پدرم معتقد بود بهشت و جهنم آدمها در همین دنیاست؛ هر بدی در همین دنیا به جزا میرسد و هر نیکی، بدون پاداش نمیماند.
به گزارش بولتن نیوز، بعدها فهميدم «دنيا دار مكافات است» يعني چه! پدر به آنچه رسيده بود، عمل
ميكرد. انگار كه به رازي نهان پي برده باشد، آن را دائم به ما گوشزد
ميكرد و خودش حواسش را به آن ميداد كه نكند روزي جزايي گريبانش را بگيرد.
پدر مُرد و همين يك جمله شد بزرگترين ميراث او براي من.
چرخ
زندگي تاب خورد و تاب خورد تا من به حوالي 30سالگي رسيدم. بديهي بود كه آن
حرف پدر براي من چندان مهم نباشد. شتاب زندگي در دهه سوم يعني از 20تا
30سالگي چنان سريع است كه آدم فقط ميدود كه از زندگي جا نماند؛ درس و كار و
خدمت سربازي و ازدواج و گشتن دنبال استقلال و ثبات و آرامش فرصتي براي
تأمل نميگذارد. هرچه بيشتر ميدوي كه از زندگي جلو بيفتي و درست وقتي
اندكي شل ميگيري كه اين آهوي گريزپاي را بگيري ميفهمي كه بايد غزل
خداحافظي را بخواني، وگرنه خبري از رسيدن كه نيست، هيچ، زندگي يعني همين
دويدن. بعضي وقتها به خودم ميگويم شايد اگر بزرگترها كه در نوجواني ما
را نصحيت ميكردند، اندكي برميگشتند و نوجواني خودشان را مروري ميكردند،
بهتر ميتوانستند ما را نصحيت كنند. حالا تغييرات دوره و زمان را درنظر
نميگيرم، لااقل درك فهم مخاطب براي پذيرفتن يك حرف ميتواند معياري براي
سخن گفتن باشد.
6 ماه از روزي كه خداوند فرشتهاي را در دامان ما
گذاشت ميگذرد و حالا من خود يك پدرم. پدرشدن - و «احتمالا» مادرشدن-
دنيايي است كه كمتر ميشود آن را براي ديگران نقل كرد. در واقع مجموعه
احساساتي هست كه نمونه آن را كمتر ميتوان در جاي ديگر پيدا كرد، براي همين
گفتن از آن، فايدهاي براي شنونده اي كه آن را تجربه نكرده و نميتواند
دركي از آن داشته باشد، ندارد.
«دنيا دار مكافات است» را بعد از
پدرشدن بهتر فهميدم. چون تا قبل از آن فكر ميكردم «مكافات» تنها يعني
جزاي بديها اما فهميدم پاداش نيكيها هم معني ميدهد. براي همين دخترم را
پاداش نيكيهايي دانستم كه احتمالا ممكن است انجام داده باشم. پدرشدن
هديهاي است كه فكر ميكنم هركسي نميتواند آن را از خداوند بگيرد.
نميخواهم بگويم آنها كه پدر نشدند، آدمهاي بدي بودند اما اين هديه را به
ارج و قربي دادهاند لابد كه نصيب هركسي نشده است.
هديه روز پدر
را، هر پدري قبل از آنكه فرزندش به او بدهد، ميگيرد. هديه، همان فرزند است
و بهشت احتمالا جايي حوالي همين خانه كه خانواده من در آن زندگي ميكنند.
پدرم و بسياري از پدرهاي ديگر احتمالا اين راز را سالها قبل از من كشف
كرده بودند.