به گزارش بولتن نیوز، در این زمینه آمار متقن و دقیقی در دست نیست، اما وجود کانون اصلاح و تربیت و قوانینی که برای اعدام بعد از 18 سالگی وجود دارد، نشان میدهد همیشه نوجوانان و جوانانی بودهاند که مرتکب قتل شدهاند. فقط امروزه چنین اخبار و حوادثی به مدد رسانهها و فضای مجازی، بیشتر منتشر میشود. میتوان گفت تعداد قاتلان زیاد شده است، اما این واقعیت با رشد جمعیت همخوانی دارد و نکته عجیبی به نظر نمیرسد.
قاتلان موجودات عجیب و غریبی نیستند. عموم مردم گمان میکنند اتفاق خارقالعادهای سبب میشود انسانی هیبت قاتل به خود بگیرد؛ مرتکب میتواند بیارزشترین تا مهمترین عوامل را برایتان برشمارد. هر انسانی با خصوصیاتی به دنیا میآید. این خصوصیات همان وراثت اوست. آنها که به وراثت اهمیت بیشتری میدهند معتقدند این عامل تعیینکننده تمام خلق و خو و شخصیت انسان است. در مقابل تربیتگراها و آنها که طرفدار محیط و تربیت هستند، میگویند میتوان با تربیت همه چیز را تغییر داد و وراثت نمیتواند تعیینکننده باشد.
سبکهای فرزندپروری اولین نقطه اثرگذار بر فرد است. والدین با انتخاب نوع تربیت، اولین گام را در تعیین مسیر زندگی فرزندشان برمیدارند. چهار نوع شیوه فرزندپروری مشخص شده که به نظر میرسد با پیامدهای رشد متفاوت برای کودکان ارتباط دارد.
نخست شیوه مقتدرانه است. در این شیوه، والدین صمیمی برخورد میکنند و در تعیین معیارها و محدودیتها برای انواع خاصی از رفتارها، بسیار دقیق هستند و در عین حال در چارچوب این محدودیتها، امکان آزادی قابل ملاحظه را فراهم میآورند. آنها به نیازهای کودک رسیدگی میکنند و نسبت به آنها حساس هستند و در عین حال، محدودیتهای خود را اعمال میکنند. این شیوه فرزندپروری با رشد اجتماعی مثبت ارتباط دارد؛ این کودکان به این گرایش دارند که مهربان و پرانرژی باشند، به دیگران توجه کنند و تواناییهای خود را پرورش دهند. آنها روابط دلبسته ایمن نیز دارند و از سلامت عمومی خوب و عملکرد تحصیلی مناسب در اواخر نوجوانی برخوردار هستند.
دوم شیوه مستبدانه است. والدینی که شیوه مستبدانه دارند، کنترلکنندهاند، اما صمیمی نیستند. آنها سرد و پرتوقع به نظر میرسند و اگر فرزندان آنها سرپیچی کنند از روشهای تنبیهی استفاده میکنند. فرزندان آنها به این گرایش دارند که ناسازگار، تحریکپذیر و دمدمی باشند. پیگیری زندگی این کودکان نشان میدهد از نظر شایستگی اجتماعی و تحصیلی پایینتر از فرزندان والدین مقتدر هستند به نحوی که پسرها از نظر مهارتهای اجتماعی و شناختی، ضعیف عمل میکنند.
سوم شیوه آسانگیر و اغماض است. والدینی که این شیوه را به کار میبرند، صمیمی هستند، اما در انضباط و کنترل فرزندانشان، ضعیف عمل میکنند. شیوه فرزندپروری آسانگیر با رفتار تکانشی و پرخاشگرانه در کودکی و نوجوانی ارتباط دارد. این کودکان بیش از حد نازپرورده، لوس، خودخواه، ناشکیبا، بیملاحظه و پرتوقع هستند. آنها در نوجوانی عملکرد تحصیلی چندان خوبی ندارند و رفتارهای ضداجتماعی بیشتری از خود نشان میدهند.
چهارم، شیوه مسامحه کار یا بیاعتناست. این والدین از نظر صمیمیت و کنترل فرزندان در سطح پایین و در پرورش آنها مسامحهکار و بیاعتنا هستند و از آنها حمایت میکنند. این شیوه فرزندپروری با اختلالاتی در دلبستگی هنگام کودکی، با دمدمی بودن، عزتنفس پایین و مشکلات سلوک ارتباط دارد. فرزندان والدین بیاعتنا، در روابط با همسالان و عملکرد تحصیلی مشکلاتی دارند.
به این چهار سبک، پیشرفت علم و فناوری و استفاده نادرست و هدایت نادرست آموزش و پرورش را هم اضافه کنید. به نظر میرسد، آموزش و پرورش هم رسالت خود را بخوبی انجام نمیدهد؛ کودکی به دنیا میآید و تربیت درستی دریافت نمیکند و به آموزش و پرورش سپرده میشود تا او را دریابد و کاستیهایش را اصلاح کند، اما آیا واقعا این اتفاق میافتد؟ انسان برای برخورداری از زندگی خوب نیاز به وراثت خوب، تربیت خوب و آموزش خوب دارد. در غیر این صورت، ضرورت دارد هم خودش و هم دیگران برای درست زندگی کردن به او کمک کنند.
در بررسی پروندههای قتل معلوم شده است، مرتکبان قتل، گاهی رگههایی از اختلالات روانی دارند. میگوییم رگه چون آنقدر مخفی بوده که کسی متوجه نشده است. هستندکسانی که کاملا بیماریشان مشخص است مثل مبتلایان اسکیزوفرن، اما آنها که تحت درمان هستند یا اختلالات شخصیت مرزی یا تکانشی دارند براحتی برای عموم قابل تشخیص نیستند. این افراد بیمارند و نیازمند درمان. این درمان باید در کجا، چگونه، توسط چه کسانی و با چه هزینهای انجام بگیرد؟
عدهای از مرتکبان قتل هم اسیر تصمیم لحظهای و اشتباه خود شدهاند. گاهی نتوانستهاند خشم خود را کنترل کنند. دلیل رفتار فرد مقابل را نپرسیدهاند و به جای دیگری فکر کرده و تصمیم گرفتهاند. بعد متوجه اشتباه جبرانناپذیر خود شدهاند. اینها نتیجه کنترل نکردن خشم و نشناختن مهارتهای زندگی است. ترس از لو رفتن نیز یکی از دلایل قتلهاست. مرتکب قتل در یک لحظه نمیتواند تصمیم بهتری بگیرد و کشتن، سریعترین تصمیم برای اوست.
در نهایت میتوانیم سیری را که یک قاتل میگذراند، با هم مرور کنیم. کودکی به دنیا میآید. میتواند مشکل روانی داشته باشد و خانواده تلاشی برای درمانش نکند و او با همان بیماری بزرگ شود. این بیماری از نوعی است که میتواند او را به سوی قاتل شدن سوق دهد. حال اگر سالم و بدون اختلال به دنیا آمده باشد، تحت تربیت خانواده قرار میگیرد؛ مهم است چه تربیتی و چه سبکی. خانوادههای معدودی سبک درست و ایدهآل را انتخاب میکنند. نتیجه هر چه باشد با جامعه، مسائل و فیلمهای خشن، پیشرفت علم و فضای مجازی غیرمجاز و... در هم میآمیزد و شخصیتی تکانشی میشود. شخصیتی که بر خشم خود کنترل ندارد، مهار ترس را نیاموخته است و مهارتهای زندگی را هم بلد نیست. پس با کوچکترین اتقاقی آشفته میشود، میترسد و تصمیم نادرستی میگیرد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com