من بیشتر مجله فیلمی بودم، اما اینطوری نبود که نسبت به مجلههای دیگر سینمایی هم بیتفاوت باشم. یک نوجوان تشنه و گرسنه سینما در دهه کم امکانات 70، هر نکته و نشانه سینمایی را با ولع میبلعید و مینوشید و خیلی حق انتخاب و گزینش نداشت بنابراین وقتی سروکله مجله دنیای تصویر پیدا شد که مبتنی بر نامش، همقدرِ مطالب، اهمیت فراوانی هم به انتخاب عکسهای خوب بویژه از سینمای جهان میداد، بخشی از خلأهای عکسی ما در ارتباط با سینما جبران میشد...
به گزارش بولتن نیوز، من بیشتر مجله فیلمی بودم، اما اینطوری نبود که نسبت به مجلههای دیگر سینمایی هم بیتفاوت باشم. یک نوجوان تشنه و گرسنه سینما در دهه کم. امکانات 70، هر نکته و نشانه سینمایی را با ولع میبلعید و مینوشید و خیلی حق انتخاب و گزینش نداشت بنابراین وقتی سروکله مجله دنیای تصویر پیدا شد که مبتنی بر نامش، همقدرِ مطالب، اهمیت فراوانی هم به انتخاب عکسهای خوب بویژه از سینمای جهان میداد، بخشی از خلأهای عکسی ما در ارتباط با سینما جبران میشد.
آن هم در زمانهای که خبری از اینترنت و دستکم گستردگی و امکان استفاده آن برای همه و از جمله ما عشاق سینما نبود که بتوانیم با یک کلیک، به عکسها، مطالب سینمایی و فیلمها با بالاترین کیفیت ممکن دست پیدا کنیم.
بعد که فهمیدم، سردبیر و مدیرمسئول این مجله، منتقد خوشتیپ، خوشصدا و کاریزماتیکی به نام علی معلم است، با اشتیاق بیشتری به خرید و خواندن دنیای تصویر میپرداختم. بعدها جنبههای تصویری او برای من و دیگران پررنگتر هم شد؛ در فیلم «آلما» با بازیگرانی چون افسانه بایگان همبازی بود و خسرو خسروشاهی هم به جای او صحبت میکرد. معلم همچنین اجرای یکی از برنامههای سینمایی آن سالهای تلویزیون به نام «سینمای اندیشه » را به عهده داشت. این برنامه هم با نمایش و نقد و بررسی برخی فیلمهای جدی سینما پاسخگوی بخش دیگری از نیازهای سینمایی ما بود.
معلم بعدها به تهیهکنندگی هم رو آورد و چند فیلم را تهیه کرد که از آن جمله میتوان از فیلمهای خوب و موفقی چون شوکران (مشترک) و گاوخونی هر دو ساخته بهروز افخمی نام برد. او تهیهکننده فیلمهای ازدواج به سبک ایرانی ساخته حسن فتحی و آل به کارگردانی بهرام بهرامیان هم بود. معلم قصد داشت تهیهکننده فیلم کوروش کبیر به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی هم باشد، همینطور قرار بود همکاری خوبش با حسن فتحی را در فیلمی به نام «کنتس سلما» هم تکرار کند، اما آنچه مسلم است این فیلمها اگر هم ساخته شود، بدون حضور مرد کاریزماتیک سینما و رسانه خواهد بود، زیرا او روز گذشته بر اثر ایست قلبی و در 54 سالگی این دنیای پر از تصویر را ترک کرد و اهالی و علاقهمندان سینمای ایران را در بهت و حیرت فرو برد.
همین روز قبلش بود که ویژه نامه نوروزی مجله دنیای تصویر را خریده بودم و تورقی کردم تا در اوقات فراغت نوروزی آن را بخوانم. نکته عجیب در یادداشت معلم به عنوان سردبیر این مجله این است که او در بخشی نوشته: «غمگین از ناخرسندیها و فقدانهای سالی که گذشت به استقبال سال نو میرویم.» حالا خود معلم هم جزو فقدانهای سالی که هنوز نگذشته است و بر غمگینی ما از ناخرسندیها افزوده.
از لحظه انتشار خبر درگذشت معلم، تصاویر او در جشنواره اخیر فیلم فجر را به یاد آوردم. یاد شیک پوشیاش و آن کت و شلوار سفید و آن انگشترهای فیروزهای افتادم و آن صدای پرطنین که در جشن سینمایی حافظ، برای هیجان دادن به مراسم و ایجاد شور و حال میان حاضران هنرمندانه بازارگرمی میکرد و اجازه نمیداد مثل مراسمهای خشک و رسمی دولتی سینما حوصله مهمانانش سر برود. به حضور فعالانه و موثرش در اینستاگرام و پستهایش فکر کردم که دیگر برای همیشه متوقف شده است و دیگر قرار نیست ویدئوهای تحلیلی اش را مستقیما از خود جشنوارههای کن و برلین برای ما بفرستد. همینطور به آذر معماریان، همسر و همراه همیشگی اش فکر میکنم که از این پس چگونه باید زیستن بدون معلم را تجربه کند.
معلم در همه سالهای جشن حافظ، بهترین چهرههای سینمای ایران را دور هم جمع میکرد و موفق شده بود شبهای باشکوه و بی تکراری را به وجود بیاورد؛ کاری که حتی جشنوارهای مثل فجر هم نمیتوانست با آن هماوردی کند. همین امسال بود که برای نخستین بار و در فقدان عباس کیارستمی، او جایزهای را به عنوان نشان عباس کیارستمی طراحی کرد که اولینِ آن به شهرام مکری رسید. حالا با فقدان ابدی معلم، برای او که بنیانگذار این جشن باشکوه سینمایی است باید چه کرد و چه نشانی میتواند این نبودن را افاقه کند؟
علی معلم ارادت ویژهای به حافظ داشت و محال بود در جشن حافظ و در مجلهاش و در هر محفلی که حضور داشت، یادی از این شاعر نکند و شعری از اشعار او را نخواند. هنگام نوشتن این سطور غمگنانه، این شعر از لسانالغیب به ذهنم رسید. شما میتوانید ضمن نثار فاتحهای برای این چهره سینمایی و رسانهای و منباب وداع، این واژههای آهنگین را با صدای پرطنین خود معلم زمزمه کنید: حجاب چهره جان میشود غبار تنم/ خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم/ چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست/ روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم.