کد خبر: ۵۵۶۲۸۱
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
هشت داستان از نور هشتم

آیا این امام را نباید عاشقی کرد؟

در کتب شیعه داستانهای مختلفی از زندگی امام رضا (ع) ذکر شده. داستانهایی که با خواندن شان، انسان متوجه می شود چرا این امام، این همه جای عاشقی کردن دارد.

گروه دین و اندیشه:

میهمان دوستی امام علیه السلام

مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید».

امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوش آمدی!»

«ببخشید که دیروقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبورکرد که دراین وقت شب، مزاحم شما شوم».

امام لبخندی زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده ای میهمان دوست هستیم».

در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرونشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم».

امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک می کرد، فرمودند: «ما خانواده ای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».

 

ابرهای سیاه

از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام ؛ نه!... فقط باورم نمی شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.

آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب می شد اگر می توانستم امام را آزمایش کنم.

در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!... چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!»

فکر کردم که امام با من شوخی می کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست...».

هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می آمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم می پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.

 

شربت گوارا

به سخنان امام گوش می دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در همین موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: «کمی آب بیاورید!»

خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت، آب بخورم، اوّل خودشان مقداری از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.

نه! نمی شد. اصلاًنمی توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید».

وقتی خادم برای امام رضا علیه السلام آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکّر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت درازکردم.

شربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!... بنوش که تشنگی ات را از بین می برد.

 

در یادِ مایی

تنگ دست بودم و روزگارم به سختی می گذشت. یکی از طلبکارهایم برای گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا علیه السلام را ببینم. می خواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتی صبر کند.

زمانی که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمه ای بخورم. بعد از غذا، از هر دری سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلاً به چه منظوری به صریاء آمده بودم. مدّتی که گذشت، حضرت رضا علیه السلام ، اشاره کردند که گوشه سجاده ای را که در کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته ای هم کنار پول ها قرار داشت. یک روی آن نوشته بود: «لا اله الاّ اللّه ، محمد رسول اللّه ، علی ولی اللّه ». و در طرف دیگر آن هم این جملات را خواندم: «ما تو را فراموش نکرده ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیّه اش هم خرجی خانواده ات است».

 

همسرداری به سبک امام رئوف

رفته بودم ديدن امام، محاسن شان را رنگ کرده بودند، مشکي شده بود و زيبا! گفتم: مبارک باشد. فرمود: هميشه تميز و آراسته باش مخصوصا براي همسرت. تو دلت مي‌خواهد وقتي مي روي خانه همسرت را ناآراسته ببيني؟ گفت: نه يابن رسول ا...! علي بن موسي فرمود: او هم از تو چنين انتظاري دارد. اين کار علاوه بر پاداش نزد خدا باعث پاکدامني خانواده مي‌شود.

 

آداب احسان

كجايي مرد خراساني؟ صدايش از پشت در  مي آمد. دستش را از لاي در آورد بيرون. يك كيسه ي پر از طلا.

ـ اين ها را بگير و برو، نمي خواهم ببينمت.

گرفت و رفت. پرسيدند: "خطايي كرده بود؟"

گفت: "نه،اگر مرا مي ديد خجالت مي كشيد."

 

خداوندا چه كنم؟

امروز هم زن و فرزندانم گرسنه‌اند! از صبح كه از خانه خارج شده‌ام همين طور بلاتكليف به دور خود مي‌گردم. كوچه‌هاي مدينه گويا تمامي ندارند. فكر مي‌كنم امروز اين بار دومي است كه از اين كوچه گذشته‌ام!

چرا چنين شد؟ آه! جواب فرزندانم را چه بدهم؟ دختر كوچكم ديگر تواني برايش باقي نمانده. چقدر ضعيف و لاغر شده است.

امروز سومين روزي است كه نااميد به خانه بر مي‌گردم. خواستم به نزد امام جواد(ع) بروم اما مي‌گويند ايشان را از در ديگري عبور مي‌دهند. رمقي برايم باقي نمانده، دو روز است كه من و همسرم چيزي نخورده‌ايم، بچه‌هاي كوچكم با خرده نانهايي كه در خانه بود سر مي‌كنند. خدايا به خاطر آنها گشايش كن. من انسان آبروداري هستم چگونه از كسي بخواهم پولي به من بدهد؟ نه من اين كار را نمي‌كنم، پس جواب بچه‌هايم را چه بدهم؟

اينگونه نمي‌شود. امروز به در خانه امام جواد(ع) مي‌روم. شايد فرجي شد. بهتر است كمي تندتر راه بروم. گويي نور اميدي به دلم تابيده. آقا تاكنون مسكيني را از خود نرانده‌اند. اميدوارم بتوانم ايشان را ببينم چيزي به خانه امام(ع) نمانده. اين كيست كه به طرف من مي‌آيد؟ هان او هم يكي از مستمندان مدينه است. او بارها مورد عنايت امام قرار گرفته. چه شده سعد؟ امام را ديدي؟ مشكلت را مرتفع ساختي؟ ـ آري همه مي‌گفتند حضرت رضا(ع) به فرزندش امام محمدتقي جوادالائمه(ع) نامه‌اي نوشته‌اند و در آن سفارش ما مستمندان مدينه را نموده‌اند. ـ چه سفارشي؟ امام رضا(ع) نوشته‌اند: اي ابا جعفر شنيدم غلامان هنگام سواري تو را از در كوچك خانه‌ات بيرون مي‌آورند. آنها نمي‌خواهند خيري از تو به كسي برسد، به حق من بر تو! از تو مي‌خواهم كه ورود و خروج خود را هميشه از در بزرگ قرار دهي و به طور دائم، طلا و نقره همراه تو باشد تا به سائلين بدهي. من مي‌خواهم خداوند تو را به واسطه انفاق و بخشندگي بلند كند، بذل و بخشش كن و از انفاق مترس، خداوندي كه عرش را آفريده، كار را به تو تنگ نمي‌كند. «فانفق و لا تخش من ذي العرش اقتاراً»

به سرعت قدمهايم مي‌افزايم. من هم مي‌روم تا حاجتم را از امامم بخواهم، چرا كه تنها اين خاندان دست رد بر سينه كسي نخواهند زد.

 

سرمایه گذاری امام رضا (ع)

يك بار تمامى اموال خود را بخشيد، فضل بن سهل گفت: اين ورشكستگى جبران ناپذير است. حضرت فرمود: نه، اين غنيمت و سود فراوان است، آنچه پاداش معنوى و كرامت و بزرگوارى را بدنبال مى ‏آورد خسران نيست.

 

منابع:

داستان های قرآنی

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

باشگاه خبرنگاران جوان

راسخون

 

انتهای پیام/#

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
حمید کلباسی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۰۲ - ۱۳۹۷/۰۵/۰۳
0
0
ما سائل شرمنده درگاه رضائیم .
یک گوشه چشمی بکند ، ما رضائیم .
حمید کلباسی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۲۰ - ۱۳۹۷/۰۵/۰۳
0
0
عید میلاد هشتمین ماه است .
عبد مسکین ز لطف او شاه است .
عید میلاد ضامن آهو .
اسعدالله ، علی مدد ، یا هو .
عید میلاد اسوه رحمت .
بر همه اشقیا و مکرشان لعنت .
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین