کد خبر: ۳۶۹۷۵۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:
حداقل یک آیه در روز/14 تیر 95/

از کدام دسته محبان هستی؟

شخصی خدمت امام صادق ع رسید و گفت از محبان شما هستم. امام ع پرسید از کدام دسته از محبان ما.گفت مگر آنها چند دسته‌اند؟ حضرت آنها را سه دسته دانست: کسانی که فقط آشکارا ایشان را دوست دارند و کسانی که فقط در باطن، ایشان را دوست دارند و کسانی که در ظاهر و باطن ایشان را دوست دارند؛ شروع به بیان اوصاف هریک کردند و اولین وصف برترین گروه را این دانستند که علم و ایمان‌شان به توحید را محکم کرده‌اند.
و خداوند مانع به نتیجه رسیدن اعمال کافران شدگروه دین و اندیشه: حجت الاسلام دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه، هر روز یک آیه قرآن را با ترجمه و چند حدیث تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند. بولتن نیوز نیز در راستای ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر خواهد کرد.

به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در مطلب روز 14 تیر به آیه 4 سوره اخلاص پرداخته شده و در آن آمده است:

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ

سوره اخلاص (112) آیه 4        

ترجمه

و هیچکس همانند او نیست.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«كُفُوا» در اصل «کفؤ» بوده (با کلمه «مکافات» هم‌خانواده است) که در قرائت حفص از عاصم،  همزه آن از باب سهولت واو خوانده می‌شود و در بقیه قرائات همان همزه خوانده می‌شود (الکامل المفصل فی القرائات الأربعة عشر/604) در هر دو صورت، به معنای مثل و مانند (تساوی دو امر) می‌باشد (معجم المقاييس اللغة5/ 189) و در خصوص دو امر که قدر و منزلت یکسانی دارند به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن/718)

«لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» در این جمله، دو تقدم رخ داده است: «کفواً» خبر کان بوده که قبل از اسم کان (أحد) آمده، و نیز «له» متعلق به «کفواً» بوده که مقدم بر آن آمده است؛ یعنی در حالت عادی باید به این صورت می‌آمد: «لم‌یکن احدٌ کفواً له» اهل لغت این نحوه کاربرد را نمونه‌ای از اوج فصاحت دانسته‌اند زیرا با این تقدم، تاکید خاصی بر «له» - که حاوی اشاره به «خدا»، به عنوان محور بحث سوره، می‌باشد - حاصل شده است.  (الكشاف4/ 819) که اگر در فارسی می‌خواستیم این نکته را لحاظ کنیم احتمالا باید چنین ترجمه‌ای می‌کردیم که خیلی رسا نیست: «و او را هیچکس همانند نیست.»

از کدام دسته محبان هستی؟
حدیث

1) فتح بن یزید جرجانی روایت می‌کند که در مسیر کاروان امام رضا ع به سمت خراسان ایشان را زیارت می‌کنند و سخنانی رد و بدل می‌شود تا بدینجا که امام ع می‌فرمایند:همانا خالق را جز آن گونه که خود توصیف کرده نمی‌توان توصیف کرد؛ و چگونه می‌توان کسی را توصیف کرد که حواس از درک او عاجزند، و اوهام [تصورات ذهنی] از رسیدن به او، و خطورات [قلبی] از حد زدن بر او، و دیدگان از احاطه بر او عاجزند، منزه و برتر است از آنچه وصف‌کنندگان توصیفش کنند؛ در عین نزدیکی، فاصله گرفت و در عین فاصله گرفتن، نزدیک شد؛ پس او در عین دوری‌اش نزدیک است و در عین نزدیکی‌اش دور؛«چگونگی» را او چگونگی بخشید پس در موردش نمی‌توان پرسید که او چگونه است!
و «کجا» را او کجاییت بخشید پس در موردش نمی‌توان پرسید که او کجاست!
چرا که او مبدأ برای «چگونه شدن» و «کجاییت یافتن» است.
ای فتح! هر جسمی از غذا تغذیه می‌کند به غیر از خالق روزی‌بخش که او اجسام را جسمانیت بخشید و صورتها را صورت بخشید، پس او نه جسم است و نه صورتی دارد، نه تجزیه‌بردار است و نه متناهی است، نه زیادی می‌پذیرد و نه کم‌شدنی است، مبراست از ذات آنچه که در ذات امور جسمانی قرار داده و او لطیف و خبیر و شنوا و بینا و واحد و أحد و صمدی است که نه می‌زاید و نه زاده شده است و هیچکس همانند او نیست. شیئیت‌دهنده به اشیاء و جسمیت‌بخش به اجسام و صورت‌دهنده به صورتهاست؛ اگر آن گونه بود که مشبهه [کسانی که خدا را به مخلوقات تشبیه می‌کنند] می‌پنداشتند، خالق از مخلوق، و روزی‌دهنده از روزی‌گیرنده، و ایجادکننده از ایجادشونده، شناخته نمی‌شد ولی اوست ایجاد کننده‌، و تفاوت است بین او کسانی که او آنها را جسم و صورت و شیئیت بخشید چرا که هیچ چیزی شبیه او نیست ...

التوحيد (للصدوق)، ص61

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ بُرْدَةَ  قَالَ حَدَّثَنِي الْعَبَّاسُ بْنُ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيُّ عَنْ‏ أَبِي الْقَاسِمِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيِّ عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيِّ قَالَ:
لَقِيتُهُ ع‏  عَلَى الطَّرِيقِ عِنْدَ مُنْصَرَفِي مِنْ مَكَّةَ إِلَى خُرَاسَانَ وَ هُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ ... ثم قال...
وَ إِنَّ الْخَالِقَ لَا يُوصَفُ إِلَّا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَنَّى يُوصَفُ الَّذِي تَعْجِزُ الْحَوَاسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ وَ الْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الْأَبْصَارُ عَنِ الْإِحَاطَةِ بِهِ جَلَّ عَمَّا وَصَفَهُ الْوَاصِفُونَ وَ تَعَالَى عَمَّا يَنْعَتُهُ النَّاعِتُونَ نَأَى فِي قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فِي نَأْيِهِ فَهُوَ فِي بُعْدِهِ قَرِيبٌ وَ فِي قُرْبِهِ بَعِيدٌ كَيَّفَ الْكَيْفَ فَلَا يُقَالُ لَهُ كَيْفَ وَ أَيَّنَ الْأَيْنَ فَلَا يُقَالُ لَهُ أَيْنَ إِذْ هُوَ مُبْدِعُ الْكَيْفُوفِيَّةِ وَ الْأَيْنُونِيَّةِ  يَا فَتْحُ كُلُّ جِسْمٍ مُغَذًّى بِغِذَاءٍ إِلَّا الْخَالِقَ الرَّزَّاقَ فَإِنَّهُ جَسَّمَ الْأَجْسَامَ وَ هُوَ لَيْسَ بِجِسْمٍ وَ لَا صُورَةٍ لَمْ يَتَجَزَّأْ وَ لَمْ يَتَنَاهَ وَ لَمْ يَتَزَايَدْ وَ لَمْ يَتَنَاقَصْ مُبَرَّأٌ مِنْ ذَاتِ مَا رَكَّبَ فِي ذَاتِ مَنْ جَسَّمَهُ‏ - وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ مُنْشِئُ الْأَشْيَاءِ  وَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ؛ لَوْ كَانَ كَمَا يَقُولُ الْمُشَبِّهَةُ لَمْ يُعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ وَ لَا الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِ وَ لَا الْمُنْشِئُ مِنَ الْمُنْشَأِ لَكِنَّهُ الْمُنْشِئُ فَرق بَيْنَ مَنْ جَسَّمَهُ وَ صَوَّرَهُ وَ شَيَّئَهُ وَ بَيْنَهُ‏  إِذْ كَانَ لَا يُشْبِهُهُ شَي‏ ..

2) شخصی خدمت امام صادق ع رسید و گفت از محبان شما هستم. امام ع پرسید از کدام دسته از محبان ما.گفت مگر آنها چند دسته‌اند؟ حضرت آنها را سه دسته دانست: کسانی که فقط آشکارا ایشان را دوست دارند و کسانی که فقط در باطن، ایشان را دوست دارند و کسانی که در ظاهر و باطن ایشان را دوست دارند؛ شروع به بیان اوصاف هریک کردند و اولین وصف برترین گروه را این دانستند که علم و ایمان‌شان به توحید را محکم کرده‌اند.
یکی از اصحاب تقاضا می‌کند که حضرت این ایمان را توضیح دهند، امام می‌فرمایند ایمان را نمی‌شناسید مگر اینکه ابتدا آن را که به او قرار است ایمان بیاورید را بشناسید  و سپس شروع به معرفی توحید می‌کنند: 
هر كه پندارد خدا را با توهم قلبی [= صورت ساخته‌ی ذهن] می‌شناسد، او مشرک است؛
و هر كه پندارد که خدا را با «اسم» و بدون «معنی» می‌شناسد، به بى‏اساس بودن سخن خود اعتراف كرده است؛ زيرا که «اسم» امری حادث [= قبلا نبوده و الان موجود شده] است؛
و هر كه پندارد اسم و معنى را با هم مى‏پرستد، همانا براى خدا شريكى قرار داده است؛
و هر كه پندارد معنى را با توصیف [= توضیح ذهنی] و نه با ادراک [درک شهودی] مى‏پرستد، حواله بر امر غایب كرده است [= دنبال خدایی رفته که حضور ندارد]؛
و هر كه پندارد صفت و موصوف را [با هم] مى‏پرستد، يكتاپرستى را ابطال نموده است؛ زيرا که صفت غير از موصوف است؛
و هر كه پندارد موصوف را به صفت اضافه مى‏كند [یعنی با وصف ذهنی خدا را می‌شناسد، بعد برای این وصف، یک کسی که صاحب این وصف باشد، در نظر می‌گیرد] همانا بزرگ را كوچك شمرده است؛
و [هیچیک از اینها] خداوند را آن گونه که سزاوارش بود، نشناختند.

از کدام دسته محبان هستی؟

عرض شد: پس راه يكتاپرستى چگونه است؟

فرمود: راه بحث باز است و امکان خروج [از این مساله دشوار] فراهم:شناختِ خودِ [شخص] شاهد و حاضر، قبل از [شناخت] وصف اوست؛ و شناختِ [ذهنیِ شخص] غایب است که بر [پی بردن به وجودِ] خود او مقدم است
[یعنی: درک مستقیم کسی که در محضرش قرار داریم، مقدم بر شناخت او بر اساس تصویر ذهنی است؛ اما چیزی را که از ما غایب است ابتدا از راه توصیفات ذهنی به او علم پیدا می‌کنیم و از این راه به وجودش پی می‌بریم؛ و خدا هم همه‌جا شاهد و حاضر است؛ لذا نیاز نیست ابتدا از راه توصیف ذهنی، او را بشناسیم، که اگر توصیفات ما همه نارسا بود، شناخت معتبری رخ نداده باشد؛ بلکه چون حاضر است، حقیقت او را با تمام وجودت درک می‌کنی]

عرض شد: چگونه خودِ آن کسی که شاهد و حاضر است [= خدا] را پيش از صفتش [= پیش از اینکه قبلا تصور ذهنی‌ای از آن برای ما حاصل شده باشد] بشناسيم؟

فرمود: او را مى‏شناسى و به شناخت‌[ی که از] او [داری] هم علم داری و خودت را نيز در پرتو او مى‏شناسى و این گونه نیست که خودت توسّط خود و از جانب خود بشناسى، و نیز مى‏دانى كه همانا هر چه در او [= نفس خودت] است از براى او و به واسطه اوست؛ همان گونه که [برادرانش] به يوسف گفتند: «آيا واقعا تو خود يوسفى؟ گفت: آرى، من يوسفم و اين برادر من است». [يوسف/90] پس يوسف را به خود او شناختند، نه اینکه با غیر او [= به وسيله کس ديگرى] او را بشناسند، و نه اینکه با توهم قلبی [بر اساس یک صورت ذهنی خودساخته] به او پی ببرند.

آيا سخن خداوند را ملاحظه نكرده‏اى كه مى‏فرمايد: «شما را نرسد كه درخت آن را برويانيد» [نمل/60] مى‏فرمايد: شما حقّ نداريد از پيش خود امامى [انتخاب و] نصب نماييد و او را به هواى نفس و خواست خود بر حقّ بخوانيد...  
 [ظاهرا جملات اخیر که امام وارد بحث ضرورت تعیین امام از جانب خدا می‌شوند، از این باب است که نشان دهند که ببینید: کسی که مقام امامت دارد می‌تواند این گونه توحید را شرح دهد و دچار چالش نشود]

تحف العقول، ص329-326


تدبر


 سوره توحید بیان اصل و نسب خدا بود (جلسه 103 حدیث1) و در معرفی خدا، اذعان به اینکه او هیچ کفو و شبیهی ندارد، گام نهایی است: هم به این معنا که اولین گام نیست؛ و هم به این معنا که نهایت فهم ممکن از خداست.
اولین گام نیست، زیرا اگر معرفی خدا را از انکار هرگونه شباهت او شروع کنیم، چون ذهن ما روال شناختنش را با شباهت‌ها شروع می‌کند، از هرگونه خداشناسی و ارتباط با خدا ناامید می‌شود؛
و نهایت فهم ماست؛ زیرا خداوند حقیقت مطلق است که هیچ شبیه و نظیری ندارد (حدیث1) که ذهن با تشبیه به او، کار شناخت او را تمام شده بداند؛ بلکه حرکت به سمت حقیقت مطلق، پایانی‌ناپذیر است.

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»: اگر خداوند هیچ شباهتی با هیچ چیز ندارد، پس چگونه او را می‌شناسیم؟

این مهمترین و دشوارترین سوال فلسفی است که امام صادق ع باب بیانی بسیار دقیق در حدیث 2 پاسخ داده‌اند:
مادام که در افق ذهن، در جستجوی خدا هستیم باید بدانیم که «خدا فوق هر توصیفی است» اما چون خدا حاضر است - چنانکه در آیه قبل (تدبر1 و 2) گذشت: نسبت او و جهان، نسبت دو امر بیرون از هم که از هم غایب باشند، نیست - این حقیقت حاضر را ابتدا مستقیما می‌یابیم، و سپس به تصویرسازی از او اقدام می‌کنیم.
پس اگرچه همواره تصویرسازی‌های ما به گرد او نمی‌رسد، اما این بدان معنا نیست که او را نمی‌شناسیم: او را می‌شناسیم، و از این شناخت خود از او آگاهیم و حتی خود را در پرتوی او می‌شناسیم (حدیث2)؛ چرا که او صمد است و هر کمالی (از جمله همه شناخت‌ها) از او ریشه می‌گیرد.

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»: خداوند به هیچ چیز شبیه نیست؛ از جمله اینکه: شبیه انسان نیست؛ و این مطلبی است که اگرچه در برخی ادیان تحریف شده ویاتلقی‌های عوامانه از اسلام، شیوع دارد (تاحدی که برخی از «فلاسفه دین» غربی گمان می‌کنند که «خدای ادیان ابراهیمی، خدای انسان‌وار (personal) است»)، اما در این آیه صریحا هرگونه تصور انسان‌وار از خداوند نفی شده و چنانکه قبلا اشاره شد امامان ما بشدت هشدار داده‌اند که در خداشناسی مواظب باشیم خدا را در حد تصورات خود پایین نیاوریم: «چه‌بسا مورچه کوچک هم توهم می‌کند که خداوند دو شاخک دارد» (جلسه70، حدیث1)

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»: دانستن اینکه خداوند به هیچ چیز شبیه نیست، رکن مهمی در دینداری انسان‌هاست:انسان همواره بر اساس میزان قوت و قابلیتی که برای امور است، بدانها تکیه و اعتماد می‌کند، و هر تصویری از هر چیزی، همواره محدودیت‌هایی را همراه دارد، که این محدودیت‌ها مانع اعتماد مطلق آدمی می‌شود؛ اما در برابر خداوند هیچ مانعی برای هیچ کاری وجود ندارد.
حتی شبهاتی مانند اینکه «آیا خدا می‌تواند کره زمین را در تخم‌مرغی قرار دهد بدون اینکه زمین کوچک ویا تخم مرغ بزرگ شود؟!» نیز صرفا به خاطر اینکه خود سوال هرگونه جوابی را به تناقض‌گویی می‌کشاند، انجامش ناممکن شده، نه از زاویه توانایی‌های خدا؛ لذا در همین سوال هم اگر بتوان مانع درونی سوال را رفع، و پارادوکسیکال بودن آن را به هر صورتی حذف کرد، می‌توان گفت: بله می‌تواند. چنانکه امام صادق ع در پاسخ یک نفر چنین پاسخ داد: بله، می‌تواند همان گونه که همه کو‌هها و ستارگان را در چشم تو قرار داده بدون اینکه آنها کوچک یا این بزرگ شود!» (توحید صدوق/122)

جمع‌بندی سوره توحید

این سوره، معرفی‌ای از خدا ارائه داد و در این معرفی، ابتدا دو نکته ایجابی گفته شد و بلافاصله همین دو نکته ایجابی از منظری سلبی مطرح شد تا به ما یاد دهد که در خداشناسی نه تعطیل (انکار امکان شناخت خدا) رواست و نه تشبیه (اینکه خدا را شیه سایر موجودات بدانیم) مجاز است:خداوند أحد است، «یک»ی است که دومی برایش فرض ندارد؛ پس احدی کفو و شبیه او نیست.
خداوند صمد است، مافوقی است که همه چیز به او برمی‌گردد و جایی از او خالی نیست؛ پس نسبتش با جهان نسبت ولادت (نسبت دو امر بیرون از هم) نیست.
منبع: بولتن نیوز

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۳
ناشناس
|
Canada
|
۰۹:۵۶ - ۱۳۹۵/۰۴/۱۵
0
0
محبان خدا امکان ندارد چند دسته باشند وگرنه محب خدا نامیده نمی شوند
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین