گروه فرهنگی: محمد صفر لفوتی ـ عضوانجمن صنفی خبرنگاران و روزنامه نگاران ایران در یادداشتی که به مناسبت روز خبرنگار نگاشته است، آورده: بي ترديد رسالتي كه اين عشق و عاشق بر عهده رهروان اين وادي نهاده است ،و
احساس مسووليت در برابرآلام جامعه و نمايندگان نابساماني ها و ناهنجاريها،
شعله فروزاني از اميد و آرزوهاست كه ما خبرنگاران و روزنامه نگاران را به
سوي تداوم راهي كه برگزيده ايم و پايمردي و پايداري در آن مي كشاند.
به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت که به صورت اختصاصی در اختیار خبرنگار ما قرار گرفته به شرح زیر است:
خبرنگاري و روزنامه نگاری حرفه اي است به غايت زيان آور! شايد عده اي خيال كنند اين حرفه ازآن نظر سخت وكشنده است كه گاه وبيگاه به خبرنگاران توهين مي شود و يا دوربين آنها مي شكند! ممكن است برخی تصور كنند روزنامه نگاري بدين لحاظ زيان آور است و جزو مشاغل سخت و كشنده محسوب مي شود كه در طول سال تعداد زيادي از روزنامه نگاران و خبرنگاران در عرصه هاي مختلف جان خود را از دست مي دهند و يا روانه زندان مي شوند. خير، از اين لحاظ نمي توان روزنامه نگاري را حرفه اي مضر و زيان آور دانست. توهين ، ضرب و شتم و زندان رفتن و حتي كشته شدن امروزه در دنيا امري عادي است.
آنچه كه خبرنگاري ، روزنامه نگاري و كار با روزنامه ها و جرايد و نشريات را زيان آور و جزو حرفه هاي سخت قرار داده به واقع اينست كه خبرنگار به خاطر تهيه خبر و خوراك خبري بايد از صبح تا شب پيگير اخبار كشور باشد و همين در جريان اخبار قرار گرفتن است كه پير (!) انسان را در مي آورد و عمر او را كوتاه مي كند ! خبرنگار مجبور است براي پر كردن چند صفحه از روزنامه و هفته نامه ، همه اخبار و اطلاعات را تعقيب كند و در جريان ريز امور مملكت قرار گيرد .
مثلاً بقيه آحاد جامعه كه به يمن نوع دوستي و عدالت پروري و كوشش هاي بي دريغ برخي از مسوولان (!!) محترم مدتهاست دستشان به گوشت و مرغ و ميوه وبرنج نرسيده است ، قيد انواع و اقسام كالاهاي اساسي را زده اند و چون طرف اين قبيل كالاها نمي روند و سال به سال هم روي آ نها را نمي بينند، از ترقي لحظه به لحظه قيمت برنج و مرغ و گوشت و ساير اقلام غذايي كه انسانها سابقاً انها را مي خوردند بي اطلاع هستند و به همين خاطر غصه نمي خورند و عمرشان كوتاه نمي شود. يا مردمي كه از جاده هاي شمال كشور عبور مي كنند چون اطلاع ندارند كه سابق براين شمال كشور منطقه اي جنگلي بوده است ازتاراج درختان منطقه توسط برخي از ما بهتران و آقازاده ها، بي اطلاع هستند و دلشان نمي سوزد وعمرشان كوتاه نمي شود و خيال مي كنند كه شمال كشورهم از قديم الايام جايي مثل جاده كرمان و كاشان و قم بوده است !
قاطبه مردم چون به دنبال بد بختي خودشان هستند ، از صبح تا شب مي دوند تا بتوانند كرايه خانه را سر برج جفت و جور كنند و به دست صاحبخانه بدهند ، كاري به اين كار ندارند كه مثلاً كشور تركيه در همسايگي ما و بدون داشتن نفت درآمد سرانه آنها 10 برابر ايران است و ما با آنكه جزو كشورهاي درجه اول صادر كننده نفت و گاز جهان هستيم درآمد سرانه مان سال به سال تحليل مي رود !
در واقع مردمي كه از تاريك روشن هاي صبح تا بوق سگ دنبال يك لقمه نان مي دوند اصلاً به يادشان نيست كه همه ساله سيلي مهيب استانهاي گلستان و مازندران را مي برد و مسوولان داد و بيداد راه مي اندازند كه علت بروز سيل ، قطع درختان و جنگلها و تغييرات محيطي بوده كه به دست انسان پديد آمده است و قول داده اند كه جلوتخريب جنگلها رابگيرند تا ديگر سيل نيايد .
اما يك روزنامه نگار و يا خبرنگار يا هر مطبوعاتي چون سر وكارش با اخبار است، در جريان ريز و درشت مطالب و مسايل قرار مي گيرد و وقتي فاصله قول و عمل برخي مسوولان و وعده هاي عملي نشده ، معضلات و مشكلات ناشي از سوء رفتارها و سوء مديريت ها را مي بيند ، خون خودش را مي خورد و عمرش كوتاه مي شود و وقتي مديران مسوول و یا سردبيران محترم از ترس اینکه منابع مالی خود را در بین ادارات و نهادهای دولتی از دست دهند با چاپ بعضي معضلات واقعي جامعه مخالفت مي كنند وضعش بدتر مي شود و زودتر از آحاد جامعه دار فاني را ترك و مواهب دنيوي را براي آقايان و آقازاده ها باقي مي گذارد.
انا… و انا اليه راجعون!
خبرنگار همه روزه از صبح تا شام در برابر هجوم اخبار دلسرد كننده و كشنده و درد دلهاي مردم و هموطنان و همشهريان خود قرار دارد . در تاكسي، مغازه ، خيابان و اداره مردم با ديدن او دهان به گله و شكايت مي گشايند ولي خبر از دل او ندارند كه داراي آزادي بعد از قلم نيست !
روزنامه نگار اخبار مربوط به افسردگي ، بيكاري ، ناهنجاري هاي روبه رشد ، فساد اخلاقي را در ميان جامعه جوان كشور ، گسترش فحشا و فساد وايدز ، اخبار مربوط به بي خانماني سيل زدگان و عدم رسيدگي واقعي به آنان ، گراني روز افزون كالاها و خدمات ، اخبار مربوط به دزدي ها ،اختلاس ها و قاچاق ها ، ارتشاء و فساد آقازاده ها ، رشد آمار حوادث خونين رانندگي در جاده هاي كشور ، از بين رفتن و نابودي محيط زيست و آب و خاك و جنگلها ، ساخت وسازهاي بي رويه در كنار سواحل و پاسخگو نبودن ادارات، مشكلات ورزشكاران و فرار مغزها و برگزيدگان المپيادها در كشور و … را مي شنود و هر قدر هم اعصاب آهنين داشته باشد در برابر هجوم اين گونه اخبار بالاخره يك روز كم مي آورد وعطاي دنيا را به لقاي آن مي بخشد .(البته مردن هم تازه اول بدبختي ها است ! اين روزها از روي زمين به زير زمين رفتن مخارجش از مسافرت به اروپا همگران تر شده است !)
همه ي مردم مي توانند براي آسايش خيال و دوري جستن از اين گونه اخبار خرد كننده ، روزنامه نخرند و به راديو و تلويزيون توجه نكنند و خود را در معرض اخبار كشنده قرار ندهند ؛ اما روزنامه نگار بخت برگشته مجبور است از صبح تا شب با اين قبيل اخبار سروكار داشته باشد و صدايش هم در نيايد !
اگر ازهمه اینها بخواهیم بگذریم حتی در صنف خود روزنامه نگاران هم مشکلات درد آور بسیاری وجود دارد! از مافیای رسانه گرفته تا اپراتورهای همه چیز پندار! افرادی که به دلیل روابط با برخی ها ، سرپرستی و نمایندگی خبرگزاری ها و نشریات گوناگون را در استان های مختلف ، به نام خود کرده اند! کسانیکه در یک استان سرپرست خبرگزاری ایکس و در استانی دیگر سرپرست خبرگزاری ایگرگ هستند و برای جانماندن از قاطبه ، به نام همسر و برادر و خواهر و پسر عمو و ... هم سرپرستی یا نمایندگی مابقی رسانه ها و خبرگزاری ها را گرفته و همه اینها را از یک دفتر کار کوچک که متاسفانه در برخی مواقع حتی دفترهم متعلق به خودشان نیست و بازهم بنا بر روابط ، دارای اتاقی در یک اداره دولتی است! اداره و هدایت می کند و خیلی راحت می نشیند پای سیستم رایانه و به خوش یمنی وجود اینترنت ، همه اخبار این استان ها را رصد و با کمی تغییر و اضافه نمودن کد خبرنگاری شخصی اش و بدون ذکر منبع اولیه ، برروی تلکس می فرستد! آری رنج آور است وقتی بعد از بیست سال کار رسانه ای و روزنامه نگاری و پرداخت هزینه های فراوان و وقف نمودن خود و زندگی و آینده و جوانی ات و تحمل سختی ها و نامهربانی های بسیار در راه و مسیر مقدس و خطیر رسانه و مطبوعات ، ببینی چند نفر اپراتور خبری ، با تشکیل انجمن و شرکت ، خود را همه کاره و همه چیز پندار رسانه و مطبوعات بدانند و ازهمه دردآورتر این است تا جایی پیش بروند که برای آحاد جامعه و متاسفانه حتی برای مسوولان هم اینطور جا بیاندازند هرفردی خارج از حلقه این انجمن است ، روزنامه نگار و خبرنگار نیست! و به برخی مسوولان و مدیران طراز اول در استان ها و شهرستان ها هم خط و خطوط بدهند و با مشاوره های نا آگاهانه و کینه توزانه اشان باعث شوند تا جایگاه روزنامه نگاران واقعی ای که بیش از دودهه از سن مطبوعاتی اشان می گذرد در ذهن مدیری که به همه افراد شناخت ندارد تنزل پیدا کند و آن مدیر فکر کند اینها رفیقان شفیق و دوستداران برین و برترین های قلم و رسانه در حوزه تحت مدیریتش هستند و آنها دشمنان پست و منصب و میز وی می باشند!! تازه وقتی پای نوشته ها و حرف هایشان هم مینشینی و میشنوی و میخوانی ، میبینی چنان شعار می دهند و دم از سوزش دلشان برای خبرنگاران می زنند که گاهی چشم هایت باور می کند و اشکش جاری میشود که وای ، این بندگان خدا چه آدم خوبی هستند و چه دلنگران ...!! جالب تر اینکه این روزها همه از واژه « خبرنگار واقعی » استفاده می کنند! کسانیکه اگر رزومه و پیشینه آنها بررسی گردد و یا یک فراخوان عمومی داده شود تا دیگران درموردش اظهار نظر کنند ، درمیابی به عبارتی خودشان را به زور به جامعه خبری و رسانه چپانده اند! و اصلا نمی دانند منشور جهانی روزنامه نگاری و خبرنگاری چه می گوید! و شرح وظیفه اصلی یک اهل رسانه چیست! آری دردی بالاتر ازاین نیست که سابق براین باید بخاطرعده ای کج فهم و کوته بین که بویی از اخلاق و انسانیت نبرده بودند ، مراقب کلمات و جمله هایت میبودی و الان می بایستی بخاطر اینکه نکند برخی از مثلا همکاران با شانتاژ های ناجوانمردانه باعث شوند تا فلان مسوول تو را یک شورش گر محلی بنامد و بداند، به خودسانسوری روی آوری و یا سکوت کنی!!!
البته ایراد را بر گردن آنها نمی اندازم ! چون جزء آندسته افرادی هستند که یاد گرفته اند برای رسیدن به هدف باید پا برروی هرچیز و هرکسی بگذارند و رسم جوانمردانه بازی نمودن را فرا نگرفته اند! عیب را از سوی مسوول و مدیری میدانم که نمی تواند تفاوت بین شانتاژ و زیراب زنی و ... را درک و به جای اینکه بر اساس عدل و حقیقت قضاوت نماید ، خود را در معرکه ای گرفتار می کند که حالا ، حالا هم نمی تواند بفهمد در چه گودالی فرو رفته است! مسوولی که هنوز نمی داند یک انجمن مردم نهاد نمی تواند مدعی نمایندگی کل افراد یک صنف باشد! مسوولی که هنوز نمی داند در کشور ما ، برای هر صنفی صدها انجمن و خانه و نهاد و سرا و امثالهم وجود دارد و هرکسی بنا بر اقتضای اندیشه و تفکرش و با اختیار فردی تصمیم میگیرد تا به کدام یک ازاینها بپیوندد! درد آور است وقتی مسوول بجای زیر سوال بردن اینکه چرا همه اهالی رسانه حاضرنشده اند عضو فلان نهاد شوند بازهم فقط و فقط آنرا به رسمیت میشناسد! متاسفانه مسوولان محلی هنوز فرق بین اپراتور خبری با خبرنگار و روزنامه نگار را نمی دانند و فکر می کنند فقط کسانیکه در جلسه ها و همایش ها و شوراهای اداری و امثالهم شرکت می کنند و قربون صدقه آنها میرود ، یک رسانه ای هستند و بس! هنوز نمی دانند یک بازاریاب تجاری، یک نویسنده رپورتاژ آگهی ، با خصوصیات مشابه ویزیتور نمی تواند به معنای واقعی کلمه "روزنامه نگار و خبرنگار" باشد! و باید در بخش آگهی ها فعالیت کند ، نه ضبط صوت به دست و دوربین به گردن بعنوان خبرنگار مطرح شود و آبروی اهل رسانه را ببرند و اصل رسالت خبرنگاری را زیر سوال برده و کاری کنند که مردم دیگر به هیچ رسانه ای اعتمادنداشته باشند! و اگر خبرنگاری حرفه ای از عملکردشان ، انتقاد هرچند درست و سازنده هم داشته باشد ، با او به تقابل می پردازند و هنوز نمی داند معنی روزنامه نگار یا روزنامه نگار آزاد چیست! آنهاباید بیاموزند و بدانند یک روزنامه نگار واقعی ، با هر عقیده و باوری، موظف است برای حمایت از منفعت جامعه به نقد خود ادامه دهد و مطالبات جامعه، وعدههای دولتمردان و از همه مهمتر وعده های رییسجمهوری و نمایندگان مجلس و اعضای شوراهای شهر و روستا را که در اوج نا امیدی و بیاعتمادی ، مردم را امیدوار کرده اند ؛ پیگیری کند. وعدههای انتخاباتی که در سراسر دنیا قبل از روز انتخابات از سوی کاندیداها مطرح میشود ، اگر قرار باشد در حد حرف باقی بماند، جامعه در رفتارهای هیجانی خلاصه خواهد شد! در حالیکه دقیقا در این موعد است که وظیفهی یک روزنامهنگار پررنگتر میشود.اگر روزنامهنگار به وظیفهی خود عمل نکند و جامعهای را که غرق در مشکلات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است یادآوری نکند، فراموشی به بار میآید و اگر بنا باشد به مصلحت شخصی یا جمعی بگوییم "الان زمانش نیست"، هیچ وقت، زمان آن فرا نخواهد رسید ، چراکه ما همیشه در بحران بوده و هستیم...!!!
دل آدم میگیرد وقتی میبیند که در مجامع فراملی و پایتخت کشور برای نویسنده و یا شخصی روزنامه نگار ارزش و منزلت والایی قائل هستند و به کررات از او می خواهند تا عضو فلان انجمن مردم نهاد و کانون و خانه و سرا و ... شود تا از افکار و اندیشه و طرح هایش بهره برداری نمایند و با احترام بسیار به همایش ها و جشنواره ها و جلسه های مختلف دعوتش می کنند، اما آنوقت در زادگاه و شهر و استان و دیارش با وی همانند دشمن یا غریبه برخورد می نمایند و گویی او گودزیلایی است که میخواهد دیگران را بخورد! بندگان خدا فکر می کنند که اگر او به مسوولان و مدیران نزدیک شود و اندیشه ها و مرام و معرفت و کارایی اش را ببینند ، دیگر خودشان جایگاه قبلی را نخواهند داشت و دستشان رو میشود و میفهمند که ازآنها توانمندترهم وجود دارد و بهمین منظور و برای حفظ موقعیت خود دست به هر کاری می زنند و هرحرفی را می پرانند! اما اینان به دلیل همان نا آگاهی که درآن گرفتار شده اند نمی دانند اینگونه افراد نانِشان را در قاتٌقِ فقرشان می زنند و منت هیچ حاتم تایی نمی برند!
آری درخت هرچه پربارتر است ، افتاده تراست...!!!
و حال نگارنده به عنوان عضو كوچكي از جامعه ي مطبوعات مانده ام كه كدام موضوع را براي نوشتن انتخاب كنم ؟ كدام معضل و مشكل نه فقط براي جوانانمان بلكه مردم را عنوان كنم ؟ مانده ام از اينكه كداميك از بدبختي هاي ما به ديگر بيچارگي هايمان ارجحيت دارد ؟ هر هفته كه نشریات مختلف را مي خوانم و یا هربار که گوش به درد دل های یک همکار می سپارم ، هر کدام از آنها روحم را به سويي مي كشاند و گاه خوشحال ، گاه غمگين و گاه عصباني مي شوم . ناراحت مي شوم از اينكه مي بينم در نشریات و جرائد و پایگاه خبری ، دوستان و عزيزانمان با درج مقالات ، نامه ها و تلفن هاي اعتراض آميز و انتقا دي آب در هاون مي كوبند و ميخ بر سنگ . زماني من هم چنين بودم و با ديدن كوتاهي ها و كاستي ها و رشوه گيري ها و… فوراً اعمال مي كردم ودست به قلم مي شدم . سالهاي قبل من هم وقتي در داخل تاكسي و اتوبوس ويا ميهماني هاي فاميلي مي نشستم ، با شنيدن اعتراض هايشان و شكايتهايشان رسالتي عظيم براي انعكاس آلام جامعه در خود احساس مي كردم ، اما امروز با مشاهده وصفي كه در جامعه ما پديد آمده است و بي تفاوتي برخي از مديران و مسوولان در برابر امواج انتقادها و برخورد با همکارانم ، و سانسورهای عجیب و غریب برخی مدیران مسوول و سردبیران ، نمي دانم ، آيا باز هم بايد به نوشتن و انعكاس مشكلات اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي وسياسي مردمي كه در كنارشان نفس مي كشم و زنگي مي كنم ،ادامه دهم؟!
! گاه نيرويي در وجودم فرياد مي كشد که بس است هرچقدر زندگيت را با اميدهاي واهي و انتظار هاي بيهوده گذراندی و بعداز این همه گفتن و نوشتن ، اوضاع ، نه تنها تغییری نکرده است بلکه بدترهم شده و از طرفی خودت هم مورد هجمه های مختلف قرار گرفته ای و ... چرا مثل بعضي ها غلو كنم و چاپلوسي . من به دنيا آمده ام كه زندگي درستي داشته باشم و از زندگي ام لذت ببرم و انسان موفقي باشم ، نه اينكه زجر بكشم و با وجود تلاشها و زجر كشيدنها به هدف و آينده موفقم نرسم ؛ درد ما و مشكلات ما آنقدر زياد است كه قلم شرمنده و خسته از نوشتن است .
آيا من به عنوان یک روزنامه نگار بعد از دودهه فعالیت رسانه ای حرفه ای ، در اين مملكت وظيفه دارم از صبح تا شب مطالب خوب و اميدوار كننده بنويسم و وجود گراني، بيكاري ،فساد و فحشا و مشكلات اجتماعي و اقتصادي و سياسي و فرهنگي و ساير مسايل مبتلا به جامعه را نبينم و نگويم و ننويسم تا متهم به ايجاد نا اميدي و تشویش اذهان عمومی نشوم ؟! من نمی توانم به مانند برخی فقط و فقط به مجیز گویی و تمجید و تشکر روی آورم ! من نمی توانم رسالت شغل شریف رسانه و مطبوعات را نادیده بگیرم و خود را غرق در مستئل مادی و رپورتاژ کنم ! من نمی توانم آنچه می بینم و می شنوم و می دانم را نگویم و ننویسم و پیگیری نکنم ! و وقتي می بینم نمی توانم به وظیفه اصلی ام که همانا رساندن صدای مردم و شهروندان است عمل کنم ، به اين فكر مي كنم كه اين عشق ،اين دلبستگي را رها كنم و بروم به سوی زندگي خودم ؛ اما 20 سال عاشقی کم نیست ! درد من و امثال من را كساني متوجه مي شوند كه عاشقند ! زيرا خبرنگاري و روزنامه نگاری نه به عنوان شغل ، بلكه يك عشق است ، اما آيا مجبوریم اين عشق را در وجود خود بكشیم تا خود كشته نشویم ؟!
اما بي ترديد رسالتي كه اين عشق و عاشق بر عهده رهروان اين وادي نهاده است ،و احساس مسووليت در برابرآلام جامعه و نمايندگان نابساماني ها و ناهنجاريها، شعله فروزاني از اميد و آرزوهاست كه ما خبرنگاران و روزنامه نگاران را به سوي تداوم راهي كه برگزيده ايم و پايمردي و پايداري در آن مي كشاند و بي شك رادمردان عرصه قلم و مطبوعات در پرتو شعله هاي عشقي فروزان ومستحكم و پر تلاش به انعكاس دردها و تنگنا ها و ارايه ي راهبردها و تعاطي انديشه ها خواهند پرداخت تا عرصه زندگي از پلشتي ها و بدي ها پالوده وپاك شود و بستر سازندگي ، رفاه و تامين اجتماعي و آسايش همگاني براي تمامي آحاد جامعه فراهم آيد و همچون پيشينيان و ديگر هم سلكان خود بدون بر زمين گذاشتن مشعل اميد، با رعايت حريم و حرمت قلم به استواری آن خواهند افزود.
خسته نباشید خدمت همکاران بولتن نیوز
من نادری هستم،سالهای گذشته در مطبوعات فعالیت داشتم به عنوان خبرنگار و مدیرروابط عمومی.
جالب بودبرام.یک دوستی لینک این مطلب رابرایم ارسال کرد.وقتی نام استادلفوتی را دیدم بی درنگ لینک رابازکردم.مطلب را مطالعه نمودم و خوشحالم ازاین بابت که میبینم جناب لفوتی همچنان قلم میزنند و همچنان هم قلمشان درراستای حقیقت است.این جوان واقعادرنوشتن و درحرفه رسانه استاداست.او ضمن اینکه تئوریسین قوی در انتخابات محسوب میشه یک روزنامه نگار تحلیلگر صاحب سبک و قدیمی است.ازنوجوانی دراین کاربوده و بسیارقابل احترام.خیلی خوشحال شدم.زمانی من خبرنگارایشان بودم و ایشن سردبیر ،خیلی کارکردن باایشان آسان است و راحت و آدم میتواند با ذوق و شوق درکنارش کارکند.خبرنگاررامیفهمد.درک میکند.اهل منطق است.تها گفتگواست.اهل فرصت دادن است.ولی اهل باج دادن نیست!زیراب زن نیست.نون به نرخ روزخورنیست.حتی اگربه ضررش هم تمام شودبازهم آنچه حقیقت داردرامینویسد.ازاین خوشحال شدم که میبینم هنوزهم مینویسد و هنوزهم حقیقت نگاراست و باج نمیدهد.از این مطلب کاملا مشخص است که این همان لفوتی نوجوان 20 سال پیش است و تغییری درروندش پدیدنیامده،نوشته اش پخته تر و پربارترشده است ولی ظاهرا همچنان حقیقت نگاراست و باج نمیدهد!احسن براو و درود براو و درودبرشیرپاکی که خورده است..آن زمان هاکه قراربوددرنشریه تحت مدیریت اوکارکنم اول برایم کسرشان بودکه جوانی 20ساله سردبیرباشد و من 30 ساله خبرنگاراو...ولی گفتند لیاقتش رادارد.بعدکه کارکردم دیدم درست است که 10سال ازمن کوچکتراست ولی ازلحاظ فکری و اندیشه و قلم 50سال ازمن برتری دارد.البته این نون به نرخ روز نبودنش و حقیقت نگاربودنش و باج ندادنش باعث شد تا خیلی فرصت ها را و خیلی موقعیت هاراازدست بدهد و اونهایی که لایق نبودندجای او استفاده هاببرند و اورا خانه نشین و کنج نشین کنند و ازش بهره مندنشوند چون نمیتوانست ببیند و نگوید و ننویسدهمان طورکه دراین مطلب هم چندبارگفته که نمیتوانداینجوری باشدولی خوشحالم که هنوزهم این لفوتی همان است و هنوزهم حاضرنیست منافع مردم را منافع کشوررا بامنافع شخصی اش معامله کند.لفوتی از جمله اهالی رسانه بودکه به پول توجه نداشت.نیازداشت ولی خودش را و قلمش رابرای رپورتاژ و پورسانت و نمیفروخت و حاضرنبود پول بگیرد تاهرچه ازش میخواهندرا بنویسد.دوست داشت همیشه با عنوان روزنامه نگارآزادبشناسنش چون میگفت وقتی زیر برچسب یک عنوان رسانه میری مجبورباسیاست های ان رسانه باشی ولی آزادکه باشی باج نمیدهی و حقیقت نگاری میکنی و صدای مردم و دردمردم رامیتوانی بنویسی و زیردین مالی ادارات برای رپورتاژنمیری و رسالت قلم را حفظ میکنی.. ولفوتی همچنان یک روزنامه نگارآزاد.و آزاده باقی مانده و دراین مطلب شعارهمیشگی اش را هم نوشته که نانمان را درقاتق فقرمان میزنیم و منت هیچ حاتم طایی نمیبریم.درودبراو و درود بر پدربزرگوار و مرحومش که خیلی به مردم خدمت کرد هم پدرش و هم مرحوم پدربزرگش که دورانی نماینده مجلس بود و بامردم بودهم پدری و هم مادری بزرگ زاده و بااصالت است و غیر ازاین و جزازاین هم ازش انتظارنمیرود ولی حیف که مسئولین این کشورمیخواهندمجیزگوی باشی و چون مجیزکویی بلدنیست ازتوانمندی های بیشمارش استفاده نمیکنند.به بولتن نیوز سفارش میکنم که وجودلفوتی دراین رسانه یک فرصت است.ازاو و استعدادهای مدیریتی او ازخلاقیت او از اندیشه او از رهنمودها و تئوری ها و ایده های او حتمااستفاده کنید اگراین کاررا لکنید مطمئن باشید درکمترین زمان شماربه یک رسانه درسطح طرازاول کشورتبدیل میکند او بسیار خلاق است و پرایده ولی یک اخلاقی دارد که اختیارتام میخواهداگراختیارتام داشته باشد کارستان میکند از لفوتی بعنوان یک فرصت استفاده کنید.نمیدانم این پیام من منتشرمیشودیانه ولی حتما اگرمنتشرهم نکردید برای خودش بفرستید و بگویید نادری هنوزهم ازارادمندانش است من درایران نیستم سلام مرابه اوبرسانید.اصلا این پیام را بعنوان یک یادداشت منتشرش کنید تامسئولان بدانند چه افرادتوامنمندی درایران وجوددارد و بخاطر حقیقت نگاری راستکرداری و صداقت و باج ندادن پس زده شده اند.یک زمانی قراربود مشاورمطبوعاتی استاندارمازندران شود..یک زمانی قراربود مشاور جوان وزیرکشور اصلاحات شود ولی آنقدر آدم های پست دراین کشورهستندوقتی فهمیدندشروع کردن هرروز چندین نامه بی امضا برعلیه اوفرستادن اخرسر وزیربیچاره ترسید و بی خیال شدولی یواشکی ازاو بهره جست!بعضی افراد دراین مملکت چشم ندارندببینند یکی ازانهابهترمیفهمد و بهتربلد است بهترکارایی دارد فورا زیرابش رامیزنن و چنان ریسمان میبافندکه اگر کسی ان فردرانشناسر فکرمیکندباابلیس طرف است.نصف بیشترکاندیداهای مجلس و شورای شهر ازلفوتی بعنوان مسئول اتاق فکرانتخاباتی اشان بهره مدشدن و همشون هم رای میاوردندچون واقعا تئورسینی نخبه هستش.لفوتی جان دوستت داریم و خدماتت را فراموش نکرده ایم نانت را درقاتق فقرت بزن و همچنان منت این حاتم های طایی را نکش و بامردم باش و برای انهابنویس و ازدرد انهابگو که پشتت هستیم و باتوخواهیم ماند و شاگردی ات رامیکنیم.درودبرتو و شیرپاکی که خورده ای