدا بی خبران پی بردم کسانی که از بوق های رسانه ای خود همواره شعار دفاع از خلق کورد را سرمی دادند اما روزی نبود که تعدادی کورد را به اسارت گرفته وبه عراقی ها می فروختند.
نکته تاریک این جنایت ها این بود که؛ این خائنین به مردم کورد هرگاه نیروی نظامی را نمی یافتند به روستاهایی که به مناطق مرزی نزدیک بودندشبیخون می زدند ومردان مظلوم روستا را به اسارت می گرفتند وبه عراقی ها می فروختند واز همه جنایتکارانه تر گاها اتفاق می افتاد پدری را به همراه پسرانش اسیرمی کردند وبه عراقی ها تحویل می دادند وهمین روال کاررا به جائی رسانده بود که عراقی ها نا چار شدند از کلمه مدنی برای این دست از افراد در اتیکت های شان استفاده کنند که این بزرگترین سند واعتراف بر خیات این مزدوران کورد فروش بود.
قضیه از این قرار بود که هر اسیر باید در اتیکتی که برلباسش دوخته می شد مشخصات خود را می نوشت که به این ترتیب بود:
نام ؛نام پدر ؛نام پدربزرگ
وجایگاه که جایگاهها بدین ترتیب بود:
جندی مکلف =سرباز وظیفه
جیش الشعبی= بسیج
حرس خمینی =پاسداران خمینی
عسکری =ارتشی
مدنی=شخصی ویا غیر نظامی که به همین افرادی که توسط گروهک ها دزدیده می شدند اطلاق می شد
اما مطلبی که در تاریخ جنگ ثبت وضبط است وتحت هیچ شرایطی از گرده این بی شرافتان پاک نمی شود همین قسمت از جنگ است واین عنوان در صلیب سرخ جهانی نیز ثبت شده است که در جنگ ایران وعراق تعدادی شخصی اسیر بوده اند که توسط گروهک های کومله،دمکرات وخبات به عراقی ها فروخته شده اند واین بی آبروئی تحت هیچ شرایطی پاک نمی شود چه کریم کاکه سور که خود از اعضای این جنایتکاران اعتراف کرده باشد وچه راویان جنگ مانند آزادگان بیان کرده باشند واین لکه ننگ با هیچ آبی پاک نمی شودهرچند جمهوری اسلامی ایران هیچگاه این مسئله را با مردمان کورد مرتبط نکرد وهیچگاه به چشمی غیر از چشم برادری به کوردها نگاه نکرد واین افتخاریست که برتارک ایران اسلامی برای همیشه تاریخ خواهد درخشید حال آنکه همه می دانیم حکومت صدام جنایتکارخانواده های تمامی شیعیان و اعراب جنوب عراق وکوردهای شمال این کشور را که با جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس همکاری کرده بودند از دم تیغ گذرانید واز اطفال آنها هم نگذشت.
وتاریخ صدها سال دیگر این مسئله را بسیار زیبا تشریح خواهد نمود که ایران براساس دین خدا با ملت ها رفتار نمود حال آنکه حکومت بعث عفلقی به کوچکترین توصیه ی دین خدا توجه نکرد فقط وفقط انسان ها را کشت وصدها گور دسته جمعی بنا نهاد.
وسخن آخرم خطاب به آنانی است که در دام احزاب تروریستی نظیردمکرات وکومله،خبات وپژاک گرفتار می شوند تا شما نیزپرونده اعمالتان به چنین جنایت هایی آراسته نشده است صفوف خود را؛از این روسیاهان تاریخ جدا کنید وبه دامان اسلام برگردید که قطعا اسلام دین رأفت ومحبت است وشما را به خاطر اینکه ایامی از عمر خود را در میان این جنایتکاران بوده اید محاکمه نخواهد کرد وشما را خواهد بخشید
وآخردعوانا صلی الله علی محمد وآل محمد
این گروهک های بی سواد بی شرف قطعاً تاوان بیشرفی های خود را می دهند. بزرگ اینا قاسملو مزدور و جاش صدام ضد کُرد بود،حال اینا چه جوری می خواهند این لکه ننگ را پاک کنند که با صدام کُردکش همدست بودند....
قاسملو به درک واصل شد....ولی الان شده فرشته نجات کردها....در حالیکه خودش همدست صدام ضدکرد بود.