گروه فرهنگ و هنر: در یادداشت پیشه رو که علی شروقی نگاشته معتقد است:در داستان «روایت پنجم از خونهای رقیقتر از آب» نیز، که یکی از بهترین داستانهای کتاب است، با زنی مواجهیم که همسر یک مامور سازمان سیا بوده و بهواسطه او به توطئههای امپریالیستی در خاورمیانه کشیده شده و اکنون به خواب نویسندهای به نام مدیا کاشیگر آمده و داستانش را برای او بازمیگوید.
به گزارش بولتن نیوز متن این یادداشت که روزنامه شرق نیز منتشر شده به شرح زیر است:
اگر نگوییم همه، دستکم قصههای بهترِ مجموعه «خاطرهیی فراموششده از فردا»ی مدیا کاشیگر قصههایی هستند که در آنها با تداخلِ متنها و جدالِ گاه پنهان و گاه آشکارِ مولف و شخصیتهای مخلوقِ مولف بر سرِ مالکیتِ قصه مواجه میشویم و با خود روایت به منزله شیئی که مالکیت آن محل تردید و نزاع است.
این مولفهها در قصههای کاشیگر هم آشنا به چشم میآیند و هم غریب مینمایند. اگر از آشنابودنشان سخن میگوییم به این دلیل است که در نگاهی کلی این مولفهها را در قصههای ایرانی دیگری هم که تحتتاثیر بحثهای نظری مبتنی بر مرگ مولف و استقلال متن از نویسنده و نوشتهشدن نویسنده توسط متن و مانند آن نوشته شدهاند، دیدهایم. قصههایی که در یک دستهبندی عام و کلی «پستمدرن» خوانده میشوند. اما اگر این مولفهها، در عین آشنایی، در قصههای کاشیگر غریب مینماید، دلیلش تبدیلشدنشان به یک وسواس ذهنی و گرهخوردنِ آنها با چیزی در بیرون از دنیای متن است.
از این میان به ویژه روی جدالِ مولف و شخصیتهای مخلوقِ او بر سرِ مالکیت متن تاکید میکنم که در قصههای کاشیگر جدالی است گرهخورده با تمامی آن نبردهای تاریخی که بر سرِ مالکیت در گرفته و در میگیرد، هرچند در این قصهها اشارهای واضح و مستقیم به این موضوع نیابیم. به بیانِ سادهتر و مصطلحتر، «جنگِ قدرت» اگر نگوییم مضمون تمامِ قصههای این کتاب، دستِکم مضمون چند قصه بهترِ آن است. به همین دلیل است که این قصهها در عین اینکه در نگاه اول شاید بازیهای بیخطر با بینهایت امکانِ خیالی بنمایند، یک هراس واقعی را از عمقِ خود باز میتابانند؛ هراسِ مولف از مرگِ خود و از همین رو حککردنِ مدامِ خود در قصهها به قصدِ اعلامِ حضور، هراس از اینکه پذیرش مرگِ مولف و میداندادن به آن، مالکان موهومِ بس خطرناکتری را به جای او بنشاند که با نامرئیکردن خود نه حق انتخاب که وهمی از حق انتخاب را برای مخاطب بسازند که عملا نه تنها آزادی را برای او به ارمغان نمیآورد بلکه او را در ازدحام بینهایت امکان، گیج و گول رها میکند و به صورتی نامرئی او را به سمتی دلخواه هدایت میکند بیآنکه مخاطب ذوقزده از امکانها و حق انتخابهای بیشمار و روایتهای متعدد از یک ماجرا، بداند که دارد به سمتِ دلخواه آن مالکانِ موهومِ متن که جای مولفِ کلاسیک را گرفتهاند هُل داده میشود.
از این منظر قصههای کاشیگر در مجموعه «خاطرهیی فراموششده از فردا» قصههایی هستند که با ابزارِ پستمدرنیسم به جنگ با پستمدرنیسم میروند و درواقع به جنگ با آنچه توهم آزادیاش میتوان خواند. از همین روست که در این قصهها با ضد آرمانشهری برآمده از دنیای مجازی و نسبیتگرایی افراطی پستمدرنیستی روبهرو هستیم و با نبرد بر سرِ بازپسگیری حق مالکیتِ متن توسط مولف. به بیانی مولف در این قصهها دنکیشوتی است که به جنگ با ماشینهای روایتساز رفته است. ماشینهایی که روزانه بیشمار روایت را از یک موضوع روانه بازار میکنند و در نهایت مخاطب بمبارانشده با این بیشمار روایت را در پوچی و خلاء و انفعالی جانکاه به حالِ خود میگذارند و گفتن ندارد که این بیشمار روایت سرپوشی است بر حقیقتی که نباید فاش شود و باید در این ازدحام و تعدد روایت گم و محو شود. برای تحقق این خواست نخست مولف باید دک شود تا چیزی به نام ماشینِ خودکارِ روایتساز جای او را بگیرد. در داستانهای کاشیگر اما در عین تعدد و تداخل متنها و روایتها و مولفها، یک مولف بر وجود و حضور خود بهعنوان پدیدآورنده متن پافشاری میکند، هرچند خود این مولف زاده تخیلِ نویسندهای به نام مدیا کاشیگر است و البته در بعضی قصهها همنامِ او.
پس او هم وجود خارجی ندارد اما اصرار دارد با حککردن خود در داستان بگوید که وجود دارد و آنچه خواندهایم ساخته و پرداخته ذهن اوست و او مُهرِ خود را بر هر روایتی، حتی روایتهای پیش از این گفته و نوشته شده، میزند و آن روایتها را از آن خود میکند و تأکید میکند که شخصیتهای داستانی هرگز بر مولفشان پیشی نمیگیرند و در نهایت این مولف است که سرنوشت آنها را رقم میزند. نمود این رویکرد را در داستان «خاطرهیی فراموششده از فردا» میبینیم که روایت آن بر پایه گفتوگو و جدل مولف و شخصیت داستان بر سرِ قصهای در حالِ نوشتهشدن شکل گرفته است. شخصیت داستان مدام میترسد که مبادا مولف جایی خسته شود و کل داستان را نابود و محو کند. از طرفی این شخصیت هنوز نه جنسیتی دارد و نه هویتی و هویت و موجودیتش بسته به اراده مولف است. در پایان داستان مولف میگوید: «این قصه پراکندهتر از آن است که قصه شود.» شخصیت داستان که قرار است در داستانِ نویسنده نوع بشر را نابود کند، دستِ آخر عاجزانه از نویسنده میخواهد که لااقل هویت و جنسیت او را مشخص کند.
بنابراین داستانی که قرار است به نابودی نوع بشر بینجامد در پایان شخصیتی را که به واسطه او این نابودی باید اتفاق بیافتد بیهویت بهجا میگذارد و اقتدار مولف را در جهانی که کمر به قتل او بسته است تثبیت میکند، گویی مرگ مولف معادلِ نابودی نوع بشر است و برای جلوگیری از این نابودی باید مولف را به جایگاه مقتدرانهاش در متن بازگرداند و بر ضرورت حضور او پافشاری کرد. در داستانِ دیگری از کتاب با عنوان «اتاق تاریک»، نویسنده به شیوهای بورخسوار خلاصهای از «کتاب اوهام» پل اوستر را نقل میکند و آنگاه روایت خود را در لابهلای متن اوستر جاسازی میکند. آن را به داستان «تقرب به درگاه المعتصم» بورخس پیوند میزند و از زبان خواننده چنین فکری را پیش میکشد که «اگر در کار بورخس، هم کتاب تقریب فرضی است و هم میربهادر علی، یعنی نویسنده آن، اما در قصه کاشیگر هم رمان وجود خارجی دارد، هم نویسنده و هم حتا ناشر و سال انتشار. و این، دادهیی است تغییرناپذیر، مگر آنکه کتابسوزانی هنوز نامحقق اما قطعا در راه، سبب شود خوانندگان آتی، وجود کتاب اوهام و شخص پل اوستر را همانطور انکار کنند که امروزه ما منکر مآخذ بورخس شدهایم.»
راوی که نویسنده این داستان است، آنگاه کتاب اوهامِ خود را روایت میکند و این را که اگر او بهجای اوستر بود با هکتور مان – قهرمان رمان اوستر – چه میکرد. سطرهای آخر داستان حامل اضطرابی هستند که راوی – نویسنده میکوشد با حذف عوامل شکلگیری قصه آن را فرونشاند؛ اضطراب حذف و مرگِ مولف که البته آشکارا سخنی از آن نیست اما حضور مقتدرانه راوی – نویسنده در پایان داستان و وسوسه کشتن شخصیتهای داستان گواه حضور پنهان آن است: «شاید خودم وارد داستان میشدم تا بکشمشان و راز سر بهمهر بماند یا همچنان بیرونِ داستان میماندم تا زندگی کنند و راز را سربهمهر نگه دارند.»
در داستان «روایت پنجم از خونهای رقیقتر از آب» نیز، که یکی از بهترین داستانهای کتاب است، با زنی مواجهیم که همسر یک مامور سازمان سیا بوده و بهواسطه او به توطئههای امپریالیستی در خاورمیانه کشیده شده و اکنون به خواب نویسندهای به نام مدیا کاشیگر آمده و داستانش را برای او بازمیگوید. همچنین است داستان «ماوقع» که در پایان آن از زبان یکی از شخصیتهای داستان اعلام میشود که او و دیگر قهرمانان داستان و آنچه از سر گذراندهاند جزء داستانی از مدیا کاشیگر است. به همین گونه است داستان «یک داستان کوتاه عاشقانه» که نویسندهای آن را مینویسد و ماجرای زن و شوهری است به نام نسرین و عباس که یک زوجِ دیگر را واسطه آشنایی با هم معرفی کردهاند اما نویسنده – راوی هرچه جستجو میکند نشانی از این زوج نمییابد.
گویی این زوج نیز خود مخلوقِ مولفانی به نام عباس و نسریناند که به طرز مشکوکی حذف شدهاند و رد و نشانی ازشان نیست. اما وجه تناقضآمیزِ حضور مقتدرانه مولف در این قصهها اینجاست که میلِ احیاء مولف در آنها، خود بهواسطه خلقِ مولفی خیالی میتواند تحقق بیابد. یعنی مولفی که فقط روی صفحه کاغذ وجود دارد. اضطراب و هراس از همینجا نشات میگیرد. آیا واقعا چیزی جز بیشمار متن وجود دارد؟ نویسنده پسامرگِ مولفی از دچارشدن به این اضطراب ناگزیر است. او میتواند گاه شتابزده و ناگهانی و گاه با تمهیداتی پیچیدهتر در متن اعلام حضور کند اما این اعلامِ حضور اضطرابِ او را فرونمینشاند. گویی گفتنِ اینکه این متن مالِ من است متن را واقعا مالِ او نمیکند. این مالکیت اگر هم محقق شود سخت شکننده و در معرض تهدید است، بهنحویکه گاه این اعلامِ حضور ممکن است اصلا در یاد خواننده نماند و او تنها قصهای را به یاد بیاورد که آن مولفِ خیالیِ مخلوقِ مدیا کاشیگر بازگفته است.
قصهای که در عینِ تاکید بر قصهبودنش سخت با واقعیتهای بیرون از قصه و وضعیت جهان معاصر که در تسخیر دنیای مجازی است گره خورده است. رویکرد ضد پستمدرنیستی کاشیگر از همینجا آب میخورد. در قصههای او با همه متنگونهگی نقطهای هست که در آن متن با واقعیت تلاقی میکند و جالب اینکه هرچه واقعیت بهواسطه تعدد روایات و درآمیختن با دنیای مجازی دستنیافتنیتر مینماید، بیشتر به تسخیر نویسنده درمیآید چراکه نویسنده به مدد فرم به جوهر واقعیت دست یافته است و برخلاف برخی نویسندگان دیگر که تمهیدات پستمدرن به کار میبرند، این تمهیدات را نه با هدف خیالینمایی واقعیت و گریز از آن و اثبات اینکه همهچیز قصهای بیش نیست بلکه با این هدف به خدمت میگیرد که از وجه ریاکارانه این متننماییِ واقعیت در دنیای معاصر پرده بردارد و نشان دهد که جوهر سلطه و مالکیت در جهانِ معاصر همین متننمایی ریاکارانه و تکثیر مکانیکی انبوه روایتهایی است که مخاطب را به وهمی از نسبیت و آزادی انتخاب دچار میکند.
اما اگر بپذیریم که حضور مولف در برخی از این قصهها به نحوی است که زائدبودن این حضور و فراموشیپذیری آن را به ذهن میآورد، آنوقت این پرسش به جا میماند که پس تکلیفِ آن نویسندهای که مدام در قصهها ظاهر میشود و میگوید من هستم که اینها را نوشتهام چیست؟ آیا او زائدهای بر فرم و آرایش درونی قصهها و بنابراین یک وجود مخل است که اگر نباشد هم قصه به راه خودش میرود؟ اگر چنین است پس چرا هست و آیا بودن او را باید یک ایرادی شکلی و ساختاری به حساب آورد؟ راستش چیزی وسوسهمان میکند که بگوییم بله، اما از طرفی این مولفِ حاضر، طوری – ولو بهعنوان یک زائده – در قصهها حک شده که میترسیم با کندنش از متن چیزهای دیگری هم از دست برود.
یعنی بهرغم وسوسه حکم به حذف او، میترسیم با نبودنش جایی از داستان لطمه ببیند. این ترس زاده همان اضطرابِ بزرگتری است که جدال بر سرِ مالکیتِ متن را از حیطه مباحث نظری ادبیات فراتر میبرد و به ساحتِ زندگی میکشاند و جدالی را که در آغاز شاید صرفا ادبی بنماید، از سویههایی خطرناک برخوردار میکند. با درکِ این سویههای خطرناک است که مولف در متن جا میافتد و وجودش به بخشی نازدودنی از متن بدل میشود. حالا میتوان با خیالِ راحت به پرسشِ چند سطر بالاتر در باب مخلبودنِ حضورِ نویسنده در قصههای مجموعه «خاطرهیی فراموششده از فردا» پاسخِ مثبت داد: بله او مخل سیرِ عادی قصه است و زائدهای است بر آن، اما او دقیقا به همین دلیل که مخل است باید در قصه حضور داشته باشد.
او باید باشد تا اخلال کند و همین بودن است که نهفقط ترفندهای ادبی را از حیطه ادبیات بیرون میکشد و به ساحتی وسیعتر میکشاند، بلکه به مفهوم «مرگ مولف» نیز سویهای متفاوت میدهد. اضطراب و هراس از همین سویه متفاوت است که سر بر میکند و با درک حضور مولف در این داستانها بهعنوان مولفی ایستاده در برابر ماشینهای روایتسازِ دستبهکارِ نسبیسازی و بمباران مخاطب با روایتهای موازی و ضدونقیض و لاپوشانی حقیقت در پسِ پشت این روایتهاست که مدیا کاشیگرِ نویسنده قصههای این مجموعه را، در عین تفاوتهای ظاهری، همان مدیا کاشیگری مییابیم که «ابر شلوارپوش» مایاکوفسکی، «تکنیک کودتا»ی مالاپارته و «زندهباد مرگ» فرناندو آرابال را ترجمه کرده است. نویسندهای حساس به جهانی که در آن قدرتهایی میکوشند مجاز را بهجای واقعیت بنشانند، آشوبهایی در نقاط مختلف جهان، از جمله خاورمیانه، بهپا کنند و از آب گلآلود ماهی بگیرند و با تولید روایتهای ضدونقیض از آشوب، منشاء آن را پنهان سازند و درعینحال به انسانها وهمی از آزادی و قدرت انتخاب بدهند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com