کد خبر: ۶۰۲۵۶۹
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار:
به‌ مناسبت چهلمین سالروز درگذشت شیخ احمد کافی

پدیده‌ ای به نام «کافی»

شیخ احمد کافی، یک پدیده بود؛ چه به‌عنوان یک روضه‌خوان و چه به‌عنوان یک روحانی. این را حتی مخالفان و منتقدانش هم نمی‌توانند انکار کنند.

پدیده‌ ای به نام «کافی»گروه فرهنگی: محسن حسام مظاهری: شیخ احمد کافی، یک پدیده بود؛ چه به‌عنوان یک روضه‌خوان و چه به‌عنوان یک روحانی. این را حتی مخالفان و منتقدانش هم نمی‌توانند انکار کنند. اما چه چیزهایی کافی را پدیده کرد؟


به گزارش بولتن نیوز، یک: کافی یک آخوندِ مردمی بود. «مردمی» البته از آن صفات پرابهام و کلیشه‌شده است که باید دقیق معنی شود. منظورم آخوندی است که زندگی‌اش در مثلثِ «مدرِس ـ منزل ـ مسجد» محدود نمی‌شود. آخوندی که لابه‌لای مردم و در متن اجتماع است. معیار این لابه‌لای مردم بودن هم فقط یا لزوماً این نیست که فلان روحانی راننده دارد و با اتومبیل شخصی رفت‌وآمد می‌کند یا سوار تاکسی و اتوبوس می‌شود و خودش می‌رود خرید. معیار مهم‌تری هم هست و آن «دیدن» است؛ دیدنِ مردم. بعضی روحانی‌ها در کوچه و بازار بین مردم هستند، اما مردم را نمی‌بینند. مسأله‌شان مردم نیست. فکر و ذکرشان یا مسایل کوچک‌تر است (مثل مسایل شخصی و صنفی)، یا مسایل خیلی بزرگ‌ترِ فلسفی و کلامی و فقهی. هرچه هست، مردم نیست. تعداد سلام و علیک‌هاشان در طول روز با آن‌ها که نمی‌شناسندشان معدود است و محدود به ادای وجوبِ پاسخِ سلام.


تفاوت امام‌جماعتی که درست دمِ اذان، سراسیمه از راه می‌رسد و مستقیم می‌رود در محراب و نمازش را به سرعت و با حداقل مستحبات می‌خواند و سلام می‌دهد و تعقیبات را هم مختصر می‌کند و عبا را در دست جمع می‌کند و از مسجد می‌زند بیرون؛ با امام‌جماعتی که ساعتی پیش از اذان، از خانه‌اش پیاده راه می‌افتد سمت مسجد و در راه به هر که می‌رسد سلام می‌کند، و پای حرف این کاسب می‌نشیند و به درددل آن پسر جوان گوش می‌دهد و سرپایی به سؤال آن پیرزن درباره‌ی شکیات نمازش پاسخ می‌دهد و همیشه در جیبش شکلاتی برای هدیه به کودکانِ در مسیر هست و بعد از نماز هم منبر می‌رود و حدیث می‌خواند و مسأله‌ی اخلاقی می‌گوید و احکام می‌گوید و تا ساعتی بعدِ منبر هم در مسجد می‌نشیند به گپ و گفت با مأمومین، همین است. آخوندی که تنها یک ساکن از مجموع ساکنان مجتمع مسکونی یا آپارتمانی نیست؛ یک «همسایه» است که اهل محله می‌شناسندش و او هم لااقل تا همان شعاع چهل‌منزل از هر طرف، هم‌محله‌ای‌هاش را به اسم می‌شناسد و از کار و بارشان اجمالاً خبر دارد.


کافی از جنس این آخوندها بود. این را از عکس‌های دسته‌جمعی فراوانی که با افراد مختلف از تیپ‌های گوناگون دارد، و چهره‌های خندان و فضای صمیمی عکس‌ها و دست‌های ناشناسی که مثل یک رفیق چندین‌ساله دور گردنش حلقه شده‌اند، می‌شود فهمید. (همین تورق آلبوم عکس‌های یک روحانی محک خوبی است برای سنجش میزان مردمی‌بودنش.)

دو: کافی یک آخوندِ اجتماعی بود؛ یک آخوندِ عام‌المنفعه که خوب می‌دانست از یک روحانی مردمی و محبوب، خیلی کارها برمی‌آید. فقط به فکر آنچه بالای منبر می‌خواست بگوید، نبود. به پایین منبر، به کشورش، به شهرش، به مخاطبش، به زنان و کودکان همشهری‌اش، به جوانان محله‌اش، به همه فکر می‌کرد. به دردهاشان، زخم‌هاشان، نیازهاشان. از وجهه و محبوبیتش استفاده می‌کرد برای کارهای خیر. هرجا نیاز به کمک بود و کاری از دستش برمی‌آمد، دریغ که نمی‌کرد هیچ، داوطلب هم می‌شد.


از جمع‌آوري كمك‌ و ارسال برای مردم خشك‌سالي‌زده‌ی سيستان تا کمک به زلزله‌زده‌های جنوب خراسان؛ از اسكان بيش از دو هزار نفر ايراني‌ رانده‌شده از عراق تا کمک مالی به شیعیان و سادات نخاوله‌ی عربستان؛ از احداث درمانگاه در مشهد و گرگان و دهلران و آران كاشان تا عيادت از بيماران و رفتن به ملاقات زندانیان؛ از ساخت و مرمت و تجديد بناي چندين مسجد و حوزه‌ی علميه تا ساخت حمام برای مردم ايلام و ساوه و مهران و دهلران؛ از تشكيل كلاس‌هاي آموزش اصول عقايد براي جوانان دبيرستاني و دانشگاهي تا راه‌اندازی هیئت و مجلس دعا؛ از کمک به خانواده‌های بی‌بضاعت و بدون سرپرست و خرید و ارسال كفش و لباس و برنج و روغن و حبوبات و خاكه ذغال برای فصل سرماشان تا لوله‌كشي يكي از محلات فقيرنشين جنوب تهران؛ هرجا نیازمندی بود، سروکله‌ی کافی هم پیدا می‌شد.


خودش یک‌تنه هم کمیته‌ی امداد بود، هم بهزیستی، هم هلال احمر و هم حتی بسیج و جهاد سازندگی و ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر. وقتی هنوز هیچکدامِ این سازمان‌ها تأسیس نشده بودند.

 

پدیده‌ ای به نام «کافی»

 

سه: کافی یک آخوندِ معمولی بود. «معمول» البته نه به‌معنای «متعارف» (که کاش چنین بود)، بلکه در مقابلِ «مخصوص». کافی، رفته بود حوزه درس خوانده بود که آخوند شود. و آخوند شده بود که آخوندی کند. همین. یعنی برای مردم منبر برود، تبلیغ دین کند، به اصلاح جامعه‌ی اطرافش کمک کند، مسایل شرعی‌شان را جواب دهد، اصلاح ذات بین کند، مردم را با خدا و پیامبر و اهل بیت آشتی دهد، به رحمت خدا امیدوار کند و از غضبش بترساندشان، به آن‌ها بگوید که گناه نکنند، بگوید که دین چیز خوبی‌ست و به دردشان می‌خورد. همین کارهای ساده و پیش‌پاافتاده (و صدالبته مهم و مغفول). در حوزه هم به‌همان اندازه که کارش راه بیفتد ماند و خواند. نخواست «مرجع عالی‌قدر جهان تشیع» شود که دفتر و بیت و محافظ و دربان داشته باشد و نتواند در کوچه و خیابان آسوده راه برود و با مردم خوش و بش کند و دیگر منبررفتن برایش کسر شأن باشد.


نخواست محدث و متکلم و فقیه باشد. شاید هم اگر این‌ها را می‌خواست، نمی‌توانست. نمی‌دانم. مهم این‌ است که او آخوندی بود که آخوندی می‌کرد. حوزه‌رفتنش هم از سرِ ناچاری نبود. یک انتخاب بود. نمی‌خواست برود دانشگاه که علوم جدیده بخواند.


نمی‌خواست مشکلات فلسفی و کلامی دین را پاسخ بدهد. نمی‌خواست دین را متناسب شرایط و اقتضائات علمی روز تطبیق دهد. (اصلاً دین درنظرش این‌قدرها چیز پیچیده و عجیب و غریبی نبود که نیاز به این کارها داشته باشد.) نمی‌خواست «حجت‌الاسلام دکتر» بشود. به همین «حاج‌آقا»بودن قانع بود؛ نهایتش «حجت‌الاسلامِ» بدون «حضرتِ» قبلش و «و المسلمینِ» بعدش. نمی‌خواست استاد دانشگاه بشود، عضو هیئت علمی بشود، نویسنده و پژوهشگر فاضل بشود، رییس اداره و مدیرکل سازمان بشود، وزیر و وکیل بشود. می‌دانست همین آخوندی قدرتی دارد که هیچ مدیرکل و وکیل و وزیری ندارد. می‌دانست آنچه خود دارد را از بیگانه نباید تمنا کند.

 

چهار: کافی یک آخوندِ عامه‌پسند بود. به همین سادگی. عامه می‌پسندیدندش. چون مثل خودشان، با زبان خودشان، همان زبان کوچه‌بازاری، همان زبان بی‌تکلفِ دمِ دستیِ کفِ خیابانی حرف می‌زد. باد به غبغب نمی‌انداخت. عمامه‌اش بزرگ نبود.‌ کلمات عجیب و غریب و پرطمطراق و قلنبه سلنبه‌ی فارسی قدیم یا عربی به‌کار نمی‌برد که یعنی من باسوادترم از شما. از اصطلاحات فرنگی هم استفاده نمی‌کرد که یعنی من می‌دانم آنچه شما نمی‌دانید. این‌قدر معمولی حرف می‌زند که عوام می‌گفتند «بابا این‌که از خودمان است». و برای همین دوستش داشتند. چون از خودشان بود.


نه فقط زبان و ادبیاتش، محتوای منبرهاش هم ساده و بی‌تکلف بود. استدلال و صغرا و کبرای علمی و اثبات و رد و این‌ها درش نبود که ذهن را خسته کند و آخرش هم سر درنیاوری چه شد. فهرست سخن‌رانی‌هاش را که نگاه می‌کنی، می‌بینی بیش‌ترشان قصه‌های پندآموز و داستان زندگی شخصیت‌های مذهبی و تاریخی و علما است، یا روضه یا موضوعات دینی ساده مثل قیامت و معاد. رگِ خوابِ مخاطب دستش بود و مثل شهرزاد قصه‌گو، قصه می‌گفت. قصه‌ی «طرماح بن عدی»، قصه‌ی «برصیصای عابد»، قصه‌ی «جوان خارکن»، قصه‌ی «دختر گرگانی و معجزه‌ی امام‌رضا»، قصه‌ی «جغد و بلبل»، قصه‌ی «عابد نادان»، قصه‌ی «تأثیر رفیق»، قصه‌ی «بوعلی سینا»، قصه‌ی «اسکندر و شطیطه»، قصه‌ی... .


چندان هم در قید و بند این‌که روایت تاریخی یا روضه‌هاش با مستندات تطابق کامل داشته باشد، نبود. لابه‌لای همین قصه‌ها حدیثش را هم می‌گفت. مسأله‌ی اخلاقی‌اش را هم می‌گفت. با جوک و خنده، نهی از منکرش را هم می‌کرد. تذکر لسانی‌اش را هم می‌داد. به‌وقتش هم می‌گریاند؛ گریاندنی.

 

اگر می‌خواست از خدا حرف بزند، سراغ «برهان علیت» و «برهان نظم» برای «اثبات صنع صانع» نمی‌رفت. خدایش «واجب الوجود» نبود. «خدا» بود فقط. اگر می‌خواست از ائمه بگوید کاری به «ولایت تامّه‌ی علّیه‌ی عالیه» نداشت. اسلام‌اش «مکتب مبارزه» نبود. تشیع‌اش «ایدئولوژی ستیز با استثمارگران تاریخ» نبود. مسأله‌ها و دغدغه‌هاش ساده‌تر از این حرف‌ها بودند؛ خیلی ساده‌تر. دغدغه‌اش مینی‌ژوپ‌نپوشیدنِ دخترها بود. دغدغه‌اش به «شهر نو» نرفتنِ جوان‌ها بود. دغدغه‌اش تخته‌کردنِ درِ کاباره‌ها و کازینوها و مشروب‌فروشی‌ها و سینماها بود. دغدغه‌اش این بود که مردم گوشت یخی نخرند، چون حرام است. «پپسی‌کولا» و «جنرال استیل» و بخاریِ «ارج» نخرند، چون مالِ ثابت پاسال بهایی است. معتاد نشوند. زن‌ها باحیا و باحجاب باشند. مردها باغیرت باشند و ریش‌شان را نتراشند. جوان‌ها به بلوغ که رسیدند ازدواج کنند و بروند سرِ خانه زندگی‌شان. مردم گناه نکنند. چشم‌چرانی نکنند. دزدی نکنند. غیبت نکنند. دروغ نگویند. نزول نخورند. ربا نگیرند. رشوه ندهند. قمار نکنند. صله‌ی رحم کنند. به داد فقرا برسند. مشکل‌شان را ببرند درِ خانه‌ی امام‌زمان. به ائمه متوسل شوند. به روضه‌ی امام‌حسین متوسل بشوند. اهل نماز و روزه و خمس و زکات باشند. مالِ حرام نبرند سرِ سفره‌ی زن و بچه‌شان. دغدغه‌هاش اغلب از همین جنس بودند. برای همین با بهایی‌ها و وهابی‌ها و کمونیست‌های بی‌خدا دشمن بود. به سیاست بی‌اعتنا نبود، اما سیاسی هم نبود. ممکن بود دانشگاه‌رفته‌ها و دانشجوها و تحصیلکرده‌ها پای منبرش نروند، اما در عوض کارگرها و بازاری‌ها و کاسب‌ها و زنان خانه‌دار‌ و بچه‌مدرسه‌ای‌ها پای منبرش زیاد بودند. و کافی برای پامنبری‌هاش، کفایت می‌کرد.


این همان چیزی است که شاید جوانان انقلابی دوآتشه‌ی مخالف کافی که تا سال‌ها اجازه ندادند کسی نامی از او ببرد، در آن فضای هیجانی و رادیکال متوجه‌اش نبودند: این تکثر. این‌که قرار نیست همه عین هم باشند. این‌که دین‌داری خصلتی رنگین‌کمانی دارد. طیف است. سطح‌بندی دارد. همه‌ی منبری‌ها راشد و فلسفی و مطهری نیستند که سخن‌رانی‌هاشان بعداً بشود کتاب. همه نمی‌توانند و لزومی هم ندارد که مخاطب «حسینیه‌ی ارشاد» و «مسجد قبا» و «مسجد هدایت» باشند. همه‌ی دین‌داران مسأله‌شان اسلام و غرب نیست، اسلام و مدرنیت نیست. دستگاه منطقی‌ای که فقط دو قطب دارد و می‌خواهد همه‌گان را قاطعانه و بالاجبار به دو بخش حسینی/یزیدی، سرخ/سیاه، علوی/صفوی، روشن‌فکر/مرتجع، انقلابی/غیرانقلابی تقسیم کند، حتماً دستگاه معیوب و ناکارآمدی است. بین همه‌ی این دوقطبی‌ها، یک راه میانه، یک «نه خوب، نه بد»، یک تنفس‌گاه، یک منطقة الفراغ هست که از قضا عامه‌ی دین‌داران آن‌جا سکنا دارند. و این اگر حقیقت نباشد، واقعیت دین‌داری است.

 

پدیده‌ ای به نام «کافی»

گرچه رسانه‌های رسمی، در همه‌ی این سال‌ها کافی را فراموش کرده‌اند؛ اما هنوز نوارکاست‌های سخن‌رانی او ـ که حالا سی‌دی و دی‌وی‌دی شده‌اند ـ بازارشان پرمشتری است و هنوز در کوچه پس‌کوچه‌های منتهی به حرم‌ امام‌رضا(ع) و حضرت معصومه(س) و حضرت عبدالعظیم و حاشیه‌ی هر امام‌زاده‌ی دیگری، صدای کافی از بلندگو پخش می‌شود و خلق‌الله می‌ایستند به تماشای کلیپ‌های ساده و غیرحرفه‌ایِ قصه‌هاش و هنوز روضه‌ی «دوطفلان مسلم» و «حضرت علی‌اکبر»ش خیلی‌ها را می‌گریاند. و این یعنی جامعه‌ی دین‌داران ما هنوز به کافی و کافی‌ها نیاز دارد. خوش‌مان بیاید یا نیاید.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
بی غم دنیا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۴۶ - ۱۳۹۸/۰۱/۳۱
0
0
رک و بی ریا صحبت کردن در نظر عوام خوب است ولی در بحث تفرقه بین سایر فرق مثلا اهل سنت زیاده روی و گاها توهین میکرد اگر ایشان زنده بود خوراک داعش و جندالله و سایر افراطیون برای حمله به تشیع تامین بود نیاز به فرقه شیرازی نداشتیم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۴۹ - ۱۳۹۸/۰۱/۳۱
0
0
اکثر شهدای انقلاب و جبهه از پامنبری های او بودند/
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۰۰ - ۱۳۹۸/۰۱/۳۱
0
0
در حق کافی جفا کردید و اسمی از حمایت او از انقلاب و امام خمینی نبردید.
https://as1.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/c447c0e7ef41d9aa85004350312546da641581__13709.mp4
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین