سیما تیرانداز: با «پارههای ساده»به صحنه میروم
سیما تیرانداز بازیگر و کارگردان تئاتر درباره فعالیت های خود در سال جاری گفت: در حال حاضر مشغول تمرین نمایش «پاره های ساده» به کارگردانی علی هاشمی هستم که قرار است از ۲۰ اردیبهشت ماه در تماشاخانه «باران» روی صحنه برود.
وی درباره موضوع این اثر نمایشی که چند سال قبل در اداره تئاتر اجرا شده بود، توضیح داد: «پاره های ساده» از روی یک دفترچه خاطرات شکل گرفته و درباره دختری به نام مهرناز است که چگونه ۱۳ روز تعطیلات نوروز را سپری می کند.
این هنرمند عرصه تئاتر درباره دیگر فعالیت های خود، یادآور شد: قرار است نمایش «نام همه مادران ...» به کارگردانی محمد رحمانیان را به مدت سه روز از ۱۶ تا ۱۹ اردیبهشت ماه در تالار احسان شهر شیراز روی صحنه ببریم.
تیرانداز درباره برنامه خود در زمینه کارگردانی تئاتر نیز گفت: قصد دارم از ۱۹ تیرماه نمایشی را به صحنه ببرم که در حال روتوش های نهایی متن آن هستیم.
اعلام تاریخ انتشار «شال»
کاوه آفاق خواننده موسیقی پاپ-راک کشورمان که روز بیستم اردیبهشت ماه امسال تازه ترین کنسرت خود را در سالن میلاد نمایشگاه بین المللی تهران برگزار خواهد کرد با اشاره به جزییات برگزاری این اجرای زنده گفت: در این کنسرت نیز همانند کنسرت قبلی با اجرای متفاوت که ترکیبی از تئاتر و بازیگری است روی صحنه خواهیم رفت.
خواننده آلبوم «با قرصها میرقصد» درباره قطعاتی که در این کنسرت اجرا می شود، توضیح داد: در این کنسرت قطعات قدیمی چون «شال»، «اتاق آبی»، «ایران»، «فلوکستین» و «عطر تو» را در کنار قطعات جدید اجرا میکنیم و من و گروه تمام تلاش خود را انجام می دهیم تا اجرای متفاوت و با کیفیتی را به نمایش بگذاریم.
آفاق به برگزاری چند اجرای صحنهای در شهرستان اشاره کرد و گفت: ۲۱ فروردین امسال اولین تور کنسرتم در خارج از تهران در رشت برگزار شد. این در حالی است که پس از برگزاری کنسرت تهران دوباره تورهای کنسرت در شهرهای مختلف شروع خواهد شد.
این خواننده درباره دلایل تغییر تهیه کننده پس از برگزاری کنسرت اولش تصریح کرد: برخی مسایل حاشیه ای باعث شد تا دیگر نتوانم با تهیه کننده قبلی کار کنم. خوشبختانه با آقای توتونچیان تهیه کننده جدیدم که تاکنون حمایت های بسیاری از من و گروهم انجام داده، همکاری موفقیت آمیزی را شروع کرده ام به همین جهت کنسرت تهران نیز تحت امتیاز موسسه «ققنوس» و به تهیهکنندگی محمدحسین توتونچیان برگزار می شود.
این خواننده از انتشار دومین آلبومش پس از برگزاری کنسرت تهران، خبر داد و گفت: آلبوم جدید با نام «شال» منتشر خواهد شد. این آلبوم حدود ۱۳ آهنگ دارد که چهار ترک آن شامل آهنگ های قدیمی ام هستند. البته معروف ترین آنها، قطعه «شال» است که در آلبوم جدید منتشر خواهد شد. دلیل گنجاندن آهنگ های قدیمی در آلبوم جدید فقط به این جهت است که کپی رایت آثارم حفظ شود و به همین دلیل آهنگ هایی نظیر «شال» را در قالب آلبوم به طور رسمی ثبت کردم. آلبوم «شال» با همان سبک همیشگیام که تلفیقی از پاپ و راک است، منتشر می شود.
آفاق در پایان از اخذ مجوز برای تک آهنگ «امسال» خبر داد و گفت: «امسال» عنوان تازه ترین تک Hهنگی است که به تازگی مجوز انتشار آن را دریافت کردیم. محتوای این قطعه اتفاقات تلخ سال گذشته و از دست دادن هنرمندان شایسته و ارزشمند کشورمان است. این آهنگ قرار بود در سال گذشته منتشر شود اما مراحل صدور مجوز آن طول کشید تا اینکه در روزهای اخیر مجوز انتشار آن را دریافت کردیم. آهنگ «امسال» یکی از قطعه آهنگهای جدید آلبوم «شال» هم است.
کاوه آفاق از جمله هنرمندان فعال حوزه موسیقی است که طی روزهای آینده کنسرت «از شال سرخ تا اتاق آبی» را در سالن میلاد نمایشگاه بین المللی تهران به صحنه می برد. این خواننده سالها همراه گروه the ways و در موسیقیِ غیر رسمی به نشر آثارش می پرداخت. آفاق پس از جدایی از گروه راه ها و چند سال سکوتِ پر فراز و نشیب بالاخره در سال گذشته موفق به اخذ مجوزهای لازمه شد و آلبوم «با قرص ها می رقصد» را روانه بازار کرد.
از «روح جهنمی» تا «هملت،تهران 2017»نمایش "هملت، تهران ٢٠١٧" به نویسندگی و کارگردانی کیومرث مرادی از 21 اردیبهشت در تماشاخانه تازه تاسیس شهرزاد به روی صحنه می رود.
این نمایش حاصل تمرین گروهی از فارغ التحصیلان موسسه فرهنگی هنری کارنامه به همراه تعدادی از بازیگران حرفهای و جوان تئاتر است که نگاهی متفاوت به متن "هملت" اثر شکسپیر دارد.
(به ترتیب ورود) سوگندسهیلی، زهرابهروزمنش، آرمیتافروزنده، محیاصدرزاده، دریاخلیلی، پآنته آ قدیریان، دلنیاقادرپور، فرهادرادمان، میلادمعیّری، محمدمسگری، سلمان صالحی، رضاداوودوندی در این نمایش ایفای نقش میکنند.
"هملت، تهران ٢٠١٧" از جمله اولین آثاری خواهد بود که در پردیس تئاتر شهرزاد اجرا خواهد داشت.این تماشاخانه تازه تاسیس دارای سه سالن بلک باکس با ظرفیت بالا است.
طراح صدا: آیدین الفت/ طراح موسیقی: سهیل محجوبی / نوازنده زنده پیانو: علی رضا شفیعی / طراح لباس: دنیامدنی / طراح گریم: لعیا خرامان / طراح نور: علی کوزه گر / طراح گرافیک و ویدئو: محسن جلدی و هادی جلدی / طراح پوستر و بروشور: هادی جلدی/ مشاور طراح صحنه: مرتضی میرمنتظمی / گروه کارگردانی: ماهان شهیدی زاده،کیهان پرچمی / مدیر روابط عمومی و مشاور رسانه ای: آوا فیاض / تبلیغات مجازی: گروه جارچی /دکوراتور: محمدرضاپناهی / عکاس: پدرام فرجام،ساینا قادری
"افسون معبد سوخته" مهر و آبان و "نامه های عاشقانه از خاورمیانه" دی و بهمن سال گذشته از این کارگردان به روی صحنه رفت که هر دو با استقبال بالای تماشاگران مواجه شد.
«روح جهنمی» در تالار سایه تئاتر شهر/ یک قدرت جهانی خطرناک را تماشا کنید
تالار سایه مجموعه تئاتر شهر از روز دوشنبه 11 اردیبهشت ماه میزبان علاقهمندان تئاتر با اجرای نمایش « روح جهنمی» به نویسندگی و کارگردانی بابک محمدی خواهد بود.
نمایش «روح جهنمی» به نویسندگی و کارگردانی بابک محمدی و بازی شکر خدا گودرزی از روز دوشنبه 11 اردیبهشت ماه در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر اجرای خود را آغاز می کند.
بابک محمدی که 13 سال پیش نمایش «حرفهایها» را در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر به صحنه برده بود، درباره این نمایش توضیح داده است: «شخصیتی که سالها پیش در روح جهنمی در روی صحنه به دنیا آمد. امروز به حقیقت پیوسته و تبدیل به یک قدرت جهانی خطرناک شده که همه سلاحهای کشتارجمعی را در اختیار دارد و حاکمیت مطلق جهانی خودش را اعلام کرده است. شما در صورت هر نوع همذات پنداری با متن نگران نباشید زیرا کسی جز شما متوجه آن نخواهید شد.»
«مادام پی پی – 1378 »، «حرفه ای ها – 1383»، «درام های زندگی – 1385»، «پادشاه و کنیزک – 1390» و«پدرخوانده ناپلی – 1391 » نمایش هایی بودند که بابک محمدی طی سال های گذشته در ایران به صحنه برده است.
نمایش «روح جهنمی» از روز دوشنبه 11 اردیبهشت ماه ساعت 18 با مدت زمان 60 دقیقه و قیمت بلیت 25 هزار تومان در تالار سایه تئاتر شهر به صحنه می رود.
نمایش «بی پدر» 10 و 11 اردیبهشت دو اجرایی میشود
نمایش «بی پدر» به کارگردانی سید محمد مساوات طی هفته جاری به دلیل استقبال تماشاگران در دو نوبت به صحنه میرود.
به گزارش روابط عمومی مجموعه تئاتر شهر ، نمایش «بی پدر» به طراحی وکارگردانی سید محمد مساوات که این روزها در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفته روزهای یکشنبه 10 و دوشنبه 11 اردیبهشت در دونوبت ساعت های 17:30 و 20 به صحنه میرود.
این نمایش با بازی حسین منفرد، ابراهیم نائیج، علی حسین زاده، میلاد آریافر، علیرضا گلدهی، کوروش شاهونه در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر به صحنه میرود.
علیرضا مهران به "دودمان" پیوست
علیرضا مهران به نمایش "دودمان" به کارگردانی امیرحسین آقایی از ١٧ اردیبهشت در تماشاخانه پایتخت به روی صحنه خواهد رفت، پیوست.
نمایش "دودمان" نوشته فرزاد باقری و به کارگردانی امیرحسین آقایی از ١٧ اردیبهشت ساعت ٢١ در تماشاخانه پایتخت مجموعه کنش معاصر به روی صحنه خواهد رفت.علیرضا مهران به تازگی به این گروه پیوسته و این ترتیب گروه بازیگران این نمایش نیز تکمیل شد.
"دودمان" روایت خانواده ایست ایرانی که شب تحویل سال نو دچار مشکلاتی میشوند.مدت زمان این نمایش ٦٥ دقیقه است و فروش بلیت آن به عهده سایت تیوال خواهد بود.
علیرضا مهران،آوا فیاض،ایمان اصفهانی،فریما حبشی زاده، نجلا نظریان، توحید نوروزی بازیگران این نمایش هستند.این نمایش فقط دو هفته بر روی صحنه خواهد بود.
علیرضا مهران (طراح صنه)، الهام شعبانی (مشاور طراح لباس)/محمد فراهانی (مدیر تولید)/نیکا زندی (دستیار کارگردان و برنامه ریز)،فاطمه هنرور و محمد فراهانی (عکاس)، آوا فیاض (مشاور رسانه) از دیگر عوامل این نمایش هستند.
تمدید مهلت ارسال به آثار برتر ادبیات نمایشی
مهلت ارسال آثار به دبیرخانهی هشتمین دورهی انتخاب آثار برتر ادبیات نمایشی ایران تا بیستم اردیبهشت ماه 96 تمدید شد.
در پی استقبال بسیاری از نمایشنامهنویسان و تقاضای شرکتکنندگان برای شرکت در هشتمین دورهی انتخاب آثار برتر ادبیات نمایشی ایران، شورای سیاستگذاری این دوره تصمیم گرفت مهلت ارسال آثار ادبیات نمایشی به دبیرخانهی این دوره به مدت دو هفته تمدید کند.
بر اساس این گزارش، تمامی نمایشنامهنویسان، مترجمان نمایشنامه، پژوهشگران و ناشرانی که هنوز آثار خود را به دبیرخانهی هشتمین دورهی انتخاب آثار برتر ادبیات نمایشی ایران ارسال نکردهاند، میتوانند تا تاریخ یادشده به نشانی این دبیرخانه واقع در خیابان انقلاب، خیابان برادران مظفرجنوبی، نبش کوچهی ماه، پاساژ آفتاب، طبقهی اول ارسال کنند.
لازم به توضیح است که در این دوره بهترین آثار ادبیات نمایشی ایران و پژوهشهای ادبیات نمایشی به زبان فارسی و ترجمهشده به زبان فارسی که در قالب کتاب یا نشر از آغاز فروردین ماه 1392 تا پایان اسفندماه 1395 منتشرشده باشد، مورد ارزیابی و داوری قرارمیگیرد و برگزیدگان آن طی مراسمی معرفی خواهدشد.
نمایش «توفان» در دانشکده هنر
کارگردان این نمایش درباره این نمایش که از اواخر اردیبهشتماه در تالار استاد خورشیدی دانشگاه هنر اجرای عمومی میشود، بیان کرد: شروع اجرای این نمایش براساس یک پروژهای از بهمن سال ۹۴ با عنوان پروژه استاد ـ دانشگاهی در دانشکده هنر آغاز شد. من به عنوان دانشجوی سال آخر مقطع فوق لیسانس رشته نمایش از دانشگاه هنر پروپزالی را به دانشگاه ارائه کردم که براساس آن دانشگاه با هزینه خود، مجموعهای از دانشجویان دانشگاههای هنر را فرا بخواند و از بین آنها عوامل یک پروژه کامل تئاتری را برای اجرای یک اثر انتخاب کند.
سیدی افزود: دانشگاه هنر این پیشنهاد را پذیرفت و قرار است تحت نظر یکسری از اساتید متخصص گرایشهای مختلف ابتدا به دانشجویان آموزشهای آکادمیک داده شود و بعد برای اجرای یک نمایش اصلی انتخاب شوند. در نهایت ماحصل این پروژه اجرای نمایشنامه «توفان» شکسپیر شد که یک گروه حدود ۴۰ نفره که ۱۶ نفر آنها بازیگر هستند این اثر را به صحنه میبرند.
وی که عضو گروه لیو است و آخرین اجرای صحنهایاش نمایش «آشپزخانه» به کارگردانی حسن معجونی بود، ادامه داد: این نمایش پس از حدود یک سال و هفت ماه تمرین آماده شده و حدود ۷۰ درصد آن دانشجویان دانشگاههای هنر هستند که البته فقط هم از دانشجویان تهران انتخاب نشدند چون فراخوان برای تمام دانشگاههای هنر فرستاده شده بود. ضمن اینکه در این پروژه اساتید برجستهای برای آموزش و مشاوره با ما همکاری میکردند که استاد راهنمای اصلی اسماعیل شفیعی رئیس دانشکده سینما و تئاتر است.
سیدی همچنین درباره مدت زمان اجرای نمایش «توفان» توضیح داد: این اجرا از اواخر اردیبهشتماه در سالن استاد خورشیدی دانشگاه هنر برای عموم اجرا میشود، اما تعداد شبهای اجرا و نیز ظرفیت تماشاگران محدود خواهد بود. براین اساس با وجود بیش از یک سال و نیم تمرین کردن احتمالا حدود ۱۵ شب نمایش را اجرا خواهیم کرد و طبق طراحی نمایش هر شب فقط بین ۶۰ تا ۷۰ نفر میتوانیم میزبان تماشگران باشیم.
به گفته سیدی که در نمایشهای «ولپن»، «مترسک» و «ستوان اینیشمور» هم بازی کرده و پیش از این در تالار مولوی نمایش «مرسولات پترزبورگ» به صحنه برده است تعدادی از بازیگران نمایش «توفان» در نمایش «آشپزخانه» هم حضور داشتند و فرهاد امینی دراماتورژی این نمایش را بر عهده داشته است.
هنر یعنی نشاندادن
چنانچه از نگاه تماشاگری که هیچیک از این دو داستان (بوفكور و سه قطره خون صادق هدايت) را نخوانده است به نمایش بنگریم، آفرینشگر صحنه از این بهبعد از گورستان به میان جامعه میرود و پرسوناژها (مردمی که هر یک داستان جداگانهای دارند) با تمایزهای شغلی و جنسیتی و سلسلهمراتب کاری و اجتماعی روی صحنه میآیند تا آنچه بر آنان گذشته است را روایت کنند. روایت آنان، هم گفتاری است و هم رفتاری.
موجوداتی سرشار از بیماری روانتنی و حتی روانپریشی که از عوامل گوناگون اجتماعی صدمه دیدهاند، آرزوهایشان، رفتارهایشان، تعامل و کارکردهایشان، جهانبینی و باورهایشان را بازگو میکنند. گویی شعور ارادی آنان به غریزههای غیرارادی تبدیل شده است و هر یک منعی برای زندگی دیگری و تهدیدی برای آسایش همدیگر شدهاند. در این زندگی تلخ و تاریک درکنارهمبودنشان یعنی تجاوز و تعدی به هم و آزار و رنج و سهمِدیگرخوری پایانناپذیر و... ؛ موجوداتی با هویت خود بیگانه و از اساس بیخویشتنشده. هرکسی برای زندهماندن به هر کار کثیفی آلوده شده است و سرانجام خود راوی گریزان از جمع نیز به همان گودال فرومیافتد و از قبای ژنده پیرمرد خنزرپنزری (که تمام عمر از او نفرت داشت) سر درمیآورد و به او تبدیل میشود!
نمایشنامهنویس، برای نشاندادن جمعیت بیرون که راوی در خیال آنان را از پنجره اتاق خود (در داستان بوف کور) دیده بود، به ابتکاری دست زده و دیوانهخانه داستان «سه قطره خون» را جای داده است. ازدحام جمعیت در آنجا با مختصات پرسوناژهایش که در جستوجوی سه قطره خون در پای کاج هستند و در تردید آنکه آیا این خون چیست یا از کیست که گفته میشود: «خون مرغ حق است» و رفتارهای بیمارگونه دیگری استفاده کرده است تا ژرفای فاجعهای که انسان بر سر خود آورده را نمایان کرده و دامنه دید تماشاگر و کشش نمایش را گستردهتر کند و از کسالت توهمی راوی بکاهد و به نظر میرسد در آن موفق بوده است.
باید پذیرفت که یک داستان بدون توطئه، دام و آنتریک، کشش لازم را نخواهد داشت و بیروح و خستهکننده خواهد بود، درعینحال کار هنرمند دستبردن در واقعیات یا بزرگنشاندادن ایرادهاست. نمایش با نشاندادن صحنه دارکشیدن افراد و بگومگوها و شناساندن شخصیتها، یا در لحظه پایانی نمایش که به صورت افراد خشن، چوب در دست، ظاهر میشوند، حالوهوای بیرون را بهخوبی
ترسیم میکند.
نهتنها جامعه به جامعهای جنگزده، قحطیزده، بیماریزده و غارتشده تبدیل شده است، بلکه آدمهای آن نیز استحاله و به تفاله انسان بدل شدهاند. از خویشتنگریزی و خودفراموشی، برنامه روزانه آنان شده است و کشتار، خوددریدگی، خودفریبی که بسامدی بر آن متصور نیست افقهای امید را تاریک کرده است.
در پایان زنی که سوژه مهم داستان است دیده میشود که آبستن رویدادی تاریخی است؛ زنی که راوی او را معشوقه خود میداند و چون بیراهه رفته است چشمانش را درمیآورد و با این کار، خود او نیز به رجاله تبدیل میشود، او در مسیری ناگزیر گام میگذارد که از آن نفرت دارد و با خونآلودهشدن دستش، در تن پیرمرد خنزرپنزری استحاله میشود.
اگر طنز را اعتراض انسان به ناهمواریهای هستی بدانیم، این نمایش یک طنز تلخ است و از درهمشکستگی انسانِ بهفریادآمده حکایت دارد. انگار خشمی فروخورده در هراسی ژرف است، موجودی است که از درون و بیرون غارت شده است.
شیوه کار هدایت با این تعریف ژان پل سارتر در کتاب «ادبیات چیست؟» کاملا مطابقت دارد. سارتر میگوید: «هنر یعنی نشاندادن، نشاندادن برای دگرگونکردن». هدایت میخواهد پلشتی و زشتیهای گفتار و رفتار انسانی را عیبیابی کرده و به سنجش خردمندانه همراه ارزشهای انسانی دربیاورد. سنجش خردمندانه به مفهوم سنجه (نقد) داناگرایانه همراه اخلاق شریف و شرافتمندانه انسانی است.
با این نگرش کارگردان بهخوبی از عهده یک کار پیچدرپیچ برآمده است. بازیهای جاافتاده پرسوناژها هر یک در جایگاه خود با داستان همگام و مکمل یکدیگرند.
از شروع نجوای راوی تا قهقهههای پیرمرد خنزرپنزری و اسب بهانتظارنشسته گاری به دقت بازی آغاز میشود و در اپیزود دوم که با تور تفکیک شده است، نقشها یکیک ظاهر میشوند؛ دکتر، قصاب، صغرا سُلطون، ناظم، آقاتقی گچبُر، حکیمباشی، عباس تارزن، دایه و زن راوی. همگی در نیکوترین شکل خود چون رودی ملایم و گاه خروشان جاری میشوند و سرانجام در اپیزود سوم گزمهها را اگر قراولان بیگانه بدانیم با نمایشی ستودنی و چوبهایی در دست.
آخر و عاقبت ازدواج بزبز قندی با آقاگرگه
اگر قرار است بخندی و آن هم به موقعیتهای تراژیک بیآنکه سر به بیغیرتی یا نفهمی زده باشد باید بروی به تئاتر شهر و به دیدن نمایشنامه «بیپدر»، به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات نهاینکه مثلا بنشینی تو سالن آمفیتئاتر دانشکده و «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان را ببینی و قهقهه راه بیندازی و بعد از خودت خوشت بیاید که یعنی «ما اینیم»! و من که خدا خواست به فاصله بیستوچهار ساعت این دو کار را ببینم، دیدم میشود خندید آن هم به وجوه کمیک هر تراژدیای بیاحساس گناه و بیآنکه تن داده باشی به مضحکه. البته نه با و به هر چیزی؛ با «بیپدر» سیدمحمد مساوات اما میشود. یکساعتونیم میخندی اگرچه هر لحظه منتظر فاجعهای هستی که در کمین است، دلواپسی تا آخرین لحظات که موعود است رهایت نمیکند. با آن دکور که ورودی خانهای است و نوری که اضطرابآور است. با حالوهوایی که مثلا میتواند دهاتی در کشوری اروپایی در اواخر قرن نوزدهم باشد. خب! بزبزقندی که تصمیم بگیرد برای دفع بلا با آقاگرگه ازدواج کند معلوم است که ماجرا به همین سادگی طی نخواهد شد. مامانبزی (ابراهیم نائیج) برای نجات و امنیت خود و سه فرزندش با آقاگرگه (حسین منفرد) ازدواج کرده است. تا کی میشود با بیصاحبی و بیسایه مردی بر بالای سر خود و خانواده زندگی کرد؟ با ترس، عدم امنیت و مشتهایی که هربار در غیبت مادر بر در کوبیده میشوند تا دیر یا زود فرزندان را طعمه کنند. راهحلش عقد محرمیتخواندن با شخص «تهدید» است و همزیستی مسالمتآمیز با او؛ تبدیل خطر به فرصت. نمایش با ورود مامانبزی و آقاگرگه به خانه و معرفی پدر جدید به شنگول و منگول و حبهانگور آغاز میشود. پدری که با فرزندش گرگک آمده است.
طبیعی است که چنین ازدواج نامتعارفی آغاز نامتعارفی داشته باشد. دو طرف باید به هم عادت کنند؛ مامانبزی به امید آنکه آمیزش با گرگ و تغییر رژیم غذایی او، درندهخوییاش را تلطیف کند تن به این ازدواج میدهد. اغماض لازم دارد و چشمپوشی. گرگ است دیگر و خب ممکن است نیمهشب غافلگیرش کنی درحالیکه تدارک خوردن حبه انگور را میبیند؛ پیش میآید که گرگک قصد جان برادر ناتنیاش، پاره جانت، شنگول را بکند. اما با کمی حسننیت، پذیرفتن ضرورت، ورزیدن عشق و همدلی میتوان امیدوار به ممکنشدن همزیستی میان آن دو، به شبیه همدیگرشدن شد. خدا را چه دیدی؟ این یکی شاید کمی بز شود با تمرین ترس؛ با لرزیدن؛ با میداندادن به «بز درون». اما آن یکی چی؟ اگر شبیه گرگ شود چی؟
هرچه بر اثر تهدیدات و تمهیدات مامانبزی، گرگ و گرگک به بزبودن میگرایند مامانبزی استعداد گرگبودن را در درون خود کشف میکند و فرزندان سهگانهاش را به همان سمت سوق میدهد. لذتی دارد تجربه قدرت. همان غریزه مادریای که او را واداشته برای دفع بلا تن به ازدواج با خطر دهد، اینبار او را مجبور میکند که گرگ درونش را بپروراند تا توان دفاع از خود و خانوادهاش را پیدا کند. گرگ بز میشود و بز، از گرگشدن لذت میبرد، دور برمیدارد، مدعی میشود و حتی به شکار خرس میرود. مامانبزی همراه سه فرزندش بعد از یک عمر توسریخوردن و ترسیدن دچار نوعی توهم هویتی میشوند؛ توهم «خود-خرس-پنداری»ای که حتی آقاگرگه را شگفتزده میکند. مثل هر تازهبهقدرترسیدهای بیمرز و بیپرنسیپ و... فراموشکار. در تمامی مدت ما شاهد بدلشدن احوالات به یکدیگر هستیم؛ موقعیتی که علاوه بر خنداندن ترسناک نیز هست. دیگر معلوم نیست با چه موجودی سروکار داریم و بر چه اساس میتوان رفتارش را پیشبینی و یا کنترل کرد. همه اعضای این خانواده مشکوک میشوند و غیرقابل پیشبینی؛ همگی از یکدیگر میترسند و به یکدیگر مشکوکاند؛ همگی احساس ناامنی دارند. مرد به زن، زن به مرد، مادر به فرزندان، فرزندان به اولیا. همهچیز ممکن است؛ همهکس به هر کاری مقدورند. بهخصوص وقتی گرسنه باشی و دیگر ندانی با چه چیز میتوان سیر شد؟ با گیاه، با گوشت، با خون؟ با دیگری؟ عوض شدهای و دیگر حتی ذائقهات را نمیشناسی.
در این بحرانِ کیستی و این پرسش که من کدامم، فاجعه سر میزند: جسد مثلهشده شنگول. علت این ازدواج ترس از ديگري بوده است (آقاگرگه) و حالا همه اعضای خانواده متهماند. متهم به قتل برادر، به قتل فرزند، به خوردن او. چه کسی چنین جنایتی را مرتکب شده؟ کار کدام خدانشناسی بوده است؟ هرکدام میتوانند متهم اصلی باشند. آقاگرگه به دلیل اینکه شبانه غیبش زده بوده است. برادرهای شنگول به دلیل رفتارهای مشکوک، گرگک، حتی مامانبزی متهم است. همه آنهایی که گرگشدن و یا بودن خود را نمیپذیرند. انکار میکنند و متقاعدکننده نیستند. گرسنگی، ترس، ... . میل به بقا این تغییر خوی را ممکن کرده است و حالا دیگر بدیهی است حتا اگر مامانبزی فرزندش را خورده باشد. همان مادری که وسط این جنایت و فاجعه با شنیدن اینکه حبهانگور شبانه و پنهان سیگار میکشیده است از کوره درمیرود و تذکرات تربیتی میدهد و در ستایش اصالت خانوادگی و اخلاق پسندیده سخنرانی میکند. از کسانی که اساسا معلوم نیست کیستند و چیستند انتظار رفتار اخلاقی دارد. قدر مسلم آن است که این خانواده دیگر بز نیستند. بز که گوشت نمیخورد. اما گرگها هم همدیگر را نمیخورند! منگول به یاد میآورد که دیشب شنگول را دیده که «خودخوری» میکرده؛ بیماریای که محصول ترس است. خطرناکترین بیماری.
صحنههای پایانی نمایش بیپدر، تبدیل بحران هویت به جنون بیهویتی است. جایی که بزها و گرگها علیرغم رودربایستی از هویتهای پیشین خود، علیرغم نسبتهای خانوادگی و تعلقات عاطفی، در کشمکشی رنجآور با خود، از سر گرسنگی یا غریزه حیات بر باقیماندهای از شنگول یورش میبرند. دغدغه اخلاقی حتی در این لحظات هم آنها را رها نمیکند. مامانبزی را میبینی که با چه زجری بر خود نهیب میزند تا لب نزند به باقیمانده فرزندش. اما خوردن پاره تنش دیگر دست خودش نیست. علیرغم خودش فرزند خودش را میخورد... زار میزند، زوزه میکشد، مزخرف میگوید، به شهادت میگیرد... میخواهد رفع اتهام کند اما باز به خوردن ادامه میدهد: آخه من گرگم/ آخه من بزم/ اصلا شنگول، خودش، خودش را خورده است... ما که نبودهایم...
نه بزبودن چنین جنونی را مجاز میداند و نه گرگبودن قادر به خوردن خود است. این مخلوق نه شرافت گرگ را دارد و نه نجابت بز را. نه آن یکی میشناسدش و نه دیگر خود، خویش را بهجا میآورد. نمیشود رامش کرد، تربیتش کرد؛ کنترلناپذیر است. این آمیزش به ظاهر آشتیجویانه فقط به کار کسب ضعف هر دو آمده است: هم ترسولرز بز را دارد و هم درندهخویی گرگ را.
نمایش «بیپدر»، نمایش چه بود؟ نمایش خطری به نام ترس که «از هر خطری خطرناکتر» است. نشاندادن اینکه چگونه ترس منجر به استحاله هویتی میشود و به خشونت رادیکال میرسد، به سرزدن هیولاهایی که دیگر نام و هویت تعریفشدهای ندارند و مطابق هیچ شاخصی مقولهبندی نمیشوند. نشاندادن این واقعیت روانشناسانه، تاریخی و اجتماعی که ترس و میل به بقا ضعیف را وادار به تشبه به قدرت میکند و در این تشبه فرانکشتاین است که زاده میشود.
سیدمحمد مساوات نشان میدهد که منشأ خشونت ترس است و احساس عدم امنیت؛ احساسی که بهجای رویارویی با علت ترس و پیداکردن تمهیداتی برای بهدستآوردن اعتمادبهنفس ازدسترفته، راهحل را در پناهبردن به دامن مسبب و پيروي از آن میبیند. با این توهم که خشن را اهلی کند. اما انسان ترسخورده، دیگریخور هم که نشود، خودخور میشود و کمر به انهدام خود میبندد و برای خشونت و جنایت دیگران نیز جواز صادر میکند. در چنین وضعیتی، زیستی اخلاقی ناممکن است. همهچیز ممکن میشود، هیچچیز دیگر بعید نیست، همهکس به همه نوع کاری قادر میشوند و دیگر گفتن اینکه ای وای، چه وحشتناک، عجب فاجعهای معنایی ندارد. دیگر تعجب ندارد. شاید به این سبب که همگی، بهنوعی خود دستاندرکار شکلگیری این موقعیتاند. هرگونه تذکر اخلاقی میشود شبیه تذکرات مامانبزی وسط صحنه جنایت؛ مامانبزیای با دستانی آلوده و سروصورتی خونآلود. همین مامانبزیای که توهم برش داشته بود که گرگ است، بل هم خرس و از سر قدرت جایی در نمایش رو به گرگ که دیگر بز شده بود درآمد که: «آنها خطرناک نیستند ما خودمون خطریم»! بله؛ آقای مهدویان؟
روز واقعه برایم یک اتفاق بزرگ بود
لادن مستوفی این روزها در تالار حافظ در نمایش «نویسنده مرده است»، به نویسندگی و کارگردانی آرش عباسی بازی میکند. البته این نمایش در اجراهای قبلی با بازی ایوب آقاخانی و اینبار با بازی خود آرش عباسی انجام شده است. ما در این گفتوگو، هدفمان مرور و شناخت اولیه از بازیگری لادن مستوفی است که در بخش نخست، او تعریفهای خود از بازیگری را ارائه میکند؛ بنابراین چندان برای او مدیوم (سینما، تلویزیون یا تئاتر) مهم نیست، بلکه این بازیگری است که برای او مجال رودررویی را فراهم میکند و ما در این منظر سختی مواجهه بازیگر با هنرش را درمییابیم.
مستوفی با فیلم روز واقعه کار شهرام اسدی در سال ٧٣ مطرح شد و پس از آن بارها در آثار سینمایی، تلویزیونی و حتی تئاتری خوشدرخشیده است.
شما با وجود آنکه از سینما به تئاتر آمدهاید، با اعتراضی مواجه نشدهاید... تا آنجایی که من میدانم خدای کشتار، کار علیرضا کوشک جلالی نمایشی بود که ورودتان به تئاتر با آن اتفاق افتاده است؟
نه، اولین تجربه من برمیگردد به جشنواره تئاتر فجر در سال ٧٧، نمایش چرخه آتش بود.
یعنی در اجرای عمومیاش هم بودید؟
نه، اجرای عمومیاش را خانم مهسا مهجور بازی کرد.
چون من اجرای عمومیاش را دیدهام...
بله، من در اجرای جشنوارهاش بودم که نویسندهاش آقای پرویز زاهدی و کارگردان اثر سیاوش طهمورث بود. علی اوسیوند، گوهر خیراندیش، محمد حاتمی و من بازیگرهایش بودیم، ولی تجربه خوبی نبود، حداقل برای من تجربه خوبی نبود. البته چرخه آتش اولین تجربه تئاتر من نبود، من قبل از ورود به سینما در شهرستان کار تئاتر میکردم.
در تنکابن؟
بله، در یک گروه کوچک و با متنهایی از پیراندللو و تاگور.
مواجهه اولیه شما با تئاتر چگونه بوده است و اولین تئاتری که باعث شد به هنر بازیگری علاقهمند بشوید و تصمیم بگیرید بازی کنید، چه بوده است؟
خیلی از تئاترها بود. نهفقط تئاتر، خیلی از آثار بزرگ سینمای دنیا و ایران در شکلگیری علاقه من مؤثر بودند. آدم در هر دوره از زندگیاش یک نوع نگاه دارد. کلا معتقدم تنفس در فضای هنری، باعث رشد در همه جنبههای زندگی خواهد بود. هرچه زمان میگذرد، هنرمند نگاهش پختهتر میشود و یکی از چیزهایی که به هر هنرمندی کمک میکند تا نگاه عمیقتری در حیطه کاری خود داشته باشد، در واقع دانش نیست، بلکه شعور است و شعور را در طول زمان به دست میآوریم. شعور را بر حسب تجربه به دست میآوریم. من چند روز پیش با یکی از دوستانم که استاد مرمت بناهای تاریخی هستند، جلسهای داشتم. او دانشجویانش را به عمارت مسعودیه آورده بود و میگفت من بهسختی دانشگاه را مجاب کردم که اجازه بدهند دانشجویان در فضاهای مرتبط با کارشان باشند و من در اینجا دارم کلاسهایشان را برگزار میکنم. این درواقع فراتر از آن دانشی است که دانشگاه به این بچهها میدهد. هنرمند با حضور در فضاهای فرهنگی شعور پیدا میکند و این شعور در این سالها در من به وجود آمده. شاید نگاه اولیه من به تئاتر با درکی که امروز از آن دارم فرق کند. بههرحال علاقهمندی خاصی به این مقوله داشتهام و جادوی صحنه با همه سختیها و دغدغههایش آدم را با خودش میبرد. بودن در صحنه و زندگیکردن در صحنه، مثل اعتیاد میماند. همه فکر میکنند که یک گروه بعد از چند ماه تمرین، هر شب یک نمایش را به شکل روتین اجرا میکنند؛ درحالیکه هر اجرا یک نمایش جدید است. امکان ندارد٣٠ اجرا عین هم باشد. هر اجرا روح خودش را دارد و از پتانسیل و تأثیرگذاری خودش برخوردار است. من از ابتدایی که وارد تئاتر شدم و حتی زمانی که در شهرستان تئاتر کار میکردم، نگاهم مثل امروز نبود. اندیشهای برای کارکردن داشتم، اما جایگاهم را نمیشناختم. بیشتر تجربه میکردم تا اینکه بخواهم به یک تصمیم یا آگاهی درونی برسم. روز واقعه برای من یك اتفاق بزرگ بود.
چرا؟
چون با اینکه روز واقعه یک اثر سینمایی بود، خیلی به فضای تئاتر نزدیک بود. هم از جهت متن و هم شیوه اجرا و تمرینهایی که بازیگرها میکردند و صحنههایی که پرده به پرده، و پلان به پلان طراحی میشد، برای من دقیقا تداعی بازی تئاتر بود. این ادامه پیدا کرد تا سال ٧٧ که اولین تجربه تئاتر را در تهران داشتم که البته تجربه ناامیدکنندهای بود.
چگونه اتفاق افتاد که برای چرخه آتش دعوت به کار شدید؟
خب در ابتدا متن کامل نبود و بخشی از کار صرف بازنویسی و بعد تمرینها شد. خیلی موقعیت خوبی بود. من در آن سن کم، در کنار بزرگهای تئاتر کار میکردم و این افتخار خیلی بزرگی بود ولی اگر خودم الان بخواهم با یک جوان درواقع کمتجربهتر از خودم که وارد تئاتر شده است، کار بکنم، قطعا شیوه متفاوتی را دنبال میکنم.
فکر میکنم نیاز به مقدمهچینیهایی برای ورود به نقش هست؟
بله، بخشی به روحیات آدمها بستگی دارد؛ مثلا من ذاتا آدم حسی هستم و با همه چیز، با همه عناصر زندگی، با تنهاییهای خودم، با طبیعت و هر چیزی بسیار حسی روبهرو میشوم. من فکر میکنم، احساسِ بازیگر باید در جای درست و به اندازه خرج شود. بههرحال نمیدانم، شرایط کاری آن زمان اینطور بوده و الان ٢٠ سال گذشته و شاید دیگر آدمها مثل آن زمان دیگر کار نکنند. من نمیتوانستم درک بکنم که چرا برخی از کارگردانها سر صحنه سر بازیگر یا دیگر عوامل باید داد بزنند. من این را بیشتر نشانه ضعف میدانم تا نمایش قدرت و احساس کردم آن فضا با روحیه من سازگار نیست. البته من آقای طهمورث را دوست دارم و بعدها با هم کار کردیم. خیلی به ایشان ارادت دارم. من حتی ممکن هست با خواهرم هم نخواهم کار کنم یا ترجیح بدهم با دوستی که الان همکار من است، دوستی کنم تا کار. بههرحال آن زمان من ترجیح دادم در اجرای عمومی نباشم که البته برایم یک پیامد بد داشت و من را سالها از تئاتر دور کرد.
تا سال ٨٩ و خدای کشتار؟
نه؛ سال ٨٤. من در این سال تئاتر بیحیوان را کار کردم؛ با آقای دکتر عزیزی که مرحوم داود رشیدی، رضا بابک و مجید جوزانی در آن بازی میکردند و متن از اریک ایمانوئل اشمیت بود و در چارسو اجرا شد. از ٧٧ تا ٨٤ پیشنهاد کار تئاتر داشتم که یک مقدار کارهای سینمایی نمیگذاشت کار تئاتر بکنم و از طرفی هم تجربه تلخ «چرخه آتش» تا حدی در من ترس و به نوعی امتناع ایجاد کرد. اما تئاتر بیحیوان تجربه خوبی بود و کارکردن با بزرگانی مانند داود رشیدی و رضا بابک که در عین توانمندی بسیار سعهصدر داشتند و بسیار سخاوتمند بودند، تجربهای لذتبخش و فراموشنشدنی بود. من همیشه مدیون این سخاوت و مهربانی هستم که به من جرئت داد دوباره خودم را در صحنه محک بزنم. اما چون خاستگاه اصلیام سینما بود، سعی میکردم بیشتر در همان حوزه کار بکنم. بعد از سال ٨٣ که من آخرین سریال را بازی کردم، تصمیم گرفتم دیگر سریال بازی نکنم.
چرا؟
چون چند سال پیاپی سریال بازی میکردم. خوشبختانه سه سریال بازی کردم که هر سه، هم پربیننده بود و هم بابتشان جایزه گرفتم. اما دوست نداشتم بابتشان در یک مدیوم جا بیفتم و بگویند فلانی بازیگر سریال است یا بازیگر سینما یا بازیگر تئاتر. فکر میکنم بازیگر، بازیگر است و در هر عرصهای که باشد، باید خوش بدرخشد. این ایدهآل من است و نمیدانم چقدر به آن رسیدهام. بههرحال انتهایی ندارد. من فکر میکنم تازمانیکه زندهام باید کار کنم، تلاش کنم و هیچوقت دست از تجربهاندوزی نخواهم کشید.
شاید به خاطر آن اشارهای باشد که گفتید باید در فضا حضور داشت و این بیانگر رابطهای شهودی است که مدام در حال تجربهکردن و کشفکردن هستید و هرچه آدمهای دوروبر دقیقتر باشند، این تجربیات نیز دقیقتر خواهند شد؟
بله؛ آدمها باید از جنس همان مکاشفات باشند و فضایی که در آن حضور دارند. زیاد آدم قیدوبندداری نیستم و وقتی حس میکنم قیدوبندها دورم را گرفتهاند، سریع این تارها را پاره میکنم و میآیم بیرون. من آن سالها دیگر سریال کار نکردم، حتی کارهای فاخری مانند مدار صفردرجه، نرگس، کلاه پهلوی و میوه ممنوعه به من پیشنهاد شد. اما با عذرخواهی گفتم که میخواهم از این فضا فاصله بگیرم. میخواستم بیشتر سمت سینما بروم.
در اینجا باید جاذبهای باشد که شما را برای مثال از سریال دور و به سینما نزدیکتر میکند؟
نه؛ بههرحال نمیگویم سینمای ما ایدهآل است یا فیلمهایی که من بازی کردهام، چنین است. از همان سالها احساس کردم قیدوبندها در تلویزیون زیاد میشود و این یک مقدار کار بازیگر را سخت میکند. تو میخواهی خودت باشی؛ اما این قید و بندهای دستوپاگیر باعث میشود خودت نباشی. یا باید از این فضا فاصله بگیری یا تن به شرایط بدهی. خب من راه اول را انتخاب کردم. برخی میگویند بازیگری در تئاتر از بازیگری در سینما و تلویزیون سختتر است. من اصلا به این حرفها اعتقادی ندارم.
بازیگری در کل سخت است و فرقی نمیکند در چه مدیومی باشد؟
بله؛ بازیگری بسیار سخت است؛ اگر کارت را جدی بگیری. بازیگر سینما و سریال باید بسیار هوشمند و با قوهء تخیل بالا باشد. من شکل ایدهآل قضیه را نگاه میکنم چون هم بازی خوب داریم و هم بازی بد. یک بازیگر سینما درعینحالی که یک صحنه حسی را بازی میکند، همزمان باید به مونتاژ و موقعیت دوربین هم فکر کند و خیلی چیزهای دیگر. باید ذهنی سیال با قوه تخیل قوی داشته باشد چون تو باید خودت را ببینی، جای نور، موقعیت بازیگر مقابلت، لحن صدا، اندازه تصویر، اینکه شما در کجای پلان و چه کادری قرار گرفتهای و این احساس شما در کجای قصه باید خرج شود. همه اینها در یک زمان و یک لحظه از ذهن بازیگر عبور کرده و در تصویر ثبت میشود.
پراکندگی نماها و دکوپاژ باعث میشود که بازیگر باید نسبت به همهچیز دقیقتر بشود و این انسجام را در ذهناش ایجاد بکند؟
بله؛ باید این انسجام را در ذهناش طراحی کند و البته باید بداند کجاست و چقدر از احساسش را دارد خرج میکند. اما در تئاتر تو صحنههایی داری که به اندازه تلویزیون و سینما نیست. آنجا مال خودت هست و صحنه مال بازیگر است. احساس و تصویری که برای تماشاچی داری نشان میدهی، کاملا مال خودت هست و این در واقع درک و دریافت شماست که موفقشدن یا موفقنشدن شما را نشان میدهد.
فکر کنم تئاتر بیحیوان ترغیب کرد که همچنان تئاتر کار کنی؟
بله؛ من بعد از آن، یک تلهتئاتر به نام استاد معمار نوشته هنریک ایبسن را به کارگردانی هادی مرزبان بازی کردم. تنها تجربه تلهتئاترم بود. تجربه خوبی بود و من آن کار را دوست داشتم. اما ترجیح میدهم تئاتر کار کنم و نه تلهتئاتر؛ هرچند که دیگر تقریبا تلهتئاتری ساخته نمیشود.
شاید بهدلیل آنکه سرعتی که در تولید تلهتئاتر هست و مانع از انجام تمرینهای به اندازه میشود، مانع از تجربه مجددتان در این زمینه شده باشد؟
بله؛ این هم میتواند باشد. اما تمام دلزدگی من از تلهتئاتر به همین ختم نمیشد.
مثلا ایبسن ماهها تمرین میخواهد؟
دقیقا، چیزی بین تئاتر و تلويزیون، یا تئاتر و فیلم. استاد معمار متن بسیار سنگینی است و بار عرفانی عجیبی دارد که اگر روح اثر درک نشود، حاصل کار چندان خوشایند نخواهد بود و اساسا فکر میکنم چنین متنی نباید برای تلويزیون ساخته میشد. کار شامل بعضی ممیزیها شد. در داستان، استاد معمار کارش ساخت برج کلیساست و به خاطر مرگ فرزندش از خدا روی گردانده است؛ اما تلويزیون این استاد کلیساساز را تبدیل به استاد برجساز کرد و کلا مفهوم داستان دگرگون شد و توجیهگر پریشانی دنیای درونی آن آدم نبود. آن فرشتهای که وارد زندگی او میشود که تغییرش بدهد... دیگر از بین رفت. من خیلی سر خورده شدم که چرا نباید یک متن در تلويزیون به درستی کار شود.
ممیزی شدید باعث شد دلخور بشوی؟
بله تصمیم گرفتم از آن فضا فاصله بگیرم. هرچند که ما کلا در این سالها پسرفت داشتهایم. در زمان خودشان میوه ممنوعه و مدار صفر درجه و نرگس کارهای خوبی بودند، و دیگر از آن دست سریالها ساخته نمیشود و این باعث تأسف است. در طول ١٠ سال وقتی کارنامه سریالها را میبینیم فقط عقبنشینی کردهایم. این عقبنشینی فقط از ایدهآلها نیست بلکه بخشی از این عقبنشینی بهخاطر بقاست. بقا برای بودن و ماندن؛ و این خیلی دردناک است. ما محبوبیت و وجاهت را از دست میدهیم. ما اقبال تماشاگر را از دست میدهیم، تماشاگر ما از تلويزیون رويگردان شده و سریالها همیشه یک تصویر مایوسکننده برای بیننده دارد و سینما هم به تبع همان شرایط سخت به سمت کمدیهای بفروش و بیمحتوا رفت. دستکم تا مدتی تنها این چنین فیلمهایی حق حیات داشتند. یکبار به من گفتند چرا تئاتر را انتخاب کردهای و در سینما کم کاری؟ من گفتم: هنرمند همیشه به دنبال دیدهشدن است. دیدهشدن نه از این دست که مرا ببینید، بلکه دیدهشدن از جنس اینکه حرفم را بزنم و این حرف شنونده داشته باشد. درواقع حرف دوران و زمانه خودم را بگویم. درست است که متن را فرد دیگری مینویسد و کارگردان هم یک نفر دیگر است اما من متنی را انتخاب میکنم که فضای مشترک ذهنی با آن داشته باشم. این همان نکتهای است که باعث شد در١٠ سال گذشته، تئاتر جانی بگیرد و برخلاف تمام فشارهایی که در این حوزه بوده، تئاتر به نسبت سینما و تلويزیون مبارزه بیشتری را انجام داده و موفقتر عمل کرده است. تئاتر برای حفظ هویت و جایگاهش تلاش سختتری داشته است و این سختی بیشتر هم میشود. وقتی نگاهی به بودجههای محدود تئاتر بیندازیم و سالنهای کم نمایش و حجم عظیم کسانی که در این صف طویل قرار دارند؛ فکر میکنم تنها یک روح مبارز میخواهد تا در این شرایط سخت همچنان کار کند.
البته الان بخشی از تئاتر هم در فضای تئاتر خصوصی به سمت تجاریشدن رفته که ورشکست نشوند و چون سطحینگر شدهاند با مشکل مواجه شده است و تئاتر را از حالت طبیعیاش دور میکند؟
بله. و این اصل بقا به نوعی به تئاتر هم سرایت کرده.
شما نگاهي گسترده دارید و بنابراین شرایط کارت مشکلتر میشود و شاید در درازمدت، هنرمند اگر بخواهد همچنان تأکید بر حفظ اصالتهای وجودیاش بکند،بسیار اذیت شود. الان چگونه با این وضعیت کنار میآیی؟
منظورتان در حوزه تئاتر است؟
بله، اما در کل این وضعیت در همه جا دیده میشود؟
بله، در سینمایش هم همین است. زمانی که دولت حمایتش را از فیلمها کم کرد، کارگردانها ناگزیر به سمت خودکفایی رفتند. اما به چه شکلی؟ کدام خودکفایی؟ وقتی نظارت و ممیزی در همه ابعاد حضور پررنگ دارد، ما هرگز نمیتوانیم مثل همه دنیا بگوییم که سینمای خصوصی داریم. یا سینمای مستقل. نه فقط وزارت ارشاد، خیلی جاهای دیگر هم ارتباط مستقیم با یک اثر سینمایی پیدا میکنند و میگویند این اثر امکان اکرانش نیست به خاطر حضور فلان آدم یا به خاطر مطرحکردن فلان مضمون یا خیلی چیزهای دیگر... . سینماگر از زمانی که قلم به دست میگیرد مدام خودش را سانسور میکند و به اين فكر ميكند که چه بنویسد؟ چون هیچ حمایتی پشتش نیست. بعد چطور بنویسد که تماشاگر را به سوی سالنهای سینما بکشاند؟ در حوزه سینما فردیت وجود ندارد و فرد نمیتواند جریانساز باشد. ما براساس شرایط اجتماع که روزمرگی مردم است، داریم کار میکنیم. خارج از هر نوع نگاهی به مقوله هنر، سینما یا تئاتر، کاملا این روزمرگی و این شرایطی اجتماعی است که برهنر تأثیر میگذارد. تئاتر و سینما تحتتأثیر شرایط اجتماعی هستند. الان سالهاست که هنرمندانی اصلا کار نمیکنند. چون وارد این بازی و جریان شدند و به مرور حاشیهنشین شدند.
یعنی اعتراض میکنند؟
نه شرایط کارکردن برایشان مهیا نیست. فیلمی را با ترس ساخته و فیلم بعدی را با ترس بیشتر و همینطور در نهایت بدهیها بالا آمده و شرایط سختتر شده و دیگر فیلم نساخته است. در تئاتر هم همینطور. هی به مختصرها قانع بوده تا جایی که شرایط سختتر شده است. البته یک عده هم رشد کردهاند. آنها بنابر نیاز مخاطب امروزی خوراکی را مهیا کردهاند. البته بعضیها خوب و بعضیها هم خوب نبودهاند. بعضیها ذائقه تماشاگر را به انحراف برده و جریان درستی را دنبال نکردهاند. خب، من در این شرایط سعی میکنم برای انتخابهای تئاتریام سختگیرتر باشم.
سختگیری روی متن...؟
بله، سختگیری روی متن، کارگردانی، شیوه اجرا و... تئاتر سختیهای خودش را دارد و من دارم بنابر نیاز درونی خودم، تئاتر کار میکنم. به خاطر پولش کار نمیکنم.
تئاتر اصلا پول و شهرتی که در تلويزیون یا سینما هست را ندارد...
بله... یادم هست سال ٩٠ یا ٩١ بود، خدای کشتار پر بینندهترین کار سالن اصلی شد.
در تالار اصلی تئاترشهر یا چهارسو؟
اصلی... ١٢هزار نفر کار را دیدند.
اگر بخواهیم سختگیریتان را در تئاتر ببینیم چه چیز باعث شد در «خدای کشتار» بازی کنید؟
حالا میگویم، ببینید ١٢هزار نفر تماشاگر در مقایسه با بیننده میلیونی تنها یک تلهفیلم یا قسمتی از یک سریال عدد ناچیزی است و این تازه در بهترین شرایط و در بزرگترین سالن تئاترشهر اتفاق میافتد. پس شما در تئاتر صرفا به دنبال دیدهشدن نیستید حتی اگر بیشترین مخاطب را هم جذب کنید. این تلاش یک سقف محدودی دارد، تازه در بهترین شکلش... بنابراین یک عشق، یک حس خوب شما را به دنبال خود میکشد.
خدای کشتار؟
خدای کشتار از بهترین متنهای خانم یاسمینا رضاست. من متن را بسیار دوست داشتم اما آن شکل اجرا را که از ابتدا هم قرار نبود به آن حد از کمدی برسد، دوست نداشتم بالاخره دوستان کمک کردند و رفتهرفته از اجرای اول تا آخر، کلا اجراها متفاوت شد.
یعنی کمدیتر شد؟
بله... که این کمدی سلیقه من نبود.
درحالیکه فیلم پولانسکی از خدای کشتار با غالبشدن وجه تراژدی همراه میشود...
نه بهطور کامل ولی بله تا حدودی...
اما متن هر دو وجه تراژدی و کمدی را دارد...
بله. متن با ظرافت تمام این دو وجه را در هم تنیده است. بنابراین نیازی نیست که شما بخواهی آن را کمدیِ صرف کنی. اصلا نیازی نیست آن طنزی را که در عمق متن هست، به سطح بکشانی.
همین که در فضای متمدن دچار رفتار غیرمتمدن میشوی، خود وضعیت کمیک هست و از آن سو آن بار خشونت باعث میشود که در آن تراژدی غالب شود؟
بله... بیرونکشیدن شخصیت واقعی آدمها پشت آن جلای ظاهری و پشت آن صورتکهایی که برای هم میزنند، دقیقا اتفاقی است که اصلا مرز و زمانی ندارد. اتفاقی است که در همهجا و در هر شرایطی واقع میشود. در آن نمایش من دوست نداشتم بهخاطر قهقهههای بیوقفه تماشاگران از دریافتم از اثر فاصله بگیرم، اما من در شرایط ناگزیری قرار گرفته بودم، بههرحال باید سعی میکردم در آن شرایط بهترین حضورم را نشان بدهم. قطعا نمیتوانستم در آن سطح از کمدی ظاهر شوم چون اعتقادی به آن نداشتم. بله، جایی هست وارد مرز کمدی میشوی که جایش درست هست و زمانش هم... شما در آن لحظه کمدی را به تماشاگر میدهی، درواقع پشت آن کمدی حرفهایت را میزنی. اما آنجا جایش نبود. در آن اجرا آن شکل از کمدی سلیقه من نبود.
«فندک تبدار» اولین ترانه چاوشی برای «شهرزاد2»
ترانه «فندک تبدار»، نهمین قطعه موسیقی باکلام از سریال «شهرزاد» و همچنین اولین اثر فصل دوم این سریال محسوب میشود که به زودی منتشر می شود.
عوامل قطعه «فندک تبدار» عبارتند از شعر: محسن چاوشی، آهنگسازی و تنظیم: محسن چاوشی، گیتار الکتریک: عادل روحنواز، پیانو: توحید نوری، کیبورد: شهاب اکبری، میکس و مسترینگ: محسن چاوشی.
همچنین موزیک ویدیوی اختصاصی سریال برای قطعه «فندک تبدار»، به تدوین مسعود رفیع زاده همزمان رونمایی میشود.
پخش هفتگی فصل دوم این سریال از روز دوشنبه ٢٩ خرداد ۱۳۹۶ آغاز خواهد شد.
سریال «شهرزاد» به کارگردانی حسن فتحی و تهیهکنندگی و سرمایهگذاری سید محمد امامی توسط شرکت تصویر گستر پاسارگاد پخش میشود.