گروه بین الملل _ گروهکهای ضد انقلاب: شهید یوسف داورپناه در 15 تیرماه سال 1344 هجری شمسی، در شهر کرمان به دنیا آمد.
به گزارش بولتن نیوز، شهید داورپناه، در رشته برق فارغ التحصیلی شد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.
پس از آنکه گروهکهای تجزیه طلب و تروریست در غرب کشور اقدام به آشوب و اغتشاش کردند و شهرهای کردنشین ایران را اشغال کردند، شهید یوسف داورپناه داوطلبانه رهسپار کردستان شد و با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان پیرانشهر از توابع استان آذربایجان غربی به مبارزه با گروهکهای تروریست کردی پرداخت.
در 5شهریور سال 1362 بود که حزب منحله دمکرات کردستان ایران که کینه ای عمیق از شهید یوسف داورپناه داشتند با هجوم به منزل این شهید بزرگوار، ایشان را به اسارت گرفتند و در نهایت پس از شکنجه های فراوان روحی و جسمی، او را به طرز فجیع و دلخراشی به شیوه تروریستهای داعش به شهادت رساندند و سپس پیکر این شهید والامقام را بعد از مثله کردن در مقابل دیدگان مادرش، تحویل خانواده اش دادند.
مادر بزرگوار این شهید بزرگوار، زیر چشم هایش گود رفته است، اما نه به عمق رنجی که از فراق یوسف دردانه اش تحمل می کند، انگار داستانِ عشق بازی انتظار و چشم و یوسف تا ابد ادامه خواهد داشت.
مادر شهید یوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف می گوید؛
من مظلوم ترین مادر شهید هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند.
با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.
خانم فیروزه شجاعی مادر شهید یوسف داورپناه در خصوص نحوه عضویت فرزند شهیدش در سپاه و مصائبی که بر این شهید گذشت و همچنین نحوه شهادتش بیشتر توضیح می دهد؛
یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است.
افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود.
از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته...
یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد...
رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود.
شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد.
اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، میخواستند یوسف را ببرند.
یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید!
گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست.
گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند...
صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد.
من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش...
گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم...
با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست های خودم، خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله...
امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند، قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است.
شایان ذکر است مستندی در ارتباط با زندگی این شهید بزرگوار و نحوه شهادت ایشان، ساخته شده که قرار است بزودی پخش شود.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
بعد پایین تر میگه پیغام دادن بچه شما رو شهید کردیم با پسرم تازه رفتیم دیدیم شهید شده، دفن کردم.
تناقض چرا داره
امید وارم شفیع ما در قیامت باشن این شهیدان
درود خدا بر شهدای مناطق مرزی بخصوص کردستان چقدر شیاطین سعی کردند با توحش نطام جمهوری اسلامی را از بین ببرند غافل ازاینکه امام عصر عحل الله پشت و پناه این نظام و مردمان قدر شناس و نجیب ایران است
درود بر شهید یوسف داور پناه و تشکر از مبلغان این عزیزان خدا
بچه بازیست مگر؟ عشق جگر میخواهد........
لعنت خدا بر جهل وتروریسم ....
ان شاالله شفیع ما رو سیاهان باشند در روز قیامت ....
خدا به مادرشون صبر زینبی بده ان شاءالله که تا زنده هستند این واقعه جلو چشمشونه و اذیت میشن
و ما که این امنیت و استقلالمون و.... رو مدیون همچین شهدا و خانواده هائی هستیم و بعضیامون بسیار ناشکر و بی تفاوت...
فقط میتونم بگم خداصبرتون بده و شهدا شرمنده ایم
شماره تلفن همراهمم: 09127316580
تشکر میکنم
وکمکمان کنند از انحرافات حفظ شویم وسرافکنده درپیشگاه امام وشهدا وخانواده های محترم شهدا نباشیم
ای مادرشهید ،دعاکنیدما هم تااخرین لحظه وتااخرین قطره خون ازبدنمان، پا درراه اقاامام زمان ونایب برحقش امام خامنه ای باشیم
ان شاءالله
نابود بشن هر چه داعش و داعشی ها نسلشون از زمین منقرض بشه انشالله به جای قلب از سنگ بود دلشون
متاسفانه در این متن چند تناقض وجود دارد،
اول اینکه محل تولد شهید کجاست، کومله و دموکرات که در کرمان حضور نداشتند. دامنه فعالیت آنها در غرب کردستان بود
دوم اینکه دو روایت از مادر بزرگوار و محترم شهید وجود دارد. یکی اینکه در حضور ایشان، این شهید مثله شد و دیگر اینکه در مقر حزب
سوم اینکه محل شهادت شهید کجاست؟ نام روستای کوتاجوق را جستجو کردم، اطلاعاتی بدست نیامد.
شایسته است در تدوین و انتشار متون مربوط به شهدای بزرگوار کمال دقت و ارزیابی صورت گیرد.
بنظرم باید هرچه سریعتر یک مستندی از زندگی شهید و مخصوصا نحوه شهادت ان بزرگوار درست شود تا خدایی نکرده دچارتحریف و مطالب ضد نقیض نشویم بعضی از دوستان ب ضد و نقیض بودن نقل و قول مادر شهید اشاره کردند ک ب نظر درست میاد مثلا میگه ک با اعلام شهادت پدرش دق کرد و مرد و من با برادرش رفتم و در ادامه دیگه اسم برادر نمیاد و .... بهرحال کاش میشد بولتن نیوز یک کلیپی از مادر بزرگوار شهید پر کنه تا اصل قضیه در تاریخ ثبت بشه ....
تا ابد مدیون شهداییم
خداصبرجمیل به شما عطا کنه
ماروهم دعا کنید
امیدوارم که شرمنده خون شهدا نباشیم ان شاالله
دستان شما را می بوسیم . قدردان شما هستیم . اگر رشادتها و خون های مطهر شهدای والامقام شما نبود .نمی دانیم الان مملکت چه وضعی داشت. خاطره رشادتها و ایثارگری هایتان همواره گرامی و توشه راهتان باد.قلب ملت ایران لبریز از صبوری محبت های شماست
. خداوند به مادر عزیز شهید والامقام داور پناه صبر جمیل عطا فرماید .
. التماس دعا .
مارا شفاعت کن وسفارش مارا به شهیدت بکن.
به به افتخار میکنم که در سرزمین چنین شیرزنان زندگی میکنم.
رحمت خدا برشما
چه غمی بر دل مادر شهید یوسف داور پناه بوده
حقرتر از اینی هستم بخوام چیزی بگم فقط بینهایت دلم گرفت و اشک ریختم
کاش،میدونستیم محل دفن این شهید کجاس
درود بر صبر مادر شهید
بی شک با اطلاع از چنین روایت هایی مسئولیت ماها را مضاعف میکند.
درود بر مادران و پدرانی که همچین جوانانی تربیت کردند،
عشق به میهن و وطن پرستی و خدا شناسی.
زنده باد یاد شهیدان عزیز
یک جادیگه هم تناقض داشت داخل متن نوشته مادرشهید24ساعت باشهیدش تنها بود باز داخل کلیپ که گوش دادم گفت دوروز باهم بودند وبعد دفن شد
این همه جونو جوونیشو گذاشت
مادر سالهای سال چه دردها و رنج ها که باخودش حمل نکرد
برای کی ؟؟؟
برای چی ؟؟؟
چرا؟؟؟
تو جون دادی مادرت جون داد پدرت جون داد برای ایرانی که دیگه هیچی ازش نمونده مردمش دارن به زور نفس میکشن که نمیرن
روحت شاد بزرگ مرد قلبم خیلی درد گرفت
آدرس تربت پاک این شهید رو بی زحمت برا منم بدین
محل شهادت و دفن این شهید بزرگوار در روستای محل زندگیش می باشد اما هر چه سرچ کردیم نامی از این روستا پیدا نکردیم
خدا به دل بیقرار ت صبر بده انشاءالله وخوشا به سعادت شهیدباغیرت وشهیدانی که جان بر کف این انقلاب عزیزرا برای ما زنده نگه داشتن خدا کند که در آن دنیا ماراهم شفاعت کنن مانیز پیش این عزیزان جان بر کف رو سیاه وشرمنده نباشیم
.....
کربلا رنگین از خون جوانان من است؛ عید قربان من است
مادرم زهرا در این گودال مهمان من است! عید قربان من است…
پاینده باد ایران،
وسرالمستودع فیها بعدد مااحاط به علمک
سلام وصلوات برمادرشهداواین شهید عزیز
وصلوات برروح پاک شهداواین شهید عزیز
...با پروردگارا توفیق بده،گوشه ای ازحقشونواداکنیم... شخداشرمنده ایم