اين روزها ناباورانه، هجرت خورشيد را به تماشا نشسته ايم و اشک ريزان، انشقاق مهر را نظاره مي کنيم.
يتيمان تاريخ، با آرزوي نوازش هاي دست علي، نام زيباي مولا را زمزمه مي کنند.
چاه تنهايي علي هم تنها شد؛
نخل هاي عاطفه، غريبانه مي گريند. هلال رمضان به سرخي گراييد و «قدر»، قدر و منزلت يافت.
تمامت ملکوت بر مولاي ايمانيان و ملجأ اهل نياز، آغوش گشود.
«عم يتسائلون عن النبأ العظيم»
چرا امروز خورشيد آسمان به عزلت مايل است و کوه کوه، گدازه هاي اشک مي افشاند؟ چرا دريا خموش است و موجي از ميانه آن به سوي کرانه ها نمي خيزد؟
چرا پروانه ها شروه يتيمي را غريبانه زمزمه مي کنند؟
چرا مهتاب اين چنين بي تاب است و شب اسير سکوتي سنگين؟
عطر شب بوهاي غم در کوچه هاي کوفه پيچيده و التهاب از ديدگان خيس و گونه هاي زرد يتيمان پيداست.
تمامي عرصه هاي فضيلت از فضائل، عاري شد.
«اقتربت الساعه و انشق القمر»
قيامت نزديک شد و ماه شکافت.
فرياد محراب برآمد و ارکان هدايت فرو ريخت. سيماي فجر و سپيدي سجاده به سرخي گراييد و خون از چشمه چشم شقايق تراويد.
دردا فرق کسي را شکافتند که نماز و روزه و عبادت و قدر و نيايش و قيام و جهاد از او آوازه يافت و ماه صيام، اعتبار.
مولاي من، اي مقتداي عاشقان و پناه محرومان!
مي دانم که درد قلب سليم تو از درد زخم تارک پاکت فزون تر است.
موعظه ات نشنيدند و فرمان تو گردن ننهاده و گِرد جيفه دنيا نشستند و مسحور تزوير و زر شدند. جمعي ديده به مسند و امارت داشتند و آز، شريک جهاد و طاعت آنان بود. از اين رو عدالت ناب علوي را تاب نياوردند و رخساره از ماه برتافتند و سياهي گزيده و نديم تباهي شدند. سحاب فتنه ها، خورشيد يقين را فرا گرفت و غبار ترديد، صحاري انديشه ها پوشاند. قرائت نفوس غير نفيس از آيين و دين به حيلت بسيار بر رأي راسخين، چيره شد. با زياده خواهي هاي خويش دلت آزردند و با عصيان طغيان، ذوالفقار زيبايت به جنبش آوردند. زهد متنسکين نهروان و تهتک دنياطلبان و ريزش اسفناک همراهان، جان شريف تو خست و زنجير جهل غيرخودي ها و ساده انديشان ناخردمند، دست آسماني تو بست. با استخوان در ناي و خار در ديده، بسيار شکيبا بودي و به درگاه دوست، زبان به شکوه نگشودي. آتش کينه کفتارهاي کافر کوفه، خانه ات سوخت و دست شقاوت، شقايق دشت تنهايي ات پژمرد و ساقه نيلوفر بوستان زندگي ات
شکست. سال ها سکوت و صبوري ات به شيعه درس استقامت آموخت و مظلوميت عظيم تو تا روز حشر و نشور، دل ها قرين غم نمود.
يا علي بن ابي طالب، يا اميرالمؤمنين! انت الامام و انا المأموم! راز دل بگشا که قلب غريب ما بسان چاه تنهايي تو تنها شد.
اي ولايت کل و کل ولايت! اي امير حماسه و حريت!
ملت معظم ما از تو آموختند علمداري عرصه ايثار و ستيز با سلطه جويان و سيه کاران و کارزار با دونان دژهاي دسيسه و ساکنان کاخ هاي سياه ستم را؛ آنگاه که خيبريان را به هزيمت و ذلت افکندي و دروازه دنائت آنان برآوردي و شرنگ شکست را به کامشان ريختي.
يا اباالحسن، ياقسيم بهشت!
جز وداد و ولاي تو که برترين نعيم عاشقي است، سرمايه نيندوخته ايم و بر سمند تکاثر نفس مهار افکنده و خواهان آنيم که تمامي واليانمان از خاک نشيني ات فراگيرند و انس با انيسان مسکنت و طرد طاغيان و دفع اهل مداهنه از تو آموزند و بر نهروانيان و ولايت ستيزان بتازند و حامي ساکنين حصن ولا شوند.
يا مرتضاي حق، يا ساقي الست!
ديده لطف خويش بر ما مريدان مهرت جاودانه کن.
نايب يوسف زهرايت، خامنه اي عزيز، سرو بوستان عنايت علوي و ماه آسمان ولايت را در هاله عزت و اقتدار و نور، نگهدارنده باش.
اي انيس دختر طه، اي آفتاب آسمان اميد بتول، اي بهجت قلب لطيف رسول، يا علي!
سالروز شهادت جانکاهت را به ساحت موعود منتظران تسليت مي گوييم و توفيق خاکساري آستان عصمت از خدا مي جوييم؛
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشيارانند
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق، رازدارانند
به زير زلف دوتا چون گذر کني، بيني
که از يمين و يسارت چه بي قرارانند
نه من بر آن گل عارض، غزلسرايم و بس
که عندليب تو از هر طرف هزارانند
اينک محراب علي، سرچشمه نهر خونين فرات نينواست.
به جاي آواي حزين شبانگاهان مرتضي، آه سوگمندان به استقبال سپيده آمد.
شانه نخل هاي نيايش، لرزان از فراق سالار مستغفرين اسحار است.
اي اعتبار رمضان، روح عاشورا، امير حماسه، مقتداي اصفياء، قدر ليلة القدر، اميد انبياء، قسيم نار و نور، منتهاي آمال عارفان! «فکيف اصبر علي فراقک؟»
اينک اي قاري محفل قرب، اي عندليب باغ حزن! با من بخوان رثاي يار و ندبه صاحب ذوالفقار.
ياران رمضان! با آه چاه و مويه ماه و نوحه نخل، قنوت نافله ولايت بياميزيد و نام دل آراي علي را در قيام و صيام، زمزمه کنيد.
اشک ديده، افشاي راز دل کند در غم آگين شب عروج زهرايي ترين شهيد و مقتدرترين مظلوم شيعه.
اي صبا! رسول بوسه دل هايمان بر ضريح زيباي نجف باش و اي چکاوک! سلام ما به وارث مصطفي رسان.
اي نسيم صبحگاهان! نکهتي از حريم نور آور و شبنم شوق مان بر گلبرگ ارادت نشان و اشک مان بر آستان مزار يار بيفشان.
امروز در مدار مهر مولا علي، ستاره هاي سپيد ولايت، همايش حسرت و حزن برپا نموده و خورشيد آفرينش را به سوي محاقي غمگنانه بدرقه مي کنند.
او مشتاق ديدار يار است و ما بي قرار هجر او.
او خسته از جفاي امت است و ما بي شکيب شکيبايي بي منتهاي او.
او هودج عروج مي خواهد و ما بشارت ماندگاري اش؛
و چگونه سپيده فردا بدون علي طلوع خواهد کرد و خورشيد آسمان چگونه بي زيارت سيماي او برمي آيد و مي تابد؟
کدام دست دون، تارک هور هدايت شکافت و تمام عاشقان تاريخ را به سوگي سترگ نشاند؟!
منبع: رسالت