از امام صادق ع روایت شده است: کسی که کافر را دوست بدارد خدا را دشمن داشته است و کسی که کافر را دشمن بدارد خدا را دوست داشته است؛ سپس فرمود: دوستِ دشمن خدا، دشمن خداست.
گروه دین و اندیشه: حجت الاسلام دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه، هر روز یک آیه قرآن را با ترجمه و چند حدیث تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند. بولتن نیوز نیز در راستای ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر می کند.
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در مطلب روز 2 خرداد به آیه 4 سوره احزاب پرداخته شده و در آن آمده است:
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيلَ
سوره احزاب (33) آیه 4
ترجمه
خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده؛ و همسرانتان را که با آنها «ظهار» میکنید مادرانتان قرار نداده، و فرزندخواندههایتان را هم فرزندانتان نگردانده است. آن سخن شماست به دهانتان؛ و خداوند است که حق میگوید و او راه مینمایاند.
معانی لغات
کلمه «تُظاهِرُونَ» و «ظهار» در عبارت «أَزْواجَكُمُ اللاَّئي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ» یک اصطلاح است که اشاره به یکی از رسوم فرهنگ جاهلی دارد که اسلام آن را برانداخت؛ و آن این بود که شوهر گاهی به همسرش میگفت: «أنت عَلَيَّ كَظَهرِ اُمّي: تو بر من مانند پشت مادرم هستی» و با این جمله زنش را بر خودش حرام میکرد؛ و زن را در یک حالت بلاتکلیفی رها مینمود: از طرفی دیگر با او مانند همسرش رفتار نمیکرد؛ و از طرف دیگر، طلاقش نداده بود که زن بتواند برود و با مرد دیگری زندگی کند. قرآن کریم این رسم جاهلی را برانداخت و چنین سخنی را بیاعتبار دانست و در آیه3 سوره مجادله برای مجازات کسی که چنین کند کفارهای قرار داد. (مجمع البيان، ج8، ص527)
هر دو جمله «اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ» و «هُوَ يَهْدِي السَّبيلَ» جملات اسمیه هستند و حاوی تاکیدی بیش از حالتی که مطلب به صورت جمله فعلیه میآمد(مثلا میفرمود: يَقُولُ اللَّهُ الْحَقَّ؛ يَهْدِي اللَّهُ السَّبيلَ) و در هر دو تاکید بر مبتدا (فاعل) است: خداست که حق را میگوید، و خداست که راه را مینمایاند.
«أَدْعِياءَ»
از ماده «دعو» (خواندن) است که درباره اصل این ماده (به معنای توجه کردن به کسی و خواندن او) در جلسه 317 توضیح داده شد.
اما کلمه «ادعیاء» را جمعِ شاذ از «دَعیّ» (بر وزن فعیل) دانستهاند (کنزالدقائق، ج10، ص316) که به معنای این است که کسی را به عنوان فرزند به کس دیگر منسوب کنند که واقعا فرزند او نیست (مجمع البحرين، ج1، ص140و144) که ظاهرا در زبان عربی هم بر فرزندخوانده حمل میشود و هم در مورد فرزند نامشروع (حرامزاده). در قرآن کریم تنها در دو مورد و به صورت جمع آمده (احزاب/4 و 37) و در هر دو مورد، به همین معنای فرزندخوانده است.
گفتهاند عبارت «وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ: فرزندخواندههایتان را فرزندانتان قرار نداده است» در مورد زید بن حارثه نازل شده است. وی در زمان جاهلیت اسیر شده بود و وی را در بازار برده فروشان به فروش آورده بودند. حضرت محمد ص پول خرید وی را پرداخت کرد و او در خانه پیامبر ص بزرگ شد و هنگامی که پیامبر ص نبوتش را ابراز کرد وی اسلام آورد. بعدها پدرش به مکه آمد و به ابوطالب گفت به برادرزادهات بگو او را به من بفروشد یا آزادش کند؛ پیامبر ص فرمود: او آزاد است و هرجا بخواهد میتواند برود؛ اما وی حاضر نشد از نزد پیامبر ص برود. پدرش که چنین دید از وی تبری جست و گفت او دیگر فرزند من نیست و پیامبر ص او را به فرزندخواندگی قبول کرد؛ و خیلیها او را زید بن محمد ص میخواندند. چنین بود تا بعدا در مدینه به عقد زینب بنت جحش درآمد اما نتوانستند به زندگی مشترک ادامه دهند و زید زینب را طلاق داد و به دستور خداوند حضرت محمد ص با زینب ازدواج کرد تا این رسم جاهلی را براندازد. یهودیان و منافقان پیامبر ص را مذمت کردند که او با زن پسرش ازدواج کرده؛ و خداوند این آیات را نازل کرد که پسرخوانده مانند پسر واقعی نیست. (مجمع البيان، ج8، ص527)
چهبسا فلسفه این ازدواج و این آیات، آن بود که: چون زید به عنوان پسرخوانده پیامبر ص مطرح شده بود و عرب، پسرخوانده را همچون پسر خود شخص قلمداد میکرد، خداوند خواسته نشان دهد که نسل پیامبر ص از طریق حضرت زهرا س ادامه یافته و با الزام پیامبر ص به ازدواج با زن مطلقه زید، تثبیت کند که زید پسر پیامبر ص نیست؛ چنانکه خود زید هم بعد از نزول این آیات اصرار داشت که مردم وی را در عداد حضرت زهرا س که فرزند واقعی پیامبر ص بوده، قرار ندهند و در کلامی از خود پیامبر ص، همین اقدام زید، که حریم اهل بیت ع را نگه میداشت، یکی از فضائل مهم وی برشمرده شده است. (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص642-645)
حدیث
1) از امیرالمومنین ع روایت شده است: محبت ما و محبت دشمن ما در درون یک انسان جمع نمیشود؛ چرا که خداوند عز و جل میفرماید: «خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است.»
تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص439
2) از امام صادق ع روایت شده است: کسی که کافر را دوست بدارد خدا را دشمن داشته است و کسی که کافر را دشمن بدارد خدا را دوست داشته است؛ سپس فرمود: دوستِ دشمن خدا، دشمن خداست.
صفات الشيعة، ص9؛ الأمالي( للصدوق) ، ص605
3) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل که میفرماید: «خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است.» روایت شده است که: امیرالمومنین ع می فرمود:
هیچ بندهای از بندگان خدا - از آنهایی که خداوند دلشان را به ایمان آزموده – نیست مگر اینکه مودت و دوستی ما را بر دلش مییابد و ما را دوست دارد؛ و هیچ بندهای از بندگان خدا – از آنهایی که خداوند بر آنها خشم آورده – نیست مگر اینکه بُغض ما را بر دلش مییابد و ما را دشمن میدارد؛ پس صبح میشود در حالی که از دوستیِ دستدارانمان شادمانیم و برایشان غفران میطلبیم و نفرت از نفرتورزان به ما را داریم؛ دوستدار ما، صبح میکند در حالی که منتظر رحمتی از جانب خداوند عز و جل است چرا که ابواب رحمت بر او گشوده شده؛ و نفرتورزان به ما صبح میکنند در حالی که بر لبه پرتگاه آتشاند و آن پرتگاه او را درون آتش خواهد انداخت؛ پس گوارا باد بر اهل رحمت رحمتشان، و بدا به حال اهل آتش از جایگاهشان؛ که خداوند عز و جل میفرماید: «بد جایگاهی برای متکبران است» (نحل/29).
و هیچ بندهای از بندگان خدا نیست که در محبت ما کوتاهی کند و این کوتاهی کردن او به خاطر خیری باشد که خدا در او قرار داده باشد؛ چرا که کسی که ما را دوست دارد و کسی که بغض ما را به دل دارد یکسان نیستند و این دو هیچگاه در دل کسی جمع نمیشوند چرا که «خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است» تا با این دوست بدارد و با آن بغض داشته باشد؛ اما دوستدار ما، محبتش را برای ما خالص کند همان گونه که طلا با آتش خالص میشود و هیچ ناخالصیای در آن نمیماند؛ و نفرتورزان به ما هم همین طور.
ما فرهیختگانیم و پیشگامان ما پیشگامان پیامبراناند؛ و من وصی اوصیاء هستم و آن گروه تجاوزکار [فئه باغیه، ظاهرا اشاره به معاویه و اصحابش است] حزب شیطاناند و شیطان از آنهاست؛ پس هرکه میخواهد بداند که محبت ما را دارد، دلش را بیازماید؛ اگر در کنار محبت ما، محبت دشمن ما هم یافت میشد از ما نیست و ما از او نیستیم و خداوند دشمن اوست و جبرئیل و میکائیل و خداوند دشمن کافران است.
تدبر
1️⃣ درباره اینکه مقصود از این تعبیر (خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده) چیست، دیدگاههای مختلفی مطرح شده که با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در چند معنا همگی آنها می تواند درست باشد:
الف. در دل هیچکس دو اعتقاد متنافی و تصدیق به دو باور ناسازگار نمیتواند جای داشته باشد. (المیزان، ج16، ص274)
ب. در دل هیچکس دو محبت ناسازگار نمیتواند جای داشته باشد. بین محبت اولیای خدا و دوستی با کافران و دشمنان اولیاء الله نمیتوان جمع کرد. (احادیث1 تا 3)
ج. چهبسا مقدمهای برای دو حکم بعدی است؛ یعنی اینکه کسی هم همسر باشد و هم مادر؛ یا اینکه کسی هم فرزندخوانده باشد و هم فرزند واقعی، دو امر متنافی است که جمع آنها مانند آن است که یک شخص دارای دو دل باشد. (مجمعالبیان، ج8، ص527؛ المیزان، ج16، ص274)
د. چهبسا تعلیل آیات قبل (اینکه از کافران و منافقان اطاعت نکن و از وحی الهی پیروی کن) است یعنی طاعت خدا و طاعت کافر و منافق دو امر متنافی است که در یک دل نمیگنجد. (مجمعالبیان، ج8، ص527؛ المیزان، ج16، ص274)
ه. ردی بر منافقان است از این جهت که انسان دو دل ندارد که با یکی ایمان بیاورد و با دیگری کفر بورزد (ابومسلم، به نقل مجمعالبیان، ج8، ص527) و لذا منافق حقیقتا کافر است.
2️⃣ بین محبت خدا و اولیای خدا با محبت شیطان و اولیای شیطان جمع نمیشود. در واقع، کسی که خدا را دوست دارد، امکان ندارد دشمن خدا را دوست داشته باشد.
نکته اخلاقی اجتماعی
مگر پیامبر «رحمة للعالمین» نبوده است؟ اگر همه انسانها مخلوق خدایند، آیا مگر کمال انسان نیست که همه را دوست داشته باشد؟
پاسخ
خیر؛ اینها مربوط به دو مقام است: انسان سزاوار است که هر مخلوقی را از این جهت که مخلوق خداست، دوست بدارد و به قول سعدی:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
اما وقتی کسی در مقابل خدا میایستد از این جهت باید او را دشمن داشت؛ پیامبر ص هم بر همه رحمت بود، اما اقتضای رحمت بر کافر این است که جلوی کفر او بایستد تا او کمتر در جهنم فرو رود و کمتر دیگران را به جهنم بکشاند.
3️⃣ گناه با دوست داشتن خدا قابل جمع نیست.
به قول حافظ
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
اگر کسی بفهمد که ما یک دل بیشتر نداریم، به جایی میرسد که همچون اوحدی مراغهای بگوید:
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
4️⃣ مساله «ظهار» - که یک رسم جاهلی بوده و همان زمان کمکم از بین رفته - چه اهمیتی دارد که در قرآن کریم، که برای همه زمانهاست آمده است؟
پاسخ شما چیست؟
به نظر میرسد ذکر این گونه احکام در قرآن – که دیگر در زمانههای بعدی مصداق ندارد - دست کم دو فایده دارد. یکی اینکه توجه به آنها حاوی یک نکته تاریخی است که باید آن نکته و عبرتهای آن باقی بماند؛ و دوم اینکه آن حکم اگرچه الان دیگر مصداق ندارد، اما خود آن حکم مصداقی از یک رویهای است که آن رویه مصادیق دیگری دارد یا بعدا پیدا میکند که دانستن این حکم ما را در مواجهه با این مصادیق توانا میکند. بر این اساس، تحلیلهای متعددی از فلسفه آوردن این گونه مطالب – که ظاهرا تاریخ مصرفشان تمام شده – میتوان ارائه کرد؛ از جمله:
آیا خودتان میتوانید تحلیلی ارائه کنید؟
الف. شاید از باب اهمیت روابط خانوادگی و بویژه حقوق زن است؛ حکم ظهار، حکمی است که زن را کاملا بلاتکلیف میکرده است، بدون اینکه حقی برای وی محفوظ بماند. و خدا می خواهد نشان دهد که این گونه رفتارها ولو به صورت یک سنت و رسم مستقری در جامعه برقرار باشد، باید صریحا با آن مخالفت کرد.
ب. رابطهى پدر و مادر با فرزند، يك رابطهى حقيقى و طبيعى است نه تشريفاتى و قراردادى. لذا نه همسر، مثل مادر مىشود؛ و نه فرزند خوانده، فرزند مىشود. (تفسیر نور، ج9، ص329) یعنی میخواهد تاکید کند که خانواده، اگرچه با یک توافق و قرارداد آغاز میشود؛ اما بنیان روابط آن، بویژه در رابطه والدین و فرزندان، امری فراتر از قراردادها و اعتبارات اجتماعی است و نباید آنها را با امور اعتباری یککاسه کرد.
ج. شاید از باب این است که در برابر رسوم اشتباه جامعه، نباید صرفا به خاطر رسم بودن و برخورداری از سابقه تاریخی، تسلیم شد؛ بلکه اگر رسم غلطی هست، هرچند خیلی نفوذ هم داشته باشد باید آن را کنار گذاشت.
د. شاید میخواهد نشان دهد که اسلام یک عقیده شخصی صرف نیست که با دنیا و زندگی دنیوی انسانها کاری نداشته باشد و در واقع خط بطلانی بر سکولاریسم بکشد.
5️⃣ چرا با اینکه فرزندخواندگی (سرپرستی یک نفر را پذیرفتن) رسم خوبی است (چنانکه پیامبر ص هم این کار را انجام داد) این آیه اصرار دارد که خداوند فرزندخوانده مثل فرزند شخص قرار نمی دهد؟
اندکی تامل کنید؛ خودتان پاسخ دهید؛ و سپس ادامه متن را بخوانید.
الف. شاید به خاطر اهمیت نهاد اصیل خانواده و اثراتی است که در روابط واقعی والدین و فرزندان وجود دارد؛ که باید شأن خانواده در حد خود حفظ شود. یعنی عواطفی که انسان را به حمایت از دیگران وامی دارد خوب است اما نباید جایگزین منطق اصلی روابط خانوادگی شود و کمکم جامعه به سمتی برود که برای افراد فرقی نکند که بچه واقعیشان است یا فرزندخواندهشان. درواقع، نباید وضعیتهای اضطراری را به حدی تشویق کرد که فرقی با وضعیت اصیل نکند.
ب. شاید از این جهت که یادآوری کند که برقراری رسوم اجتماعی نباید صرفا تابع احساسات و عواطف باشد؛ فرزندخواندگی یک مساله ناشی از عواطف است؛ اما فرزندآوری یک امر عینی واقعی است و عواطف والدین، امری فطری است که پشتوانه منطقی استحکام خانواده است؛ و نباید امور احساساتی و عاطفی را در حد امور فطری و منطقی بالا آورد.