داماد 29 سال داشت برای نخستین بار در صفحه دوم شناسنامهاش اسم خانمی بهعنوان همسر نوشته شده بود. اما در شناسنامه عروس خانم که دو سالی هم بزرگتر از داماد بود، اسم دو مرد بهعنوان شوهر به چشم میخورد. چراکه او چند سال پیش ازدواج کرده و خیلی زود طلاق گرفته بود.
«اصغر» و «ملیحه» در صبح سردِ واپسین روز پاییز به شعبه 268 دادگاه خانواده مراجعه کرده بودند. از چند روز پیش کفش و کلاه کرده بودند تا رابطه زناشوییشان را که از آن به تلخی یاد میکردند برای همیشه قطع کنند.
درآن شرایط به نظر میرسید نقاط روشن و شیرین زندگی مشترک را فراموش کرده و تنها به نقاط تاریک و ناهموار این رابطه تمرکز کرده بودند. روی دادخواست آنها نوشته شده بود؛ «طلاق توافقی».
مرد کارمند یک شرکت خصوصی و زن کارمند بانک بود. آشنایی آنها به چند ماه پیش باز میگشت. آن روز گرم تابستانی، اصغر کیف پولش را در خیابان گم کرده بود که عصر همان روز با تماس یک زن سر قرار رفت و آن را پس گرفت. آن زن ملیحه بود و گر چه امانتداری امری ذاتی در شغلش به شمار میآمد، اما عزت نفسش اجازه مژدگانی گرفتن نمیداد، با این حال مرد جوان به او ابراز علاقه کرد و جرقه یک رابطه عاشقانه میان آنها زده شد.
در روزهای بعد چند تماس تلفنی بین آنها برقرار شد. آنگاه که ملیحه با پیشنهاد ازدواج روبهرو شد، موضوع طلاق از همسر اول را پیش کشید و گفت: «فکرمی کنم ازدواجمان سرانجام خوبی نداشته باشد.» او ترجیح میداد با مردی کوچکتر از خودش ازدواج نکند. درمقابل اصغر جوانی احساساتی بود که به هر بهانهای گل وانواع هدیه را برای ملیحه میخرید تا اینکه توانست دل او را به دست آورد. نخستین مانع ازدواج آنها مخالفت خانواده اصغر بود که به پسرشان تأکید کرده بودند دور ملیحه را خط بکشد. از سوی دیگر خانواده زن جوان هم با این وصلت مخالف بودند و به دخترشان توصیه میکردند در ازدواج دومش محتاط تر باشد.
یک ماه بعد اصغر و ملیحه تصمیم گرفتند پنهان از دو خانواده به دفترخانه بروند و در تنهایی خودشان عقد کنند. زوج جوان تصور میکردند خانوادهها را در مقابل عمل انجام شده قرار میدهند تا با ازدواج آنها کنار بیایند. اما این تصور در همان روز اول از بین رفت چراکه ملیحه با توهینهای مادر شوهرش روبهرو شد و دعوای مفصلی بین آنها رخ داد. در این میان اصغر تنها به معذرت خواهی از طرف مادرش اکتفا کرد و نتوانست کار دیگری انجام دهد. نخستین اختلاف جدی عروس و داماد از همانجا شروع شد تا اینکه اصغر قهر کرد و به خانه مادرش رفت. دعوا و اختلاف آنها در روزهای بعد نیز ادامه پیدا کرد. اما ملیحه طوری رفتار کرد که خانوادهاش بویی از ازدواج یا اختلاف او با همسر و مادرشوهرش نبرند.
در آن صبح سردِ واپسین روز پاییز راهروی مجتمع قضایی دادگاه خانواده - ونک - چندان شلوغ نبود، اما زن و شوهرهایی برای پیگیری پروندههای خود حضور داشتند. دراین میان ملیحه تصمیم گرفته بود هر طور شده از شوهرش طلاق بگیرد و تا خانوادهاش از ازدواج شان خبردار نشدهاند به ماجرا پایان دهد، چراکه ملیحه فکرش راهم نمیکرد اصغر به مادرش وابستگی زیادی داشته باشد. در همان لحظات انتظار پشت اتاق دادگاه، اصغر هم تصمیم گرفته بود هرگز کاری نکند که بین مادر و همسرش ناچار به انتخاب یکی از آنها شود. از اینکه میدید همسرش زودرنج است و موقع بحث نمیتواند خودش را کنترل کند، عصبانی بود. از اینکه میدید انتظارات و آرزوهایش با واقعیتهای زندگی جور درنمی آید، غصه میخورد و بشدت از خودش دلخور بود.
زن و مرد وقتی در برابر قاضی دادگاه ایستادند درباره مشکلات و اختلافات شان حرف زدند و توضیح دادند که درک متقابل نسبت به هم ندارند. ملیحه همه حق و حقوقش را بخشید و اصغر هم هدایایی را که داده بود پس نگرفت. بعد از دقایقی قاضی دادگاه نامه مشاور و گواهی باردار نبودن زن را از آنها گرفت و پایان جلسه را اعلام کرد.
برای ملیحه این پایان تلخ بهتر از تلخی بیپایان بود. او قبل از آنکه از اتاق خارج شود از قاضی پرسید:«می شود کاری کنید که اسم همسر دومم از شناسنامهام پاک شود؟» و قاضی به او جواب داد:«متأسفانه، طبق قانون چنین کاری فقط درباره دخترانی که قبل از آغاز زندگی مشترک طلاق بگیرند امکان پذیر است...» بعد هم ملیحه سرش را پایین انداخت و به راهرو که قدم گذاشت در جهت مخالف اصغر به راه افتاد و رفت.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com