ابراهیم حاتمیکیا از فیلم اولش تا آخرین کاری که این روزها مشغول ساختنش است فراز و فرود فراوانی داشته و نقطه وصال مردم با انقلاب در سینما است.
گروه فرهنگ و هنر: «حاتمیکیا» از همان ابتدا با مهاجر و دیدهبانش تا «خروج» امروزش، همان مردی است که «آوینی» شناخت و ما را با او آشنا کرد. اینکه مرد سینمای اعتراض و جنگ را از زاویه «آوینی» بشناسیم دیدگاه ما را تجلی میبخشد و باعث میشود تا یادمان باشد که آقا ابراهیم برادر و شاگرد مردی آسمانی است که سینما را میشناخت؛ او بود که به حاتمیکیا گفت که «در روزگار سینمای ما که به راحتی آدمها عوض میشوند تو همینگونه بمان.»
به گزارش بولتن نیوز به نقل از تسنیم، «حاتمیکیا» با «دیدهبان» و «مهاجر» و بعد از آن با «وصل نیکان» و «از کرخه تا راین» گفت که باید از ارزشهای دفاع مقدس دفاع کرد و در «از کرخه تا راین» از درد فراق خمینی کبیر ناله سوزناکی را فریاد زد و از مظلومیت انقلاب و بچههای جنگ گفت.
«حاتمیکیا» مسیر را ادامه داد و عطر «بوی پیراهن یوسف» را در هوا چنان منتشر کرد که همه مست آن شدند. عطر آزادگانی که در روزهای زندگی شهری بعد از جنگ داشتند فراموش میشدند و او مانند سروشی به ما یادآوری کرد که اگر شهر آرام است برای چیست.
او در امتداد مسیرش از
«برج مینو» بالا رفت و یکبار دیگر بر لزوم
دیدهبانی جنگ، بعد از روزهایی که خیلی چیزها داشت فراموش میشد، گفت. او آنانی را که باید وارث دفاع مقدس باشند به سمت جبهه برد و به جای آنکه از درون شهر از جنگ بگوید ما را به آنجا برد؛ سفر یکی از ویژگیهای فیلمهای حاتمیکیا است که با آن بیننده را به سیر و سلوکی درباره ایران بعد از انقلاب و جنگ میبرد.
اما مرد سینمای ما دید که حرفهایش با تمام قدرتی که دارد جوابگو نیست و باید فکر دیگری کرد؛ جانبازان جنگ از دست میروند و با مشکلات درگیرند و این در حالی است که مرفهان بیدرد در حال پرواز به آن سوی آبها برای خوشگذرانی شب عید هستند. او
«آژانس شیشه ای» را ساخت و صدای بلند اعتراضش
دوگانه مقاومت و سازش را به سمت صبر بر مشکلات و تحمل رنجها هدایت کرد؛ البته بیتفاوتی مسئولین نسبت به وضعیت جنگ و بچههای جنگ را به شدت کوبید و نشان داد که چرا آب از سرچشمه گلآلود است.
آژانس باعث شد تا ابراهیم احساس کند که آنچه را که باید درباره جنگ میگفت گفته است و این بار باید از چشماندازی دیگر به جنگ نگاه کند؛
«روبان قرمز» با دوربین فلسفی، غم و افسردگی رزمندهای را بیان کرد که به گوشهای در بیابان پناه برده است تا خود و جنگ را فراموش کند، اما حتی آنجا نیز جای فراموشی نیست، زیرا
آوار جنگ آنقدر عظیم است که در بیابان لمیزرع نیز آن را باید فهم کرد؛ اما چشمه جوشان پایان فیلم، در ناباوری میگوید که در لایه زیرین داستان جنگ ارزشهایی پنهان است و در کش و قوس جدال ما با خودمان، یکباره هویدا میشود و یکبار دیگر به فکر درباره آن دعوتمان میکند.
او با
«موج مرده» یکبار دیگر از کسانی گفت که با
سازش دارند به تجاوز جواز میدهند و حال باید این جواز را جسورانه باطل کرد.
اما
«ارتفاع پست» یک فیلم اجتماعی و انتقادی است درباره مردم دیاری که جنگ، کار و زندگی را در آنجا مختل کرده و حالا به خاطر عدم رسیدگی مسئولین، یکی از آنان فکر خطرناکی کرده است؛ فیلم در پایان به ما میگوید که هرچه باشد زندگی و امید دوباره رخ خواهد داد و صبح امید برخواهد خواست؛ مفهوم انتظار برخاسته از فرهنگ مهدویت، یکی از مولفههای مهم سینمایی حاتمیکیا است که مخاطب با تمرین آن در طی فیلم، طلوع و فرجام را در انتهای فیلمهای او میبیند.
«به رنگ ارغوان» از جنگ و آثار آن فاصله گرفت و یک
درام روانشناسانه درباره عشق در زندگی یک مامور امنیتی شد؛ «حاتمیکیا» از سختی کار برای امنیت کشور از چشماندازی احساسی نگاه کرد و شاخ و برگ جدیدی به دنیای سینمایی خود اضافه کرد. فیلم با واکنش غیر منطقی برخی روبرو و
توقیف، سهمش شد. اما زمانی که از توقیف درآمد، معلوم شد که این فیلم ترس نداشته است.
بعد از این حاتمیکیا
«به نام پدر» را ساخت و از رابطه میان دختر و پدری و تاثیری که جنگ میتواند میان آنان ایجاد کند، گفت؛ یکی از مسائل مهم او همین رابطه و انتقال ارث معنوی جنگ با تمام سختیهایش به فرزندان مردان جنگ است؛ او این مساله را در «به نام پدر» با تمام سختیهایش بیان و در پایان راه صحیح را ایستادگی بر آنچه که برایش جنگیدیم در ضمن پاک کردن آفات آن معرفی میکند؛ او بار دیگر پایان فیلمش را به گونهای میبندد که نتیجه انتظار و صبر، چیزی جز رستگاری نخواهد بود.
اما
«دعوت» کلا داستان متفاوتی دارد؛ حاتمیکیا خواست تا یک بار مساله اجتماعی و حساسی مانند
فرزندآوری را که از راهبردهای مهم کشور است، گوشزد کند؛ این اقدام حاتمیکیا چه اشکالی داشت که برخی از آن آنقدر شوریدند؟ سینمای اجتماعی ما عمدتا از سینماگران متعهد به گفتمان انقلاب بیبهره است و یکبار هم باید کسی مانند «حاتمیکیا» ورودی به آن کند. هیچکدام از اپیزودهای فیلم او رنگ تلخ سقط جنین ندارد و بر امید فرزندآوری تاکید میکند. اما شاید ناراحتی آنانی که حاتمیکیا را محکوم کردند، به خاطر آن باشد که او علاقهمندانش را بد عادت کرده بود.
البته این فاصله، بسیار زود تمام شد و «حاتمیکیا» یکبار دیگر با ورود به دنیای جنگ، یکی از مهمترین شخصیتهای تاریخی آن یعنی شهید
«چمران» را ترسیم کرد، شخصیتی که شاید غیر از این کارگردان معترض به نابرابری، کسی نمیتوانست ماجرای این چریک را بسازد. فیلمی که
رهبر انقلاب فرمود «چمرانی که میشناختم همین شخصیت بود.»
«بادیگارد» حاتمیکیا از نظام محافظت و شاکله آن را مراقبت میکند؛ فداکاری بچههای محافظ شخصیتهای نظام به معنای محافظت از خود اشخاص نیست، بلکه مراد، محافظت از مجموعه آرمانها و اعتقادات این مرز و بوم است، همان حقیقتی که حاتمیکیا در «دیدهبان» و «از کرخه تا راین» و آژانس در 20 سال قبل میگفت، بعد از مدتها یکبار دیگر در صورتی جدید بیان کرد.
کارگردان واکنشگرای سینمای ایران، در قدم بعدی نشان داد که هنوز همراه بچههای جنگ است، چه آنهایی که در سالهای دهه 60 در مرز ایران و عراق جنگیدند و چه آنان که امروز در سوریه با داعش میجنگند؛ در دورانی که مساله حضور نظامی ما در سوریه زیر مشت و لگد یاوهگویان اپوزیسیون و برخی حرافان در فضای مجازی بود،
«به وقت شام» با سفرهای سینمایی خودش در ایران و صحبتهای
«ابراهیم حاتمیکیا» در جهت دفاع از مدافعان حرم، مشتی محکم بر دهان همه مخالفان دفاع از حرم بود.
اما حالا این کارگردان سینمای کشور در آخرین حرکت خود سراغ یک مضمون دیگر رفته است که شاید نزدیکترین فیلم به آن آژانس باشد. موضوعی اعتراضی و دغدغهمند درباره
کشاورزان و
محرومان جامعه که برای رساندن حرف خود به گوش مسئولین حرکتی شبه قیام میکنند و به پایخت میآیند.
بنابراین حاتمیکیا از همان ابتدا تا به امروز فرقی نکرده و همان طوری مانده، او همان فیلمسازی است که «مهاجر» و «دیدهبان» را ساخت و با تمام فراز و فرودهایش، امروز برای
مستضعفان فیلم میسازد؛ او کارگردان
مردم و انقلاب است.