به گزارش بولتن نیوز، با موفقیت دموکرات ها در انتخابات مقدماتی در هفته جاری، آن ها در مورد آینده ی خود در انتخابات میان دوره ای بسیار خوش بین هستند. اما باید حواسشان به سیاست های احزاب چپ و راست باشد. در طول دهه گذشته، حزب چپ میانه، در سراسر غرب، در انتخابات شکست خورده است. مگر اینکه دموکرات ها این واقعیت را بپذیرند و استراتژی به کار گیرند که این روند شکست را تغییر دهد.
دموکرات ها حداقل حدود 100 سال است که در کنگره، مجلس قانونگذاری و دولت ، حضور داشته اند. اما آنها تنها نیستند. بنا به گفته ی دیوید میلیبند، وزیر خارجه ی پیشین انگلیس، سال 2010، حزب کارگر، دومین نتیجه ی انتخاباتی بد خود را در طول قرن گذشته به دست آورد. در همان سال در سوئد، سوسیال دموکرات ها، حتی از سال 1911 نیز شرایط بدتری داشتند. در آلمان، در سال 2009، سوسیال دموکرات ها که زمانی حزب غالب بودند، در بدترین شرایط خود، از زمان تاسیس جمهوری فدرال در سال 1949، به سر می بردند. در فرانسه نیز، نتایج تشکل چپ گرا، از سال 1969، در بدترین سطح خود بود.
وقتی به پشت پرده ماجرا نگاه می کنیم، شرایط گیج کننده تر نیز می شود. ده سال پس از شروع بدترین رکود اقتصادی پس از رکود بزرگ – یک بحران مالی جهانی که عمدتا به خاطر بی ملاحظه گی های بخش خصوصی اتفاق افتاد – احزابی که مورد مواخذه قرار گرفتند اکثرا چپ گرا بودند و احزابی که مورد تمجید قرار گرفتند اکثرا راست گرا بودند. چرا؟
برای پاسخ به این سوال، گروهی از محققین کتابی عالی در پاییز گذشته با عنوان "چرا حزب چپ می بازد: کاهش قدرت حزب چپ میانه از دیدگاه تطبیقی." نوشتند. شری برمن، استاد کالج بارنارد، در مقدمه گفته است که پاسخ ها بر اساس سه عامل تقسیم بندی می شوند.
عامل اول رهبران هستند. شخصیت ها در سیاست نقش دارند. به تفاوت توانایی بین دونالد ترامپ و هیلاری کلینتون در انگیختن هواداران و برقراری ارتباط موثر، نگاه کنید. تونی بلر، نخست وزیر سابق انگلیس، اخیرا به من گفت که تنها رهبر پیرو حزب چپ میانه، از میان کشورهای بزرگ غربی، جاستین ترودو از کانادا است. امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه، که احتمالا پیرو حزب میانه چپ است، نیز به اندازه ی ترودو شخصیتی کاریزماتیک و تاثیر گذار بر مردم دارد. در مقابل، حزب کارگر انگلیس را در نظر بگیرید که دو دوره، توسط رهبرانی اداره شده است،که قاطبه ی مردم انگلیس از آنها خوششان نمی آید.
اما رهبری دلیل اصلی نیست چون که پدیده ی شکست حزب چپ بسیار گسترده است و نمی توان گفت که تمام احزاب چپ به طور همزمان، توسط سیاستمدارانی بد اداره می شدند. عامل دومی که برمن به آن می پردازد، ماهیت سیستم اقتصادی دوره ی پس از جنگ جهانی دوم است که دارای نیروهای کار عضو سازمان صنفی کارگران، بخش های تولیدی، اقتصاد تنظیم شده و شبکه های ایمنی است. این اقتصادِ بازار اجتماعی - که حتی در ایالات متحده نیز رایج است - عمدتا توسط حزب چپ ایجاد شد. (حزب راست به دنبال برنامه هایی مانند امنیت اجتماعی و بیمه سلامت، اما نه به طور جدی و موثر، بود.) بنابراین، برمن استدلال می کند که وقتی این سیستم خودش را در معرض تهدید جهانی شدن و فناوری اطلاعات دید و سپس دچار بحران مالی شد، این حزب چپ بود که نمی توانست به این رخداد به طور سیاسی پاسخ دهد.
عامل سوم برمن، بیشتر به مسائل ایدئولوژیک مربوط می شود. و من معتقدم که در اینجا، حزب چپ با بزرگترین چالش خود مواجه است. در سراسر جهان، تمرکز سیاست، از موضاعات اصلی اقتصاد، به مسائل شخصیتی، تغییر کرده است. شاید به خاطر ظهور توده ی طبقه ی متوسط بوده است. شاید هم به این خاطر است که احزاب چپ و راست برنامه های بسیار متفاوت از هم ندارند - قطعا در مقایسه با 50 سال پیش، زمانی که بسیاری از طرفداران حزب چپ می خواستند صنعت را ملی کنند، و بسیاری از طرفداران حزب راست، اصلا هیچ شبکه ی امنیت اجتماعی را نمی خواستند. اما به هر دلیلی، مردم امروزه با مسائل نژادی، مذهبی، قومی، جنسیتی و شخصیتی، متاثر می شوند. و حزب چپ بر سر این مسائل، با معضل مواجه است. اگر حزب چپ از مسئله ی هویت و تنوع نژادی حمایت کند، با مخالفت شدید حامیان قدیمی اش، جمعیت سفید پوست، مواجه خواهد شد.
برمن این چالش را اینگونه خلاصه کرد:" حزب چپ همیشه به دنیال یک چشم انداز امیدوار کننده از آینده بوده است که همه با آن موافق هستند." اما وقتی بخش عظیمی از مردم دچار ترس و بدبینی می شوند، امید دادن به مردم کاری بسیار دشوار می شود.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com