امام صادق ع فرمودند: بدرستی که خداوند مومن را از طینت و سرشت بهشتی آفرید و ناصبی [دشمنان اهل بیت ع] را از طینت و سرشت آتش؛ مومن [حقیقی] هیچگاه از ایمانش برنمیگردد؛ و ناصبی [حقیقی] هیچگاه از دشمنیاش برنمیگردد؛ و البته مشیت خدا در همگی جاری است.
گروه دین و اندیشه: حجت الاسلام دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه، هر روز یک آیه قرآن را با ترجمه و چند حدیث تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند. بولتن نیوز نیز در راستای ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر می کند.
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در مطلب روز 27 آذر به آیه 26 سوره حجر پرداخته شده و در آن آمده است:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ
سوره حجر (15) آیه 26
ترجمهو در حقیقت انسان را از گِلی خشک و خام، از لجنی سیاه و بدبو که مانده و متغیر شده، آفریدیم.
نکات ترجمه ای«صَلْصال» از ماده «صل» و به معنای گِلی که خودش خشک شده باشد به کار میرود در مقابل «فخار» که گلی است که بر اثر حرارت دادن خشک شده باشد (گِل پخته) (مجمع البحرين، ج5، ص406) و قرآن کریم این صلصالی که انسان از آن آفریده شده را در جایی به «فخار» تشبیه کرده است (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّار؛ الرحمن/14). برخی از اهل لغت توضیح دادهاند که ماده «صل» (یا «صلصل») در دو معنای مختلف به کار میرود: یکی همین «گِل خشکیده» و دیگری در خصوص صدا (صدای زنجیر و لجام و ...) (معجم المقاييس اللغة، ج3، ص277) اما برخی دیگر از اهل لغت هر دو معنا را در کلمه «صلصال» دخیل دانسته و چنین توضیح دادهاند که اصل صلصال امتداد یافتن یا رفت و برگشت صدا در یک چیز خشک است و بعدا به هر چیز خشکی که میتواند صدا تولید کند، اطلاق شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص488؛ تاج العروس، ج15، ص408؛ الفايق في غريب الحديث، ج2، ص260)
«حَمَإ»: به معنای گِل سیاه و بدبو است و تعبیر «عَيْنٍ حَمِئَةٍ» (کهف/86) نیز به معنای چاهی است که دارای «حمأ» باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص259)
«مَسْنُون» از ماده «سنن» است که اصل این ماده به معنای روان شدن و جریان یافتن است و یک سیره معین را هم به همین جهت جریان یافتنش در جامعه «سنت» میگویند (معجم المقاييس اللغة، ج3، ص61). همچنین کسی كه داراى چهره دراز و نرم و يا بينى دراز و كشيده باشد «مسنون الوجه» میگویند و شاید به همین مناسبت است که در کلام عرب مسنون به معنای «مصوَّر» (شکل و صورت یافته) به کار میرود (كتاب العين، ج7، ص197) که برخی در این آیه همین معنا را مدنظر قرار دادهاند (یعنی گِلی که به شکل خاصی درآمده بود؛ الکشاف، ج2، ص576). همچنین «سِن» به معنای سالهای عمر را هم از این ماده دانستهاند و از دیدگاههای که در توضیح عبارت «حمإ مسنون» آمده، آن است که «مسنون» را به معنای بدبو دانستهاند (كتاب العين، ج7، ص196)؛ بر این اساس، ممکن است معنای «حمإ مسنون» گِلی باشد که بر اثر ماندن و مرور زمان به لجن بدبویی تبدیل شده باشد.
به لحاظ نحوی عبارت «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» میتواند صفت برای عبارت «صلصال» باشد ویا بدل از آن باشد (البحر المحيط، ج6، ص47؛ إعراب القرآن و بيانه، ج5، ص237) در حالت اول یعنی خود آن صلصال، از حمأ مسنون بوده است؛ اما در حالت دوم، صلصال و حمإ مسنون دو وضعیت متفاوت بوده که حتی ممکن است مرتبه حمإ مسنون بعد از صلصال بوده باشد.
نکته:
در زبان عربی برای کلمه «گِل» متناسب با حالات مختلفش واژههای متعددی به کار رفته است که [غیر از خود کلمه «طین» که به معنای مطلقِ «گِل» است] حداقل چهار واژه از آنها در قرآن کریم به کار رفته است که عبارتند از صلصال، فخار، حمأ، و لازب:
گِلی که بر اثر گرما خودش نسبتا خشک شده باشد «صلصال» گویند (شاید معادل «کلوخ» در فارسی باشد)؛
گِلی که بر اثر حرارت دادن خشک شده باشد «فخار» گویند (شاید معادل سفال در فارسی باشد)؛
گلی که آب آن را تغییر حالت داده و فاسد و بدبو کرده باشد، «حمإ» گویند (شاید معادل «لجن» در فارسی باشد)؛
و گلی که حالت لزج و چسبنده داسته باشد «لازب» گویند. (فقه اللغة، ص309)
حدیث1) عبدالغفار جاری روایت کرده که امام صادق ع فرمودند: بدرستی که خداوند مومن را از طینت و سرشت بهشتی آفرید و ناصبی [دشمنان اهل بیت ع] را از طینت و سرشت آتش؛ و فرمود: هنگامی که خداوند خیر بندهای را بخواهد روح و جسمش را طیب و پاک میگرداند به طوری که هیچ مطلب خوبی نمیشنود مگر اینکه آن را به رسمیت میشناسد و هیچ مطلب منکَری را نمیشنود مگر اینکه انکارش میکند؛ و شنیدم که میفرمود: طینتها بر سه قسم است: طینت و سرشت پیامبران، که مومن هم از همان طینت است؛ جز اینکه پیامبران از خالص آناند و آنها اصلاند و برتریشان محفوظ است؛ و مومنانی هم که فرع و بخشی از «گل چسبنده» (صافات/11) هستند همچنین؛ و خداوند بین آنها و شیعیانشان [= پیروانشان] جدایی نیندازد؛ و فرمود: طینت و سرشت افراد ناصبی «از لجنی سیاه و بدبو که مانده و متغیر شده» (اعراف/26) است؛ و اما مستضعفان، آنها «از خاک» (حج/5) هستند؛ مومن [حقیقی] هیچگاه از ایمانش برنمیگردد؛ و ناصبی [حقیقی] هیچگاه از دشمنیاش برنمیگردد؛ و البته مشیت خدا در همگی جاری است.
الكافي، ج2، ص3؛ بصائر الدرجات، ج1، ص16
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَارِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ النَّاصِبَ مِنْ طِينَةِ النَّارِ وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْمُنْكَرِ إِلَّا أَنْكَرَهُ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ الطِّينَاتُ ثَلَاثَةٌ طِينَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ إِلَّا أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ هُمْ صَفْوَتُهَا وَ هُمُ الْأَصْلُ وَ لَهُمْ فَضْلُهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ مِنْ «طِينٍ لَازِبٍ» كَذَلِكَ لَا يُفَرِّقُ اللَّهُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ شِيعَتِهِمْ وَ قَالَ طِينَةُ النَّاصِبِ «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» وَ أَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَ«مِنْ تُرَابٍ» لَا يَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِيمَانِهِ وَ لَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ وَ لِلَّهِ الْمَشِيَّةُ فِيهِمْ جَمِيعاً.
تدبر1⃣ «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»
قرآن کریم درباره سابقه ابتدایی انسان تعابیر مختلفی به کار برده است: تراب (خاک)، طین (گِل)، صلصال (گِل خشک و خام)، حمأ (لجن سیاه و بدبو).
چرا؟
الف. اینها مراحل مختلف تکوین آدم است: ابندا از خاک بوده، سپس خداوند آن خاک را با آب مخلوط کرده و «گِل» شده؛ سپس آن «گِل» رها شده تا کمکم تغیر یافته و به «حمإ مسنون: لجن مانده و متغیر شده» تبدیل گردیده، آنگاه باز به حال خود رها شده تا خشک شود و به صلصال تبدیل شود. (مجمع البيان، ج6، ص516)
ب. اینها اشاره به طینتهای مختلفی است که خداوند در سرشت انسانها قرار داده است؛ هر طینتی یک اقتضایی دارد، و آمیختهای از این طینتهای مختلف در وجود انسانها قرار داده شده تا بر اساس باور و عمل خویش، یکی از این طینتها را در وجود خود نهایی کنند.
ج. چهبسا این تفنن در عبارت برای آن است که مساله «آفریده شدن از خاک» را یک مساله صرفاً جسمانی ندانیم (یعنی همان گونه که درباره علم و قدرت خداوند تعابیری مانند عرش (اریکه سلطنتی) و کرسی (تخت سلطنتی) به کار رفته و حتی تعابیری مانند «عرشه علی الماء: عرش او بر روی آب است» (هود/7) آمده، که واضح است که مقصود از آنها اشاره به یک واقعیات ماورایی است، نه اموری مادی و جسمانی؛ نقش خاک و گِل و ... در آفرینش انسان هم برای اشاره به یک امور ماورایی بوده است، و تعابیر متعدد به کار رفته تا ذهن ما اینها را در یک واقعیت جسمانی منحصر نکند)
2⃣ «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»
این آیه در مقام بیان شروع آفرینش انسان است، که این شروع از خاک و گِل است چنانکه آیه «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ: آفرینش انسان را از گِل شروع کرد» (سجده/7) نیز بر همین مقصود دلالت میکند. (المیزان، ج12، ص151)
نکته تخصصی انسانشناسی
شروع آفرینش انسان از گل و لای زمین است، پس اگرچه خداوند روحی در وی دمیده، اما این گونه نیست که تمام حقیقت انسان آسمانی باشد و این بدن زمینی، صرفا یک آَشیانه برای روح باشد که بعد از جدایی روح از بدن، هیچ ربطی به حقیقت انسان نداشته باشد؛
بلکه هم بدن خاکی در حقیقت انسان موثر است و هم روح متعالی؛
شاید به همین جهت است که در آخرت هم لقاء الله و پاداش و عذابهای معنوی در کار است و هم پاداش و عذابهای جسمانی.