گروه فرهنگ و هنر: هر جامعهای استثنا دارد و هیچ فرهنگ و کشوری یکدست نیست. اینها صرفا مشاهدات شخصی یک مسافر از «متوسط رفتارها» است که شاید ارزش دقایقی تامل و جدا کردن نکات مفید داشته باشد.
به گزارش بولتن نیوز، حامد قدوسی در شبکه اجتماعیش نوشت: سعی میکنم از فرهنگ و خصوصیات رفتاری ملتها و کشورهای مختلف خوشهچینی کنم، خصوصا کشورهایی که تفاوت زیاد تاریخی/جغرافیایی/فرهنگی با ما دارند و در نتیجه نکات جدیدی برای آموختن یا حداقل مشاهده دارند. کشورهای شمالی (فنلاند + کشورهای اسکاندیناوی)* از این جملهاند که در این ۱۵ سالی که به آنجا ها سفر کردهام یا تعاملات کاری با محققان و دانشجویان و همکاران اهل آنجاها داشتهام برخی نکات به چشمم آمده است که اینجا مینویسم. عکس دیروز را هم برای همین ارسال کردم که توضیح تصویری برای برخی از این مشاهدات باشد. طبعا من مردمشناس یا جامعهشناس فرهنگ نیستم و این مشاهدات صرفا یک جمعبندی شخصی بر اساس مشاهدات خام و اولیه است و نباید به عنوان یک گزارش تخصصی و دقیق تفسیر شود. در مثالهایم از تضاد با فرهنگ آمریکایی استفاده میکنم تا موضوع بهتر منتقل شود.
۱) کف کیفیت نیروی انسانی و خروجیهای علمی از یک حداقل قابل قبولی بالاتر است. شما به ندرت یک محقق و متخصص یا مقاله علمی یا یک کارگاه علمی در این کشورها میبینید که کیفیتش از یک حد قابل قبولی پایینتر باشد (من تا به حال اصلا ندیدهام). سیستم هم بر اساس ستارهپروری نیست! بر خلاف مثلا فرهنگ و نظام انگیزشی آمریکایی که حول ستارهپروی و نخبهپروری و بعد تحقیر «غیرستارهها» است (و متاسفانه اثرات منفی آن به کشور ما هم رسیده است)، فرهنگ شمالی کاملا «ضد ستارهپروری» و بر اساس «تربیت متوسط نیروی انسانی با کیفیت» است. هر کسی در هر شغلی که هست، دانش و مهارت و انگیزه قوی برای انجام کار خوب دارد.
۲) زیبایی در سادگی است. این جنبه فرهنگ شمالی برای ما ناآشنا نیست چون اکثرا با مبلمان ارزانقیمت و در عین حال کاربردی و زیبای IKEA آشنا هستیم. در واقع طراحی که ایکیا ارائه میکند ابتکار خودش نیست، چکیدهای از روحیه و فضایی است که به صورت روزمره در گوشه گوشه این کشورها میبینیم.
۳) فروتنی و بیادعایی و پرهیز از تجملات ستایش میشود. باز بر خلاف فرهنگی آمریکایی/هالیوودی که ثروتمندان برای خرید جزیره و جت خصوصی رقابت میکنند و نمایش آنرا برای بقیه جامعه هم دارند، در فرهنگ شمالی «نمایش ثروت» تحسین نمیشود. معروف بود که صاحب ایکیا که با پنجاه میلیارد دلار ثروت یکی از ثروتمندترین افراد جهان بود، تا سن پیری همه روزه با قطار درجه دو و اتوبوس سر کار میرفت.
۴) انگیزههای درونی برای کار خوب وجود دارد. از این مثال استفاده کنم: همکاری آمریکایی داشتم که مدتی در دانمارک استاد بود. تعریف میکرد که جدیت دانشجویان دانمارکی برایش غیرقابل درک بود چون از سیستم آمریکایی آمده بود که تلاش زیاد در آن فقط وقتی رخ میدهد که پاداشهای بزرگی در انتظار باشد (مثلا فرد بداند که اگر نمرات خوبی بگیرد شغل خیلی خوب و متفاوتی در انتظارش هست). تعجب کرده بود که با این که پرداختها و شرایط کاری اکثر شغلها در این کشورها خیلی شبیه هم است - و در نتیجه شاگرد اول و آخر کلاس دست آخر تفاوت اندکی در بازار کار خواهند داشت-، باز بسیاری از دانشجویان به صورت درونی بسیار جدی و کوشا هستند.
۵) تعادل کار و زندگی مهم است. در سیستم آمریکایی چنین تعادلی وجود ندارد، فرد باید خودش را تا نهایت وقف کار کند. کمتر بخشی در اقتصاد آمریکا هست که بتوان شغل جذابی در آن به دست آورد (مثل تک، مشاوره، مالی، وکالت، پزشکی) و ساعت کار نرمالی داشت. فرهنگ غالب شمالی این طور است که ساعت کار نباید وارد حیطه ساعت شخصی شود ولی در آن هشت ساعتی که کار میکنیم باید جدی و با کیفیت کار کنیم.
۶) سردی هوا و تاریکی طولانی زمستانی و تنهایی لزوما عامل افسردگی نیستند بلکه میتوانند به عامل خلاقیت و فردی تبدیل شوند. ما که از فرهنگ گرم و اجتماعی و فضای آفتابی خاورمیانه میآییم شاید کمتر به زندگی خوشحال در چنین فضایی عادت داریم و در نتیجه میتوانیم تا حدی این نکته را از شمالیها بیاموزیم. فیلمهای برگمن مثالهایی عالی از چنین روحیهای را نشان میدهند، فردی که تمام زمستان را تک و تنها در جزیرهای سر میکند و تمام زمستان را مشغول مطالعه و ورزشهای مختلف و ساختن وسایل چوبی و الخ است.
باز تکرار میکنم که هر جامعهای استثنا دارد و هیچ فرهنگ و کشوری یکدست نیست. اینها صرفا مشاهدات شخصی یک مسافر از «متوسط رفتارها» است که شاید ارزش دقایقی تامل و جدا کردن نکات مفید داشته باشد.
* فنلاند جزو کشورهای اسکاندیناوی نیست! اگر بخواهیم دقیق باشیم کشورهای اسکاندیناوی شامل نروژ و سوئد و دانمارک و ایسلند است. برخلاف زبانهای این کشورها که از خانواده ژرمنیک است، زبان فنلاندی حتی هند-اروپایی هم نیست و فقط با مجار(ستانی) و استونیایی همخانواده است. لفظ کشورهای شمالی (نوردیک) فنلاند را هم در بر میگیرد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
می شناسم. اولا پایه و اساس اقتصاد سوئد تعاونی و دولتن بشدت از تعاونی
ها حمایت می کند. تعاونی بخشی وفادار به اقتصاد است که هرگز درآمد خود را
صرف عیاشی و سرمایه گذاری در خارج از کشور نمی کند. بیشتر مسکن و امکانات
عمومی کشور مساتقیم یا غیر مستقیم به دست تعاونی ها تامین می شود. هر چند
مالکیت خصوصی هم هست اما بسیار کم پیدا می کنی افرادی را که خانه شخصی
داشته باشند. جز افراد خیلی ثروتمند. اکثریت خانه ها و آپارتمانها -
مانند آنها که خودم در آن ها ساکن بودم- متعلق به تعاونی های بزرگ است که
به جای فروش مالکیت مسکن حق انتفاع آن را می فروشند. یعنی شما حق استفاده
از مسکن را دارید اما سازه و زمین مسکن مال شما نیست. اگر مستاجر باشید
معمولا همین تعاونی آب و برق و تلفن و اینترنت را به صورت عمده خریده است
و شما با پرداخت اجاره پول آب و برق را هم می پردازید. اگر هم حق انتفاع
خریده باشید هزینه ناچیزی را باید بپردازید چون هزینه اصل تاسیسات لازم
برای آب و برق را قبلا تعاونی پرداخت کرده است.
اما دخالت دولت هم در سوئد به صورت قوانین سخت مالیاتی است. همه مردم
موظف هستند هر سال وضعیت مالی خود را به طور شفاف گزارش کنند اما عدم
گزارش و یا گزارش غلط جریمه های سنگین در پی دارد. دولت از مردم فقیر
مالیات نمی گیرد اما از ثروتمندان به صورت تصاعدی مالیتهای بسیار سنگین -
تا بالای 60 درصد درآمد- مالیات می گیرد و در نتیجه درآمد خالص افراد
جامعه چندان تفاوتی ندارد و یگ پزشک متخصص داکثر سه برابر یک کارگر
شهرداری درآمد خالص دارد! تازه هر سال دولت بررسی می کند که اگر شما فقیر
باشید مالیاتی را که در هنگام خرید کالا و خدمات پرداخته اید به شما
برگرداند. آخر سال یک چک برایتان می فرستد و می گوید ما مثلا امسال 10000
کرون از شما مجنموعا مالیات گرفتیم که شما مشمول آن نبودید! به این وسیله
مالیات را پس می دهیم!
عالی بود؟ نه؟ آری. اما دقت کنید که این روش خارج از اسکاندیناوی قابل
اجرا نیست. چون سرمایه داران چه در ایران و چه آمریکا اگر بدانند که چقدر
باید مالیات سنگین بدهند فورا از کشور فرار می کنند و سرمایه خود را خارج
می کنند و می برند به جایی که مالیات کم باشد. مثل آمریکا یا برزیل.
اما چرا سرمایه دار سوئدی فرار نمی کند؟
چون از روز اول در یک نظام دیکتاتوری و با شستشوی مغزی در آموزش پرورش
سوئد بزرگ شده است. در آن کشور همه بچه ها باید الزاما با ارزشهای یکسانی
بزرگ شوند. ارزشهایی مانند سکولاریسم گرفته تا وفادار به سوئد. یکی از
وظایف معلمان دبستانها در سوئد این است که دانش آموزان را تخلیه اطلاعاتی
کنند و دانش آمئوز باید بگوید در خانه پدر و مادر با او چه رفتاری دارند.
اگر احیانا دانش آموز گزارش کند که مثلا پدرم از هیتلر تعریف کرد و یا
گفت برو نماز بخوان ی من را یگشنبه بیدار کرد و بزور به کلیسا برد بچه
رااز والدین می گیرند و تحویل پرورشگاههای سوسیال می دهند. در نتیجه
خانواده ها حتی در خلوت خود هم جرات مباحث سیاسی خلاف نظر حاکمیت سوئد را
ندارند. تا آنکه بچه خودش بزرگ شود و مطالعه ای بکند و نظرش عوض بشود .
روزنامه های سوئد بشدت تحت کنترل هستند. آنها مطلقا اجازه ندارند خبری
علیه سیاستهای رسمی دولت سوئد درج کند. درج اخبار منفی از کشور هم بشدت
ممنوع است. البته قانون رسمی در کار نیست. اما بایکوت خبری شدید و
نانوشته ای در جریان است. بگذریم. ایرانیهایی که وارد سوئد می شوند جز یک
کشور آزاد نمی بینند اما خود سوئی هایی که من با آنها دوست شدم و به من
اعتماد کردند بشدت از این دیکتاتوری مخملی می نالیدند.
اما این دیکتاتوری این فایده داشته است که افراد بالغ سوئدی دیگر به خروج
از کشور فکر نمی کنند. بخشی از سرود ملی سوئد این است که من در کشور پدری
به دنیا آمده ام و تا دم مرگ در آن خواهم ماند *. همه اخبار صرفا مثبت
اعلام می شود. حتی اخبار درگیریهای مه 2016 استکهلم بسیار ملایم انعکاس
می یابد و بیشتر جنبه مثبت آن پر رنگ می شود. در نتیجه سرمایه دار سوئدی
هم خود به خود فردی پایبند به وطن با روحیه بالای مشارکت در تعاونی ها
بار می آید.
این سیستم خیلی خوب است اما خود شما جلوی آن را در ایران خواهید گرفت.
* البته این چیزها در سوئد بعد از آن تنظیم شد که دهه آخر قرن نوزدهم سوئد
دچار قحطی وحشتناکی شد و در نیمه اول قرن بیستم مردمش گروه گروه به آلمان
یا آمریکا کوچ می کردند. در نتیجه سیاسیون سوئد راهی یافتد که فکر خروج
از کشور را از ذهن مردم بیرون کنند.