تنزلگرایی نیز رفتاری تکراری است که پیش از آوینی در قبال «جلال آلاحمد» تکرار شد؛ آن روزهایی که در طی مراتب حزبی به قول خودش به پشت دیوارهای مسکو رسید و تصمیم به بازگشت گرفت...
گروه فرهنگی: حسین الهام در یادداشت پیش رو که پیرامون تنزلگرایی در میراث شهید آوینی نگاشته معتقد است: برای مدعیان جدید ارث و میراث، «آوینی» فقط «کامران» بوده و در همان دوران متوقف مانده است. آوینی این نو وارثانِ خودخوانده، روشنفکر غربزدهای بوده که تمام رفتارهای آیینی این قشر را به جا میآورده و آنچه بعد از عشق به امام و در مغناطیس انقلاب اسلامی قرار گرفتن از او سر زده، چیزی جز عصبیتهای تغییر و تحول ناشی از جبر زمانه نبوده است.
به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت به شرح زیر می باشد:
بر مسیح(ع) فرزند مریم(س) بسیار ستم رفت. بزرگترین ستم به عیسای ناصری(ع) اما نه تهمت و توطئه یهودیان متعصب بود و نه حکم پیلانطیس فرماندار رومی یهودیه و سامریه بر تصلیب او، نه بوسه خیانتآمیز یهودای اسخریوطی بر گونهاش بود و نه حتی نفوذ شائول یهودی که پس از عروج مسیح به یک باره خوابنما شد و ایمان آورد و پولسِ قدیس شد و آیین او را به انحرافِ تثلیث کشاند. ستم بزرگ به مسیح آن بود که از پس سالها و قرنها، کلیسا و بزرگانش به خیال ایجاد جذابیت برای آیین کلیسایی و مردمپذیر کردن مسیحیت با خود گفتند باید تصاویر برهنه پیامبرشان را بر دیوار و سقف کلیسا نقاشی کنند و از برخی اصول خود عدول کنند. اما نمیدانستند کلیساگریزی به سبب اصول بنیادین آموزههای اصیل پیامبر خدا نبود، بلکه ریشه در افق فکری کسانی داشت که در آستانه آغاز عصر خودبنیادی انسان و مدرنیته بودند. برای این دسته هر چه هم کلیسا را با انواع بزک میآلودند چاره کار نبود. «تنازل» کلیسا از اصول خود ظهور الحاد مدرنیته را تسریع کرد.
فیلمساز روبهروی دوربین مینشیند و میگوید: «هدفگذاریمان را این گذاشتیم که مخاطب ما با سیدمرتضی آوینی نسبت اندیشهای ندارد. به لحاظ نسلی فکر میکردم دهه هفتادیها نسل مناسبی هستند که این فیلم را ببینند... عجیب بود اینکه آدمی که هیچ پیوندی با انقلاب اسلامی ندارد، فیلم را دوست داشت...»
تنزّل مفاهیم و اندیشهها از جایگاه حقیقی خود امری است که بارها در قبال تفکرات بلندمرتبه اتفاق افتاده است، آن هم توسط کسانی که یارای رسیدن به مراتب بلند تفکر را ندارند و در مقابل این ضعف و ناتوانی، به زیر کشیدن صاحبان اندیشههای بلند و مصادیق مفاهیم متعالی را بر خود فرض میدانند. گرچه بسیار بعید مینمود که شخصیت و آرای سیدمرتضی آوینی با آن سابقه و جدیت در تقابل با روشنفکران از جایگاه یک متفکر، پس از شهادت آفتزدهی این رفتار شود، اما چندی است آرزوها و تمایلات مخالفان فکری آوینی برای مصادره او، کم کم دارد قوت میگیرد و در صورت های مختلف (چون مستند اخیر «انحصار ورثه») رنگ میگیرد. چه اینکه اولین قدم در مالِ خود کردن آوینی پایین کشیدن او از جایگاه متفکر و سالک، و عرفی کردن شخصیتی است که راه «ظلمات الی النور» و طریق خروج «حیِّ من المیّت» را پیموده است.
آوینی با تعریف جدید و با خوانش مُعوج «انحصار ورثه»، آوینی لیلیپوتیهاست. آوینیِ روشنفکران کوتولهای که به جرم آنکه روزی او در کنار آنها بوده و چند روزی را با هم گذراندهاند، این حق را به او نمیدهند که از آنها و سنتهای پوچشان عبور کند و راه صعود در پیش بگیرد. آنها آوینی را در همان مردابهای گندیده شبه روشنفکری گرفتار میخواهند و پس از مرگ نیز -مانند همان زمان که زنده بود- به افتادن او در مسیر «شدن» و رسیدنش به کمال این مسیر خُرده میگیرند. ایراد سیدمرتضی آوینی این است که در سنج و معیار آنها نگنجیده و ناچار باید آن قدر کوچک شود تا برای آنها که نه سرگشتگی روح بیتاب و جستجوگرش را فهمیدند و نه سیر تحول و تکوین شخصیتش را و نه درکی از استواری و پایمردیاش بر افق و اصول فکری خود دارند، قابل فهم شود. آوینی همان آدمبزرگی است که همیشه برای کوتولههای لیلیپوتی خطرناک است، چه دیروز که دست و پایش را بستند و او را هو کردند و چه امروز که چون مطابق میل آنها زندگی نکرده، شخصیتش را تحریف میکنند و عظمت روح بلند او را تاب نمی آورند.
برای مدعیان جدید ارث و میراث، «آوینی» فقط «کامران» بوده و در همان دوران متوقف مانده است. آوینی این نو وارثانِ خودخوانده، روشنفکر غربزدهای بوده که تمام رفتارهای آیینی این قشر را به جا میآورده و آنچه بعد از عشق به امام و در مغناطیس انقلاب اسلامی قرار گرفتن از او سر زده، چیزی جز عصبیتهای تغییر و تحول ناشی از جبر زمانه نبوده است. در این نگاه تنزلگرا، «سینمای اشراقی» آوینی به قول آن آقای کارگردان میشود «پلانهای بلند و حرکتهای آهسته دوربین» و ادبیات عارفانه سیدمرتضی می شود «اقتباسی از لحن شاعرانه یک مستند در سالهای دور از فروغ فرخزاد» و همهی چالشهای ذهنی و اندیشهای آوینی به سطح دعواهای خاله زنکی و اداری فلان گروه تنزل داده میشود. این نگاه سیاست زده با تحریف، گزینش و بایکوت کنشهای فرهنگی و سیاسی آوینی و نادیده گرفتن تعارض اصلی او با جریان غربزده و روشنفکر، آوینیِ تفسیر به رای شده خود را دستمایه تسویه حساب جناحها و گروههای مخالف خود میکنند.
آنها انقلاب درونی شهید آوینی را -که جز با ظهورات بیرونی آن نمیتوان شناخت- تنها با تغییر ظاهری در ریش پرفسوری و سیبیل نیچهای و ادبیات میفهمند و تحولی که در تفکر و اندیشه او رخ داده را به فراموشی میسپرند و آنچه برای آوینی «مساله» است را نادیده میگیرند و از چالشهای فکری با «مهدی نصیری» جز یک دعوای سطحی سیاسی و ژورنالیستی برداشت نمیکنند. منشا این رفتار آنجاست که آنها آوینیِ متفکر را نمیفهمند و برای همین باید کسی را در مقیاس فهم خود تعریف کنند.
شهید بهشتی درباره دکتر شریعتی میگوید: «دكتر چنـين كسـى بـود، آرائـش، انديشههايش، برداشتهاى اسلامیاش، برداشتهاى اجتماعىاش در حال دگرگـونى و درمسير شدن بود چون انسـان، موجودى اسـت در حال شدن، نـه فقط انسان، همه موجودات عالم طبيعت واقعيتهاى شدنى هسـتند ولى انسان در ميان همه موجودات شدنش شگفتانگيزتر است...» و این همه واقعیت ماهیت زندگی سید مرتضی آوینی و تمام کسانی است که مرداب روشنفکری را وانهادهاند و راه رستگاری را پیش گرفتهاند. تنزلگرایی نیز رفتاری تکراری است که پیش از آوینی در قبال «جلال آلاحمد» تکرار شد؛ آن روزهایی که در طی مراتب حزبی به قول خودش به پشت دیوارهای مسکو رسید و تصمیم به بازگشت گرفت و راهی را رفت که منتهی شد به نامهای که به امام نوشت. آوینی یک مسافر بود که از بد روزگار گذارش به درههای پر گنداب و تاریکراههای پر مرداب روشنفکریِ بیمار افتاده بود اما از حرکت نایستاد و راهش را به سوی قله کشید و آفتاب را دید و خود پروانهوار به نور پیوست و بسیاری تاب تماشای نور او را ندارند...