ارتباط عاطفي والد- کودک در مراحل اوليه زندگي اثر اجتنابناپذيري دارد، به نحوي که بسياري از اختلالات دوران بزرگسالي ريشه در دوران کودکي دارند؛ لذا هرگونه اتفاق منفي از قبيل غفلت مکرر از کودک، طرد واقعي، خشونت فيزيکي و... ميتواند آثار غيرقابل جبراني ايجاد نمايد.
به گزارش بولتن نیوز، خانواده محل اوليه تکوين شخصيت کودک و زمينهساز تحول و تکامل بعدي او است. خانواده تمام دنياي کودک است، هيچکس به اندازه افرادي که کودک واقعا به آنها احساس تعلق دارد براي او قدرتمند، عالي يا حقيقي نيستند. از اين حيث، حضور مستمر هر دو والد در خانواده و مشارکت فعالانه آنها در قبول مسئوليتهاي معين و فراهم نمودن شرايط جهت رشد و پرورش کودک بسيار حائزاهميت است. اگر حضور يکي از والدين در اثر طلاق، مرگ و... در خانواده قطع شود، آثار بسيار زيانبار و عميقي بر ذهن و روان کودکان باقي ميگذارد.
ارتباط عاطفي والد- کودک در مراحل اوليه زندگي اثر اجتنابناپذيري دارد، به نحوي که بسياري از اختلالات دوران بزرگسالي ريشه در دوران کودکي دارند؛ لذا هرگونه اتفاق منفي از قبيل غفلت مکرر از کودک، طرد واقعي، خشونت فيزيکي و... ميتواند آثار غيرقابل جبراني ايجاد نمايد. بزرگترين ترس کودکان از اين است وقتي که به محبت پدر و مادر نياز دارند، والدين آنها را ترک کنند و تنها بگذارند. طلاق همه اعضاي خانواده را دچار اضطراب ميکند ولي براي فرزندان ناگوارتر است.
وقتي موقعيت کودک به خطر بيفتد، او دچار ترس و اضطراب ميشود چون موقعيت ثابتي ندارد. والدي که درگير طلاق شده است، خواسته يا ناخواسته زمينههاي اختلالات اضطرابي را در دختران و پسران ايجاد ميکند چون خودش در موقعيتي قرار ميگيرد که نميتواند تصميم بگيرد و اين ناتواني در تصميمگيري عينا به فرزندان منتقل ميشود. بايد در نظر داشته باشيم که يادگيري مشاهدهاي است. وقتي فرزند موقعيت ثابتي نداشته و امنيت و شرايط زندگياش به خطر افتاده باشد، عصيانگري را ياد ميگيرد.
رابطه آسيبهاي ناشي از طلاق والدين با جنسيت و سن فرزندان
مطالعات نشان ميدهند واکنش پسران در برابر طلاق والدين شديدتر و عميقتر از دختران است؛ شايد به اين دليل که در دختران قابليت انعطافپذيري بيشتر و سازگاري بيشتري نسبت به پسران وجود دارد. پسران پس از طلاق والدين بهلحاظ تحصيلي و هويت جنسي و همچنين واکنشهاي رواني، واکنشهاي به مراتب شديدتري را نسبت به دختران نشان ميدهد. احساس غم و افسردگي در پسران جاي خود را به احساس پرخاشگري و خشونت ميدهد و بيشتر جلوههاي اجتماعي پيدا ميکنند. پس درنتيجه، اثرهاي طلاق بر جنسيت و مرحله رشدي کودک بهلحاظ سني تأثير دارد به نحوي که هر چقدر ميزان رشد سني کودک کمتر باشد، اثرات منفي بيشتري از خود بر جاي ميگذارد.
کودکان در مرحله پيشدبستاني نسبت به کودکان سنين مدرسه و پس از آن، بيشتر از طلاق والدين آسيب ميبينند؛ البته متغيرهايي از قبيل ميزان حمايت اجتماعي از کودک، حمايت عاطفي والدين از کودک و... در ميزان عوارض پس از طلاق نقش دارند. تحقيقات نشان ميدهند پسراني که به دور از پدر خود زندگي ميکنند، هويت مردانه آنان، شجاعت، رفتار مردانهشان نسبت به کودکان پسري که با هر دو والد زندگي ميکنند، کمتر بوده است.
نمود آثار و نتايج طلاق در فرزندان
حسادت، سوءظن و سماجت، وحشت از زندگي، بدبيني به پدر و مادر، کمبودهاي عاطفي، بلاتکليفي، ترس از طردشدگي و تنها ماندن، احساس گناه، غم و اندوه و درنهايت افسردگي، ايجاد زمينههاي از اضطراب، پرخاشگري و از کوره در رفتن که در زير برخي از آنها شرح داده ميشود:
ترس از طردشدگي و تنها ماندن: کودکان طلاق ممکن است احساس تنهايي کنند و دلشان براي والديني که از آنها جدا شدهاند، تنگ شود. معمولا والديني که در کنار کودکان ميمانند، آنقدر گرفتار مشکلات خود هستند که به فرزندشان نميرسند. پس از طلاق کودک متوجه ميشود که يکي از والدين ديگر در خانه نيست و از اين ميترسد که ديگري نيز ناپديد شود و او را تنها بگذارد. کودکان طلاق ممکن است احساس طردشدگي کنند. يادمان باشد کودکان خود را در مرکز جهان ميدانند و بنابراين هر اتفاقي که روي دهد به نحوي به آنها مربوط ميشود.
احساس گناه: کودکان ممکن است به اين نتيجه برسند که در طلاق والدين، مقصر هستند و بهخاطر حرفي که زدهاند يا کاري که انجام دادهاند اين اتفاق روي داده است و بنابراين احساس گناه و شرمندگي ميکنند. حتي نوجوانان پرخاشگر نيز ممکن است به اين باور برسند که رفتار آنها در طلاق والدين نقش داشته است.
غم و اندوه و درنهايت افسردگي: افسردگي از تأثيرات مستقيم طلاق محسوب ميشود و درواقع يک تأثير ثانوي است که بهدنبال اندوه، احساس تنهايي و طردشدگي به وجود ميآيد. افسردگي نشانه آن است که کودکان حمايت کافي براي رويارويي با مسئله طلاق دريافت نکردهاند. بروز افسردگي در کودکان و نوجوانان، از ديگر موارد شايع پس از وقوع طلاق والدين است. اين کودکان احساس لذت کمتري نسبت به زندگي داشته و درک کمتري از زندگي روزمره خود دارند. اين افسردگي خود را به شکل خستگي و بياشتهايي نشان ميدهد يا حسادت و سوءظن نسبت به همسالان خود! ازسويديگر، پس از طلاق، کودکان و نوجوانان دچار نابساماني و دربهدري ميشوند زيرا مجبورند گاهي نزد پدر باشند و گاه نزد مادر. حتي گاه شبيه به يک عروسک نزد افراد مختلف اقوام حضور داشته باشند و اين جابهجاييهاي مداوم، آزاردهنده است و سبب ميشود کودک نتواند به ثبات تربيتي و فرهنگي دست يابد و احساس امنيت و هويت کند. کودکان طلاق بهشدت احساس اندوه و استيصال ميکنند و اعتقاد دارند که ديگر عضوي از يک خانواده نيستند. درواقع، احساس کودکان طلاق مشابه احساس کودکاني است که والدين خود را بر اثر بيماري يا تصادف از دست دادهاند.
بهوجودآوردن زمينههاي اضطراب: در نوجوانان حالتي شبيه به احساس ترس، نگراني و تشويش به وجود ميآيد. در اين بيماري، علائم بيم از آينده در رفتار نوجوانان مشهود است. نوجوان با توجه به سستي مباني خانواده از تفکر در مورد برنامهريزي مدون براي حرکتهاي دستهجمعي و گروهي وحشت دارد. کودکان طلاق ممکن است احساس اضطراب کنند و خود را تحت فشار ببينند؛ بهعنوان مثال احتمال دارد آنها وظايف بيشتري را در خانه برعهده بگيرند. طلاق با خود حس عدم امنيت را در کودکان ميپروراند. پس از طلاق، برخي از بچهها از حس عميق ناتواني رنج ميبرند. بچههاي کوچکتر گاه فکر ميکنند که والدين در فکر ترک آنها هستند و اين حس ناامني آنها را تشديد ميکند. درگيري والدين نيز استرس و اضطراب بچهها را شدت ميبخشد. امکان دارد که عوارض فيزيکي از جمله سردرد، درد معده و ... در کودکان نمايان شود.
پرخاشگري و از کوره دررفتن: پرخاشگري نتيجه محروميتهاي مداوم از مهر و محبت پدري است. در اين نوع بيماري چون فرزندان امکان مذاکره حضوري و مستقيم و متقابل با پدر و مادر خود را نمييابد و از طرفي سؤالهاي خود را بيجواب ميبيند، روحيه عصيان و پرخاشگري در او به وجود ميآيد. رفتارهاي پرخاشگرانه در اعمال و گفتار نوجواناني که خانوادههاي آنان از همديگر جدا شدهاند، کاملا مشهود است. خشم احساسي متداول در ميان کودکان طلاق است که در اثر عدم درک يا پذيرش اين مسئله روي ميدهد. کودکان گاهي خشم خود را نشان نميدهند. خشم کودکان زماني رواج پيدا ميکند که دلايل طلاق روشن نباشد.
در اين مواقع، کودکان بهخاطر آنچه از نظر آنها «غيرضروري» است از والدين خود ميرنجند. در پسرها بيشترين واکنش رفتاري پرخاشگري و احساس خشم وجود دارد. در آنها پس از طلاق والدين، نوعي تعارض پديدار ميشود به اين معنا که از يکسو از نبود پدر احساس دلتنگي ميکنند و ازسويديگر، زماني که از جانب پدر جهت ملاقات با او درخواستي صورت ميپذيرد، آنها از برآورده کردن اين درخواست ممکن است، اجتناب کنند، در چنين شرايطي است که فرد دچار تعارض رفتاري ميشود زيرا نسبت به پدر خود احساس ناامني خواهند داشت. اين رفتار در دختران بيشتر به شکل نشاندادن رفتارهاي بزرگتر از سن خود و مراقبت بيش از حد در رفتار خود و نوعي کمالطلبي منفي اين حس خودش را نشان ميدهد. دختران طلاق متناسب با سن تقويمي خود، ممکن است رفتار نکنند اين مسئله سبب ميشود نتوانند شادابي و نشاط متناسب با سن خود را داشته باشند.
راهکار چيست؟
اول از همه توجه داشته باشيد که اين تأثيرات تا چه حد ناشي از طرز تفکر فرزند شما در مورد خودش، والدين و طلاق است. بههميندليل شما بايد با کودکان در مورد طلاق حرف بزنيد و از ميزان تأثيرات منفي آن بکاهيد. پدر و مادر چنين فرزنداني لازم است که حقيقت طلاق را به شکل منصفانه و درست براي فرزندان خود توضيح دهند تا فرزندان دچار اضطراب و احساس گناه و مقصر بودن در اين ارتباط نشوند. همچنين والدين بايد در چنين شرايطي به فرزندان خود اطمينان بدهند که اين اتفاق هرگز منجر به ترک و طرد فرزندان نخواهد شد. همچنين والدين هرگز نبايد از فرزند خود بهعنوان اهرم فشار يا ابزاري براي انتقامگيري از طرف مقابل خود بهره ببرند. برخي از والدين متأسفانه شروع به تخريب شخصيت و چهره والدي ميکنند که فرزند ديگر با او زندگي نميکند.
درد دل کردنهاي منفي با فرزند و مقصر جلوه دادن والدي که ديگر با فرزند زندگي نميکند، اقدامي غلط است که در رشد شخصيت و هويت فرزندان، آثار سوئي خواهد گذاشت و فرزند را تا ابد دچار احساس فقدان پدر و مادر نه بهصورت فيزيکي بلکه بهصورت ذهني و عاطفي ميکند. اين امر بدبيني شديد را در فرزند نسبت به والد مقابل يا حتي هر دو والد ايجاد ميکند. والدين بايد در اين شرايط به فرزندان اطمينان بدهند که اگرچه ما بنا به دلايلي از يکديگر جدا شدهايم و ديگر با هم زندگي نميکنيم اما هر دوی ما براي هميشه پدر و مادر تو محسوب ميشويم و در امر تربيت و حمايت از تو با يکديگر همکاري خواهيم داشت و در زمينه والد بودن چيزي براي فرزند خود کم نخواهيم گذاشت.
اينگونه برخورد در فرزند، احساس امنيت ايجاد خواهد کرد و تنها در چنين شرايطي است که ميتوان از اين نوع جدايي با عنوان يک طلاق موفق ياد کرد؛ طلاقي که شايد به نابساماني در يک زندگي پايان داده و از طرفي رفاه مادي، معنوي و رواني بيشتري براي فرزندان فراهم کرده است. خانوادههاي طرفين هم نبايد به بدگويي و ايجاد ذهنيت منفي نسبت به والد مقابل بپردازند. حمايتهاي افراطي از فرزندان طلاق هم ميتواند آثار سوء بر جا گذارد.
اينکه پس از طلاق برخي از والدين سعي ميکنند همه خواستههاي فرزندان خود را برآورده کنند، سبب کاهش آستانه تحمل فررندان در برابر ناکاميها شود که بايد مراقب اين رفتار نيز بود؛ البته وقتي پاي نامادري و ناپدري به ميان ميآيد تحول و پيچيدگي خاصي در زندگي کودکان و نوجوانان به وجود ميآيد. آشنايي کودک و نوجوان با بستگان جديد، خواهرها، برادرها، داييها و عموهاي نانتي گرچه گسترهاي از دنياي تازه و متفاوت به وجود ميآورد ولي اغلب فرزندان در جوار ناپدري و نامادري احساس خوشبختي و شادماني نميکنند. گرچه ممکن است زن يا شوهر با همسر جديد خود کاملا خوشبخت باشد. در ايران بيشتر بچههاي فراري و نوجوانان ساکن در کانون اصلاح و تربيت را قربانيان طلاق تشکيل ميدهند.
اکثر قربانيان طلاق که همان کودکان و نوجوانان هستند به مادران خود بيشتر نزديک هستند تا پدر زيرا پدر جدا شده از مادر با بچههاي خود بيشتر مثل يک خويشاوند رفتار ميکند تا فرزند، حال آنکه مادر هرگز از کودکش فاصله نميگيرد و مهر، محبت و احساس مادري را زير پا نميگذارد. اجبار و الزام به طلاق را در موارد و شرايط خاصي از زندگي مشترک بايد پذيرا بود. براساس قوانين اجتماع، احترام به آزاديهاي فردي ضرورتي اجتنابناپذير است ولي قبل از هر جدايي به ميوههاي نارس درخت زندگي بينديشيم، نگذاريم ناهنجاريهاي جامعه آنها را مسموم کند.
تعجيل در داشتن فرزند در سالهاي اوليه، خطر زندگي مشترک (سالهاي اول و دوم اصولا سالهاي خطر براي زوجهاي جوان به شمار ميرود) که ظاهرا براي تحکيم مباني خانواده انجام ميپذيرد، کاري است که بايد با تعمق صورت بگيرد زيرا در صورتي که به علل مختلف يادشده بين زوجين جدايي روي دهد نخستين قربانيان، فرزنداني خواهند بود که از نفاق و تفرقه زوجين به جاي ماندهاند. پس بياييم عاقلانه بينديشيم تا ازدواج با بصيرت و بررسي صورت پذيرد.
بهتر است براي ساماندهي به وضعيت زندگي کودکان و نوجوانان تکسرپرست که ناگزيرند زير نظر پدر يا مادر خود زندگي کنند، «واحدهاي مشاوره و روانشناسي ويژه طلاق» تشکيل شود تا قبل از صدور حکم پدران و مادران را در اعمال و رفتاري که بايد بعد از طلاق با فرزندان خود داشته باشند توجيه کنند. به پدران و مادران بايد آموزش داده شود که از بدگويي و بازگويي عيوب و نقايص يکديگر پيش فرزندان خود (بعد از اجراي حکم طلاق) احتراز نموده و مظلومنمايي نکنند چون فرزند بايد واقعيت جدايي پدر و مادر را بهعنوان يک الزام و ضرورت زندگي پذيرا باشد و جايگاه حرمت متقابل پدر و مادر را حفظ کند. تداوم ارتباط و تماس يک روانشناس و مشاوره ويژه طلاق با خانواده فرزندان تکسرپرست براي بررسي و حل مشکلات رواني- اجتماعي در سالهاي بعد از طلاق ضرورت ديگري است که از معضلات و نارساييهاي احتمالي کودکان و نوجوانان جلوگيري ميکند.
منبع: وقایع اتفاقیه