«سلام بر ابراهيم» همچنان جزو پرفروشترين آثار دفاع مقدس در حوزه كتاب است؛ كتابي كه ميتوان از آن به عنوان يكي آثاري نام برد كه پيش از فراخوان «آتشبهاختيار» رهبر معظم انقلاب در حوزه فرهنگي ولي به نوعي از درون همان تفكر انقلابي شكل گرفته است.
به گزارش بولتن نیوز، بخش مهمي از موفقيتهاي نشر دفاع مقدس مديون جريانهاي مردمي است. انتشاراتهايي كه بدون هيچ پشتوانهاي قدم در راهي گذاشتند تا فقط بار زمين ماندهاي را در عرصه فرهنگ بردارند. بچههاي گمنامي كه هيچگاه به دنبال نام و نشان نبودند و فقط به تكليف عمل كردند و در اين راه موفقيتهاي چشمگيري به دست آوردند. يكي از اين ناشران را ميتوان نشر «ابراهيم هادي» عنوان كرد. نشري كه ابتدا حول محور يك دغدغه به وجود آمد و امروز يكي از مرجعهاي ادبيات دفاع مقدس براي جوانان خودجوش فرهنگي سراسر كشور شناخته ميشود. آنها كارشان را با چاپ كتاب شهيد ابراهيم هادي شروع كردند و دو سال براي اخذ مجوز تلاش كردند اما عقب ننشستند و به راهشان ادامه دادند و اولين كتاب را با فروش طلاي خانوادههايشان به چاپ رساندند.
اين جوانان اصلاً اهل حرف زدن و خودنمايي نيستند و از ابتدا عهد كردهاند در كارهايشان مشي شهدا را در پيش بگيرند و پاي كتابهايشان اسم كسي را چاپ نكنند و فقط كساني كه مشي گمنامي را قبول داشته باشند، ميتوانند با آنها كار كنند. چيزي جز عشق محور كارهايشان نيست و با اخلاص تمام زحمت ميكشند و در اين اوضاع خراب كتاب، چيزي جز خلوص نيت نميتواند موفقيت آنها را تضمين كند.
«سلام بر ابراهيم» كتابي است كه در قالب زندگينامهاي مختصر و ۶۹ خاطره درباره شهيد بزرگوار و مفقودالاثر «ابراهيم هادي» منتشر شده است. اين نوشتار حاصل بيش از 50مصاحبه از خانواده، ياران و دوستان آن شهيد است كه همگي نگارنده را در گردآوري اين مجموعه ارزشمند ياري رساندند. شهيدهادي در يكم ارديبهشت ماه سال ۳۶ ديده به جهان گشود و پس از 27 سال زندگي پر فراز و نشيب، در عمليات والفجر مقدماتي در منطقه فكه، بيست و دوم بهمن سال ۶۱ به درجه رفيع شهادت نائل آمد و همانطور كه از خداوند ميخواست، پيكر پاكش در كربلاي فكه گمنام ماند.
دو خاطره از مفقود شدن شهيدهادي در كتاب سلام بر ابراهيم نقل شده كه جزو جالبترين بخشهاي اين كتاب است. «يك ماه از مفقود شدن ابراهيم ميگذشت. بچههايي كه با ابراهيم رفيق بودند هيچ كدام حال و روز خوبي نداشتند. هر جا جمع ميشديم از ابراهيم ميگفتيم و اشك ميريختيم. براي ديدن يكي از بچهها به بيمارستان رفتيم، رضا گوديني هم اونجا بود. وقتي كه رضا رو ديدم انگار كه داغش تازه شده باشه بلند گريه ميكرد. بعد گفت: «بچهها دنيا بدون ابراهيم برا من جاي زندگي نيست. مطمئن باشيد من تو اولين عمليات شهيد ميشم.» يكي ديگه از بچهها گفت: «ما نفهميديم ابراهيم كي بود. اون بنده خالص خدا بود كه اومد بين ما و مدتي باهاش زندگي كرديم تا بفهميم معني بنده خالص خدا بودن چيه.» يكي ديگه گفت: «ابراهيم به تمام معنا يه پهلوان بود يه عارف پهلوان.»
در خاطرهاي ديگر از اين كتاب ميخوانيم: پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما پرسيد: «چرا ابراهيم مرخصي نميآد؟» با بهانههاي مختلف بحث رو عوض ميكرديم و ميگفتيم: «الان عملياته، فعلاً نميتونه بياد تهران و... خلاصه هر روز چيزي ميگفتيم.» تا اينكه يكبار ديدم مادر اومده داخل اتاق و روبهروي عكس ابراهيم نشسته و اشك ميريزه. اومدم جلو و گفتم: «مادر چي شده؟» گفت: «من بوي ابراهيم رو حس ميكنم. ابراهيم الان توي اين اتاقه، همينجا و...» وقتي گريهاش كمتر شد گفت: «من مطمئن هستم كه ابراهيم شهيد شده.»
مادر ادامه داد: «ابراهيم دفعه آخر خيلي با دفعات ديگه فرق كرده بود، هر چي بهش گفتم: بيا بريم، برات خواستگاري، ميگفت: نه مادر، من مطمئنم كه بر نميگردم. نميخوام چشم گرياني گوشه خونه منتظر من باشه چند روز بعد مادر دوباره جلوي عكس ابراهيم ايستاده بود و گريه ميكرد. ما هم بالاخره مجبور شديم به دايي بگيم به مادر حقيقت رو بگه.»
منبع: روزنامه جوان