سید معاون رضوی معتقد است: طبقه متوسط در آمریکا رو به لاغرتر شدن است و یک دلیل آن هزینه زیاد آموزش عالی است. آموزش عالی آمریکا تحت فشار شدید رقابت و تقاضای بالای دانشجویان بینالمللی از کشورهایی مانند هند و چین است. به همین دلیل تعداد زیادی از جوانان آمریکایی با دست نامرئی قیمت از رسیدن به کرسیهای دانشگاه باز میمانند.
گروه اقتصادی: مشکل دانشگاهها و نظام آموزش عالی در ایران، نه حضور و سرمایهگذاری دولت که عدم استقلال و بیاعتمادی نهاد دولت به دانشگاه است. سید معاون رضوی، استاد اقتصاد دانشگاه برندیس آمریکا به جد معتقد است که دولت باید در دو حوزه آموزش و بهداشت که ربط مستقیم با سرمایه انسانی دارد، سرمایهگذاری کند.
به گزارش
بولتن نیوز به نقل از تجارت فردا، رضوی معتقد است دولت نباید حمایتهای مالیاش را از دانشگاه کم کند بلکه باید دخالتهای معنویاش را در دانشگاه محدود کند. او معتقد است بازار آزاد آموزش عالی در آمریکا یکی از عوامل اصلی ایجاد نابرابری اقتصادی و اجتماعی است.
با توجه به مشکلاتی که در برونداد نظام آموزش عالی کشور ما ایجاد شده است، این مساله مطرح است که آیا باید پایانی بر حضور و دخالت دولت در نظام آموزش عالی متصور بود؟ آیا بهتر نیست که دولت آموزش عالی را مانند برخی کشورهای توسعهیافته آزاد بگذارد و به آموزش ابتدایی توجه بیشتری نشان دهد؟
مساله اساسی این است که وظیفه دولتها راجع به آموزش عالی چیست. این درگیری تفکر اقتصادی بین چپ و راست از مدتها قبل وجود داشته است و خوشبختانه در دنیای امروز آمارهای قابل اعتنا از تجربه کشورهایی که این دو راه را رفتهاند وجود دارد. کشورهای زیادی وجود دارند که این دو مسیر را رفتهاند و سالهای زیادی از تجربه آنها گذشته است. در نتیجه حجم نمونه قابل توجهی از دادهها در طول دوره زمانی مناسبی به دست آمده است که به خوبی میتواند برای نتیجهگیری قابل اتکا باشد. دنیای امروز شک و تردیدی ندارد که مساله آموزش و بهداشت به دلیل اینکه دو رکن اصلی سرمایه انسانی است نباید به دید هزینه به آنها نگریست.
ممکن است دولت وظیفه خودش بداند که شب عید به دنبال کنترل قیمت پسته و آجیل باشد یا مسکن انبوه و ارزان تولید کند. اما واقعیت این است که فقدان این دخالت دولت در این موارد باعث بروز آسیبهای اجتماعی و اقتصادی بلندمدت و بیننسلی نمیشود. در مقابل اگر دولتها از دو حوزه آموزش و بهداشت و درمان غافل شوند به این امید که بازار میتواند بهطور کامل آن را عرضه کند، مرتکب اشتباه شدهاند. مطالعات اقتصاد رفاه هیچ جای تردیدی نمیگذارد که آموزش عالی که در آمریکا به آن Higher Education میگویند، اصلیترین عامل تحرک اقتصادی و اجتماعی است. بدون آموزش عالی مخصوصاً در اقتصادهای دانشمحور این تحرک برای عامه مردم نزدیک به محال شده است. یعنی اگر در یک جامعه صنعتی و توسعهیافته، فرد تحصیل دانشگاهی در رشتهای که بازار به آن نیاز دارد نداشته باشد، بهطور طبیعی احتمال اینکه در یکی از گروههای پایین درآمدی و فقیر قرار بگیرند بسیار بالاست. مطالعات معنیداری انجام شده که این مساله را ثابت میکند. در واقع این مساله خود بنیان یک مساله بزرگتر با عنوان نابرابری و عدالت اجتماعی است که در حال حاضر در تمام دنیا نسبت به آن نگرانی وجود دارد. اصلیترین جنبه نابرابری درآمدی اقتصادی و اجتماعی دسترسی نداشتن به آموزش است. جوامع اروپایی یا کشورهایی مانند ژاپن، کرهجنوبی، چین، کانادا و نیوزیلند از نظر شاخصهای برابری اقتصادی اجتماعی اوضاع بسیار بهتری از جامعه آمریکا دارند. آمریکا یک جامعه مولد ثروت و فرصت است و در مقابل بخش زیادی از ثروت در اختیار بخش محدودی از افراد قرار دارد و از این جنبه نابرابر است. اما این تنها جنبه نابرابری جامعه آمریکا نیست؛ طبقه متوسط در آمریکا رو به لاغرتر شدن است و یک دلیل آن هزینه زیاد آموزش عالی است. آموزش عالی آمریکا تحت فشار شدید رقابت و تقاضای بالای دانشجویان بینالمللی از کشورهایی مانند هند و چین است. به همین دلیل تعداد زیادی از جوانان آمریکایی با دست نامرئی قیمت از رسیدن به کرسیهای دانشگاه باز میمانند.
هزینه دریافت مدرک لیسانس در دانشگاههای آمریکا اعم از ایالتی که از کمکهای دولتی برخوردارند تا دانشگاههای خصوصی مبلغی بین 30 تا 70 هزار دلار است. یعنی یک جوان 18ساله آمریکایی برای اینکه بتواند در هر رشتهای و در هر دانشگاهی مدرک لیسانس بگیرد باید حداقل 100 تا 150 هزار دلار هزینه کند. بدون پرداخت شهریه، آموزش عالی امکانپذیر نیست مگر اینکه فرد دانشآموز بسیار نخبه و نابغهای در سطح ایالت باشد یا مثلاً بهترین بسکتبالیست مدارس ایالت باشد تا بتواند بورسیه تحصیلی بگیرد. در نهایت این بورسیهها بیش از 10 تا 15 درصد دانشآموزان را شامل نمیشود. در واقع این بورسیهها هم در برابر کل هزینهای که خانوار باید بپردازد رقمی نیست. در دانشگاه برندیس که من در آن تدریس میکنم شهریه دانشجو بهطور متوسط سالانه 55 هزار دلار است. یعنی یک دانشجو در دانشگاه برندیس برای دریافت لیسانس حداقل 220 هزار دلار شهریه میپردازد. درست است که دانشگاه در این راه به دانشجو کمک میکند اما باز هم بخش عمده آن روی دوش خود فرد و خانوادهاش است. مساله دیگر اینکه در حال حاضر بزرگترین تهدید نظام مالی آمریکا بحران وامهای دانشجویی است. بعد از بحران وامهای معوق مسکن در سال 2008 که باعث اختلال شدید نظام مالی ایالات متحده شد، اکنون وامهای پرداختنشده دانشجویی است که اقتصاد آمریکا را تهدید میکند. دانشجویان زیادی وامهایی دریافت کردند تا بتوانند وارد دانشگاه شوند اما به دلیل مشکلات اقتصادی ناشی از بحران اقتصادی نتوانستند کار پیدا کنند. یا اینکه شغل پیدا کردند اما به دلیل رکود ناشی از بحران که باعث کاهش ارزش واقعی دستمزدها و افزایش زیاد هزینههای زندگی به ویژه در مناطق شهری شده که فارغالتحصیلان دانشگاهها زندگی و کار میکنند، نتوانستهاند تسهیلات دانشجویی را بازپرداخت کنند. در حال حاضر بدهی پرداختنشده دانشجویان به نظام بانکی آمریکا بیش از یک هزار میلیارد دلار است. این رقم بسیار بالایی است ضمن اینکه دائماً به این رقم افزوده میشود. این دانشجویان احتمالاً وامهای دیگری مانند مسکن و خودرو و بیمه هم دارند. این مشکلی است که در یک دهه اخیر ایجاد و تشدید شده است. اتفاقاً جالب است بدانید اقتصاددانان مسکن از این نظر دانشجویان را سرزنش میکنند و معتقدند در سالهای گذشته تمایل به تملک خانه در آمریکا کاهش یافته است چون نسلهای جوانتر با هزینه کردن در آموزش عالی هم بخشی از منابع مالی و تسهیلات بانکی را صرف دانشگاه کردهاند، هم تشکیل خانواده را به تعویق انداختهاند و در واقع نیاز به مسکن را با تاخیر مواجه کردهاند و در نتیجه تمایل به سرمایهگذاری روی کالاهای بادوام و مسکن کاهش یافته و دچار افت شده است.
با توجه به مشکلات زیاد اقتصادی و هزینههای بالا، اکنون خانوادههای آمریکایی کمتری حاضر میشوند که زیر بار فشار پرداخت شهریه و دریافت وام کمکی برای آموزش عالی فرزندان خود بروند. در واقع اینطور نیست که اگر آموزش عالی را به حال خودش رها کنیم کاملاً خوب پیش میرود بلکه منجر به ایجاد نابرابری آموزشی و در نهایت نابرابری درآمدی میشود. ضمن اینکه میتواند تبعات دیگری داشته باشد که حتی به ذهن کسی خطور هم نکرده است. مثلاً اینکه رها کردن آموزش عالی میتواند اثر مضری روی بازار مسکن داشته باشد که اکنون در ایالات متحده مشاهده میشود. در دنیای پیچیده فعلی تمامی این بازارها به یکدیگر وصل هستند. بنابراین دیدگاهی که دخالت دولت را در آموزش عالی منتفی میداند دیدگاه پذیرفتهشدهای نیست. یعنی در مورد اینکه دولت نباید وارد بازار نظام آموزش عالی شود باید با دقت و احتیاط بیشتری صحبت کرد. میزان قابل توجهی از حضور و سرمایهگذاری دولت در نظام آموزش عالی بسیار ضروری است و دلیل آن مساله سرمایهگذاری در سرمایه انسانی است. وقتی دولت در این حوزه سرمایهگذاری نکند و رقابت شدید هم توان کافی به خانواده برای سرمایهگذاری را ندهد، جامعه با نسلی مواجه میشود که در یافتن شغل و درآمد دچار مشکلات جدی است و اقتصاد و جامعه را نیز درگیر مشکلات جدیتر خواهد کرد. این حرفها بخش نظری توجیهکننده حضور دولت در نظام آموزش عالی است.
حال اگر نظام آموزشی و دانشگاهها در برخی کشورها زیاده از حد زیر دست سنگین دولت قرار دارند، بیش از آنکه مساله اقتصادی باشد سیاسی است. باز هم تجربه دانشگاههای آمریکا میتواند جالب توجه باشد. اینکه امروز دانشگاههای آمریکا بسیار باکیفیت، موفق و پولساز است به این مساله برمیگردد که نهاد دانشگاه حتی قبل از تشکیل رسمی کشور آمریکا شکل گرفته است. دانشگاه مانند کلیسا، یک نهاد مردمی است که خود مردم با تشکیل دادن یک شورا یا هیات امنا تصمیم میگرفتند که با پول خودشان در منطقهای که زندگی میکنند برای جوانان دانشگاه بسازند. در گذشته این روش برای راهاندازی بیمارستان، مدرسه، دانشگاه و کلیسا بسیار رایج بوده است. خود مردم هزینه را تامین میکردند و معمولاً در شورای شهر یا منطقهای که بودهاند بهترین زمینها را برای تاسیس دانشگاه اختصاص میدادند. مثال بزنم که دانشگاه برندیس روی تپه ساخته شده است و از تاریخچه آن چنین برمیآید که مردم از این جهت روی تپه را انتخاب کردهاند که بارانهای زیاد و سیلهای احتمالی حتی اگر به خانهها آسیب بزند نتواند به دانشگاه آسیب وارد کند. یعنی از ابتدا میدانستند که قرار است سرمایهگذاری بالایی بکنند که برونداد آن افرادی است که در همین شهر بر مسند قضاوت، وکالت، شهرداری و... خواهند نشست. اداره دانشگاه، انتخاب بخش مدیریت و ریاست دانشگاه، کارکنان و استادان همه از سوی هیات امنای دانشگاه انجام شده و میشود. این رویکرد متفاوت با نظامی است که در آموزش عالی کشور ایران برقرار است. به تاریخچه دانشگاههای ایران که نگاه کنید و تا دانشگاه تهران یا حتی دارالفنون هم که به عقب برگردید به ندرت شخص حقیقی غیردولتی میبینید که در مسیر راهاندازی دانشگاه نقش داشته باشد. یعنی نهایتاً فردی در دربار یا وزیر از دولت در این کار نقش داشته است. در حالی که در آمریکا افرادی که در هیات امنای دانشگاهها، کلیساها یا بیمارستانها حضور دارند اشخاصی با استقلال سیاسی و کاملاً حقیقی هستند. اشخاص حقیقی بانفوذ یا ثروتمند هستند؛ یعنی یا صاحب تفکر هستند یا ثروت و از این نظر چهرههایی محترم هستند. دانشگاههایی هم که به این سبک و از سوی نهادهای مردمی ایجاد شده است از حوزه اختیارات دولت بیرون هستند. وابستگی مالی به دولت ندارند و بهطور آزاد رشد میکنند. دولت اگر هم بخواهد نمیتواند این دانشگاهها را کنترل کند. به وضوح میبینیم که بسیاری از دولتهای آمریکا به ویژه دولتهای جمهوریخواه با فضای حاکم بر دانشگاهها مشکل دارند. کمتر از دو سه هفته قبل دانشگاههای اصلی و مطرح آمریکا مراسم فارغالتحصیلی برگزار کردند اما هیچ چهرهای از دولت حاضر در این مراسم به عنوان مدعو حضور نداشت. اما دولت هیچ اقدامی نمیتواند علیه دانشگاهها انجام دهد. در عین حال دانشگاهها میتوانند به دولت فشار بیاورند. این دانشگاه برکلی بود که بالاخره توانست دولت آمریکا را مجبور کند به جنگ ویتنام پایان دهد، در حالی که دانشگاه برکلی یکی از معدود دانشگاههای ایالتی است که بخش عمده بودجهاش از مالیات مردم کالیفرنیا تامین میشود.
دولت از چه طریقی به دانشگاهها پول میدهد؟ بودجه مستقیم در نظر میگیرد؟ خیر. دولت از طریق پروژههای تحقیقاتی به دانشگاهها پول میدهد و سرمایهگذاری میکند. دولت آمریکا بهطور کاملاً غیرمستقیم به دانشگاهها یارانه میدهد. نهادهای اجرایی آمریکا برای انجام امور مطالعاتی و تحقیقاتی خود مجبور به استفاده از ظرفیت دانشگاهها هستند. یعنی دانشگاهها در کنار شرکتهای خصوصی جزو پیمانکاران اصلی کارهای دولت محسوب میشوند. البته دانشگاهها وارد پروژههای عمرانی نمیشوند اما تقریباً تمام هزینههای دولت در زمینه تحقیقات، به غیر از اتاق فکرهای بزرگ و معتبر، وارد دانشگاهها میشود. هم دانشگاههای دولتی و هم دانشگاههای خصوصی در این رقابت حاضر هستند و دولت برابر قانون اجازه ندارد امتیازی برای دانشگاههای دولتی قائل شود و اگر یک پروژه تحقیقاتی را یک دانشگاه خصوصی بهتر انجام میدهد دولت حق ندارد آن را به یک دانشگاه ایالتی دولتی واگذار کند. انجام تحقیقات از سوی دانشگاهها تنها کانال تزریق پول از طریق دولت به دانشگاههاست. دانشگاههای دولتی و ایالتی با مالیات مردم محلی راهاندازی میشوند و شهریهای کمتر از دانشگاههای خصوصی دارند اما مساله این است که همان مقدار کم هم به جز مقدار خاص منطقه کالیفرنیا، هزینه بالایی محسوب میشود و خانوادهها نمیتوانند به راحتی فرزندانشان را به دانشگاه بفرستند.
آیا این نظام که فرد دانشگاه و رشتهاش را انتخاب میکند و بابت آن شهریه میپردازد باعث بالا رفتن بهرهوری نمیشود؟ نسبت به نظامی که در آن فرد با هزینه دولت تاریخ، جغرافیا، حسابداری یا مهندسی برق میخواند اما در بازار کار، شغلی مییابد که هیچ ارتباط منطقی با آموزشش ندارد؟ ما نمیتوانیم گناه تولید فارغالتحصیل دانشگاهی را به گردن نظام آموزش عالی بیندازیم. اگر اقتصاد به خاطر مسائلی مانند تحریم، رکود، سوءمدیریت، دیپلماسی بد، سردرگمی سیاستگذار و گرفتاریهای نهادینهشده دیگر نمیتواند شغل ایجاد کند، تقصیر آموزش عالی نیست. در ایران نرخ بیکاری فقط برای لیسانس کتابداری یا فوقلیسانس جغرافیا بالا نیست. برای کشاورزان و کارگران ساده هم بالاست. نمیتوانیم بگوییم چون اقتصاد ما توانایی به کارگیری نیروی انسانی آموزشدیده را ندارد، دیگر نیروی انسانی تربیت نکنیم و در دانشگاهها را ببندیم. سوال دیگر اینکه اگر دولت این پول را در دانشگاه هزینه نکند، خوابگاه دانشگاهها را تعمیر نکند، حقالتدریس استاد یا پول تجهیز آزمایشگاه را نپردازد، چه پروژه بهتری در دست دارد که این هزینه را انجام دهد و مطمئن باشد در بلندمدت بهره بالاتری از آن دریافت میکند. من فکر نمیکنم در بخش دولت چنین پروژهای وجود داشته باشد. نمیتوانیم بگوییم در دانشگاه پلیتکنیک یا شریف را ببندیم و با هزینه فرصت بهتر این پول را صرف حفر چاه نفت بکنیم و نفتش را بفروشیم. ما نفت داشتیم اما به دلیل سوءمدیریت و سیاست خارجی غلط نمیتوانستیم بفروشیم و درآمدی کسب کنیم. نمیتوانیم بگوییم دولت سرمایهگذاری در نیروی انسانی را متوقف کند چون جایگزین پولساز بهتری در دولت وجود ندارد. مثلاً اینطور نیست که بگوییم دولت با صرف این هزینه در تجارت خارجی میتواند گمرکات و بنادر را توسعه دهد و برای افراد بدون نیاز به آموزش عالی کار و شغل ایجاد کند. خصوصیسازی در ایران وارد حوزههای صنعت، معدن، بانکداری و ساختوساز شد اما نتوانست دولت را محدود کند و بعد سر از حوزه آموزش و بهداشت درآورده است. پروژههای بزرگ عمرانی در کشور در اختیار نهادهای دولتی و شبهدولتی است. یعنی جایی که اقتصاد با علم و تجربه توانسته است تجویز بدون تردید داشته باشد که باید کار از سوی بخش خصوصی انجام شود مثلاً اینکه دولت پل و جاده و خودرو نسازد، کاری از پیش نرفته است. حوزهای که میدانیم بخش خصوصی میتواند با کیفیت بالاتر و قیمت کمتر تولید داشته باشد و در بازار جهانی رقابت کند، عرصه در اختیار دولت و شبهدولت است حالا مساله قطع کردن دست دولت به نظام آموزشی و بهداشت رسیده است. هنوز در اقتصاد ایران این باور شکل نگرفته است که یارانه بنزین باید برداشته شود. اگر در این مورد تردید هست چگونه میتوان به دفاع از حذف دخالت دولت در نظام آموزش عالی رسید.
با این حساب چه مشکلی در دانشگاهها و نظام آموزشی ایران میبینید که رفع آن میتواند به بهبود کیفیت آموزش عالی کمک کند؟مشکل دانشگاههای ایران این است که استقلال ندارند. برای بهبود کیفیت نظام آموزش عالی و تربیت بهتر نیروی انسانی که بتواند به کمک صنعت و اقتصاد بیاید باید به دانشگاهها استقلال داد. مدیریت هیات امنایی دانشگاهها حدود دو دهه قبل مطرح شد و اگر اشتباه نکنم یک بار هم در دانشگاه تربیت مدرس حرف از اجرایی شدن آن به میان آمد اما نگرانیهای سیاسی و حاکمیتی مانع از این شد که دانشگاهها به این حد از استقلال برسند. اینکه دولت به دانشگاهها پول میدهد نباید توجیه دخالت دولت در مدیریت دانشگاه باشد. دولت باید از دانشگاه تضمین کیفیت و تربیت نیروی انسانی ماهر و کارا بخواهد. اینکه برای انجام پروژهها نیاز نباشد مهندس از چین و هند بیاورد. اما اداره امور دانشگاه باید بر عهده خود دانشگاه باشد. اگر این اعتماد و هماهنگی بین دولت و دانشگاه پیش بیاید دیگر نگرانی از منظر نظام آموزش عالی نخواهیم داشت. دولت نباید خودش را از تولیت آموزش و بهداشت کنار بکشد. این مسالهای است که مطالعات اقتصاد رفاه آن را نشان میدهد و سرمایهگذاری در آن را جزء لاینفک وظایف دولت میداند. مشکل اصلی دانشگاههای ایران بیاعتمادی و عدم استقلال است.