الیوت كارِ شعری خود را با اعادهحیثیتی تمامعیار از بودلر آغاز كرد، با نقدِ خوانشها و ترجمههای سایمنز از آثار بودلر...
گروه ادبیات، نشر و رسانه: الیوت كارِ شعری خود را با اعادهحیثیتی تمامعیار از بودلر آغاز كرد، با نقدِ خوانشها و ترجمههای سایمنز از آثار بودلر. تازه این ترجمهها به اهمیت بودلر و جایگاهِ او در شعر مدرن پرداخته بودند، و البته سنتگرایانی هم بودند كه بودلر را شاعری مضحك یا پدرخوانده مكتب هرزگی میخواندند و حتی او را اهریمن خطاب میكردند. اما پیروان انگلیسی بودلر او را همزاد خود یافته بودند. این نسل تازه با كودتای نوشتاری در فضای رخوتزده انگلستان توانستند شاعری را كه در عصر ویكتوریایی عصیانگر بود و رسوایی بهبار آورده بود، به یك اخلاقشناس ژرف بدل كنند و چنین بود كه بودلر، این اهریمنِ قرن نوزدهم، به شاعر و قدیس قرن بیستم استحاله یافت. حكایت بودلر و نفوذش در ادبیات اواخرِ قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستمِ سرزمین انگلستان، چنان دورودراز است كه كتابی قطور با عنوان «بودلر و سنت انگلیسی» اثر پاتریسیا كلمنتس نیز به آن پرداخته است.
به گزارش بولتن نیوز، از سوئینبرنِ شاعر و منتقد گرفته تا دههها بعد كه الیوت توانِ شاعری بودلر را در ادبیات روزگار خود نشان داد، نویسندگان انگلیسی بسیاری همچون نویسندگان فرانسوی از این پرتره شعر مدرن وام گرفتند. چنانكه در «جنون هشیاری»١ آمده است، سیمای بودلر الهامبخشِ هاكسلی در خلق شخصیتی در «پوینت كانتر پوینت» بوده است كه دیگر كتابی كلاسیك در ادبیات مدرن انگلستان بهشمار میرود. بودلر بر آثاری از دی.اچ.لارنس خاصه «فرزندان و عشاق» نیز سایه انداخته است. «گلهای شرِ» بودلر بهطرز آشكاری با «گلهای شهوت» مور و كتابی به همین نام از لارنس یا «خانم دالوی» وولف و «قلب تاریكی» كنراد نیز ارتباط دارد. منتقدان بسیاری ازجمله میكائیل هامبورگر، الیوت را نوعی مابازای بودلر در زبان انگلیسی میدانند. به همین اعتبار الیوت در همان آغاز راهِ شاعری خود، ابتدا بر آن میشود تا تكلیف خود را با بودلر معلوم كند و نسبت او را با خود دریابد. عنوانِ كتاب هامبورگر «حقیقت شعر: تنشهای موجود در شعر مدرن از بودلر تا دهه ١٩٦٠» خود نشانگرِ جایگاهِ آغازگر بودلر در زمینه شعر مدرن است. نزدِ هامبورگر تحولات شعر مدرن با تنشهای تاریخی همبسته است و ازاینرو درك تناقضات مدرنیسم سخت به كارِ فهم شعر مدرن، شعر بودلر و اخلاف او میآید. بهقول پل تیلیش، تجربه این تناقض در شعر الیوت با توصیف «اضمحلال و انحطاط تمدن، فقدان عقیده و جهت، و فقر و جنون آگاهی مدرن»٢ ممكن میشود یا بهتعبیر دیگر «تجارب معماگونه هنرمندانی چون كافكا، الیوت و بكت را باید همبسته و همتای منطقی معماهای زندگی مدرن دانست، معماهایی كه به یك اندازه جذاب و خوفناكاند.»٣ و این خوفناكی ناشی از ماهیتشان بهمنزله هنر مدرن است. تناقض برخاسته از شعر الیوت با اضطراب عصر ما، یعنی اضطرابِ بیمعنایی مرتبط است و «آن كسی كه میتواند پوچی و بیمعنایی را تاب آورد و بیان كند نشان میدهد معنا را در درون برهوتِ بیمعنایی خود تجربه كرده است.»٤ از اینجاست كه میتوان ردی از این تناقض را در تمام آثار مدرن پی گرفت، از شعرهای الیوت تا آثار بكت. اما گذشته از نسبتِ تمام آثار مدرن با هم، میتوان از نسبت معنادارِ شعر مهم الیوت، «سرزمین هرز» با فضای بودلری سخن گفت. این شعر نهتنها مطرحترین شعر الیوت است، یكی از مهمترین اشعار قرن بیستم نیز است. الیوت این شعر دشوارفهم را با فاصلهگرفتن از فرم كلاسیك شعر روزگار خود و بهكارگیری تصاویری از فرهنگ عامیانه و آثار كلاسیك غرب و اساطیر شرق خلق كرده است و درعینحال هیچیك از این تصاویر مطابق با تلقی رایج زمانه از آنها در شعر نیامده است. برای نمونه تصاویر مربوط به آیینهای كهن و متون و افسانههای آیینی در پسِ صور شكسته دنیای مدرن به تصویر درآمده و از جهانی انباشته از صور ازهمپاشیده خبر میدهند. شعر «سرزمین هرز» یا «هرزآباد» از پنج بخش تشكیل شده است. «تدفین مردگان»، بخش نخست این شعر است كه اینچنین آغاز میشود: «ستمكارهترین ماه است فروردین، كه برمیآورد/ یاس را از زمینِ مرده و پیچد به هم/ یاد و تمنا را و جنباند/ به باران بهاری ریشههای پركسالت را. زمستان/ گرممان میداشت، میپوشاند/ زمین را زیرِ برفی از فراموشی و مینوشاند/ ما را مختصر آبی از آن آوندهای خشك. تابستان/ از بالاسر اشتارنبرگرزه/ به یك رگبار غافلگیرمان كرد میانِ آن ستونها ایستادیم/ و وقتی آفتاب آمد همین رفتیم تا هُفگارتن، آنجا/ قهوهای خوردیم و تا یك ساعتی گپ میزدیم...» و بند بعد: «خود كدامین ریشه پا میگیرد اینجا؟ یا كدامین/ شاخه میروید از این بیغوله سنگی؟/ پسرِ انسان برون از فهم و حدسِ توست اینها،/ آنچه میدانی تو چیزی نیست جز/ توده تمثالهای خُرد، آنجا كآفتابی تند میكوبد،/ وز درختِ مرده امید پناهی نیست، سیرسیرك هیچ آرامش نمیآرد/ و نخیزد غلغل آبی ز سنگ خشك...»٥ در همین بخشِ نخست تأثیر بودلر و «گلهای شر» پیداست. قرابتِ این دو در همان مفهومِ «ملال» است، كه در تلقی بودلر و الیوت از شَر نیز مخربتر است. اینكه الیوت «آوریل» یا فروردین را ستمكارترین ماهِ سال میخواند حكایت از آن دارد كه احیای حقیقی در كار نیست. بهتعبیرِی دیگر آوریل «بیانگر رستاخیز برای كسانی است كه خواهانش نیستند.»٦ جایی كه جز «بیغوله سنگی» نیست و از «درخت مرده» امید پناهی نیست و نه از «سنگ خشك»، تا حد بسیاری یادآور سرزمین لمیزرعِ بودلر است در شعر «سفر به سیتر»، یا «بئاتریس» كه از سرزمینی مملو از تل خاكستر میگوید و یا شعرِ «ناله از عمق» كه سراسر تصویر زمینهایی است مرده و تپههایی آكنده از تكهپارههایی ناشناخته، «آنجاكه دانههای نادر و اندوهگین به عبث میكوشند در این سرزمین خشك برویند.» و اینهمه بهتعبیر مولفِ «جنون هشیاری» مصداق همان سرزمین بیحاصلِ الیوت است كه نه سایه دارد و نه آب حیات، و زمینی است پوشیده از سنگ و خزه. اما جز این برهمساییدگیها و نسبتهای مضمونی، بودلر و الیوت در مفهومِ دیگری اشتراك دارند كه ازقضا تا هنوز هم به كارِ شعر مدرن و معاصر نیز میآید: مفهوم یا معمای «زمان». چیزی كه هامبورگر آن را درك مفهوم مدرن زمان میخواند و در مقالات دیگر نیز به آن اشاره شده است. برای درك این مفهوم آنان پیش از هرچیز ناگزیر به دریافتی از زمانه خود بودند، زمانهای كه زندگی در آن ممكن نبود مگر با تجربه گذراندن «فصلی در دوزخ». شاعربودن و مسئله شعر در این زمانه با این تجربه گره خورده بود و از اینرو «سمبولیستها تمامی سویههای تاریك عصر جدید، گسستها، دیوانگیها، تخاصمات و حتی بنبستهای فاجعهآمیز آن را در اشعار خویش بیان كردند؛ اما این بیان بدون تخریب شعر و حتی شاعر یعنی بدون پذیرش و تجربه مستقیم همه تناقضات مدرنیسم ناممكن بود.»٧ شاعرانِ این عصر كه «شاعران نفرینشده» لقب گرفتند، با آگاهی درونی شعر از وضعیت متناقض خود مواجه شدند و از بودلر به بعد شكست شعر را هریك بهنوعی تجربه كردند. این درك از زمانه موجب شد تا بودلر و الیوت بیش از آنكه با مردمانی سخن بگویند كه شاعران نزد آنها چندان قدری نداشتند، اشباح و مردگان را خطاب كنند. هریك از این شاعران با گذر از رنجِ این درك، به ایدهای رسیدند كه كلیت و ساختار شعرشان را در بر گرفت. الیوت به گزاره «شعر اهمیتی ندارد» رسید و مالارمه به «شعر ناممكن است»، بودلر نیز خواهان تجربه ناب بود و «همچون داستایفسكی حس میكرد كه در عصر جدید این تجربه فقط در اوج سرگردانی و تنش، در لحظات نهایی، در افراط و تفریط بهدست میآید و همراه با استاوروگین (قهرمان رمان جنزدگان) از آن كه به قول انجیل نه سرد است و نه گرم، نفرت داشت.»٨ ازاینرو بهشت یا دوزخ، فرشته یا جانور، برای بودلر توفیر چندانی نداشت. تنها در یكی از دوگانهها بود كه زندگی به تجربهای بامعنا بدل میشد و همین در عصرِ ملال برای بودلر كفایت میكرد، چنانكه روح حاكم بر اشعار بودلر حكایت از همین قیام فردی علیه منطق زندگی بورژوایی داشت و شكست محتوم او در این راه. در نظر بودلر هدف هنر نشاندادن عمق حیات است و این كیفیت با زمان سرِ ناسازگاری دارد. ازاینروست كه در شعری زمان را دشمنِ زندگی میخواند. «دردا! دردا! زمان میبلعد زندگی را/ و این دشمن مجهول میجود قلبمان را/ از خونی كه از ما میرود، میروید و میبالد!»٩ الیوت هم به قدر خود با مفهومِ زمان درگیر است. بسیاری اشعار او از میلِ بازگشت به گذشته و احضار تكههایی از آن حكایت دارند. در همین شعرِ «سرزمین هرز»، او با احضار شخصیتها و تكههای ناهمزمانِ تاریخ سفری در زمان ترتیب میدهد و در جایی نیز گذشته و اكنون و آینده در هیأت یك زمان حاضر میشوند و بهتعبیری الیوت همه را یكی میكند. شایگان در «جنون هشیاری» تكهای از شعر الیوت را بهعنوان شاهد دیگری برای اهمیتِ زمان نزد الیوت میآورد، جایی در شعر «سرزمین هرز» كه نیرسیاس، آن پیامبر نابینا به صحنه میآید و چنان سخن میگوید گویی سرنوشت بشریت را یكسره تجربه كرده است. الیوت در مقاله معروف خود با عنوانِ «سنت و استعداد فردی» نیز بهصراحت درباره زمان مینویسد: «بُعد تاریخی كه عبارت است از بعد بیزمانی و بعد زمان و مشتمل بر هر دوی آنها، همان خصلتی است كه میتواند یك نویسنده را سنتی كند، و در عین حال او را هشیارانه از جایگاهی كه در زمان دارد آگاه سازد، یعنی از معاصربودگیاش.»
شعرِ «سرزمین هرز» چهار بخش دیگر نیز دارد: «یكدست شطرنج»، «موعظه آتش»، «مرگ در آب» و «آنچه تندر گفت». كه هر كدام سرشار از ارجاعات به متنها و اساطیر و گفتوگو با دیگر آثار معاصرند، از كتاب مقدس تا «دوزخ» دانته و «اعترافات» آگوستین تا اشعار بودلر و نمایشنامههای تامس میدلتون. اما بخش نخست كه با «تدفین مردگان» آغاز شد، با ارجاع به بودلر تمام میشود: «آی تو! ایپوكریت لِكتور! – مُن سمبلابل،- مُن فِرر!» كه سطر آخر دیباچه «گلهای شر» است با عنوان «به خواننده» و میتوان چنین ترجمهاش كرد: «خواننده ریاكار! - همتای من- برادرم!» این شعر «آدمی را توصیف میكند كه در حماقت و گناه و شر غوطهور است، اما از همه بدتر در باغوحش شوم زشتكاریهای هر انسان ملال است: این دیو ظریف كه تو ای خواننده، میشناسیاش!»١٠ بودلر در «به خواننده»، ملال را اشدِ گناهان در دوران مدرن میخواند و این حالوهوای مشترك با شعر «سرزمین هرزِ» الیوت، ملال را، به چنین موجود غریبی تشبیه میكند: «در میان شغالها و پلنگان و مادهسگان/ بوزینهگان و كژدمان و لاشخوران و مارها/ هیولاهای عربدهكش و نعرهزن و خزنده و غران/ در باغوحش ننگین سیهكاریهای ما/ یكی از همه زشتتر و پلیدتر و خبیثتر است/ با آنكه نه پرهیاهو و نه چندان پراداست/ به آسانی بدل میكند زمین را به تكهپارهای/ و فرو میبلعد جهان را به خمیازهای/ ملال است این، ملال! - چشمش مملو از اشك بیاختیار/ حقه افیون بهدست و در اندیشه چوبه دار»١١ ملال است، ملال. آنچه دوران ما و وجه غالب ادبیاتِ ما را نیز خاصه در یك دهه اخیر فراگرفته است.
شعر الیوت اما در پاره آخرِ شعر با دعای خیر تمام میشود، آنهم به زبانی بیگانه با سنت غرب. «پارهای كه شعر با آن خاتمه مییابد به كوشش مأیوسانهای میماند برای نظمبخشیدن به هاویه، منتها به جنون ختم میشود... شعر با سه بار تكرار دعای خیر خاتمه مییابد، اما عاقبتبهخیرشدن ما محل تردید است.»١٢ از اینروست شاید كه الیوت نیز همصدا با بودلر «نفرین» را نسخه نهایی رهایی میخواند: «نفرین خود صورتی از رهایی است - رهایی از ملال زندگی مدرن. چراكه دستكم به زندگی معنا میدهد. من فكر میكنم این دقیقا همان چیزی است كه بودلر میكوشید در اشعارش بیان كند.»
«سرزمین هرز» كه اخیرا با ترجمهای از علی بهروزی و با عنوانِ «هرزآباد» درآمده است. كتاب مقدمهای نیز از صالح حسینی دارد و ترجمه آن نیز به رسمِ شاگردی به این مترجم و استاد ادبیات انگلیسی تقدیم شده است. صالح حسینی در نقد و منقبت این شعر به چند سطر بسنده میكند و بیشتر به زبان ترجمه اشعار میپردازد. او در چند سطر به مهمترین خصیصههای شعر «هرزآباد» اشاره میكند، اینكه شعری است چندصدایی و نیز آمیزهای از افسانه و اسطوره و واقعیت و سرشار از اشارات اساطیری و آیینی و ادبی. ساختار كلی شعر هم مبتنی بر تضاد است. بعد صالح حسینی به مقوله «ترجمه شعر» اشاره میكند كه امری است تقریبا محال و اگر هم محال نباشد بسیار دشوار است و ازقضا خودِ مترجمِ «هرزآباد» نیز به امر واقف و معتقد است و به گفته صالح حسینی در مقام دیگری
پیشگفتار «مرثیههای دوئینو» راینر ماریا ریلكه- به آن پرداخته است. نكته مهمی كه در این مقدمه آمده است مربوط به سبك الیوت در شعر «هرزآباد» است: اینكه او برای چندصداییكردنِ شعر خود، چندین و چند شخصیت، صداها و فضاهای متفاوت را بهكار گرفته و تكه اشعاری را از زبانهای دیگر نیز در شعر خود نشانده است. «در شعر الیوت اشعاری از زبانهای دیگر آمده است و الیوت درصدد برنیامده آنها را به انگلیسی ترجمه كند... علی بهروزی هم به سبب وفادارماندن به حفظ چندصدایی، و لاجرم چندزبانی این شعر، عین متن را آورده است. در مقابل، مترجمان دیگری كه به ترجمه این شعر همت گماشتهاند، این نقلقول و نقلقولهای دیگر را هم ترجمه كردهاند و لحظهای به این نكته نیندیشیدهاند كه چرا الیوت، كه خود مترجم و سخنساز قابلی بوده است، آنها را به همان صورت اصلی آورده است.» علی بهروزی اما جز این سعی كرده است برای حفظ چندصدایی شعر توان و امكانات وزن را به كار گیرد و با ترجمه موزون و تغییر وزن در بخشهای مختلف، ساختار متن را در زبان فارسی شكل دهد. «انگیزه این ترجمه تلاش برای یافتن یك زبان معادل برای هرزآباد بوده است. هرزآباد در تاریخ شعر مدرن به این معروف بوده كه یك شعر چندصدایی است... اشخاص و صداهای گوناگونی در این شعر در كنار هم قرار گرفتهاند و این كنارهمچیدنِ عناصر متفاوت و حتا متضاد باعث میشود این اجزا دارای معنایی شوند كه به تنهایی نمیداشتند.» از این حیث مترجم كارِ انقلابی الیوت در «هرزآباد» را با مفهومِ «مونتاژ» در سینمای آیزنشتاین قیاس میكند كه معنای یك نمای واحد بستگی دارد به اینكه با چه نماهایی قبل و بعد از خود تركیب شود. او همچنین درباره ترجمه عنوان شعر معروف الیوت كه سالیانی در زبان فارسی به «سرزمین هرز» شهرت داشته و او اینك آن را به «هرزآباد» ترجمه كرده است شرح مختصری میآورد. پیش از این معادلهای مختلف دیگری برای عنوان این شعر انتخاب شده است ازجمله «سرزمین بیحاصل»، «دشت سترون»، «زمین بایر» و «خرابآباد». اما از نظر مترجم «هرزستان» و بهتر از آن، «هرزآباد» معادلهای مناسبتری هستند زیرا معادل اخیر حامل تعارض و تناقضی است كه در این تركیب نیز هست و با پیامِ اصلی شعر كاملا منطبق است، جایی كه الیوت از آن سخن میگوید آباد است اما آباد از هرزگی. به هر تقدیر مهمترن شعر الیوت چنانكه در مقدمه ویراستار انگلیسی اثر، دیوید دِیچز آمده است شعری است در باب خشكیدگی روح، در باب نوعی هستی كه چون به باززایی اعتقادی ندارد اهمیت و ارزشی هم برای فعالیتهای روزمره آدمها قائل نیست و مرگ در آن پیشدرآمدی برای رستاخیز نیست.
٩،١، ١١. جنون هشیاری، مقاله «بذر گلهای ملال در سرزمین هرز»، داریوش شایگان، نشر نظر
٢، ٤. شجاعت بودن، پل تیلیش، مراد فرهادپور، انتشارات علمی فرهنگی
٣، ٧، ٨. شعر مدرن، مقاله «تناقضات مدرنیسم»، مراد فرهادپور، نشر بیدگل
٥، ٦، ١٠، ١٢. هرزآباد، ت.اِ. الیوت، ترجمه علی بهروزی، نشر فنجان
منبع: شرق