از بزرگراه شهید کریمی وارد خیابان کریمی شیرازی میشوم. خیابان حال و هوای دیگری دارد. خلوتتر از همیشه است.
به گزارش بولتن نیوز، مهین قاسمخانی: اندک رهگذرانی که در خیابان کریمی شیرازی به چشم میخورند، با شتاب از کنار یکدیگر میگذرند. کمی جلوتر حجلهای خودنمایی میکند. رهگذرانی که در خیابان کریمی شیرازی در حال تردد هستند، به کنار حجله که میرسند، توقف میکنند. گویی چهره آشنایی میبینند. عکس جوانی روی حجله نصب شده و زیر آن عکس نوشته شده شهید مدافع حرم وحید زمانینیا.
جوانان محله خیابان را آب و جاور کردند و تعدادی از آنها مشغول نصب پرچمهای سیاه بر دیوارهای خیابان هستند. جلوی در منزل شهید جمعیت نسبتا زیادی جمع شدهاند و کمی آنسوتر جمعی از بانوان ایستادهاند و مشغول صحبت با یکدیگر هستند. به سراغشان میرویم. از آنها درباره شهید میپرسم، یکی از بانوان که خود را شهربانو افروشه معرفی میکند، میگوید: «من سالهاست آقا وحید را میشناسم. با خانوادهاش رفتوآمد خانوادگی دارم. خانواده زمانی نیا یکی از بهترین همسایههای ما هستند. وحید همکلاسی پسرم بود و پسر بسیار با اخلاقی بود. میدانستم که او به سوریه میرود و مدافع حرم است. من فکر میکنم شهادت حق وحید بود. او لایق شهادت بود. »
هوا تقریبا تاریک شده است، اما جمعیت همچنان مقابل منزل شهید تجمع کردند. یکی از بستگان شهید زمانینیا ما را به منزل شهید راهنمایی میکند. از پلهها بالا میرویم، منزل شهید در طبقه دوم یک مجتمع مسکونی است. وارد آپارتمان کوچکی میشویم، تعدادی از بانوان فامیل و همسایهها، مادر و همسر شهید را در حلقه خود گرفتهاند. مادر ساکت و صبور است. اما نوعروسش آرام آرام اشک میریزد. مادر شهید میگوید: «۲ماه پیش مراسم عقد پسرم را برگزار کردیم و آرزو داشتم پسرم را در لباس دامادی ببینم. »
برخی گریه میکنند و برخی ساکت به نقطهای خیره ماندهاند؛ گویی هیچیک از آنها شهادت وحید را باور ندارد. خانم طباطبایی خاله شهید در جمع بانوان حضور دارد. او بیشتر از بقیه بیتابی میکند و میگوید: «وحید را خیلی دوست داشتم. او لایق شهادت بود، هرچند که برای ما و بهخصوص برای مادرش تحمل این فراق سخت است. اما دوست دارم به وحید بگویم شهادتت مبارک باشد. » خاله وحید این جمله را میگوید و اشک امانش نمیدهد. دیگر مهمانها هم با شنیدن صدای گریه خاله شهید شروع به گریه میکنند. از آپارتمان خارج میشوم. در بین جوانهایی که مشغول رفتوآمد هستند، نوجوانی توجهام را جلب میکند. او خودش را امیرحسین کریمی معرفی کرده و میگوید: «آقا وحید بچه محله ما بود. آقا وحید خیلی وقتها مرا نصحیت میکرد. من خیلی چیزها را از او یاد گرفتم. از او آموختم که صبور باشم و بهخاطر چیزهای کم ارزش دیگران را از خود نرنجانم. حالا آمدهام اینجا تا اگر کاری از دستم بر میآید انجام دهم. »
پای سخنان برادر شهید
آقا وحید بهخاطر نوع شغل و ماهیت کاری و ماموریتی، بهعنوان همراه در ماموریتهای مستشاری در محور مقاومت فعالیت میکردند و در آخرین ماموریتی که اعزام شدند، شهد شهادت را نوشیدند و به آرزوی دیرینه خود رسیدند. اواسط هفته بود که بهصورت اتفاقی ماموریت به ایشان محول شد که بهسرعت حاضر شدند. البته ۲ماه بود عقد کرده بودند. آخرین ماموریتشان در کنار سردار سلیمانی بود و در کنار سردار سلیمانی شهید شدند و صبح جمعه خبر شهادتشان را دریافت کردیم. ما جمعا ۳برادر بودیم که وحید آخرین برادر بود. ۲۷ساله و متولد۱۳۷۱.
برای ما هم دعا کنید عاقبتمان ختم ب شهادت شود
بحق فاطمه ی زهرا ما رو از شفاعت خودتون بی نصیب نذارید
اللهم الرزقنا شهادت