کد خبر: ۵۱۲۷۴۶
تاریخ انتشار:
گفت‌و‌گو با احمد حسن‌زاده به بهانه انتشار مجموعه داستان «آه‌ای مامان»

بیماری شایع «فرم گرایی» در نسل امروز نویسندگان

در مجموعه قبلی شما «مسترجیکاک» با داستان‌هایی بشدت مدرن و غریب روبه‌رو هستیم که از یک بوم خاص در جنوب ایران روایت می‌شود.

گروه ادبیات،نشر و رسانه: پیش از انتشار مجموعه داستان «آه‌ ای مامان»، احمد حسن‌زاده با چاپ مجموعه داستان «مستر جیکاک» موفق به دریافت جایزه بهترین مجموعه داستان کوتاه سال از سوی جایزه «هفت اقلیم» شد. مجموعه‌ای منحصر به‌فرد و ویژه از منظر زبان و فرم روایی که بار دیگر و پس از سال‌ها توانست نگاه‌ها را به جنوب معطوف کند. اگر به بیش از یک دهه پیش بازگردیم شاید آخرین نویسنده‌ای که توانست فضایی متفاوت نسبت به پیشینیان خود از جنوب ایران ارائه دهد، منیرو روانی‌پور بود.

بیماری شایع «فرم گرایی» در نسل امروز نویسندگان

به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه ایران، جنوب ایران همیشه وزنه‌ای پربار و گرانسنگ در ادبیات معاصر ما بوده، با بزرگانی همچون احمد محمود، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، قاضی ربیحاوی و... بنابراین خیلی سخت است نویسنده‌ای بتواند از زیر سایه سنگین این بزرگان بیرون بیاید و جنوبی دیگر را ارائه دهد. احمد حسن‌زاده کسی است که توانست فضایی کاملاً جدید یا بهتر است بگویم کمتر شناخته شده از جنوب ایران و شهرهای نفتی ارائه دهد. او توانست در مجموعه داستان اول خود «مستر جیکاک» به ریشه‌های ورود استعمار و البته در کنار آن مدرنیته، به ایران بپردازد. تقابل سنت و مدرنیته در بستری بومی، اما با نگاهی به غایت مدرن از منظر ساختار، شخصیت و روایت . گفت‌و‌گو درباب «آه‌ ای مامان» با احمد حسن‌زاده را می‌خوانیم.

یکی از ویژگی‌های مجموعه شما آن هاله راز و بیان پنهانی فاجعه‌هاست. بسیار آرام و خونسرد، بحرانی عمیق روایت می‌شود. این پنهان بودن اسرار و در پرده سخن گفتن، چرا همیشه در تاریخ سیاسی و ادبی ایران جایگاه قدرتمندی دارد؟ چرا همیشه حقیقت برای ایرانی باید در یک حجاب باقی بماند و سخن گفتن از آن تا این اندازه تبعات به دنبال خود دارد؟ برای من داستان‌های «هملت مامان» و «آه‌ ای رفیق» بیشترین تأثیر را از این منظر داشتند. شما موافق این تحلیل هستید؟

بله، موافقم. این خاصیت ما ایرانی‌هاست. ریشه‌اش هم در گذشته سرزمین‌مان است. این سرزمین همیشه مورد تاخت‌ و‌ تاز بوده و همیشه چشم طمع سایرین به دنبالش. به‌خاطر موقعیت و ثروت‌های فراوانی که دارد. یکی از این ثروت‌ها، فرهنگ غنی و اصیل ایرانی است. بنابراین در کنار تمام رشادت‌ها و دلاوری‌هایی که داشته، همیشه گونه‌ای از مدارا و سیاست‌ورزی را هم برای بقا در خود داشته است. مثلاً وقتی ایران به اشغال مغول‌ها درمی‌آید، یا وقتی غُزها، سامانیان را که حکومتی کاملاً پارسی بود از میان برداشته و استیلا می‌یابند بر مردم و مثال‌های مکرر دیگر. خب، در آن موقعیت‌ها آنچه اهمیت داشته بقا بوده و در رأس همه، پس از جان، فرهنگ و ریشه‌های فرهنگی ایرانی بوده است. بنابراین ایرانی همیشه سعی کرده این فرهنگ را مثل ظرفی زرین پر قبای خود پنهان نگاه دارد تا آسیب نبیند.

در عین‌حال در مناسبات و مطالباتش هم روز‌به‌روز پیچیده و پیچده‌تر شده است. بنابراین این استعاری و در پرده سخن گفتن به بخشی از وجود ما تبدیل شده است. حتی خیلی پیشرفته‌تر از آن، انگار تبدیل به یک کد ژنتیکی شده و در خون‌مان جریان دارد. چون همیشه هم می‌خواسته‌ایم حرف‌مان را بزنیم و هم اینکه زنده بمانیم. از منظر کلی و تاریخی اینگونه است. اما از منظر داستانی و تکنیک، این به خاصیت هر داستان برمی‌گردد. من به داستان‌های سرراست علاقه‌ای ندارم. سرراست به این معنا که خیلی خامدستانه با ماجرا برخورد کنیم. باید بدانیم که سادگی در عین پیچیدگی و برعکس زیباست و از همه مهمتر نباید بزنیم وسط خال، باید زد بغل خال که وسط را نشان بدهیم. از نظر من درستش این است. این هم که می‌گویید هاله‌ای از راز یا روایت خونسرد بحران‌های عمیق هم درست است.

درست به این دلیل که زندگی اینگونه است. وقتی حادثه‌ای در زندگی پیش می‌آید، منظورم حوادث در روابط انسانی است، در وهله اول خود آن اتفاق را می‌بینیم. اما اگر عمیق واکاوی کنیم، پی می‌بریم که صدها ماجرای ریز و درشت و پس پرده در یک دوره زمانی مشخص، منجر به حادثه‌ای شده که ما فقط انفجارش را دیده‌ایم. برای من پرداختن و تحلیل آن جزئیات پس پرده یا به قول شما هاله راز، خیلی جذاب است.

ما تأثیرات عقاید، ایدئولوژی‌ها و جنگ، موضوع نفت و تنهایی انسان را در این داستان‌ها در یک خط سیر بهم پیوسته می‌توانیم دنبال کنیم؟ به نظر شما داستان‌ها چرا با این ترتیب چیده شده‌اند؟ آیا ترتیب داستان‌ها خط سیر خاصی را دنبال می‌کنند و اینکه ما از داستان اول تا آخرین داستان، چه سیر تحلیلی را در کل مجموعه دنبال می‌کنیم؟

این تحلیل‌ها متفاوت است. شاید نشود کلام یا توضیح واحدی را برای آن در نظر گرفت. اما اینکه هرکدام از حوادث معلول دیگری است بله، حرف شما صحیح است. ببینید، در جنوب ایران، ابتدا نفت می‌آید و به تبع آن روح استعمار و بعد فقر در عین ثروت و بعد تقابل و ستیز سنت و مدرنیته و بعد جنگ و پس از آن جراحات عمیق روحی و تنهایی و ترس از تنهایی و دوباره از دست دادن. شاید این سیری که گفتم تا حد زیادی به آنچه شما می‌خواستید بیان کنید نزدیک باشد. طبیعی است که وقتی چنین سیری در ذهن نویسنده هست، خود به خود تأثیرش را در داستان می‌گذارد.

ما در مجموعه قبلی شما «مسترجیکاک» با داستان‌هایی بشدت مدرن و غریب روبه‌رو هستیم که از یک بوم خاص در جنوب ایران روایت می‌شود. در ادامه و در مجموعه «آه‌ ای مامان» ما با یک نویسنده رئالیست و مدرن روبه‌رو هستیم که این مدرن بودن در لحن، زبان و تکنیک و روایت اتفاق می‌افتد؟ می‌توانیم به داستان‌های «هملت مامان» و «وقتی مامان تنهایم گذاشت...» اشاره کنیم. به نظر می‌رسد شما چشم‌انداز خودتان را با زبان خاص خودتان روایت می‌کنید. این چطور در داستان‌ها اتفاق می‌افتد؟

بیماری شایع «فرم گرایی» در نسل امروز نویسندگان

این ترکیب مدرن رئالیسم، به نظر من می‌تواند تعبیر درستی برای داستان‌های من باشد. یعنی اگر ما مدرنیسم را یک‌جور رهایی هنرمند از هرنوع فرم رایج هنری محسوب کنیم، حالا در کارهای من، به این معنی که دنبال گونه‌ای رئالیسم خاص برای چیزی که می‌خواستم بگویم به حساب آوریم؛ بله، درست است. از نگاه من، در داستان‌های مجموعه «مستر جیکاک» و خصوصاً در «آه‌ ای مامان» مدرنیسم همراه می‌شود با تلاشی مضاعف برای خلق یا بهتر است بگویم ارائه ذهنیتی انسانی به شیوه‌ای واقعی. یعنی که در داستان‌ها تلاش شده خوانشی از خودآگاهی شخصیت‌ها به عمل آید و در عین‌حال ادراک آنها از شرایطشان هم بسط داده شود. همچنین در داستان‌ها ما عواطف اینها، معناها و نسبت شخصیت با جامعه‌اش را نیز عمدتاً در قالب تک‌گویی درونی، سیلان ذهن، بازگشت به گذشته و... می‌بینیم.

اما تلاش من این بوده که این مفاهیم مدرن، در قالبی از واقعیت ارائه شود. نوعی رئالیسم قابل باور و در عین‌حال رو به جلو. در پاسخ به بخش اول سؤال شما باید بگویم، بله، «مستر جیکاک» تلاشی بود برای ارائه چشم‌اندازی کمتر دیده شده در قالب داستان به مخاطب. یعنی ورود استعمار به ایران از طریق آدم‌ها و ابزار‌آلات خودش. وقتی برای نخستین بار نفت در «دره خرسان» مسجد سلیمان کشف شد، یعنی نزدیک به108 سال پیش، کاشفانِ آن به فکر افتادند که چطور این ثروت کهکشانی را اداره کنند. چون دیر یا زود مردم به اهمیت آن پی می‌بردند.

گرچه شوک حضور تکنولوژی و مدرنیته، مردم سنتی آن مناطق را تا سال‌ها در بهت و حیرت فرو برده بود، اما همان‌طور که انتظار می‌رفت کم‌کم اعتراضات و سهم خواهی‌ها هم شروع شد. بنابراین انگلیسی‌ها از همان روزهای نخست اقدام به تدبیر کردند و فردی مثل جیکاک را به آن مناطق فرستادند که افکار عمومی را از امر واقعی منحرف کنند. نمونه بارز آن هم همان شعار معروف مستر است که می‌گوید: «تو که مهر علی در دلته/نفت ملی سی چنته»

بله، این مفهوم و فرآیند، کاملاً در داستان‌ها مشخص است. اما آنچه ماجرا را جذاب می‌کند، برخورد شما در نوشتن است. شما خیلی مدرن با قضایا برخورد کرده‌اید، خصوصاً در شش داستان اول «آه‌ ای مامان». چه امری باعث شد اینگونه با قضیه برخورد کنید؟ منظورم از مدرن، همان تکوین روانکاوی در قالب داستان است، بخشی از روح مدرنیته، مسائلی مثل هیستری، خیال، سرکوب و فرافکنی امیال یا تلاش برای درمان از طریق بیان احساسات سرکوب شده. اینها همه خصایص مدرن است. گرچه اینها بخشی از روح مدرنیته است، اما چون این بخش که تأکید بر روانکاوی در ادبیات است در اثر جدید شما به وفور یافت می‌شود به آن اشاره کردم. نظر خودتان چیست؟

- بله، اینها همه همان مسائل تئوریکی است که فروید مطرح کرده. البته قبل از این در ادبیات، نشانه‌های آن را می‌بینیم. بهترینش هم داستایفسکی است و می‌دانیم که فروید تا چه میزان شیفته و شیدای داستایفسکی بوده. ما در شش داستان اول مادری را داریم که سرشار از جراحات روحی و بنیادی است. او آدم‌های زیادی را از دست داده و غم پس از غم و رنج پس از رنج بر او استیلا یافته. حالا اینکه منشأ این دردها چیست، بحث دیگری است. اما مثلاً در داستان «مامانخانه»، پسر مدام به حرف‌های دکتر اشاره می‌کند که گفته برای بهبود مادرش چه کنند. در اصل او به‌دنبال خاطره‌زدایی از مادرش است. اما قبل از آن باید خاطرات را زنده کند و وقتی خاطرات در ذهنش دوباره جان گرفتند، شروع به پاک کردنشان کند. این خاصیت انسان مدرن است. خاطرات، آزارش می‌دهد. بنابراین شما وقتی می‌خواهی چنین وضعیتی را در داستان بیاوری، طبیعی است که رئالیسم صرف چاره‌ساز نیست. یعنی صرفاً نمی‌شود از طریق مثلاً معالجه از راه کلام دست به بهبود زد.

بیماری شایع «فرم گرایی» در نسل امروز نویسندگاناما شاید بشود خاطرات را به گونه‌ای دیگر بازخوانی کرد. یعنی خاطرات بیان شود تا از طریق آن بتوان احساس‌های سرکوب شده را به مدد الفاظ و کلمات درمان کرد. اما مشکل اینجاست که یادآوری خاطرات اوضاع را بدتر کرده و به بحران دامن می‌زند. خود همین امر طبیعی در زندگی واقعی، وقتی وارد داستان می‌شود باعث چندلایه شدن روایت و ثابت نبودن وضعیت یا راوی می‌شود. در عین‌حال بگذارید یک خاصیت مدرنیستی دیگر را علاوه بر بخش‌های روانشناختی به بحث‌مان اضافه کنیم. فرآیند دیگر، در معنای داستان اتفاق می‌افتد.

همه آن دلایل قبلی باعث می‌شود ساخت داستان در معنا - و نه روایت خود داستان - بغرنج شود و اجازه ندهد مخاطب نتیجه‌گیری قطعی کند و به‌طور ناخودآگاه از خواننده می‌خواهد هوشیارتر عمل کند و جنبه‌های بیشتری از اثر را در نظر بگیرد. اما اگر بخواهم به‌طور مشخص‌تر و نزدیک‌تری بگویم، بله، سعی من انتقال روح مدرنیته بود. در داستان‌های «آه‌ ای مامان»، پسر و مادر زخم خورده همان ورودیه هستند، همان پیشینه شهرهای جنوبی ایران. همان جزئیاتی که قبلاً ندیده‌ایم یا توجه کافی به آنها نکرده‌ایم. یعنی آغاز اکتشاف نفت و ماجراهای پس از آن که منطقه جنوب را به طورکلی دگرگون کرد. بله، داستان‌ها در امروز می‌گذرد اما آن بو را، آن حس را هم کاملاً احساس می‌کنیم. در مجموع حرف من این است، نمی‌توان بحرانی را که مدرنیته به وجود آورده، کلاسیک نوشت. باید بتوانی آن آشوب خزنده ورود مدرنیته را در روح داستان به وجود آوری، آن وقت است که داستانت قابل باور می‌شود. از طرفی وقتی شما می‌خواهید مدرن بنویسید باید مؤلفه‌هایش را نیز در نظر بگیرید. یکی از این مؤلفه‌ها که به روح داستان برمی‌گردد، واقعی جلوه کردن آن است.

 منظورم این نیست که مدرن یعنی بغرنج در روایت یا عجیب و غریب بازی. ببینید، مدرنیسیم همراه است با تلاش برای ارائه ذهنیت انسانی به شیوه‌هایی واقعی‌تر از رئالیسم. یعنی بازنمایی خودآگاهی، ادراک، عواطف، معنا و نسبت فرد با جامعه از طریق گاه تک گویی، سیلان ذهن، نقب زدن، آشنایی زدایی، ریتم یا تردید و تعابیری از این دست. در اینگونه از مدرنیسم، شما با رئالیستی بسیار خاص مواجه هستید، خیلی ساده‌اش این می‌شود، شما واقعیت را می‌بینید، اما نه واقعیت آینه‌ای، بلکه واقعیتی که ذهن و چشم شخصیت شما با آن نگاه و روح حساس خودش می‌بیند. می‌توانم بگویم رئالیسم مدرن خیلی خودویرانگر است و محصور به هیچ‌چیزی نیست.

به نظر خودتان چه تفاوتی میان شما و سایر نویسندگانی که درباره جنوب می‌نویسند وجود دارد؟ یا بهتر است بگویم نسل قدیم جنوبی نویس‌ها و نسل حاضر چه نقاط اشتراک و تفاوتی دارند؟

تفاوت اصلی‌اش این است که آنها خیلی جدی‌تر بودند در کارشان. یا بهتر است بگویم خیلی آرمان‌گراتر از نسل من بودند. ما نسل بی‌آرمانی هستیم و بشدت فرم‌گرا، که متأسفانه این خیلی بد است. در مورد خودم همیشه تلاش کرده‌ام دچار افراط در فرم یا بازی‌های زبانی نشوم. به نظرم مثل سم می‌ماند برای نوشتن و نویسنده را از اصالت داستان که همان روح روایت است، دور می‌کند. اما تفاوت مهم دیگری هم بین این دو نسل وجود دارد. نسل قبل تلاش سترگی انجام داد که جنوب را معرفی کند. جنوب را به‌عنوان شاهرگی حیاتی برای ایران معاصر نشان دهد. بنابراین بیشتر نشان داد و تعریفش کرد. اما دغدغه نسل حاضر بیشتر تحلیل است تا نشان دادن. البته این به آن معنا نیست که نسل گذشته اصلاً تحلیلی نداشته، ابداً این‌طور نیست، حرف این است که محور نبوده. نسل حاضر شاید به اقتضای زمانه و این روند کوچکتر شدن روز‌به‌روز دنیا و دسترسی آسانتر به اطلاعات و مسائلی از این دست، سعی می‌کند خودش را در دنیای امروز هم بیان کند و هم تحلیل.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین