کد خبر: ۳۶۰۶۰۰
تاریخ انتشار:
بی‌گدار به آب زدم؛

می ترسم همسرم در خواب خفه ام کند

یک خواهر و دو برادر دارم. پدرم بازنشسته و مادرم خانه‌دار است. ١٨‌ساله بودم که با پسر‌دایی‌ام ازدواج کردم. دوران عقد را به تلخی سپری کردیم. به خاطر اختلاف‌ها و دخالت‌های خانواده‌هایمان، کارمان به طلاق کشید.
این طلاق رابطه ما را با فامیل قطع کرد. دو سال از بدترین روزهای عمرم گذشت. جوانی به خواستگاری‌ام آمد. او هم مثل من در دوران عقد از همسرش جدا شده بود. فکر می‌کردیم همدرد هستیم و می‌توانیم با هم کنار بیاییم، اما از همان روز اول دچار مشکل شدیم. خانواده‌اش فکر می‌کردند چون در زندگی قبلی پسرشان دخالت نداشته‌اند، حالا باید سفت و سخت بگیرند.


مادر شوهرم اجازه نمی‌داد بدون اجازه او آب بخوریم. حدود یک سال به هر سختی بود تحمل کردم. خیلی سختی کشیدم. ولی بی‌فایده بود. هر روز که می‌گذشت اوضاع بدتر می‌شد. آنچه خیلی عذابم می‌داد اینکه احسان به داروهای روان‌گردان اعتیاد داشت و گاهی دچار توهم خطرناکی می‌شد.

به من شک و ظن شدیدی داشت و فکر می‌کرد با فردی در ارتباط هستم. این اواخر اجازه نمی‌داد با پدر و برادرش روبه‌رو شوم و آن‌قدر کتکم می‌زد که مثل دیوانه‌ها شده بودم. ترس داشتم مبادا در خواب خفه‌ام کند. می‌خواهم از او جدا شوم. متاسفانه شکست در ازدواج اولم باعث شد راه  را گم کنیم‌. من و پسر‌دایی‌ام همدیگر را دوست داشتیم، بزرگ‌ترها اجازه ندادند زندگی کنیم. بعد از طلاقم نیز فقط در‌صدد بودم هرچه زودتر ازدواج کنم. فکر می‌کردم این طوری می‌توانم سرم را بالا بگیرم. بی‌گدار به آب زدم و...
منبع: جام نیوز

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین