سیدنی پولاک کارش را از ۱۹۵۵ با بازیگری در برادوی و تلویزیون آغاز کرد. از ۱۹۶۰ در لسآنجلس به کارگردانی در تلویزیون پرداخت.
گروه فرهنگ و هنر: سیدنی پولاک کارش را از ۱۹۵۵ با بازیگری در برادوی و تلویزیون آغاز کرد. از ۱۹۶۰ در لسآنجلس به کارگردانی در تلویزیون پرداخت. تا اینکه در ۱۹۶۵ نخستین فیلم بلند داستانی خود را بانام «سیم باریک» ساخت. برای «از افریقا» در سال ۱۹۸۵ برندهٔ اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد پولاک که بهویژه به خاطر مهارتش در بازیِ خوب گرفتن از بازیگران زن و مرد قابلتوجه است، با ستارگان مهم هالیوودی، ازجمله، رابرت ردفورد (که در پنجتایی از فیلمهای پولاک ظاهر شد)، جین فاندا، باربارا استرایسند، داستین هافمن، پل نیومن و برت لنکستر کارکرد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از بلاگ نماوا، اگرچه پولاک فقط با نمونههایی معدود از ژانرهای هالیوودی سروکار داشت، اما فیلمهایش کلاً به دو بخش اکشنهای مردانه و ملودرامهای زنانه تقسیم میشوند. بین اکشنهای مردانه، «شکارچیان پوست سر آدم»(۱۹۶۸)، «برج و بارو» (۱۹۶۹)، «جرمی جانسن»(۱۹۷۲)، «سه روز کندورا» (۱۹۷۵) و «یاکوزا»(۱۹۷۵) قابل ذکر هستند؛ و بین ملودرامها باید به اینها اشاره کرد: «سیم باریک»، «این ملک محکوم است» (۱۹۶۶)، «آنطور که بودیم» (۱۹۷۳) و «بابی دیرفیلد» (۱۹۷۷).
قهرمان نمونهای پولاک، فرد تک رویی است که گذشتهاش در راه قابلیتهای زمان حالش، مانع ایجاد میکند. در سراسر مسیر روایت، قهرمان ماجرا به کسی دیگر اعتماد میکند و تک افتادگیاش را با یک رابطه جدید تاخت میزند. در بیشتر موارد، قهرمانان پولاک زنانی باهوش و غالباً حرفهای هستند که به قدرتی اخلاقی مجهزند و البته در برخی موارد نیز، قربانی ضعفهای عاطفی خود میشوند. پولاک علاقهٔ زیادی داشت کشش دو جنس مخالف را توصیف کند.
مضمون اصلی کار پولاک، بر درگیری فرهنگی شخصیتها متمرکز است. این درگیری میتواند، مثل فیلمهای «سیم باریک»، «شکارچیان پوست سر آدم» یا «جرمیا جانسن» (سفیدپوست برابر سیاهپوست، سفیدپوست برابر سرخپوست) نژادی باشد؛ مثل «آنطور که بودیم»، مذهبی باشد (یهودی در برابر پروتستان)؛ مثل «این ملک محکوم است» یا «سوارکار الکتریکی» (۱۹۷۹)، جغرافیایی باشد (شهر در مقابل شهرستان)؛ مثل «برج و بارو» ملیگرایانه باشد (اروپا در برابر امریکا؛ شرقی در برابر غرب) یا مثل «محبوبه» ۱۹۸۳، (مؤنث در برابر مذکر) بر اساس تفاوت جنسیتی باشد.
فیلمهای پولاک سبک تصویری متمایز و منحصربهفردی ندارند؛ اما کارهایش بهطورکلی، به خاطر فقدان کامل جلوههای ویژه قابلتوجهاند؛ و بسیاری اوقات از هلی شات (نماهایی که با هلیکوپتر گرفته میشوند) استفاده میکند. از لحاظ ساختاری، پیرنگهایش دارای شکلی دورانی هستند و غالباً درجایی که آغاز شدهاند، به پایان میرسند. از لحاظ بصری، این موضوع در رقص چرخشی «آنان به اسبها شلیک میکنند. نمیکنند؟» (۱۹۶۹) بازتاب یافته، ولی در «جرمیا جانسن» و «آنطور که بودیم»، نیز آشکار است.
پولاک در کنار سیدنی لومت، یکی از معروفترین فیلمسازان لیبرال هالیوودی بود. آثارش به موضوعات سیاسی و اجتماعی میپردازند و بهجای خباثتهای فردی، سوءاستفادههای سازماندهی شده را برملا میکنند. مهمترین این موضوعات، اینها هستند: تبعیض نژادی (شکارچیان پوست سر آدم)؛ ویرانگری جنگ (برج و بارو)؛ رکود اقتصادی (آنان به اسبها شلیک میکنند، نمیکنند؟)؛ دوران مکارتی و فهرست سیاهش (آنطورکه بودیم)؛ فعالیتهای سیا (سه روز گاندور)؛ سوءاستفاده تجاری (سوارکار الکتریکی)؛ سوءاستفادههای رسانهای (بدون قصد ارتکاب جرم، ۱۹۸۱). اگرچه در مواردی از پولاک انتقاد شد که از این مضمونها صرفاً بهعنوان پسزمینه استفاده کرده و عميقاً به جزییات نپرداخته، منتقدان فرانسوی ازجمله کسانی هستند که برای فیلمهایش ارزش زیادی قائلاند.
بهمرورزمان، اعتبار پولاک در صنعت سینمای هالیوود، افزایش یافت. برخلاف لومت که شباهتهای زیادی در روش کارگردانی و مضمونها با یکدیگر داشتند، پولاک، کارگردانی نیویورکی نبود که هر از گاه در هالیوود کار کند، بلکه از ستونهای اصلی هالیوود به شمار میآمد. فیلمهایش میفروختند و کاندیدای دریافت جوایز اسکار متعددی میشدند. وقتی هاوانا (۱۹۹۰) را ساخت که در گیشه شکست خورد، بلافاصله بخشوده شد؛ با آن فیلم پرو پیمان، او سعی کرد سبک قدیمی فیلمسازی هالیوود و فیلمهایی مثل «کازابلانکا» (مایکل کورتیز، ۱۹۴۲) را زنده کند.
پولاک کارش را بهعنوان بازیگر شروع کرده بود و در طول زندگی بارها (و در بسیاری از موارد، بیآنکه نامش در عنوانبندی بیاید) جلوی دوربین کارگردانان دیگر ظاهر شد؛ اما جالب است که هیچوقت این کار را در مورد فیلمهای خودش نکرد و برخلاف هیچکاک (که پولاک در مجموعهٔ تلویزیونیاش آلفرد هیچکاک تقدیم میکند، هم بازی، و هم یکی دوتاشان را کارگردانی کرد) در آنها ظاهر نشد. وودی آلن در «شوهران و زنان» (۱۹۹۲)، نقش فوقالعادهای برایش در نظر گرفت؛ اما پولاک کارگردانی را ترجیح میداد و جایگاهش در صنعت سینمای آمریکا به او اجازه میداد تا با مضمونهایی که خود انتخاب میکرد و با همکاری ستارگان معروف، فیلمهایی با بودجههای هنگفت تهیه کند.
«مؤسسهٔ حقوقی» (۱۹۹۳) که بر مبنای رمان پرفروشی نوشتهٔ جان گرایشام، به کارگردانی پولاک و بازی تام کروز به فیلم درآمد و به فروش خوبی همدست یافت و جرح و تعدیل پایان کتاب، حتی برای طرفداران گریشام نیز مشکلی ایجاد نکرد. «سابرینا» (۱۹۹۵)، نخستین کمدی رمانتیک خالص پولاک، بازسازی شاهکار بیلی وایلدر (محصول ۱۹۵۴) و با هنرنمایی همفری بوگارت، ویلیام هولدن و اودری هپبرن، این بار با شرکت هریسن فورد، جولیا اورموند و گرک کینیر ساخته شد.
«تلاقی اتفاقی قلبها»(۱۹۹۹) در نگاه نخست، یک فیلم ایدئال برای ترکیب پولاک – هریسن فورد به نظر میرسد؛ اما در عمل، نتیجه، از نظر انتقادی و تجاری، بهقدری ناموفق از کار درمیآید که پولاک تا شش سال بعد امکان فیلمسازی پیدا نمیکند. مشکل اصلی این فیلم بیروح و کسالتبار، شخصیت فورد است که بهعنوان پلیسی خشن و درعینحال خوشقلب در مورد فاجعهٔ مرگ همسر جفاکارش هیچگونه همدلی برنمیانگیزد. او طی صحنههای طولانی، تلخی را نشخوار میکند و مدام به دنبال این است که جزییات بیشتری از بیوفایی همسرش را برملا کند.
تریلر سیاسی «مترجم» (۲۰۰۵)، فیلمی سرگرمکننده است، اما با توجه به نام و اعتبار سازندهاش چیزی برای عرضه ندارد. شعارهای سیاسی و تأکید بر موضوع باب روز تبعیض نژادی گاهی روی داستان جذاب و موقعیتهای پر تعلیق فیلم (تلاش یک مترجم سازمان ملل با بازی نیکول کیدمن برای جلوگیری از تهدید جانی حکمران یک کشور آفریقایی) سایه میاندازد.
سیدنی پولاک در بیست و ششم می سال ۲۰۰۸ با انبوهی تجربههای سینمایی مختلف و بهعنوان یکی از پدیدههای سینمای امریکا در دهههای هفتاد و هشتاد چشم از دنیا فروبست.
منبع: بلاگ نماوا