چیستا یثربی نویسنده سرشناس کشورمان به بیان جزئیاتی از زندگی شخصی اش پرداخت و درباره جدایی از همسرش صحبت کرد.
به گزارش بولتن نیوز، چیستا یثربی این روزها مشغول تمرین با بازیگران نمایش «اینستاگرام» است که تا چند هفته دیگر روی صحنه میرود. اینستاگرام به موضوع فضای مجازی و بحرانی که در جامعه ایجاد کرده، میپردازد.
چیستا یثربی داستان پستچی را منتشر کرده که با استقبال زیاد مردم روبهرو شده است. او همین داستان را به صورت سریالی در اینستاگرام هم منتشر کرد که در فضای مجازی هم با استقبال زیادی مواجه شد.
این استقبالها باعث شد او داستاننویسی در اینستاگرام را ادامه دهد و چند داستان دیگر را هم در این فضا بنویسد. اما او دل خوشی از فضای مجازی ندارد و در پاسخ به این سوال که چرا اینستاگرام و تلگرام را ترک نمیکند؟ میگوید: اگر چیستا یثربی واقعی در این فضا حضور نداشته باشد به اعتبار او و داستانهایش اکانتها و صفحات تقلبی زیادی به وجود خواهد آمد، همچنان که اکنون هم صفحات تقلبی زیادی به نام من فعال است!»
با یثربی که علاوه بر نمایشها و داستانهای زیاد، فیلمنامه دعوت را نوشته که ابراهیم حاتمیکیا آن را کارگردانی کرده است، درباره زندگی شخصی و دخترش که نیایش نام دارد، هم صحبت شدیم و او صادقانه به سوالات ما پاسخ داد.
از رابطه مادر و دختری برایمان بگویید، با دختر 19 ساله خود چگونه رابطهای دارید؟
رابطه بسیار سختی است! دخترم تا زمانیکه بچه بود، من برایش الگو و اسطوره بودم و تلاش میکرد کارهایی را که از او میخواهم انجام دهد. اما چون بیش فعال بود، خیلی به روند کاری ام آسیب زد. در هرجا ودرهر برنامهای که بودم باید مدام مراقب دخترم میبودم چون کس دیگری از پس او برنمیآمد. دخترم مهدکودک نمیرفت و حتی دوره پیشدبستانی هم نرفت. زمانی که برای کار به تئاتر شهر میرفتم او در اولین فرصت میگریخت و به پارکشهر میرفت و چون این پارک اصلا محل امنی برای یک بچه نیست، من باید کارم را رها میکردم و دنبال او میرفتم. بیش فعالی نیایش باعث شد سالها در خانه بنشینم و فقط نمایش و سریال بنویسم. نه میتوانستم کارگردانی کنم و نه تدریس و حتی موقعیت عضویت در هیات علمی دانشگاه را هم از دست دادم. من از همسرم جدا شده بودم و به تنهایی باید هم دخترم را بزرگ میکردم و هم زندگیام را اداره میکردم.
پدرش به شما کمک نمیکرد؟
نه! او بعد از جدایی خیلی زود ازدواج کرد و نیایش هم بچهای نبود که به خانه پدرش برود و مثلا شب را در خانه آنها صبح کند.
جدایی از همسرتان روی بیشفعالی نیایش تاثیری داشت ؟
نیایش وقتی نوزاد بود، اصلا نمیخوابید، وقتی او را پیش دکتر بردیم، گفت که او بیشفعال است؛ این کودکان خواب کمی داشته و توقع دارند که مادر همیشه در خدمت آنها باشد.من حتی نمیتوانستم با تلفن صحبت کنم، چون تلفن را قطع میکرد...
پدرش میدانست که دخترتان بیشفعال است و شما را ترک کرد؟
بله! واقعیت این است ما زمانی که ازدواج کردیم قرار نبود زندگی ادامهداری داشته و بچهدار شویم. ازدواج ما بهخاطر لجبازی با خانوادههایمان بود و برای همین خیلی زود از هم پاشید.
این اتفاق در جامعه کنونی ما هم وجود دارد و کم کم دارد به بحران تبدیل میشود؛ لجبازی با خانواده و ازدواجی که میدانی به جدایی منجر میشود...
من بورسیه آلمان بودم. با سختی زیادی زبان آلمانی یاد گرفتم و با رتبه اول از یکی از موسسات فارغالتحصیل شدم اما پدرم در آخرین روزها شناسنامهام را نداد تا بتوانم پاسپورت و ویزا بگیرم. پدر و مادرم از هم جدا شده بودند و پدرم میگفت: «تو اگر بروی من خیلی تنها میشوم.» من هم لج کردم و گفتم با اولین کسی که به خواستگاریام بیاید ازدواج میکنم. کسی هم که به خواستگاریام آمد، با مادرش زندگی میکرد و با او مشکل داشت و برای رها شدن از قید خانواده تصمیم به ازدواج گرفته بود. ما از روی ناآگاهی و جهل ازدواج کردیم و بدتر از همه اینکه بچهدار شدیم در حالی که میدانستیم زندگی مشترکمان دوام نخواهد داشت. جوانهای امروزی هم اگر برای جدا شدن از خانواده، ازدواج میکنند، سخت در اشتباهند! اشتباه تاریخی من به سه نفر آسیب جدی زد: اولین قربانی خودم هستم، دومی، پدرم بود که دو ماه بعد از ازدواجم، سکته کرد و سومین نفری که آسیب دید، دخترم است که به هرحال تبدیل به بچه طلاق شد. اتفاقی که خودم اصلا دوست نداشتم برای بچهام رخ دهد.
پس جوانهایی که به راه شما میروند، باید خیلی حواسشان جمع باشد؟
دقیقا! من زندگیام را ویران کردم به همین دلیل اصلا نمیگذارم دخترم به شکلی که من ازدواج کردم، ازدواج کند. مناسک سنتی ازدواج حتما باید برگزار شود، جشن و شادی باید باشد، والدین و بزرگان فامیل باید باشند و... من بدون حتی داشتن آینه و شمعدان ازدواج کردم، بدون مراسم و از همه مهمتر بدون حضور والدین در محضر! مادر همسرسابقم در زمان عقد به محضر نیامد، مادر من هم حضور نداشت. بشدت به مراسم سنتی ازدواج اعتقاد پیدا کردهام. وقتی با عصیان ازدواج میکنی، در واقع زندگیات را نابود میکنی. من روزی که به محضر رفتم لباس بسیار زشتی به تن داشتم، یک پالتوی گرم و بدترکیب. همسر سابقم هم با لباسی کاملا معمولی و خوابآلود به محضر آمد. چقدر عصیان زشت و بدی کردم! پدرم سید بود و خاندان محترمی داشت اما من نگذاشتم حتی مراسم آشنایی خانوادهها برگزار شود و این رفتار چقدر مرا نزد خانواده همسر سابقم بیآبرو و بیعزت کرد! بهطوری که آنها خیلی راحت به من گفتند: «خودت خواستی که بدون هیچ مراسمی ازدواج کنی!»
در چنین شرایطی زنها بیشتر از مردها آسیب میبینند؟
پدر نیایش که خیلی زود با خانمی که از قبل با او آشنا شده بود، ازدواج کرد. در واقع مرا فریب داد؛ گفت: ما به شکل صوری برای مدتی از هم جدا میشویم و دوباره ازدواج میکنیم! اما رفت و با یک زن دیگر ازدواج کرد؛ نه نفقه داد و نه حتی یک ریال از هزینههای زندگی نیایش را پرداخت کرد.
با این همه مشکل، چطور روی پای خود ایستادید و نوشتن را ادامه دادید؟
به سختی! هروله سختی کردم تا توانستم خودم و دخترم را به اینجا برسانم. خیلیها حقم را خوردند که آخریاش ترانهسرایی است که داوری بخش داستان یک مسابقه را به من سپرد اما پول داوریام را نداد. عذاب زیادی در این سالها کشیدم که این سختیها و عذاب هم مرا قوی کرد و هم ضعیف! قوی کرد چون به من یاد داد روی پای خودم بایستم و ضعیف کرد چون مرا به همه بدبین کرد؛ بهگونهای که هیچکس را به حریم خانهام راه نمیدهم. این نکته را هم بگویم که نیایش بیشفعالی را از من به ارث برد و ربطی به جدایی من و پدرش نداشت اما بعد که بزرگ شد، از طلاق ما آسیب زیادی دید! هر دختری در سن بلوغ به پدر نیاز دارد و نبود پدر باعث شد عصیان کند. هرچند الان در دانشگاه مهندسی صنایع میخواند و درس و فعالیت در تئاتر و رشتههای دیگر هنری باعث شده آرامتر شود.