به گزارش بولتن نیوز، «پروانه خانی» همسر شهید یدالله کریمی است، شهیدی که سال 65 در درگیری با ضدانقلاب به شهادت رسید و یاد و نامش را برای همیشه در تاریخ ثبت کرد؛ شهادت چندان اتفاقی و ناگهانی نیست، گویا یک «سبک زندگی» است که خواه ناخواه انتهای آن به شهادت منتهی خواهد شد.
بهرغم بیقراری حاصل از یادآوری خاطرات گذشته، همسر صبور این شهید بزرگوار با شکیبایی مثالزدنی، مصاحبه با خبرنگار این رسانه را میپذیرد و علیرغم اینکه در هنگام بیان خاطرات، چند مرتبه جریان مصاحبه با گریستنهای ایشان متوقف میشود اما تا پایان همراه ما بود.
* از روزهای آشنایی و ازدواج با همسرتان بفرمایید.
من در سال 15 سالگی با همسرم یدالله کریمی ازدواج کردم؛ وی فردی کاری، دلسوز، معتقد و باایمان بودند، هیچ زمان مانع او در انجام کارهایش نشدم و همچون راضی بودم به رضای خدا. در سال 65 که رئیس پایگاه روستای قلاچوخ دیواندره بود ما صاحب چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) بودیم. جای خالی یدالله، برای من که باید فرزندانمان را در نبود ایشان بزرگ میکردم، بسیار سخت بود.
* زمانی که بر سر مزار همسرتان حاضر میشدید، چه میگفتید؟ با جای خالی ایشان چطور کنار میآمدید؟
خدا شاهد است که شدت ناله و زاری من بر سر مزار همسرم به حدی بود که فکر میکنم باگذشت 31 سال از آن ماجرای تلخ، تازه همسرم شهید شده است و هیچگاه جنایات دشمنان و ضدانقلاب از اذهانم پاک نخواهد شد.
* نحوه شهادت همسرتان را بیان کنید.
سال 1365 بود که در منزل نشسته و در حال شام خوردن بودیم، من آن موقع سه فرزند داشتم و برای فرزند چهارم 40 روزه باردار بودم که ساعت 9 شب درگیری شدیدی شد و همسرم غذایش را نیمهتمام رها کرد و سریع خود را به مسجد روستا که همان پایگاه بود رساند و در درگیری با نیروهای ضدانقلاب (کومله) به شهادت رسید. نمیدانم در آن موقع چطور شد که بدون آنکه ترسی در دلم بیفتد فقط و فقط با پای پیاده و بدون کفش بهطرف مسجد دویدم اما دیگر کار از کار گذشته بود و جنازه همسرم همراه عدهای دیگر از همراهیانش را مشاهده کردم.
* از خصوصیت اخلاقی شهید برایمان بگویید؟
از نظر اخلاقی و رفتاری خیلی خوب بودند و واقعاً اخلاق و رفتارشان مرا شیفته خودشان کرده بود. خیلی دوستداشتنی و فوقالعاده شوخطبع بودند، هیچوقت اخم نمیکردند و همیشه سعی داشتند بچهها را خوشحال کنند، باهم رفاقت همسرانه داشتیم و همیشه میگفت «تو برای من مثل یک دوستی، هیچوقت حس نمیکنم همسرمی»
* سخن آخر شما ...؟
یقین داشتم که روزی همسرم شهید میشود همیشه به او میگفتم: «اینقدر خوب نباش شهید میشوی و داغ شما به دلم میماند.» بااینکه آرزویش شهادت بود میخندید و با تواضع میگفت: «شهادت لیاقت میخواهد».
همسرم همیشه میگفت: بچهها، شما آرزو کنید که من شهید بشوم. اگر واقعاً پدرتان را دوست دارید دعا کنید که به آرزویم برسم.
و به آرزویش رسید...
تاریخ پرفرازونشیب انقلاب اسلامی ایران، مملو از رویدادهایی است که هر یک بهعنوان تابلوی افتخاری ثبت و همچون سپهری پرستاره میدرخشند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com