گروه فرهنگ و هنر: با ورود هواپیماهای پیشرفته اف-14 به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزء خلبانهای تیزهوش و بسیار ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف–5 بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف–14 انتخاب و به پایگاه هوایی خاتمی اصفهان منتقل شد. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت قوی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 7/05/1360 فرماندهی پایگاه هشتم هوایی اصفهان بر عهدهٔ او گذاشته شد. به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تأمین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، خدمات شایان توجهی را انجام داد.
به گزارش بولتن نیوز، بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی ارتش منصوب و به تهران منتقل گردید. وی با بیش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پروازهای عملیاتی و یا قرارگاهها و جبهههای جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای رزمندگان و یار وفادار فرماندهان قرارگاههای عملیاتی بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.
او برای پیشرفت سریع عملیاتها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمیکرد، بلکه شخصاً پیشگام میشد و در جمیع مأموریتهای جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت میکرد. سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 8/2/1366، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه مصادف با روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی سرهنگ ستاد نادری به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای F-5F از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. هواپیمای آنان پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف قرار گرفت و او از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.
نحوه شهادت عباس بابایی
هدف، انجام یک مأموریت جنگی بود، نیروهای عراقی در پشت سردشت پیاده شده و در حال تجهیز خود بودند. آنها قصد حمله داشتند و اینکه به طرف سردشت بیایند. از طرفی قرار بود نیروهای سپاه پاسداران در آنجا عملیاتی انجام دهند و ما مأموریت داشتیم که از عملیات آنها پشتیبانی کنیم. پرواز را شروع کردیم، شهید بایایی طی مسیر از کابین عقب راهنمائیهای لازم را انجام میداد و مسیرها و نشانههای معابر، پل، ارتفاع و یا جادهها را به من نشان میداد. وارد خاک دشمن شدیم، نزدیک هدف قرار گرفتیم، کار اوجگیری را آغاز کردیم و بعد روی هدف شیرجه رفتیم، در یک آن بمبها را روی هدف ریختیم، انگار همه به هدف خورده بود، در حال بازگشت دیدیم که هدف به طور کامل منهدم شده است، و ما در پوست نمیگنجیدیم. برگشتیم.
در مسیر برگشت، یک فضای بسیار سرسبزی بود که حالت معنویت و روحانیت خاصی به آدم میداد. بابایی نگاهی به منطقه فوق کرد و در حال شکرگزاری بود، بخاطر موفقیتی که بدست آورده بودیم تکبیر میگفت و با خدای خود گفتگو میکرد، در همین حال ناگهان انفجاری در هواپیما رخ داد و همهٔ اوضاع را به هم ریخت. سرتیپ خلبان، علی محمد نادری، همرزم شهید عباس بابایی است، کسی که در آخرین پرواز عقاب جبههها او را همراهی میکرد. او از آخرین پرواز عاشقانه بابایی میگوید، روایتی که در تاریخ ثبت خواهد شد، تا آیندگان بدانند بر ایرانیان چه گذشت.
او ادامه میدهد: با صدای انفجار، صدای بابایی هم خاموش شد و من همچنان در فکر هدایت و کنترل هواپیما بودم، علیرغم اینکه خود نیز از چند ناحیه زخمیشده بودم، اجباراً از ارتفاع پایین آمدم، در آن لحظه و در لابلای درهها، در حال برخورد با ارتفاعات بودیم که با خواست خدا و معجزه آسا، از آن وضعیت خارج شدیم. بعد از گذراندن وضعیت فوق، تصور اولیهام این بود که بابایی دسته «صندلیپران» را کشیده و یا اشتباهی صورت گرفته و دسته صندلیپران کشیده شده و ایشان هم با آن پایین پریده است. از طرفی هم هر چه که از طریق تلفن داخلی او را صدا میزدم، جز سروصدای شدید باد، صدای دیگری را نمیشنیدم، لذا این تصور هم برایم پیش آمد که بایایی به هر دلیلی، از کابین بیرون پریده است، تا اینکه آیینهای که در کابین جلو تعبیه شده است را تنظیم کردم که وضعیت کابین عقب را ببینم، وقتی آیینه را تنظیم کردم، متاسفانه دیدم که «صندلیپران» که باید خلبان را از کابین بیرون ببرد، سرجایش است و چتر نجات خلبان هم پاره شده است، آنجا بود که به این واقعیت پی بردم که بابایی با صندلی بیرون نرفته است.
سرتیپ نادری، در حالی که بعض گلویش را گرفته و اشک در چشمانش جاری میشود، ادامه میدهد: خلاصه هواپیما را به سمت پایگاه هدایت کردم، همه چیز برای نشستن مهیا شده بود، هواپیما را با تدابیر خاص متوقف کردم، بلافاصله رفتم سراغ کابین عقب، دیدم متأسفانه کابین تقریباً کاملاً متلاشی شده و شیای به گلوی بابایی اصابت کرده و شاهرگش را پاره کرده است، قفسه سینهاش شکسته شده بود و وضع او طوری بود که چنانچه اگر در همان لحظه اصابت هم به بیمارستان منتقل میشد، بدلیل خونریزی شدید در قفسه سینه و سیستم تنفسیاش امکان نجاتش نبود، لذا به احتمال قوی بابایی در دم به شهادت رسیده بود. او که در آخرین کلامش، خطاب به همرزم آخرین پروازش گفته بود: «نگاه کن! اینجا مثل بهشت است، میبینی؟ الله اکبر! الله اکبر»، چه زود و در سن 37 سالگی در راه دفاع از کشورش خاموش شد.
یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:
«به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمیداد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یک از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است.»
راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسهای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاریهای بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما میرسانم.»
بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوهای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازهاش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.
شهید بابایی در بیانات مقام معظم رهبری:
این شهید عزیزمان انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را میشناختم، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود.
وصیت نامه شهید عباس بابائی
وصیت نامه اول
بسم الله الرحمن الرحیم
همسرم! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد
... ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است. اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت میشود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشهاش میباشد...
... ملیحه جان اگر مثلاً نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتماً از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه میخواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن. هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من میخواهم که همیشه خوب فکر کنی. مثلاً وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو دربارهاش فکر کن ببین آیا واقعاً این حرف درسته یا نه. البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد. اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتماً به او کمک کن. تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که میشناسی و یا نمیشناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی میکند حتماً از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت، ایمان، محبت به مردم، جان دادن در راه وطن، عبادت باقی میماند. تا می تونی به مردم کمک کن. حجاب، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن. آگه شده نان خشک بخور ولی دوستت، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلاً چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر...
... ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحهام همیشه خوشبخت باشد. هرگز اشتباه فکر نکند. همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند. چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد.
ملیحه باید مجدداً قول بدهی که همیشه با حجاب باشی. همیشه با ایمان باشی. همیشه به مردم کمک کنی. به همه محبت کنی. در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست...
... آگه میخواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی. ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون. درس بخون درس بخون. خوب فکر کن. به مردم کمک کن. کمک کن خوب قضاوت کن. همیشه از خدا کمک بخواه. حتماً نماز بخون. راه خدا را هرگز فراموش نکن...
... همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار «کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود...
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن.
وصیت نامه دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار. به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت میکشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه میکنم.
خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا، همسر و فرزندانم را به تو میسپارم.
خدایا، در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست.
پدر و مادر عزیزم، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
عباس بابایی
22/4/61
21 ماه مبارک رمضان
منابع:
https://old.aviny.com
http://irartesh.ir
http://www.asemooni.com
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com