کد خبر: ۵۰۷۶۳۳
تاریخ انتشار:

پدیدارشناسی درد

درد بخشی از هستی من است که غیر قابل توضیح است،مثل لحظه شادی و خشم نیست که زبان مایل به توضیح همه چیز است مایل به روشن کردن و به اشتراک گذاشتن،حتا نمی دانم که آن کسی که دردی مشابه من دارد چقدر در تجربه اش شریک من است، گویی هر دردی یک تجربه جدیدی از درد است.

گروه اجتماعی- سیامک مهاجری: وقتی درد دارم همچون وقتی نیست که کتاب یا لباس دارم،درد بخشی از داشتن است که در من مدفون است هیچ بخشی از آن قابل رویت و لمس نیست درد در من تنهاست..

پدیدارشناسی درد

به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت که در کانال تلگرامی جامعه شناسی نیز منتشر شده، به شرح زیر است:

وقتی شادم یا خشمگین می توانم دیگری را با خود به نحوی شریک کنم و او را متوجه حس درونی ام کنم و وادارش کنم که عکس العملی نشان دهد،اما درد در تن ام سالکانه تنهاست فقط می توانم بگویم درد دارم، و بعد سکوت... تنها دکتر است که کیفیت درد را تجسس می کند از من می خواهد که نوعش را توضیح دهم انگار که بخواهم اتاقم را برایش توضیح دهم اما ناممکن است، مجبورم به استعاره ها متوسل شوم «از چپ تیر می کشد و تا راست می رود» «ذوق ذوق می کند» و...درد بخشی از هستی من است که غیر قابل توضیح است،مثل لحظه شادی و خشم نیست که زبان مایل به توضیح همه چیز است مایل به روشن کردن و به اشتراک گذاشتن،حتا نمی دانم که آن کسی که دردی مشابه من دارد چقدر در تجربه اش شریک من است، گویی هر دردی یک تجربه جدیدی از درد است.

مدتی است که دردی در پشتم پشت به پشت من خوابیده و به آنجا خو کرده و دارد مقیم می شود و این طولانی ترین دردی است که با من بوده به تمام تلاش هایم و به همه مسکن ها بی توجه بوده ،فکر کردم که با بودنش دیگر نجنگم و به اقامت و سلوکش احترام بگذارم فقط نمی دانم روزی که نباشم او کجاست و چگونه می توانم چون نوشته هایم او را هم در جایی امن بایگانی کنم ;اما درد با آنکه چون کتابم هست تمایلی به بودن بعد از من ندارد، هستی او در هستی من گره خورده است اگر او چنین به من وفادار است چرا به دور کردنش این چنین شتاب دارم؟!چه چیزی چون او در تعلق به من تا این اندازه مصر است. من قاتل هستی اویم چون از منظر فیزیولوژیک، هیچ دردی نباید با من باشد من نباید با درد زندگی کنم باید با او بجنگم ،حتا در روانشناسی جدید توصیه می شود مقابل خشم و غضب نباید ایستاد باید اجازه داد تا تخلیه شود اما این حکمی ازلی است درد را باید کشت! اما درد اگر از پا نیندازدم و اگر چون خشم به اندازه باشد چرا باید درکش نکنم‍؟آن هم با اینهمه وفا و تنیدگی که در من دارد،خنده چیست جز شکلی از دهان که حتا وقتی نیستم در قاب عکسی چنان خود را ازلی می نماید که گویی بخشی از معماری صورتم بوده،اما درد خیلی آهسته آمده در بخشی از هستی من نشسته و پشت به پشت من خوابیده آنچنان معصوم و وفادار که در هیچ عکس و در هیچ قابی و در هیچ تنی پس از من باقی نخواهد ماند،با من آمده و با من می رود،درد من از آن منست نه درمانم!

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین