به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله فارس پلاس؛ نعیمه جاویدی:ماجرای زندگی خانواده داوری از آن ماجراهای جالب و شنیدنی است. روزگاری سایه شوم اعتیاد بر سر این خانواده بود و حالا آنها چتری از امید بر سر معتادان و خانوادههای آسیبدیده اعتیاد گرفتهاند. چتری که برای کور، دو چشم بینا، برای گرسنه، ظرفی پر از غذا و برای راه گمکردهها بیشباهت به مسیری روشن در تاریکی نیست. داوری میگوید: «موادمخدر چشم سر و دل آدم را کور میکند. روح آدم را گرسنه و پوچ نگه میدارد. شب و روز، زمان و مکان را گم میکنی عزیزت، آبرویت، فرماندهات، خانوادهات و همه چیزت میشود.»
زندگی درهم است
اما به تعبیر شعری که میان ماه من با ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است، وابستگی به موادمخدر جفاکارانه جای همه چیز را در زندگی داوری غصب کرد. مردی چهارشانه که حالا دیگر اثری از تکیدگی روزهای اعتیاد در ظاهرش پیدا نیست: «اگر تلخیها را مرور میکنم فقط یک دلیل دارد؛ همانطور که شب ماندنی نیست و خورشید هر روز طلوع میکند. همانطور که آوار زلزله باقی نمیماند و بالاخره یک روز مادرها در خانه جدید، برای فرزندانشان لالایی میخوانند و زندگی دوباره از سر گرفته میشود، من هم معتاد نماندم و نجات پیدا کردم. این روزها را مرور میکنم شاید کسی خسته و تشنه از سراب اعتیاد برای رهایی قوت قلب بگیرد. من که یک روز با اعتیاد زندگیام را پاک باختم به لطف خدا توانستم برگردم پس بنبست، بیمعنی است.» دستش را به تنه درخت تشکیل شده از تکه چوبها میگیرد و میگوید: «زندگی آدمی درهم است؛ تلخ و شیرین. همین قشنگش کرده.»
سالِ سیاه 1356
مرد میانسالی که این روزها به گفته خودش بعد از 3 دهه اعتیاد، حالا 9 سال و 11 ماه و 20 روز است که به وقت مصاحبه ما از اعتیاد برگشته، حالا مثل پیرِ مرادی است که خودش و خانواده را وقف رهایی همدردانش از اعتیاد کرده است: «قبل از انقلاب بود که دچار اعتیاد شدم. سال 1356 دانشآموز دبیرستانی بودم و توسط 7 همشاگردی دیگرم به اعتیاد دچار شدم. 8 جوان ماجراجوی پرتب و تاب بودیم. پارک لاله، پاتوق موادفروشان بود. همه جور موادمخدر در چند ثانیه کف دستت بود. با حشیش شروع کردیم. طولی نکشید به خودمان آمدیم و دیدیم معتاد شدهایم. تفریح تفنّنی، بختکی شوم شد و جوانیمان را سوزاند و برد.» محمد داوری 56 ساله که از 16 سالگی دچار اعتیاد شد و سال 1387 با یک اتفاق جالب بعد از سی سال اعتیاد از این راه برگشته و حالا همراه گروه «طلوع بینشانها» سهشنبه هر هفته غذا برای کارتنخوابها و معتادان میبرند و برنامههای بسیاری برای رهایی آنها اجرا میکنند، حسرت گذشتهای که به قول خودش عمری بود و دود شد و به هوا رفت را نمیخورد: «حسرت غم میآورد و ناامیدی. از گذشته درس گرفتم نه فقط برای خودم برای کمک به دیگران هم.» بعد میرود سراغ میلهای ورزش باستانی و میگوید:«زِ ورزش بود مرد را راستی...»
زندگی به وقت ساعت صفر
داوری از روزی میگوید که عقربههای ساعت زندگیاش از حرکت ایستاد و زندگی برایش تمام شد: «خانوادهام ساکن قم بودند و خودم در تهران مستقل زندگی میکردم. دنبال باور و بهانه بودم برای ترک، با خودم گفتم اگر ازدواج کنم، موادمصرف نمیکنم! اما فایده نداشت. به مرور همسرم شک کرد و چیزی برای پنهان کردن باقی نماند. در این 30 سال اگر اغراق نباشد بیش از صد بار ترک کردم؛ فقط 40بار ترک حرفهای اما تاب نمیآوردم. وسوسه و وابستگی به مصرف مواد دوباره شرایط را همانی میکرد که فراری و زندانیاش بودم. میدیدم که هم پولم میرود هم جانم اما اینها آنقدر ناراحتم نمیکرد که میدیدم انسانیت، وجدان، صداقت و به طور کلی خصلتهای الهیام از بین میرفت و خصلتهای شیطانی جای آن را میگرفت. با اولین بار مصرف موادمخدر، صداقت از بین میرود. اوایل در چشمت قطره میاندازی تا سرخیاش برود. مدام مسواک و کرم میزنی، ادکلن استفاده میکنی اما بالاخره طشت رسوایی معتاد از بام میافتد و صدایش عالمگیر میشود.» آقای داوری بااراده که خیلی از آنهایی که به کمکهایش برای رهایی از اعتیاد امید بستهاند او را «عمو محمد» صدا میزنند درباره واکنش والدین و اطرافیانش میگوید: «والدینم چقدر نذر و نیاز کردند برایم. به نیت پاکیام زیارت کربلا و سوریه میرفتند. نذری پخش میکردند اما امیدشان را ناامید کردم. 7سال آخر، چهرهام داد میزد که معتادم و خانوادهام خجالتزده بودند و این اواخر نفرین میکردند. پدرم با شرم گفت: سرشکستهام کردی بابا.» از روزی میگوید که ضربان زندگیاش به صفر رسید: «در یک روز همسرم که تمام تلاشها و امیدش برای برگرداندنم بینتیجه مانده بود، ترکم کرد. صاحبخانه وکیل گرفت و اثاثیه خانهام را ریخت توی کوچه. همان روز از شغلم در اداره هم اخراج شدم. باورم نمیشد این زندگی من است که به اینجا رسیده. با وکیلی که صاحبخانهام گرفته بود، درگیر شدم حتی نمیتوانستم سراغ اثاثیهام بروم. آه در بساط نداشتم. از ته دل آرزو کردم کاش یک آشنا را ببینم و کمک بگیرم. خیلی اتفاقی یکی از همکاران سابقم که مثل من اعتیاد داشت و به اصطلاح «همبازی» و «هم مصرف» من بود را دیدم. کمی موادمخدر و پول خواستم اما گفت ترک کرده است، باورم نمیشد. بغضم گرفت و درددل کردم. و آن کلمات جادویی از زبانش خارج شد.»
با خدا قرارداد بستم
به سبک سریالهای دهه 60 و 70 بعد از چند فصل مرارت، زندگی خانواده داوری با کلمات جادویی که عمومحمد درباره آن توضیح میدهد، ناگهان شیرین شد: «دوستم گفت: یک قرارداد یک طرفه بنویس و امضا کن. به خدا قول بده که راه و رسم زندگیات را تغییر میدهی. آن وقت، بنشین و ببین خدا چطور به تعهدات خودش عمل میکند. با گله گفتم هزاربار صدایش کردم جوابم را نمیدهد، دوستم گفت: «منظورم خدای توی دربند اعتیاد نیست. خدای بخشنده و مهربان، خدای غیرممکنها را صدا بزن. همین چند کلمه ساده در وجودم غوغا کرد. شتابزده گفتم: رفیق! خودکار و کاغذ بده؟ خندید و گفت: منظورم قرارداد قلبی است. همان روز از همه جا رانده و مانده به خدا گفتم اگر پای تعهداتش باشد من هم راه خطا نمیروم و به آنهایی که میخواهند از این دام رها شوند، کمک کنم. معجزه شد؛ همان روز همسرم تماس گرفت و گفت رفته و بالای سر اثاثیه. دوستم هم پادرمیانی کرد تا برگردم سر کارم. خدا معطل نکرد. سرِ قولش ایستاد. این من بودم که از همان روز تا حالا سعی میکنم، شرمندهاش نشوم. قرادادم با خدا برای من قرارداد برد، برد بود. از خوشی کمک به همدردانش میگوید: «اعتیاد بیماری همزمان روح، روان و جسم است. در دنیا پزشکی سراغ ندارم که هر 3 تخصص را داشته باشد تا بتواند معتاد را درمان کند. تنها راه آزمون پس داده کمک فرد بهبودیافته به همدرد خود است.»
وقت؛ وقف خانواده داوری
داوری این روزها از اوایل آذرماه به طور رسمی در خانهای موقوفه به نام «خانه مادری» همراه همسرش خودش را وقف کمک به کودکان خانواده آسیبدیده اجتماعی کرده است. چهره تلخ غم را کنار میزند و شاکرانه میگوید: «زندگیام قبل از ترک اعتیاد به لطف همسرم و خانوادهام شیرینی خودش را داشت اما معنا نه! حالا مزه هر ثانیه را میفهمم. همین که میبینم همسرم بعد از ازدواج وقتی متوجه شد، اعتیاد دارم با من ماند، ادامه تحصیل داد تا در صورت لزوم خانواده را اداره کند. او حالا مددکار اجتماعی است و در خانه مادری به سمزدایی و ترک اعتیاد نوزادانی که معتاد متولد میشوند، ایجاد فضای شاد و امن برای کودکان خانوادههای آسیبدیده اعتیاد، کمک میکند. دخترهایم اعتیاد را کاملاً میشناسند. به گمانم به لطف خدا واکسینه شدهاند. اینها را با شرایطی مقایسه می کنم که تحت تاثیر مصرف موادمخدر هر وقت نشئه بودم، به دختر بزرگم مجوز انجام هرکاری که دوست داشت را می دادم حتی اگر به نفعش نبود و موقع خماری عجیب اوقات تلخی می کردم. شکرخدا که آن روزها تمام شد. همه اینها از برکت آن قرارداد قلبی است.» شکر و حسرت شانه به شانه هم لابهلای صحبتهایش پیداست: «حیف که بضاعتمان کم است. مال چندانی برای وقف نداریم. درعوض، خانوادگی وقتمان را وقف کردهایم و 24 ساعته پاسخگوی آنهایی هستیم که به امیدی سراغمان میآیند. بارها نیمه شب با من تماس گرفتهاند و کمک خواستهاند. برای مثال دوستی داریم که 5 سال زندانی بوده است و در زندان شماره من را به او دادهاند. با راهنمایی «اکبر رجبی»، مسئول مؤسسه طلوع بینشانها و هر آنچه از دست من برمیآمد، حالا چند ماه است که متولد شده و پاکی را تجربه میکند. خانوادهاش که حاضر نبودند او را ببینند برایش جشن تولد گرفتهاند. شیفت شغلی ام را طوری تنظیم کرده ام که بتوانم روزها به موسسه بروم و کارهای آنهایی که برای رهایی مراجعه می کنند، را پیگیری کنم. سه شنبه ها هم تمام وقت برای تهیه و توزیع غذا بین کارتن خوابان آزاد است. خلاصه اینکه از هر طریق که بتوانم و هر کاری باشد در خدمتم. من آن برزخ را تجربه کرده ام و می دانم چقدر سخت است. امیدوارم به زودی این دوستمان هم آنقدر اراده کند و موفق شود که دست همدردهایش را بگیرد و به جاده پاکی بیاورد.»
این غذا می چسبد!
کاخی که ساخته بود یک روز در چشم به هم زدنی کوخ شد، دنیای شاد و رنگارنگش بیابان وحشت و ظلمت. اینها توصیفهایی است که «شقایق علیشاهی» همسر «محمد داوری» در وصف لحظهای میگوید که فهمید همسرش معتاد است: «اگر منتظر آمدن فرزند اولم نبودم، شاید همه چیز تمام میشد. مات و مبهوت بودم. در دنیایی تاریک به مرور به خودم آمدم و دیدم برای فرزندی که در راه دارم باید مقاوم باشم و ادامه بدهم. فکر کردم تولدش میتواند باور و بهانه برای ترک اعتیاد محمد باشد اما فایده نداشت. 17 سال تمام، تلاش کردم اما فایده نداشت. یک روز طاقتم طاق شد. رفتم اما دلِ دل کندن نداشتم. همان روز، حسی قوی درونم مرا برگرداند. شاید تأثیر همان قرارداد محمد بود. او تمام سالهایی که موادمخدر مصرف می کرد حتی اگر خودش برای تهیه موادمخدر در مضیقه بود اما از خرجی خانه نمی زد. قلب مهربانی داشت. چشم و دلش پاک بود، همه این ویژگی ها من را به ماندن تشویق کرد با اینکه اصلا روزهای خوبی نبود.» علیشاهی بیشتر زمانش در «خانه مادری» میگذرد: «اعتیاد بیش از فرد معتاد به خانوادهاش آسیب میزند. دردناک است دختری در 7 سالگی مجبور به ازدواج شود! یا کودکی دیگر چون توان خرید کتابِ درسی ندارد، تصمیم به ترک تحصیل بگیرد. حس خوبی نیست وقتی میبینی تصور برخی از رفاه و خوشی زندگی آنقدر پایین است که فکر میکنی دنیا با آرزوهایشان دشمنی دیرینه دارد. اما از غصه چه سود؟! این مسائل در تمام دنیا هست. مهم این است، کاری برایشان کنیم. به اندازه توانمان کمی رنگ، شادی و دلخوشی به دنیای خاکستریشان بپاشیم. ما اینجا دنبال بهانه ایم تا زندگی را برای این خانواده ها بهتر کنیم. بیشتر بچه های چنین خانواده هایی سوءتغذیه دارند، ما سفره را پهن می کنیم و همراه آنها دورهم غذا می خوریم تا بچه ها دست کم یک وعده غذای خوب و گرم بخورند. این غذاخوردن واقعا می چسبد.»
مادرِ دلسوز نوزادان معتاد
هر روز از پردیس رودهن خودش را به میدان هرندی میرساند، فقط به شوق شنیدن یک واژه: «بعضی وقتها مراجعان ما میگویند: حوصله اضافی داری، هر روز این همه راه میآیی. اما این مسافت میارزد وقتی روزی دستکم 20 بار واژه ارزشمند «مادر» را میشنوم. بچهها مادر صدایم میکنند. حتی خانمهایی که از من بزرگتر هستند. اوایل این محدوده اطمینان نداشتند؛ به تمسخر میگفتند: خانم دکتر از بهزیستی آمدند و بچههای ما را برد. بعدها وقتی متوجه شدند از طرف مؤسسه طلوع بینشان هستیم و قصدمان فقط کمک است، همکاری کردند. حالا 3 کودک به طور ثابت؛ هر روز هفته از خدمات این موسسه استفاده میکنند. 3 خواهر و برادر که پدرشان اعتیاد دارد و مادر خانواده زنی جوان است و بیرون از خانه کار میکند. او اشک میریخت و میگفت: باور نمیکنم؛ خدا صدایم را شنیده. همین دیروز بود دعا کردم، کاش جایی باشد تا بچهها را بسپارم و با خیال راحت بروم سر کار. همچنین هر روز 30 کودک به صورت پارهوقت برای بازی و آموزش تحصیلی به ما مراجعه میکنند.» علیشاهی از تجربه ترک اعتیاد نوزادانی که به این مرکز سپرده شدند، میگوید: «علیاکبر 3 ماهه بود و معتاد و فاطمه نوزادی چند روزه که به شیشه و مرفین اعتیاد داشت. نشئگی کودکان معتاد، معمولاً در خواب و خماری آنها با خمیازه، بیقراری و گریههای بیپایان میگذرد. بچهها را مدام قنداق میکنم تا کمتر درد بکشند. مثل یک مادر با تمام وجود از آنها پرستاری میکنم. لالایی میخوانم. به خوراکشان رسیدگی میکنیم. کار پرمسئولیتی است اما دلم را به خدا سپردهام.»
کودکیهای گمشده اینجاست!
مادرانههای او روایت شیرینی است، وقتی میگوید: « من نیامدهام این بچهها را تربیت کنم، بلکه این من هستم که از آنها میآموزم. کودکیهای فرزندان خانوادههای معتاد، جایی بین دود و دم والدینشان گم میشود. معمولاً از همان اول میفهمند فقط خودشان باید حامی و مراقب خودشان باشند. زود بزرگ میشوند، وارد کار یا ناچار به ازدواج. خانواده اعتیاد، خانواده خشن و آسیبدیدهای است. ما سعی نمیکنیم مادر و کودک را از هم جدا کنیم. بلکه برای چند ساعت هم که شده، آنها را به فضایی رنگارنگ، پر از اسباببازی، شاد و آرام دعوت میکنیم. سارا دختر خردسالی است که به شدت بیقرار بود. وقتی اسباببازی به او میدادیم فقط با خشم پرت میکرد اما حالا آرام شده و با عروسکها بازی میکند. واکنشهایش بیدلیل نبود. مادرش میگفت، وقتی خواب بوده پدر معتادش کتکش زده است. حالا اعتماد خانوادهها جلب شده و مراجعهها بیشتر. وقتی میبینم کودک بازمانده از تحصیل که در بازار کارگری میکند، درسهای عقبافتادهاش را با کمک مربیان داوطلب مؤسسه جبران میکند، انگار زندگی به کام من است.» زندگی علیشاهی و داوری روزهای سخت کم نداشته اما حالا روزهای بهتری دارند. این بانو میگوید: «من و محمد همیشه با هم رفیق هستیم. در کار دوشادوش هم قدم برمیداریم. از تجربه آن روزهای سخت برای کمک به این خانوادهها استفاده میکنم. ما حالا بیشتر سرِکار همدیگر را میبینیم. برای فرزندانمان آن طور که باید و شاید نمیتوانیم وقت بگذاریم. گاهی آرزوی یک روز دور هم بودن را داریم. اما عیبی ندارد حالا خانواده ما بزرگتر شده است.»
نقاشیهای شاد در دوازه غار
«هستی» دختر جوان و پرانرژی خانواده داوری است. 7 ساله بود که پدرش تصمیم گرفت برای ترک اقدام کند. کودکیِ هستی به اندازه خواهر بزرگش حانیه با اعتیاد پدر گره نخورده است او میگوید: «گاهی وقتها، فراموشی و بیخبری عین خوشخبری است. خوشحالم چهره پدری که دوستش دارم، با آن خاطرات تلخ به یادم نمانده است. آن بابا را هم دوست داشتم اما این بابا را خیلی بیشتر.» هستی از هستی 5، 6 سالهای میگوید که آبروی پدر را خرید و به تأیید آقای داوری یکی از انگیزهها و پیشزمینههای ترک اعتیاد پدر را فراهم کرد: «خانه پدربزرگ مهمان بودیم که دیدم از جیب بابا یک بسته کوچک روی زمین افتاد؛ موادمخدر بود. بیآنکه کسی متوجه شود در جیبش گذاشتم. وقتی بیرون آمدیم از من پرسید مگر تو میدانی آن بسته چه بود؟ گفتم: نه! اما این را خوب میدانم که وقتی نیستی همه بابت همان بسته پشت سرت حرفهای ناراحتکنندهای میزنند. تو پدرم منی؛ ناراحت میشوم.» روزهای ناخوشی و اعتیاد پدر هرقدر که بد بوده اما حالا آگاهی و هوشیاری را به هستی هدیه داده است که به جای آنکه مثل مارگزیدهها از ریسمان سیاه و سفید بترسد آن را برای حفظ دوستانش از باتلاق اعتیاد، استفاده میکند: «راه را از چاه تشخیص میدهیم به لطف پدر و مادر که شاید مشغلههایشان برای کمک به دیگران فرصت و امکان یک تفریح ساده خانوادگی، سفر، دور هم شام خوردن را از ما گرفته است اما خوشحالم که میتوانم به دیگران کمک کنم. بعضی از هممدرسهایهایم که پدر، مادر یا عضوی از خانوادهشان دچار اعتیاد هستند را میشناسم. سعی میکنم مهارت رفتار با فرد معتاد، شاد زندگی کردن و عبور از مسیر سخت اعتیاد را یادشان بدهم. خوشحالم وقتی میبینم مدیر مدرسه هر روز وقتی من را میبیند از جا بلند میشود با مهربانی و لطف به من میخواهد به پدر و مادرم سلام برسانم. خدمت برای رهایی معتادان، به خانواده ما محبوبیت دادهاست. وقتی اینجا میآیم و میبینم بچههایی که نقاشیهایشان پر بود از رنگهای تیره حالا نقاشیهای رنگین میکشند.»
انباری اسرارآمیز خانواده داوری
«هستی»، خاطره تهیه سبدکالا و انباری رازآلوده خانهشان را مرور میکند: «یک روز یکی از دوستانمان در مدرسه از حال رفت. کارشناس اورژانس گفت سوءتغذیه دارد. با کمک والدینم سبد کالا برایش تهیه کردم. این ایام که دلار گران شده بود و تورم چندبرابر انباری خانه ما پر از مواد غذایی بود. نه برای احتکار! این مدت درآمد خانواده من کمتر شده، هزینههایمان بیشتر اما برکت زندگی ما با خداست. انباری خانه ما مدام پر و خالی میشود. محتویاتش هربار سفره خالی یک خانواده را رنگین و آبروی پدر خانوادهای را پیش زن و بچهاش حفظ میکند. ما ساکن رودهن هستیم اما بیشتر عمرمان در میدان هرندی، میگذرد؛ بین معتادانی که خیلیها با وحشت از آنها فاصله میگیرند اما پدر و مادرم با آغوش باز به آنها برای رهایی کمک میکنند. مادرم آنقدر که برای کودکان معتاد، لالایی خوانده برای ما نخوانده است. گاهی حس میکنم والدینم را با بقیه تقسیم کردهام. سهم من و خواهرم کمترین سهم است اما سهم کوچکی از دریا هم حتماً باید سهم بزرگی باشد. قلب پدر و مادرم دریاست.»
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com