گروه سینما و تلویزیون: فيلم «سيرانوادا» با بازي ميمي برانسكو، ششمين ساخته كريستي پويو است كه در بخش رقابتي شصتونهمين جشنواره فيلم كن به نمايش درآمد. برخلاف فيلم «مرگ آقاي لازارسكو» كه شخصيت داستان در پيش چشمانمان ناپديد ميشود، در اين فيلم جسد شخصيت داستان سرد شده است و تنها چيزي كه از او باقي مانده كتوشلوار او است. داستان فيلم سه روز پس از واقعه تروريستي شارلي ابدو در آپارتماني در بخارست روي ميدهد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه اعتماد، چهل روز از درگذشت پدر لري، دكتر عصبشناسي است كه دهه پنجم زندگياش را پشت سر ميگذارد، گذشته است و حالا آنها در جمعي خانوادگي، مراسمي يادبود براي او برگزار كردهاند. اما مراسم طبق برنامه پيش نميرود و لري وادار به رويارويي با ترسها و گذشتهاش و همچنين جايگاهي كه در خانوادهاش دارد، ميشود. نيكولاس راپولد، خبرنگار نشريه «فيلم-كامنت» پس از نمايش اين فيلم در بخش رقابتي جشنواره بينالمللي كن ٢٠١٦ با پويو به گفتوگو نشست. در اين زمان ٦ سال از نمايش فيلم «Aurora» در بخش نوعي نگاه اين جشنواره و بيش از ١٠ سال از ساخت كمدي سياه «مرگ آقاي لازارسكو» ميگذشت.
تقريبا تمام وقايع داستان در يك آپارتمان روي ميدهد و وقتي جايي خواندم داستان چند روزي پس از كشته شدن شارلي ابدو اتفاق ميافتد، كمي گيج شدم.
تاريخ دقيق داستان دهم ژانويه ٢٠١٥ است و اين تاريخ را در فيلم گنجاندهام: گوينده راديو ميگويد: «فردا سران دولت جلسهاي براي بحث درباره گروه تروريستي يازدهم سپتامبر تشكيل ميدهند...» خب البته به زبان رومانيايي ميگويد و نميتوانيد متوجهش شويد.
در زيرنويس به صحبتهاي گوينده اشاره ميشود؟
نه. حتي رومانياييهايي هم بودند كه متوجه نشدند. شايد اين واقعيت شما را غافلگير كند كه پانزده سال بعد از واقعه ١١ سپتامبر افرادي ميخواهند درباره آن حرف بزنند. اما من خيليها را ديدهام كه درباره ١١ سپتامبر حرف ميزنند و اين بخشي از جامعه اينترنت است. يك زماني در اينترنت براي به دست آوردن اطلاعات گزينشي رويدادها جستوجو ميكردم، اما اين اطلاعات مشكلي داشتند؛ نميشد آنها را تاييد كرد. با خواندن اين اطلاعات حسي اشتباه و ايدهاي اشتباه در ما شكل ميگيرد كه فكر ميكنيم «ميدانيم.»
به نوبه خودم گفتن اينكه فرضا چيزي را ميدانم، برايم سخت است. مثلا بگويم: «ميدانم چطور فيلم ساخته ميشود.» من نميدانم چطور فيلم ميسازند. در هر پروژهاي كه حضور دارم، سعي ميكنم بفهمم چه اتفاقي دارد ميافتد، چرا اين تصميم يا آن تصميم گرفته ميشود... آسان نيست. ميتوانم از تجربهاي كه خودم داشتم اطلاعات بدهم اما هرگز به ديگران نميگويم: «من ميدانم چطور فيلم ساخته ميشود.»
فكر ميكني با ساخت «سيرانوادا» چه درسهايي درباره فيلم ساختن ياد گرفتي؟
ميداني، وقتي اين پروژه را شروع كردم خيلي ناراحت بودم. خيلي. انتظارات مردم زياد بود و گاهي هم توقعشان عجيب بود؛ چيزي مثل «مرگ آقاي لازارسكو» اما با موضوع متفاوت ميخواستند.
منظورتان واكنش به «Aurora» است؟
وقتي Aurora تمام شد و روي پرده رفت، منتقدها از آن استقبال كردند اما با وجود اين نااميدي عميقي داشتم. بعد با اين فيلم، احساس ناراحتي ميكردم و رفتارم مثل آدمي بود كه از پس هر كاري برميآيد. به خودم اجازه دادم كارهايي بكنم كه قبلا هرگز نكرده بودم. مثلا، در حين فيلمبرداري تغييراتي در فيلمنامه ميدادم و ميگذاشتم بازيگران كارهايي بكنند كه در شرايط عادي، فيالبداهه نيست، متن را روز به روز مينوشتم.
ابتداي شروع پروژه خبري از دختر كرواتي در فيلمنامه نبود. و ما شخصيت سيمونا را وارد داستان كرديم؛ او چند سال پيش پدرش را از دست داده و زاده جنوب روماني است. آنها در اين منطقه رسمي دارند كه ما در شمال، زادگاه من، نداريم، كسي لباس خاصي ميپوشد و نماينده مرده ميشود
كمي از اين رسم بگوييد.
آداب و رسومي مسيحي است و عقيده پشت آن اين است كه وقتي مسيح ميميرد و دفن ميشود، آنها مقبرهاي خالي پيدا ميكنند، لباسهاي او را پيدا ميكنند اما جسدش را نه. اما لباسها شكل بدن را به خود گرفتهاند. بنابراين در برگزاري اين آداب هم طوري لباسها را ميپوشي كه شكل بدن را به خود بگيرد و كسي كه لباسها را ميپوشد ميگويد مرگي وجود ندارد. موضوع رستاخيز است. او به عنوان فردي كه مرده است سر ميز حاضر ميشود. اين لباس نمودي از [شخصيت] پدر است. اين سكانس در فيلمنامه نبود و هنگام فيلمبرداري آن را به فيلم اضافه كردم.
چه چيزي باعث شد احساس كنيد كه بايد اين سكانس را به فيلم اضافه كنيد؟
فكر ميكنم در زمانهاي زندگي ميكنيم كه رسم و رسومي جدي را در آن دنبال ميكنيم. اين رسم و رسومها در زندگي ما بهشدت حضور دارند، حتي اگر موضوع مورد بحث ما، نميدانم، مثلا تولد باشد. كيك و شمع از رسوم اين مراسم است. يا مثل وقتي كه در جشنواره كن هستيم؛ در اينجا آداب فرش قرمز داريم، نشانههاي اشرافي، قرمز، طلايي و نخل را داريم.
عناصر اينجا جنبه اشرافي دارند.
بله. بنابراين زندگي ما با رسم و رسوم ساخته شده و از نظر من اين موضوع مهم است چرا كه متوجه شدم در روماني، دليلي كه مردم اين رسم را به جا ميآورند اين است كه نوعي رهايي به آنها ميدهد. آنها نياز دارند خودشان را آزاد كنند. وقتي فرد نزديكي را از دست ميدهند، بايد آداب و رسومي را به جا بياورند تا فرار كنند، تا وجدانشان را پاك كنند. همانطور كه شخصيت مادر ميگويد: « من اين كار را براي پدرتان ميكنم و وقتي مردم، شما به سبك خودتان يا هر شيوهاي كه دوست داريد اين كار را بكنيد. من را به شيوه خودتان دفن كنيد.» ديدن مردم، ديدن خودمان به هنگام انجام اين اعمال خيلي برايم تكاندهنده است. براي مثال در روماني روبان قرمز و سفيدي براي فصل بهار داريم. وقتي ديروز روي فرش قرمز قدم ميزدم، روباني قرمز و سفيد به لباسم وصل كرده بودم؛ به اين معني كه يكي از نزديكانم فوت شده است؛ يكي از همكارانم كه كار حملونقل كمپاني فيلممان را انجام ميداد، از دست دادهام و بازيگري كه در فيلم نقش توني را بازي ميكند، دسامبر گذشته از دنيا رفت.
از نظر من ديدن شكنندگي انسان بسيار تكاندهنده است. تكيه به اين رسم و رسومها، تكيه به اين چيزها در برههاي من را ميترساند چون اتكاي ضعيفي دارند.
فيلمسازي براي شما يك نوع آداب و رسوم است؟
نه.
بنابراين فيلمسازي ضعيف نيست، فيلمسازي موضوعي غني و آزاد است.
بله و من سعي دارم بهترين را براي در ارتباط ماندن با زندگي انجام دهم. بعد همه را ميرنجانم چون مدام نظرم را تغيير ميدهم. خب، نميتوانم كاريش بكنم چون به دنبال كردن فيلمنامه اعتقاد ندارم. به اين كار اعتقاد ندارم! فكر ميكنم وقتي فيلمنامه را دنبال ميكني، در نهايت ميخواهي به آن نقطهاي برسي كه يك جسد سر راهت ظاهر ميشود. اگر ميخواهي موقعيتهاي زندگي را دنبال كني بايد بداني كه موقعيتها خيلي غيرقابل پيشبيني هستند و فقط بايد از اين موضوع آگاه باشي و گوشبهزنگ بماني و [به موقع] دكمه قرمز را فشار دهي تا آن را ضبط كني. لازم نيست استعاره يا قرينههاي چشمگير بصري خلق كني. نياز ندارم «ارباب حلقهها ٥» بسازم تا داستانم را روايت كنم. اما به سينما احترام ميگذارم؛ به اين معني نيست كه به سينما احترام نميگذارم، من اين طور نيستم. كل روند كار روي فيلم بستگي به موقعيتهاي زندگي دارد.
فيلمبرداري از وضعيت شخصيتها بسيار حساس است اما به شكلي ديگر؛ شما عقب ميايستيد و همواره خودتان را مجبور به ورود به صحنهاي نميكنيد.
جايگاه دوربين عموما در سينما، مانند جايگاه پديدآورنده است. همچنين جايگاهي است كه تماشاگر آن را ميشناسد چون ما از طريق لنزهاي دوربين به داستان نگاه ميكنيم. و وقتي دوربين را در جايي، در فضايي مستقر ميكني از بازيگران ميخواهي به دوربين نگاه نكنند. بنابراين بازيگران آنجا هستند، يكديگر را تشريح ميكنند و درام را ميسازند و تو در چشمان مدير فيلمبرداري شناور ميشوي و طوري رفتار ميكني كه انگار دوربيني نيست. منظورم اين است كه در برههاي، وقتي دوربين نقش مردي نامريي يا مرد مردهاي را بازي ميكند، همهچيز كاملا كميك ميشود. در نتيجه موضوع فيلم به من اجازه داد هويت دوربين را روح مرد مردهاي بدانم. روح، جسم را ترك كرده و به مدت 40 روز به سفر رفته است و در اين ٤٠ روز، به ملاقات خدا رفته و روز قيامتي در پيش دارد. مراسم چهلم او است، تلويحا به اين معني كه چطور به دنيايي كه پشت سر گذاشتي نگاه ميكني. عزيزهايت براي آماده كردن مراسم چهلم آنجا هستند و دوربين بايد نگاهي پر از حساسيت داشته باشد.
اين حرفي است كه به باربو بالاشويو، فيلمبردار فيلم، ميزدم. ميگفتم به هر كسي كه جلوي دوربين است، توجه و سعي كن به آنها نگاه كني. آنها را مثل شخصيتهاي فيلم نبين بلكه آنها را شبيه به انسانهاي واقعي كه قرار است روزي بميرند، ببين. بايد اين حرف هميشه در ذهنت باشد: اين آدم قرار است يك روزي بميرد و دوربين حضور او را در اين دنيا ضبط ميكند، بيشتر از حضور او در فيلم. اين حرف مهمتر از مونولوگ «بودن يا نبودن» شكسپير است و سينما اجازه ميدهد اين كار را بكني. اما واقعا، در صحنهاي كه آب خوردن يك نفر را نشان ميدهيم، به نمايشش نپردازيم، تظاهري به كار نبريم و فقط آب خوردنش را نشان بدهيم.
در مورد لوكيشني كه انتخاب كرديد، كنجكاوم؛ با آشپزخانه، اتاق خواب و ديگر اتاقها كه از فضايي مركزي منشعب ميشوند و جايي كه دوربين درنگ ميكند. اين آپارتمان حقيقي است؟
بله، از بزرگترين آپارتمانهايي كه در دوره كمونيست وجود داشته است، يعني در دوره كمونيست ساخته شده. آپارتمان سهخوابه، در مجموع ١٠٠ متر مربع است. معمولا در دوره كمونيست آپارتمان سه خوابه را در فضاي 80 متر مربعي ميساختند. اما دليل اينكه چرا اين آپارتمان را انتخاب كردم اين بود كه هال اصلي اين امكان را داشت كه ميزانسن را جايي تصور كنم كه در نوعي پلكان مارپيچ قرار گرفته است؛ در واقع نه پلكاني بلكه مارپيچي در سطح يك آپارتمان. اتفاقات تاريخي بسياري روي داده... داستانهاي مختلف كنار هم قرار داده شدهاند و به من اجازه دادند، به واقعهاي جسم بدهم، دوباره تصور كنم- به اين حقيقت كه ما مسائل را پنهان ميكنيم، تصوير بدهم. درهايي در فيلم هست، اين درها و پشت آنها نقش مشخصي را در فيلم بازي ميكنند، تاريخ... در يكي از اتاقها ديالوگي ردوبدل ميشود، در اتاقي ديگر ديالوگي ديگر- وقايع تاريخي گوناگوني داريم، مشكلات گوناگون. كسي گريه ميكند، كسي ميخندد. كاري كه سعي در انجامش داشتم اين بود كه احساسي كه در رابطه با اين ملاقاتهاي خانوادگي دارم، بازسازي كنم.
فكر ميكنم گذاشتن دوربين در جايي و شروع به فيلمبرداري، كافي باشد. البته، بايد جاي درست دوربين را پيدا كني، ضبط كني و فقط به اتفاقاتي كه روي ميدهد گوش بدهي. درون تصوير، كل جهان را ضبط ميكني. اما بايد جايگاه درست را پيدا كني. من واقعا به تصور و ابداع مسائل اعتقاد ندارم. بله البته كه تمرينش خوب است اما تمريني كه به معناي بخشي از آموزش تماشاي دنيا و گوش دادن به اين دنيا است.
براي فيلمبرداري از چه دوربيني استفاده ميكنيد؟
دوربين ديجيتال، آريفلكس دوربين خوبي است چون ديگر لازم نيست تمرين كنيم و بعد دوباره فيلمبرداري كنيم. همهچيز را فيلم ميگيريم و فيلمها را نگه ميدارم، با دوربين همهچيز را پوشش دادم چون داخل اين آپارتمان كمي شبيه به جهنم بود. بازيگرها با يكديگر رقابت داشتند و تنشي ايجاد شد چون با سكانسي مواجه ميشوي كه يكي خوب است و ديگري خوب نيست. آنها درباره اينكه چه كسي خوب جملههايش را نگفت حرف ميزنند و بعد آن بازيگر خشمگين ميشود و پيش همكارانش راحت نيست. آشفتهبازاري ميشود. فكر ميكنم كارشان در فيلم فوقالعاده است چون لازم نيست مخاطب اين چيزها را روي پرده ببيند.
آيا بازيگرها پيشينهاي متفاوت داشتند، از تئاتر، تلويزيون و سينما ميآمدند؟
چنين چيزي در روماني وجود ندارد. وقتي كسي بازيگري ميخواند، بايد بازيگري تئاتر بخواند و برخي از آنها موفق ميشوند در تلويزيون نقشي بگيرند و غيره. پس، نه. مشكل اين است كه مردم متفاوت هستند و اگر به اين چيزها توجه كني، با بازيگرها به مشكل ميخوري. اگر به اين چيزها توجه نكني و فكر كني تو مهمترين هستي، داري طرز فكرت را به ديگران تحميل ميكني و موفق شدنت حتمي نيست.
چيزي كه از اين پروژه خوشحالم ميكند- و البته غافلگيري برايم بود- اين بود كه وقتي فيلمنامه و داستان اين خانواده را خواندم، فكر كردم آنها آدمهاي خوبي هستند. همه آنها خوب بودند و وقتي بد بودند، به شيوه من بد بودند چون من واكنشهايي را اضافه كردم كه براي من مناسب بودند و وقتي كار را شروع كرديم به خودم اجازه دادم بگذارم بازيگرها هر چيزي را كه برايشان مناسب است، اضافه كنند. بنابراين، شخصيتهاي فيلم خصوصيات كاملا متفاوتي نسبت به فيلمنامه دارند و ناگهان فيلم براي من رنگ تازهاي به خود گرفت.
يادم است با چند كارگردان رومانيايي صحبت ميكردم كه كمي نااميد شده بودند چون فيلمهايشان خارج از كشور بهتر ديده شده بودند تا در روماني. چه احساسي در اين باره داريد؟
من براي مخاطب رومانيايي فيلم ميسازم. فيلم را با ديالوگهاي زياد ميسازم و زبان رومانيايي بسيار مهم و برايم عزيز است چون در اين زبان بزرگ شدهام پس ميتوانم جهان را كمي بهتر از طريق اين زبان شكل بدهم و بسازم. در غير اين صورت، غيرممكن است. دركي كه مخاطب رومانيايي از فيلمهايي كه ما ميسازيم دارد، درك خوشايندي نيست. منظورم اين است كه براي مخاطبان گسترده، سينما، سينماي امريكا است. جشنواره فيلم كن به سينماي روماني بسيار كمك كرده است. تاريخ سينماي روماني- سينماي رومانيايي جديد- بايد به عنوان بخشي از جشنواره كن در اين جشنواره شرح داده شود چون كن سينماي روماني را ممكن كرده است. اين يك حقيقت است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com