گروه ادبیات، نشر ورسانه: بهار از پس سرمای سخت زمستان میآید و با خود روزهای نو را به ارمغان میآورد، زمستان با سرمای جانسوز، بادهای کشنده و بورانهای استخوانسوزش میرود و بهار میآید، وقتی بهار میآید عجوز زمستان هیزم سوخته خود را در چاه میاندازد چراکه دو چله بزرگ و کوچکش را از دست داده و میرود تا مرگ آن دو را با خاموش کردن هیزم اجاقش به سکوت گره بزند. اسفند را پایان حکومت یخآلود زمستان بهحساب میآورده و میآورند.
به گزارش بولتن نیوز،درست زمانی که«چله»کوچک زیر تیغ مهربان آفتاب اسفند، آخرین نفسهای خود را بلند میکشد و جان میدهد. درواقع چله کوچک، زور آخر زمستان است در برابر صدای سترگ سم سبزه سوار بهار که دیو سرما و یخبندان با آمدنش میگریزد. هرسال آمدن عید، آغاز بهار را نوید میدهد و ایرانیان ابتدای نوروز را انتهای حکومت پر از سوز زمستان بر اقلیم زمین میدانند.
میگویند درایت جمشید هزاران سال پیش پایههای نوروز و جشن عید را بنا نهاد و هزاران سال است ایرانیان این کهن یادگار را جشن میگیرند، ابوریحان بیرونی نوروز را به جمشید نسبت داده و گفته است: جمشید جشن نوروز را برای سپاسگزاری از خداوند که سرما و گرما و بیماری و مرگ را دور کرد بر پا داشت و در کتابالتفهیم خود نیز نوشته است: «نوروز نخستین روز است از فروردین ماه و به این جهت نوروز نام کردهاند که پیشانی سال نو است.»
شاهنامه فردوسی و تاریخ طبری نیز جمشید را پایهگذار نوروز معرفی کردهاند. به هر ترتیب در اعتقاد ایرانیان نوروز بهانهای است تا زمین لباس یخی از تن جدا کرده و قبای سبز بر تن بپوشد و به دنبالش مردم با پوشیدن جامه نو، نوروز را جشن میگیرند. اما آنچه انگشت تاسف همه را به دندان برده اینکه بهار عمرش کوتاه است و خاطراتش بسیار.
بهار با چشم برهمزدنی زیر آفتاب داغ خرداد روی زرد کرده و به زور، خلعت زرد از دست پاییز میستاند و بر تن میپوشاند. در واقع بهار کودکی است که به هزاران شوق و ذوق متولد میشود ولی زود میمیرد و داغ ماندن بر دل دوستداران برجای میگذارد و همه در فراقش میسوزند؛ با این حساب تمام سرسبزی بهار و طراوت بیبدیلش را باید یک ماه و شاید 20روز شمرد. به همین خاطر جوانی را به بهار مانند کردهاند که در چشم برهمزدنی از قامت زندگی انسان جدا شده و او را با پاییز پیری درگیر میکند: جوانی هم بهاری بود و بگذشت...
ظریفی میگفت یادش به خیر روزها پیش از آمدن بهار، چشمهای گرسنهمان لباسهای عید را نگاه میکرد و آب دهان ثانیهها را قورت میدادیم تا سرانجام جارچی رادیو بر طبل آغاز سال جدید بزند و ما دستهای کوچک را به سفرههای دراز بفرستیم. نمیدانم! یا ما قدمان بزرگتر شده و سفرهها کوچکتر یا ما کوچک بودیم و سفرهها درازتر نشان میداد؟
صحبتهای آن ظریف، درست ولی بهار هر چه باشد بهار است و حال خوش؛ هرچند سفرهها کوچک شده باشند و قدها دراز یا سفرهها بزرگ و قدها کوتوله. برای پایان این مرقومه شعرهای بسیاری به ذهنم خطور کرد زیرا ادبیات گرانسنگ این مرزوبوم پر است از وصف عاشقانههای بهاری؛ از «برخیز که میرود زمستان» شیخ اجل سعدی شیرازی گرفته تا «ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی» لسانالغیب و مروارید شعرهای دیگر از دریای پرگوهر ادبیات پارسی. اما شعری از عنصری را که بهحق در سرودن غزل و قصیده استاد بوده و مضمونهای نو و جلوههای ذوق در بیشتر شعرهای او دیده میشود را مدتی است که با خود زمزمه میکنم که در وصف بهار و نوروز با هنرمندی تمام میگوید:
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون کلبه بزاز پردیبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود
روی بند هر زمینی حله چینی شود
گوشوار هر درختی
رشته گوهر شود
چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز
گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود
افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند
باز مینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com