به گزارش بولتن نيوز به نقل از مهر، در این همایش اساتیدی چون مصطفی محقق داماد، غلامحسین ابراهیمی دینانی، عبدالحسین خسروپناه و یوسف اباذری حضور داشتند.
سخنرانی یوسف اباذری با موضوع «عقلانیت، اعتدال، جنبش های فاشیستی، جنبش های مذهبی افراطی» در این همایش به بحث و جنجال انجامید و به دلیل کمبود وقت وی موفق به ارائه کامل سخنرانی خود نشد.
در ادامه متن کامل سخنرانی یوسف اباذری، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران که به صورت اختصاصی در اختیار خبرنگار مهر گذاشته شده است از نظر می گذرد؛
از بزرگان فلسفه تشکر می کنم که به معلم ساده جامعه شناسی اجازه دادند تا در روز فلسفه درباره مقولاتی که پیشنهاد خود آنان بود سخنانی بگویم. روز فلسفه را به فلاسفه تبریک می گویم و امیدوارم سخنانی که می گویم کمکی هرچند ناچیز در حل مسائلی بکند که فلسفه و جامعه شناسی و سایر علوم انسانی در زمانه حاضر با آن روبرو هستند.
زمان موجود برای بحث درباره مقولات فوق (محورهای همایش) کافی نیست از این رو کوشیده ام تا گفته هایم را هر چند خلاصه تر در عباراتی کوتاه بیان کنم. عبارات من بیشتر طرح مسأله اند؛
۱- من در طرح خود نیازی ندارم که از مقوله ای شروع کنم و سپس مقولات بعدی را از آن استنتاج کنم. از نظر من مقولات فوق دوری را تشکیل داده اند که به من اجازه می دهند از هر جا شروع کنم و از هر مقوله ای سخن بگویم به شرط آنکه ربط آنها را به یکدیگر نشان دهم.
۲- از آخرین اتفاقی که دنیا را به تعجب واداشت شروع می کنم؛ انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا. کسی که آشکارا گرایشات فاشیستی دارد و مهم تر از آن جنبشی که به راه انداخته، جنبشی نژادپرستانه و طالب تبعیضات دینی است که به شکلی اغراق آمیز خواهان عظمت آمریکاست. بسیاری از آماردانان و متخصصان افکار عمومی و متخصصان انتخابات به طور عمده با تکیه بر روانشناسی رای دهندگان این انتخابات را تحلیل کردند، اما مهمترین تحلیل، تحلیل ساختاری است و کسانی بر آن انگشت گذاشتند که از قبل در مورد ظهور پدیده ترامپ هشدار داده بودند.
چامسکی ظهور ترامپ را پیش بینی کرده بود
۳- کریس هجز در مقاله «بدتر از آن چیزی است که فکرش را می کنید» نوشته شده در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۶ می نویسد: چامسکی، شش سال پیش به من گفت وضعیت بسیار شبیه وضعیت دوره وایمار آلمان است. مردم از نظام پارلمانی نومید شده اند. مساله بر سر آن نیست که فاشیست ها، سوسیال دموکرات ها را شکست دادند، مردم از احزاب لیبرال و محافظه کار نیز نفرت داشتند. نفرت از آنها بود که فاشیست ها را پیروز کرد... مردم آمریکا تا به حال خوشبخت بوده اند که رهبر کار سیستماتیکی مثل جوزف مک کارتی یا ریچارد نیکسون یا واعظان اوانجلیست ظهور نکرده اند. اگر چنین کسی بیاید و صادقانه مردم را خطاب کند خواهد توانست به سبب استیصال و نومیدی و خشم مشروع مردم آمریکا و غیاب هر نوع پاسخ موجه رای آنان را به خود جلب کند.
او به جای یهودیان در دوره نازی ها، سیاهان و کارگران مهاجر را سبب بدبختی مردم معرفی خواهد کرد و به ما خواهد گفت که اکنون سفیدهای مذکرند که طردشدگان جامعه اند. او خواهد گفت که ما باید از خود و شرافتمان دفاع کنیم. می بایست قدرت نظامیان را تقویت کنیم وگرنه رهبری جهان را از دست خواهیم داد. ایالات متحده قدرتی جهانی است. مثل آلمان قدرتی منطقه ای نیست، ظهور چنین کسی برای جهان مخاطره آمیز است.
من گمان می کنم که چنین کسی نه از میان جمهوری خواهان دست راستی بلکه از میان جمهوری خواهان دیوانه برخواهد خواست و انتخابات را خواهد برد. سرکوب ناراضیان شبیه سرکوب در رژیم های توتالیتر خواهد شد و امنیت دولت در درجه نخست قرار خواهد گرفت.
جهانی شدن یعنی نئولیبرالی شدن
چامسکی مثل بقیه روشنفکران مسئول آمریکا، ظهور ترامپ را پیش بینی کرده بود و علت آن را فرمانروایی نئولیبرال ها از زمان ریگان به بعد می دانست. نئولیبرال هایی که چه در قالب جمهوری خواه چه در قالب دمکرات با توسل به سیاست های داخلی یکسان و سیاست های خارجی تهاجم آمیز بر آمریکا حکومت کردند. ناقدان، این نئولیبرال ها را اعم از آنکه از حزب جمهوری خواه باشند یا دمکرات، به سبب همانندی سیاست هایشان «مرکز افراطی» Extreme center» یا به عبارت بهتر اعتدال افراطی نام گذاشته اند.
۴- چرا مرکز یا اعتدال و چرا افراطی؟ اولین بار پینوشه در شیلی سیاست های اقتصادی نئولیبرال ها را اجرا کرد؛ سیاست هایی که به ظاهر اقتصادی اند اما، در باطن به دین ماننده اند. آزادید هر کار که خواستید بکنید اما به اصول من دست درازی نکنید یا با من اید یا جز من اید و دشمن اید. آنان برای کافران دین شان صفت هایی هم داده اند. پوپولیسم چپ یا راست، بعدها تاچر در انگلستان و ریگان در آمریکا و سپس سوسیالیست های فرانسه به رهبری میتران این سیاست ها را اجرا کردند و سپس به کشورهای جهان سوم تحمیل کردند و سپس آن را جهانی کردند. جهانی شدن یعنی نئولیبرالی شدن.
۵- چرا چنین شد، حکایتی مفصل دارد. اما مقوله مرکز یا اعتدال بدین ترتیب برساخته شد. اگر نئولیبرال می شدید دیگر گذشته تان به کارتان نمی آمد. فرقی نمی کرد از چپ هستید یا از راست. نئولیبرالیسم اصول بسیار ساده ای دارد که هر کس که چند دقیقه ای صرف دانستن آن کند به رمز و راز آن پی خواهد برد و گرنه در میان دریایی از حرف های بی ربط غوطه خواهد خورد.
مهمترین اصل نئولیبرالیسم؛ بازار حقیقت را می گوید
۶- مهمترین اصل بازار آزاد یا نئولیبرالیسم این است: بازار حقیقت را می گوید. مهمترین مشغله فلسفه یافتن حقیقت است. هر مسلک و مکتب و برنامه پژوهشی «حقیقت» را به گونه ای تعریف می کند، از زمان باستان تاکنون فیلسوفان و متألهان در مورد حقیقت و شرایط امکان آن حرف گفته اند. از نظر نئولیبرال ها بازار حقیقت را می گوید، فیلسوفان اگر به این امر اعتراف کنند و طبق قراردادهای بازار بازی حقیقتشان را بکنند مزاحم نیستند.
از نظر نئولیبرال ها مناقشه فیلسوفان و متألهان همچون بازی کودکان است، آنان تا زمانی که این بازی مخل حقیقتشان نشود اعتنایی به آن نمی کنند. اما زمانی که نگاهی انتقادی به آن کنند، دشمن محسوب می شوند. اما چرا بازار حقیقت را می گوید نه کسی یا چیزی دیگر، حکایتی فلسفی است که هایک و بقیه آن را بازگفته اند. اما نئولیبرال ها همین حقیقت ساده خود را هر جا به زمانی می گویند.
فیلسوفان ایرانی گمان می کنند اقتصاد ربطی به آنها ندارد
در ایران آن را در مقام «علم» اقتصاد و فقط اقتصاد عرضه کردند وگرنه نگاهی اجمالی به آثار هایک کافی است تا نشان دهد که از نظر او بازار مهمترین پاسخ معرفت شناسانه تمامی فلسفه ها را داده است نه فقط علم اقتصاد را. یکی از دلایلی که در روز فلسفه توجه فیلسوفان را به این نکته ساده جلب می کنم، این ادعاست، به رغم آنکه معرفت شناسی نئولیبرالی راهنمای تمامی دولت های بعد از جنگ تحمیلی اعم از اعتدالی و اصولگرا و اصلاح طلب بوده است، فیلسوفان ایرانی التفاتی به این نکته کوچک نکرده اند، زیرا گمان برده اند که این ها مسائلی اقتصادی است و اقتصاد ربطی به آنها ندارد.
نئولیبرال های وطنی به دولت ها یاد دادند که هرگونه دخالت در بازار را سرکوب کنند
۷- فیلسوفان و متألهانی که معتقدند خداوند ضامن حقیقت، یا فراهم کننده شرایط ظهور آن است، روش ساده ای در برابر غیرخود دارند، اگر طالب حقیقت اید در کار خدا دخالت نکنید. نئولیبرال ها نیز از این سیاق اند، معتقدند اگر طالب حقیقت هستید در کار بازار دخالت نکنید. مداخله در بازار از دو طریق صورت می گیرد؛ دولت و مردم. بازار آزادی های ایرانی به سبب اهداف تبلیغاتی تاکنون گفته اند که دولت نباید در کار مردم دخالت کند و به همین سبب عده کثیری از مردم از آن خوششان می آید، اما منظور ایشان این است که دولت نباید در کار بازار دخالت کند. منظور از مردم همان بازار است. اما نئولیبرال های وطنی چندان برملا نکرده اند که مردم هم نباید در کار بازار دخالت کنند مگر زمانی که مجبور شده اند، اما در این مورد به تمامی دولت های پس از جنگ فرمول های خود را یاد داده اند که چگونه هر نوع جمعی را که طالب «دخالت در بازار» است، سرکوب کنند.
آقای دکتر روغنی زنجانی گفته اند: «من در مجلس این استدلال را کردم که اگر شما به دنبال اجرای یک سیاست مشخص هستید باید منتظر یک سری عواقب اجتماعی- سیاسی قادر به پرداخت هزینه های تصمیم های خود نیز باشید. مثلا دولت کره سیاست های خود را به صورت علنی اعلام می کند و به شدت نیز آن را پیگیری می کند، وقتی هم با واکنش کارگران و دانشجویان روبرو می شود، پلیس را برای سرکوب آنها به خیابان ها می فرستد. اگر قرار باشد بخواهیم چنین واکنش هایی را شاهد نباشیم، هرگز سیاست ها و تصمیمهایی را که مدنظر داریم، اجرا نخواهیم کرد... من برای نمایندگان مجلس توضیح دادم برای اجرای سیاست های برنامه اول و برنامه دوم باید در سیاست های خارجی کشور اصلاحاتی را به وجود آورد. ما نمی توانیم در چندین جبهه بجنگیم» (روغنی زنجانی، ۱۳۸۵: ۲۲۶).
زمان انتخابات غیبشان می زند و بعد انتخابات برای مشاوره اقتصادی سروکله شان پیدا می شود
آنان در آغاز هر انتخاباتی غیبشان می زند. از هیچ کس علناً طرفداری نمی کنند زیرا متاع خود را باید به همه دولت ها بفروشند، اما بعد از انتخابات سر و کله شان برای ارائه «اقتصاد علمی» پیدا می شود و به همه دولت ها مشورت می دهند. اساسا از نظر آنها دولت باید از خود خلع ید کند، یعنی تمام دارائی های دولتی را خصوصی کند. آنان عمدا می گویند دارائی های دولتی و فراموش می کنند که این دارائی ها متعلق به همه مردم است و دولت فقط وکیل آنها برای اداره کردن است.
می گویند دولت تاجر خوبی نیست و باید خصوصی سازی شود. آنان بعد از جنگ دولت ها را ترغیب به خصوصی سازی کرده اند و به همین سبب حتی قانون و قانون اساسی را نیز تغییر داده اند. مردم از بعضی خصوصی سازی ها خوششان نمی آید، آنها هم زیرلبی به مردم باج می دهند می گویند خصولتی شده است؛ لفظی من درآوردی وگرنه از حیث ساختاری چه فرقی می کند که اموال خصوصی شده نصیب X شود یا Y؟ آنها هم این را می دانند و به همین سبب راه فرار خصولتی را برای خود باز می گذارند وگرنه خود آنها در فرصت های گوناگون اعتراف کرده اند که بخش خصوصی در ایران وجود نداشته است.
فرشاد مومنی در گزارش طرح ساماندهی شرکت های دولتی که در مهر ماه سال ۷۷ توسط دفتر اقتصاد کلان سازمان برنامه منتشر شده است، تصریح می کند که بخش خصوصی ایران در شرایط فعلی هنوز انگیزه و توان اقتصادی کافی و نیز اطمینان لازم را برای خرید امکانات تولید عمده دارا نیست. پایان؟ حاصل کار دولتی که بخش خصوصی نوپا ایجاد کند چیزی به جز خصولتی خواهد بود که بازار آزادی ها اکنون در ظاهر به آن حمله می کنند اما در باطن از آن خرسندند زیرا که نتیجه تلاش آنها است؟!
عقلانیت نئولیبرالی، عقلانیت ابزاری است
مسئله آن است که بخش خصوصی یا کسی که چنین عملکردی دارد عقلانی عمل می کند. این جاست که به مفهوم عقلانیت آنان باز می گردم، منظور آنان از عقلانیت رسیدن به سود در کوتاه ترین زمان است یعنی همان عقلانیت معطوف به هدف یا عقلانیت ابزاری ماکس وبر. آنان به کنش عقلانی معطوف به ارزش یعنی فلسفه ورزیدن و امثالهم اهمیت نمی دهند الا زمانی که این عقلانیت دست تعدی به عقلانیت ابزاری دراز کند. آن وقت است که دادشان در می آید که علم اقتصاد به باد فنا رفت، جامعه نابود شد!
خلاصه کنم؛ به اعتقاد آنان دولت باید پاسدار حقیقت بازار یعنی فراهم کردن قوانین مورد علاقه آنها و جهانی شدن سرمایه و سرکوب کننده کسی باشد که می خواهد به بازار تجاوز کند. اکنون دیگر باید مشخص شده باشد که چرا به آنها مرکز center یا مرکزگرا centrist می گویند. هر کسی که نئولیبرال شد و دولت را در دست گرفت باید همین وظایف را انجام دهد و لاغیر. به همین سبب است که رفتن کلینتون دمکرات و آمدن بوش محافظه کار یا سارکوزی محافظه کار و اولاند سوسیالیست کوچکترین فرقی ندارد. دولت ها می بایست آموزش و بهداشت را به حقیقت بازار واگذارند.
مهمترین دلیلی که انتخابات بی معنا شده است خلع ید دولت ها از خود است
گذشت زمانی که سوسیالیست ها طرفدار بیمه همگانی و آموزش همگانی بودند. مهمترین دلیلی که انتخابات بی معنا شده است خلع ید دولت ها از خود است. سارکوزی می رود اولاند می آید سارکوزی می آید اولاند می رود فرقی نمی کند. مرکز پابرجاست. اعتدال پابرجاست.
نئولیبرالیسم به سلطه ۱ درصد بر ۹۹ درصد انجامیده است
اما چرا اعتدال افراطی؟ به این سبب که نئولیبرالیسم به سلطه یک درصد از مردم به ۹۹ درصد از مردم در همه جای جهان انجامیده است. این اعتدال به این سبب افراطی است که بیش از هر رژیم سیاسی از مردم خلع ید کرده است. مردم دیگر درباره سرنوشت خود نمی توانند تصمیم بگیرند. رابطه دولت و مردم گسسته است. افراطی تر از این سراغ دارید؟ همین جاست که مردم بنا به دلایلی که چامسکی گفت به فاشیستی مثل ترامپ رای می دهند. نئولیبرالیسم یا گونه ای قدیمی آن همواره جاده صاف کن فاشیسم بوده است چه در وایمار آفر، چه در آمریکا چه در انگلستان که فاشیست هایش انتخابات خروج را بردند. هر چند ورود به اروپای بازار آزادی نیز چنگی به دل نمی زند. سیاست بی معنا شده است.
شعارهای فاشیستی ضد عرب بر سر مقبره کوروش
۸- اخیرا عده ای از جوانان بر سر قبر کوروش رفتند و شعارهایی دادند. آنچه مرا وحشت زده کرد شعارهایی ضد عرب و ابراز نفرت به اعراب بود. فاشیسم همیشه همین طور مشروع می شود. شاید کسانی که در آن جمع بودند خود نمی دانند که چه عمل فاشیستی مرتکب شده اند، شاید خود آنان هم اکنون از منتقدان ترامپ باشند نئولیبرالیسم و فاشیسم تا به خود ببالید بر سر شما هوار می شوند.
چرا نئولیبرالیسم با فاشیسم گره خورده است؟
۹- چرا جنبش های فاشیستی بعد از چهار دهه فرمانروائی نئولیبرال ها سربلند کرده است و اکنون نئولیبرالیسم با فاشیسم گره خورده است؟ جواب را باید در جهانی شدن سرمایه جستجو کرد. جهانی شدن سرمایه نیازمند قوانینی است که در سطح جهانی رعایت شود. قانون تجارت آزاد که کلینتون دموکرات، سردمدار حقنه کردن آن بود و بوش محافظه کار آن را ادامه داد، یکی از همین قوانین و معاهده ها و پیمان هایی است که حاصل آن خلع ید دولت- ملت ها از قدرت های خود است. بدین سان راه گشوده می شود تا سرمایه X با ضمانت لازم در جای Y فعال باشد.
یکی از دلائل ظهور ترامپ به فنا رفتن بنیان صنعتی خود آمریکاست. کارگر آمریکائی بیکار است چون کارگر در جای دیگر دستمزد کمتری می گیرد. دولت- ملت در عصر جهانی شدن ناگریز سست خواهد شد و نئولیبرال ها زوال آن را نیز پیش بینی می کنند و جشن می گیرند. میزس یکی از متفکران اینها گفته است که دولت- ملت آشفته بازاری است که قدرت محور آن است. اجتماع طبیعی اجتماع زبانی و می توان گفت قومی و مذهبی است و بنابراین چیزی مصنوعی مثل دولت- ملت باید جای خود را به چیزی طبیعی بدهد. اما آنچه بر این نظریه پردازی جامه عمل پوشانده است ساخته شدن بازار جهانی است. هر واحدی می تواند از دولت- ملت جدا شود و بازار جهانی را ضامن وجود خود بداند.
چنین است که حتی بنیان بریتانیای کبیر نیز در حال سست شدن است. اسکاتلند به سبب وجود بازار اروپا و جهان مترصد است که از بریتانیا جدا شود. بنابراین جدایی اقوام از یکدیگر هم اکنون به لحاظ عینی ممکن شده است و دستکاری بازار جهانی برای خلاص شدن از شر دولت های به قول خودشان عاصی بر شدت ماجرا می افزاید. بعد از ماجرای صربستان هم اکنون در خود اروپا و خاورمیانه چنین زمزمه هایی وجود دارد. البته این جدایی ها مثل جدایی چک از اسلواکی مهربانانه نخواهد بود. سیل خون جاری خواهد شد.
ایران شهری ها فاشیسم قوم فارس را تشویق می کنند
ایران شهری ها در ایران در همین تنور می دمند و فاشیسم قوم فارس را تشویق می کنند. سایر اقوام نیز چیزهایی زیر لب زمزمه می کنند. فعلا نئولیبرال ها و فاشیست ها دست در آغوش یکدیگر دارند، منتهی بی خبرند که مدینه فاضله یکی جهنم دیگری است. مثلا آنها سرمستانه به روشنفکرانی ناسزا می گویند که نه حاضرند تن به این بدهند نه به آن.
آنان به نظر خودشان خاک را به نظر کیمیا کنند بهتر است. نگاهی به رفیق گرمابه و گلستانشان بکنند. اخیرا آقای دکتر آخوندی چکامه ای در مورد ایران شهری بازار آزادی نوشته اند و سعی کرده اند این دو را با یکدیگر آشتی دهند. اگر چنین کاری شدنی باشد دیگر ادعای بازار آزادی ها مبنی بر دشمنی شان با فاشیسم محلی از اعراب نخواهد داشت.
حجم عظیم هجو و استهزا و متلک در رسانه های اجتماعی تعجب آور است
۱۰- پیر بوردیو جامعه شناس فرانسوی می گوید زمانی که در خلاقیت بسته می شود دروازه هجو باز می شود. تعجب آور است حجم عظیم هجو و استهزا و شوخی و متلک پرانی در رسانه های اجتماعی. درست زمانی که دست های بازار آزاد قدرتمندترین و ثروتمندترین کشور جهان را به زانو درآورده اند و احتضار طولانی آن، این دهشت را در همه جای خواهد پراکند و درست زمانی که فاشیسم در همه جای جهان در حال ظهور است و مشکلات اقتصادی- فلسفی بازار آزادی ایران را آزار می دهد، پیر و جوان این مملکت مشغول پراندن هجواند. البته نمی خواهم و نباید یک طرفه به قاضی بروم.
داعش فرآورده همان جهانی است که ترامپ رئیس جمهور آمریکایش
۱۱- داعش فرآورده همان جهانی است که ترامپ رئیس جمهور آمریکایش. نتایج انتخابات آمریکا اعلام می شود و نخبگان وحشت زده می پرسند چه کسی به ترامپ رای داد؟ انگار کسی باورش نمی شود همسایه اش، همکارش همکلاسی اش به ترامپ رای داده باشد. اما آیا این حیرت و استیصال برای ما آشنا نیست؟ آیا همین رسانه ها نبودند که با انزجار می پرسیدند چه کسی می تواند به داعش بپیوندد؟
در میان همین پرسش ها بود که موج انفجارهای پاریس از راه رسید. بازار رسانه کالای محبوب خود را می طلبید و دست آخر آن را یافت. انتحاری های اروپا زاده. نام و نشان هر یک از آنها که فاش می شد رسانه ها می رفتند تا زوایای زندگی او را بکاوند و غالبا همه همان متاع مورد علاقه، یعنی حیرت، را می یافتند. مثلا معلوم می شد دختر اهل عیش و عشرتی که اتفاقا به کلاه های کابویی هم علاقه دارد به واسطه آشنایی با برخی اعضای گروه داعش یکباره متحول و در اندک زمانی آماده عملیات انتخاری می شود.
اما این روایت ها که از یک سو پایه و اساس اقبال به داعش را نوعی دلزدگی غربی، پوچ انگاری و گاه هویت طلبی می دانند و از سوی دیگر مرجع خشونت را در ذات اسلام می جویند چه حقیقتی را از ما پنهان می کنند؟
بهتر است این سوال را مطرح کنیم که آیا موصل را همین جوانان نوآموز اروپایی فتح کردند و اگر آری چرا و چگونه؟ داستان فتح موصل دوسویه دارد که یکی از دیگری جدا نیست. برای فهم هر دو سویه باید به سال ۲۰۰۳ بازگشت؛ هنگامی که آمریکا دست به یکی از آن تخریب های خلاقش زد. آمریکا با بمباران پیاپی زیرساخت ها را ویران کرد تا بار دیگر بر این ویرانه ها عراقی از نو ساخته شود. اما بازسازی نهادی عراق چیزی جز اجرای همان نسخه همیشگی نبود؛ خصوصی سازی به نیروهای نظامی و امنیتی که رسید از ارتش جز نامی به جا نماند. نام صدها نفر به عنوان محافظ شهر لیست می شد اما در پست های نگهبانی دریغ از نیرویی و اینگونه ارتش در برابر نیروهای خلیفه خودخوانده حتی دمی هم نایستاد و پابه فرار گذاشت.
از سوی دیگر، در پیروزی های داعش نباید نقش فرماندهان بعثی را نادیده انگاشت؛ بعثی ها به صحنه مبارزه بازگشته بودند و این بار به قصد انتقامی سخت. به واقع، زمانی که آمریکا با پروژه بعثی زدایی سازمان های و نهادها را یکی پس از دیگری نابود می کرد کسی نپرسید که با این همه «انسان زاید» چه خواهیم کرد. انسان زائدی که ناآونت می گوید افراد پایان جنگ جهانی اول و سقوط امپراتوری ها اروپا؟ همین انسان زائد بود که به فاشیسم اروپایی پیوست.
افول دولت_ملت ها در خاورمیانه
داستان خاورمیانه همان داستان افول دولت- ملت ها است؛ واحدهای سیاسی خرد و خردتر که هر یک سودای استقلال در سر دارند. امروز هر کوی و برزن، هر شهر و روستایی که آزاد می شود، به جای هلهله زنان و کودکان بانگ رهبرانی بلند می شود که داعیه استقلال دارند، به محض آزادسازی فلوجه طرح هایی به پارلمان عراق می رود که هر یک خواهان نوعی خودمختاری هستند. مرزهای ملی در خاورمیانه در حال نابود شدن اند. انسان های زائد در خاورمیانه مرزها را هم شکسته اند.
۱۲- ریشه مشکلات ما کجاست؟ اگر بعد از جنگ همه جناح های سیاسی ایران صرف نظر از اینکه بدانند یا ندانند، مجری بازار آزادی بودند، پس اختلافات سیاسی ناشی از چیست؟ ساده ترین پاسخ آن است که هر گروهی که دولت را در دست گیرد سیاست های خصوصی سازی را به نفع خود پیش خواهد برد، اما این پاسخ دردی را از ما دوا نمی کند زیرا به کنه مساله راه نمی برد.
لیبرال های راست افراطی مخالف دموکراسی و طرفدار آزادی اند
نئولیبرال ها خود را لیبرتار یا به قول خودشان آزادی خواه می خوانند. لیبرتارین ها که اساسا مخالف قدرت گیری دولت هستند چند جناح دارند از چپ گرفته تا راست افراطی، خود چامسکی که از او نقل کردم لیبرتارین چپ است. نئولیبرال های طرفدار اتریش یا شیکاگو هر چند با یکدیگر اختلافاتی دارند، اما در مورد نقش دولت و حقیقت گویی بازار هم عقیده اند. لیبرتارین های راست افراطی. لیبرتارین های ایران از این نوع اند. آزادی که آنها می خواهند از چه نوع است؟ آنها طالب هر نوع آزادی هستند منهای آزادی سیاسی.
از نظر آنها ضعیف ترین حلقه دموکراسی رای دهندگان هستند، زیرا می توانند به پوپولیست های راست یا چپ رای بدهند و کار آنها را زار کنند. ترامپ یکی از آنهاست. البته هنوز جای چند و چون دارد که ترامپ به رغم حمله به برخی آزادی ها بخواهد با بازار آزاد دربیافتد. هم اکنون لابی های وال استریت مشغول جمع و جور کردن کابینه او هستند. لیبرتارین های راست مخالف دموکراسی و طرفدار آزادی هستند چون در دموکراسی مردم خاصه طبقات پایین حق دارند در سرنوشت خود شریک باشند. محق اند درباره مسائلی همچون دستمزد، آموزش و بهداشت خود فعالانه شرکت کنند. همان کاری که لیبرتارین ها مخالف آن اند و آن را مداخله در بازار می دانند.
داستان آزادی و لیبرتارین های راست، داستان درازی است اما آنها زمانی که فهمیدند آنترپرونورهایشان از انواع و اقسام آزادی می توانند سود ببرند، دست از مخالفت با برخی آزادی ها شستند و آنها را غنیمت شمردند. نکته در ایران این است که جناحی با دادن برخی آزادی ها مخالف اند و جناحی دیگر که خود می دانند قادر نیستند آن آزادی ها را بدهند در مورد آن سکوت می کنند.
در جریان این بده بستان دولت ها گاهی عقب نشسته اند. مثلا بعد از موفقیت موسیقی لس آنجلسی موافقت کردند که همان نوع موسیقی با اشعاری شسته رفته تر در ایران تولید شود. بدین ترتیب نوعی موسیقی پاپ ایرانی به وجود آمد که از حیث هنری اسفبار بود اما مردم را جلب کرد، اکنون اختلاف بر سر کنسرت این گروه ها است هر چه از آن طرف فشار می آید از این طرف دامنه هجو بالاتر می رود و این اختلافات بر سر آزادی های شخصی و مدنی نمی تواند در روندی مصالحه جویانه حل شود، زیرا هیچ یک از طرفین حاضر نیست کوتاه بیاید.
بازار آزادی ها هر چند خود را طرفدار آزادی نشان می دهند اما از کشیدن پای بحث آزادی ها به حیطه سیاسی وحشت دارند زیرا می ترسند که مردم خاصه طبقات پایین تقاضاهایی را مطرح کنند که مداخله گرایانه باشد در نتیجه هر چه زمان بیشتری می گذرد، قوانین بازار آزادی بیشتری تصویب و اجرا می شود مردم فقیرتر می شوند و مردم فقیر از گفتگو درباره سرنوشت خود منع می شوند.
هر چه فشار بیشتر می شود، آزادی های پنهان بیشتر می شود و این دور بسته تر می شود. نئولیبرال ها برنده این بازی اند. اقتصاد آنها چیزی به جز همین وضعیت که می بینید برای مردم ایران به بار نیاورده است، اما درگیری اصلی در جایی رخ می دهد که گشودن گره زندگی مردم ربطی به آن ندارد. در سطح جهانی صنعت فرهنگ سازی نئولیبرالی تا بخواهید برای این نوع آزادی ها نقشه چیده و تدارک دیده است، اما سخن گفتن از فجایع این فرهنگ سازی جهانی را برخی از مردم و خاصه جوانان نمی پسندد و آن را تجاوز به حقوق خود می دانند.
فساد، نیهیلیسم و فقر نتیجه منطقی سیاست های لیبرالی است
نه فقط فرهنگ با این موسیقی بنجل و رمان های بنجل و فیلم های بنجل به بست رسیده بلکه نقد فرهنگ نیز نامیسر شده است. حاصل این وضعیت نهیلیسمی است که جوانان را فراگرفته و فقری است که نئولیبرال ها در سطح جهانی و داخلی مردم را به آن دچار کرده است. فقری که در حال بلعیدن طبقه متوسط جهانی و داخلی است. آنچه اغلب مردم فساد می خوانند نتیجه منطقی سیاست های لیبرالی است، اگر به این نکته واقف نشویم، از گشودن گره آن ناتوان خواهیم بود. اما باز به نظر من مساله اصلی این نیست.
۱۳- تناقضی که اساس مشکل ما است در هم بافته شدن ناخودآگاه دو نظام است. دو نظامی که نسبتی با یکدیگر ندارند. نظام بازار آزاد که حقیقت را می گوید و نظامی که معتقد است خداوند حقیقت را می گوید. این مسئله را میشل فوکو در کتاب «تولد زیست سیاست» به تفصیل کاویده است. از فیلسوفان محترم خواهش می کنم این کتاب را بخوانند و درباره حکومت مندی لیبرالی و حکومت مندی حاکمانه دقت کنند. فوکو این کتاب را به قول خود در بی طرفی کامل نوشته است. اما به نظر من لطفی به اردولیبرالیسم آلمانی دارد. من از شرح این کتاب خودداری می کنم. به نقل قولی بسنده می کنم: «اقتصاد، نظامی بی خداست؛ اقتصاد نظامی فاقد کلیت است، اقتصاد نظامی است که نه فقط بیهودگی بلکه ناممکن بودن بینش حاکمانه را نشان می دهد.» (ص ۲۸۲ نسخه انگلیسی) مشکل اساسی ادغام این دو نظام در همدیگر به دست دولت هایی است که گاهی از این گاهی از آن می گویند.
۱۴- آقای بیژن عبدالکریمی زمانی به بنده تذکر داده بودند که «متافیزیک» را فراموش نکنم. توجه ایشان را به دو مقوله از هایدگر جلب می کنم که اولی در «وجود و زمان» و دیگری در کتابی کامل به نام «مقوله های بنیادی متافیزیک» آمده است؛ اضطراب و ملال.
هایدگر این دو مقوله را انتولوژیک و از ساختارهای دازاین می داند که نه ذهنی اند و نه عینی. آنها mood هستند. Basic moods مودهای اساسی. مودها همچون پس زمینه بنیاد هر واقعه ای هستند که بر ما تاثیر می گذارند. اضطراب، بی ساحتی جهان و در جهان بودن را آشکار می سازد. هایدگر از رابطه اضطراب و زمان خودداری کرده است، اما در کتاب «مقوله های بنیادی متافیزیک» به طور مفصل رابطه میان ملال و زمان را کاویده است. زمان در ملال کند می شود و کش می آید و دست آخر ما را به حال خود رها می کند. می توان رابطه ای عکس میان اضطراب و زمان یافت. زمان از ما پیشی می گیرد و ما از پی زمان روان می شویم. هایدگر در کتاب «مقوله های بنیادی» برای نشان دادن ملال دو مثال می زند؛ انتظار در ایستگاه قطار و مهمانی بعد از ظهر.
می توان به جای آنها وضعیت بیکاری را مثال زد که اضطراب و ملال پی در پی هم می آیند که برای غلبه بر آن از جمله می توان به مواد مخدر پناه برد؛ موادی که اگر مخدر باشد زمان را کند می کند و اضطراب را فرو می پوشاند و اگر مواد محرک باشد زمان را مشدد می کند و فردی را که از زمان عقب افتاده است سعی می کند به زمان برساند. تجاربی ناموفق که بر اضطراب و ملال بی پایان می افزایند.
آیا اهالی فلسفه به این سوی متافیزیک سر زده اند؟
می توان کسانی را مثال زد که در جریان انقلاب جنسی از تجربه ای به تجربه دیگر می روند تا ملال و اضطراب خود را بپوشانند و نمی توانند. ما جامعه شناسان چون درباره آسیب های اجتماعی یا همان نتایج منطقی سیاست و اقتصاد نئولیبرال تحقیق می کنیم با این پدیده ها و ربط آن با متافیزیک آشنائیم. شما هم به این سوی متافیزیک سر زده اید؟
امیدوارم فلسفه به ما امید دهد که بر این زمانه ظلمانی جهانی فائق آئیم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com