فیلم های حاتمی کیا شعاری است. این اتهامی است که کارگردان از روز اول با آن مواجه بوده. خودش در مصاحبه ای توضیح داده است که: «شعاری با شعار فرق دارد. فیلم من شاید در کلیت یک شعار باشد که البته تردید دارم، اما شعاری نیست.
گروه فرهنگ و هنر: کریم نیکونظر: هنر برای هنر اقناعم نمی کند یا این که سینما برای
سینما مرا به مشقت بیندازد، خیلی به آن علاقه ندارم مگر این که احساس کنم
حرف مهمی است که باید پایش بایستم مخصوصا ورود به حوزه هایی که تا به حال
وارد نشده ایم. برنامه پارک ملت
*
من صرفا نیامده ام که حرفی زده باشم. من سینما را دوست دارم. حوزه هنر دل
مشغولی من است. عشقم به تصویر است. به فریم است. به قاب است. به توازن و
تعادل و موسیقی است و همه اینها در پس ذهن من اهل ذوق هست. سایت تابناک
*
به یاد دارم که در کنفرانس خبری «آژانس شیشه ای» حرف های بسیار واضحی
داشتم و حتی روی صحبتم با آقای خاتمی بود و از ایشان سوال می کردم در دوران
مدنیت، آرمان خواهی چه می شود؟ ماهنامه مهرنامه
*
اصلا ماموریت من انتقاد نیست. این تقلیل دادن هنر است. انتقاد می تواند در
فیلم من مستتر باشد اما چیزهای دیگری هم هست. من دارم فیلمم را می سازم.
با قاب سینما که قصه گوست. در کنار آن شرایط اجتماعی را هم تحلیل می کنم.
اگر من صرفا خطابه گو بودم، مردم چه کار به من داشتند؟! هفته نامه شهروند امروز
* من حتی فیلم های کیارستمی را سیاسی می دانم. وقتی در اوج جنگ در دهات فیلم می سازی، مشخص است که این یک فیلم سیاسی است. ماهنامه فیلم
*
خب من بچه فیلمساز آماتور رفتم جنوب، اون یکی همشهری فیلمسازم رفت شمال.
فرقمون چیزی حدود صد و هشتاد درجه است. هنوزم فکر می کنم این نسبت برقراره.
شاید اون وقتا از دست شون آتیشی بودم ولی الان فکر می کنم نه این رفتن
فضیلته و نه اون موندن. هر کی نون دلشو خورده... هفته نامه شهروند امروز
*
من از قبل می دانستم یک جریانی هست که نسبت به جنگ بی اعتناست. من معتقدم
آن کسانی که به عنوان مسئولان وقت هستند، از استاد خودم آقای بهشتی که من
را به سمت جنوب روانه کرد و او را به سمت شمال فرستاد و او را تشویق کرد که
در شمال باشد و من در گرد و غبار جنوب در جنگ باشم، مقصرند. اختتامیه جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
*
صادقانه بگویم؛ از لحاظ روحی احساس می کنم نباید نقدها را بخوانم ولی هر
روز این عهد را می بندم و بعدازظهر آن را می شکنم. روزنامه کاغذی را معمولا
نگاه نمی کنم اما عصرها می نشینم و سایت ها را چک می کنم. خب، به نوعی
دارم تاثیر این نقدها را می گیرم اما باید تا حدی از آنها فاصله بگیرم. چون
احساس تناقض می کنم. وقتی آنها را می خوانم، سخت کلافه می شوم و احساس می
کنم کاریکاتور منتقدی را در ذهن می بینم که دارم او را به داخل سینما می
کشم و ازش می خواهم فیلم را ببیند. از دست عده ای دلخور می شوم و فکر می
کنم اگر گروهی پرده دری می کنند، من هم باید همان کار را بکنم. مدام تلاطم
های انسانی به سراغم می آید و اذیتم می کند. روزنامه کارگزاران
بهتر
است همین اول تکلیف حواشی را روشن کنیم؛ تکلیف این مسئله که «حاتمی کیا
همیشه خدا اپوزیسیون همه گروه ها و دولت ها و فیلمسازهاست». این مسئله
کلیدی است که این روزها حرص خیلی ها را در آورده و حتی نوعی مقاومت در
ارزیابی درست آثار او به وجود آورده است. اما کمی که به گذشته برویم و حرف
ها و نوشته های ابراهیم حاتمی کیا را بخوانیم می بینیم که دنیا سراسر مه
گرفته نیست.
آقای ابراهیم حاتمی کیا، همیشه حرف جنجالی می زده و
اتفاقا گاهی حرف هایش متناقض بوده. همین جملات بالا میزان تناقض حرف های
کارگردان را نشان می دهند و کاملا مشخص است که بسته به حال فیلمساز، مواضع
او تند یا کُند می شود. گاهی همدلانه است گاهی تخریبگر، گاهی مهربانانه است
گاهی تلخ. نتیجه؟ مجموعه ای از جملات است که قابل بررسی و تأمل است اما
ربطی به فیلم هایش ندارد.
زمانی منتقدی درباره ابراهیم حاتمی کیا
گفته بود او خودش ملودرام است، بلد است موقعیت ها را احساسی کند و نظر همه
را جلب کند و دل آدم ها را به دست بیاورد. اما راستش همه اینها فقط حاشیه
است و اگر دنبالش برویم تناقضات بیشتری به چشم مان می خورد. اصلا پاراگراف
آخر نقل قول ها را مرور کنید، خود کارگردان هم متوجه تناقضات زجرآور هست
اما چه کند؟ با آن کنار آمده چون پیچیدگی زندگی، وابسته به کنار آمدن با
همین تناقضات است.
او
می داند که گاهی نباید حرف بزند اما نمی تواند جوشش درونی اش را مهار کند.
برای همین هم همیشه در بستری آتشفشانی زندگی می کند و البته قربانی هم می
دهد؛ دامنه ای آتشفشانی که او فعلا در آن به سر می برد با آنچه سید مرتضی
آوینی گفته بود فرق دارد. این یکی، ممنوع است، ساخته دست بشر است، محصول
جهان مدرن و بازارهای رو به گسترش است، و ربطی به معنویت ندارد.
اندیشمند
مرحومی گفته است که نام ها از آسمان می آیند و ابراهیم، نام پیامبری است
که زمانی به اذن خدا می خواست گلوی فرزندش را ببرد. حالا این نام روی
فیلمسازی است که آثارش را یکی یکی ذبح می کند؛ نعوذ بالله او که پیامبر
نیست تا وحی شود دست از قربانی کردن بردارد. مردم هم به وحی متصل نیستند که
حرف شان حجتی باشد برای حاج ابراهیم. گاهی فاصله بود بین زمان اکران فیلم و
حرف های معترضانه اش اما حالا هم زمانی آنها روی هم اثر گذاشته. او پیش تر
وقتی فیلم هایش قربانی می شدند (موج مرده، به رنگ ارغوان و گزارش یک جشن)
سکوت می کرد و حالا که فیلم هایش اکران می شود و می فروشد فریاد می زند.
تناقض
است دیگر، نمی شود از چنگش رها شد! شاید حاتمی کیا هم مثل خیلی از
کارگردان های دیگر گاهی ترجیح می دهد بزرگ تر و مهم تر از فیلم ها باشد، بی
آن که یادش باشد فیلم ها نامیرایند و آدم ها فانی.
گاهی شاید
دوستان کارگردان به او توصیه می کنند که آقای کارگردان عزیز، تفنگت را زمین
بگذار و بگذار فیلم ها حیات طبیعی داشته باشند اما این فقط یک توصیه است،
مثل هزارها توصیه دیگر. برای ما که تماشاگر فیلم هایش هستیم این حرف ها چه
اهمیتی دارد؟ همه می دانیم که مخاطب او (برخلاف فیلم هایش) مردم نیستند و
دولتمردان اند. معلوم است که این دام برای کس دیگری پهن شده است و آن کس
دیگر هم خوب بلد است دم به تله ندهد اما گاهی ما به دام می افتیم و به جای
فیلم، اسیر فیلمساز می شویم.
اما
منتقدان عزیز هم برای خودشان جایگاهی مثل حضرت عزرائیل قایل شده اند. همان
که با یک مشت خاک از روی زمین سبب ساز زندگی انسان شد. همان وقت هم مامور
قبض جان آدمی شد. هم سبب ساز حیات شد، هم مسبب مرگ. منتقدان ما فکر می کنند
که فیلمساز ما مشغول سیاسی کاری و بازی است پس وقتش است که او را از عرش
پایین بیاورند. هم عامل اوج گیری باشند هم عامل سقوط. هم سبب، هم مسبب. در
این دعوا آن چیزی که قربانی می شود فیلم هاست و اگر بحثی درباره فیلم ها هم
هست تحت تاثیر دعوای حاشیه ای است، همان زندگی در دامنه آتشفشان مصنوعی که
قلابی و جعلی است.
این سال ها فیلم های حاتمی کیا به خاطر اشاره به
نشانه هایی مردود شمرده شده اند که سال های سال در آثارش دیده می شده اما
انگار کسی گذشته را به یاد نمی آورد یا اگر یادش می آید ترجیح می دهد سکوت
کند و دم نزند.
این مطلب می خواهد به چند پرسش اساسی درباره همین
ها در سینمای ابراهیم حاتمی کیا جواب بدهد و با مرور مولفه های فیلم های
قبلی فیلمساز، میزان تفاوت «بادیگارد» را با سایر فیلم های کارگردان مشخص
کند.
فیلم های حاتمی کیا شعاری است
این
اتهامی است که کارگردان از روز اول با آن مواجه بوده. خودش در مصاحبه ای
(ماهنامه فیلم/ شماره 120) توضیح داده است که: «شعاری با شعار فرق دارد.
فیلم من شاید در کلیت یک شعار باشد که البته تردید دارم، اما شعاری نیست.
شعار در واقع یعنی جوهر حقیقت و آن چیزی که ما را وازده است، شبیه شعار است
نه شعار».
او وقتی این حرف ها را می زند که تازه «وصل نیکان»
را ساخته است؛ فیلمی درباره بمباران تهران و مردی که با لجبازی می خواست
در موشک باران عروسی اش را برگزار کند. آن زمان بحث شعار مطرح بود و حالا
بعد از گذشت نزدیک به 25 سال باز هم باقی است.
این
یک واقعیت است. حاتمی کیا از وقتی پایش را به شهر گذاشت شعار داد، گاهی کم
و هنرمندانه، گاهی زیاد و کمتر هنرمندانه؛ اما شعار همیشگی بود. شعار از
آرمان خواهی می آید و از انحراف معیار نسبت به آن. وقتی آرمان دور از دسترس
است شعار جدی تر می شود. در این مواقع، آرمان همان پیام می شود و ترس از
غفلت از پیام باعث می شود گاهی شعار شفاف و روشن ادا شود اما شعار الزاما
تبلیغاتی نیست، حتی اگر ایدئولوژیک باشد. فیلمساز ایدئولوژیک همه وجودش را
وابسته به آرمانش می بیند و چون همیشه هم فریاد فیلمساز بلند است؛ چه وقتی
که صحبت از جامعه مدنی باشد، چه وقتی حرف از برجام و آشتی کنان.
فیلم
های حاتمی کیا هم از این خصلت نصیب برده اند: «از کرخه تا راین» و گفتگوی
سعید با همرزمی که می خواهد پناهنده شود، حرف های او با خدا کنار رودخانه و
حتی رفتن به کلیسا، نمونه روشنی است از آن؛ اما بافت فیلم به گونه ای است
که شعار و آرمان خواهی و گوشه و کنایه در بستر آن معنا می یابد. درست مثل
«آژانس شیشه ای» و جمله معروف «خیبریا سوز دارن، دود ندارن» که در
«بادیگارد» هم تکرار شده است. بستر این فیلم، برای بیان چنین جملاتی آماده
است و تماشاگر هم منتظر است تا مثلا) شاهد/ گروگان ها لب باز کنند و هر
کدام بخشی از هویت شان را رو کنند و به ضد قهرمان فیلم سرکوفت بزنند یا با
او همراه شوند.
در «موج مرده» که قرار بود «مرگ بر آمریکا به زبان
سینما» باشد، سردار راشد، دن کیشوت خطاب می شود و جوان اول فیلم یک موجود
فلک زده از دست رفته. شعار؟ کل ماجرا بازتاب یک شعار سیاسی است به شفاف
ترین شکل ممکن. «به نام پدر» را هم نباید از قلم انداخت؛ چون که تمام
دیالوگ های دخترک مجروح با پدرش، در باب جنگ و بمب و زمین، از دل تناقض
عمیق آرمان خواهی و واقع بینی بیرون می زند و لاجرم شعاری است.
«مهاجر»، «دیده بان»، «برج مینو»، «بوی پیراهن یوسف»، «روبان قرمز»،
«به رنگ ارغوان»، «دعوت» و «گزارش یک جشن» هم پر از شعار است. اگر رو نیست
لابلای پلان های آن است، اگر در دیالوگ نیست در ناخودآگاه فیلم هاست، جایی
که ایدئولوژی فیلم پنهان شده.
اما
در «بادیگارد»، شعار جزیی از داستان است. باز دعوای آرمان خواهی و واقع
بینی است و دعوا بر سر قربانی شدن آرمان هاست. بر سر سکولاریزه شدن و از
دست آن چیزی که زمانی مقدس بود. ورود به این بحث، هم کتابی است، هم
غمخوارانه، هم نوستالژیک و هم پر از افسوس و آه. شعاری؟ خب، بله، هست، اما
چه اشکالی دارد اگر جزیی از داستان باشد؟ گفتیم که شعار همیشه هست، گاهی
هنرمندانه گاهی کمتر هنرمندانه.
فیلم های حاتمی کیا گنگ و نامفهوم اند
ظاهرا
این حرف ها از «گزارش یک جشن» شروع شد، از فیلمی که معلوم نبود کدام طرفی
است. به ظاهر چپ بود اما راست می زد. درباره ازدواج بود اما به سیاست ربط
داشت. به اعتراض ختم می شد اما نوعی راهکار سیاسی برای مواجهه با یک جنبش
بود. همه چیز جوری نبود که دیده می شد، منظوری پشتش بود و اصلا همین
منظورها بود که فیلم را به مخمصه انداخت اما معلوم نبود که فیلم درباره
چیست، فیلم سیاسی که حرفش را شفاف نزند به چه دردی می خورد؟
مشکل از
اینجا شروع شد و در «چ» ادامه یافت. حاتمی کیا چمران را نشان داد اما
چمران نه سر پیاز بود و نه ته پیاز، نه جنگجو بود، نه دیپلمات، نه جواد
ظریف بود نه حاج قاسم سلیمانی، و حاتمی کیا دل به دلش داده بود و عرفانش را
نشان داده بود.
معلوم نبود حاتمی کیا چه چیز در این چمران (چمرانی که نشان مان داد) پیدا کرده بود که شیفته اش شده بود و حالا در «بادیگارد»
معلوم نیست که مشکل حاج حیدر چیست. چرا از یکسری دل بریده و دل بسته عده
دیگری شده. حرف هایش با مافوقش صریح نیست و اصلا مشکلش واضح نیست. خلاصه
معلوم نیست چه دردی دارد و چه می کند.
اما
چه کسی ادعا می کند قبلا «منظور» شخصیت های فیلم های حاتمی کیا را به
راحتی می فهمیده؟ فیلم های حاتمی کیا در قدیم، برخلاف خودش در امروز، کمتر
صریح بوده و بیشتر، معنایی ضمنی و کنایی داشته. امروز شدت وحدت آن است که
تغییر کرده؛ در «برج مینو» و «روبان قرمز» همه چیز با پرده پوشی ادا می شود
و تمثیل و استعاره بیداد می کند (واقعا کسی می داند فاز «روبان قرمز»
چیست؟) و در «آژانس شیشه ای» و «موج مرده»، مفاهیم عیان ترند. اما واقعا
کیست که بتواند منظور دقیق شخصیت ها و گفتار و منش شان را تمام و کمال درک
کند؟
فیلم در پس پشت حرف های واضح و ناواضح، مواضع متناقض، بین
واقعیت و آرمان می چرخد و هر کسی را از ظن خود همره می کند. در «آژانس شیشه
ای» همان قدر که حاج کاظم حق دارد، سلحشور هم محق است. در «چ» همانقدر که
فرمانده کردها راست می گوید، اصغر وصالی هم درست می گوید. در «به نام پدر»
هم دختر بر حق است، هم پدر، در «از کرخه تا راین» هم سعید هم آن جانباز دل
بریده از وطن. فیلم چه می گوید؟ حاتمی کیا چه می گوید؟
نکته
اینجاست: فیلم های ابراهیم حاتمی کیا، یک پله از مواضع ایدئولوژیکش محافظه
کارترند و بیشتر به سمت آدم ها، با همه پیچیدگی شان میل می کنند. اینجاست
که «چ» هم برای اعضای نهضت آزادی دیدنی می شود هم برای جریان حزب اللهی،
«آژانس شیشه ای» هم برای روزنامه نگار اپوزیسیون مهم است هم برای جانباز
جنگ، منتقدی زمانی تیتر مطلبش را گذاشته بود: «همگام با مردم، همراه با
مسئولان» و این تیتر همچنان به حیاتش ادامه می دهد. حاتمی کیا در فیلم هایی
با زاویه دید سیاسی، مخصوصا (و شاید ناخودآگاه) گنگ حرف می زند تا چترش را
بر سر همه بگسترد.
انگیزه قهرمان هایش را در عمق مخفی می کند تا
هر کسی پیوندی شخصی با آن برقرار کند. ابهام را گسترش می دهد تا خودش را
مخفی کند. تلاش برای این مخفی کاری او را به فیلمساز محبوب همه جریان ها
بدل کرده است. او شفاف حرف نمی زند اما انگار همه حرف او را می فهمند. بله،
زبان او کتابی است و مبالغه آمیز. اما همین زبان برای مردم قابل فهم است،
نیست؟
مماس با زمانه پیش نمی رود اما خالی از جهان ذهنی مخاطب هم
نیست. لطفا حرف های کارگردان درباره مواضع شخصیت ها را کنار بگذارید و با
خود اثر روبرو شوید. گروگان گیری حاج کاظم برای اثبات حقانیت است یا عدالت
خواهی؟ برای رساندن حرف به گوش مسئولان است یا گذاشتن آینه مقابل مردم؟
مبارزه است یا نوعی دلجویی؟ همه اینها هست و نیست. به قول مونتنی بستگی
دارد کوزه را از کدام دسته اش بگیریم، وگرنه کوزه همان است که بود!
آنچه
که در این فیلم ها به شکل باورنکردنی دیده می شود، ایمان راسخ شخصیت در
حقانیت خودش است. قهرمان داستان ها هیچ گاه شک نمی کند؛ سکوت می کند، لبخند
می زند، گریه می کند؛ اما شک نمی کند.
اما در «بادیگارد» شک می
کند. بله، فیلم تازه ابراهیم حاتمی کیا گنگ است و معلوم نیست قهرمانش چه
مشکلی دارد اما این واضح است که شک کرده و از شک به یقین می رسد؛ برخلاف
همه فیلم های قبلی او، این بار قهرمان طی طریق می کند. گنگی او به اندازه
حاج کاظم و سردار راشد و سعید و ... است، ولی شاید شک او کمی معادله را
تغییر داده و همین هم تماشاگران پیگیر را گیج کرده باشند.
زن های حاتمی کیا امروزی نیستند
زن
در سینمای حاتمی کیا، مادر است، غمخوار است، دلسوز است، پناهگاه است،
آرامش بخش است. کسی است که همراه قهرمان است. کم پیش می آید که ساز مخالف
بزند و جهانی متفاوت از مرد داستان داشته باشد. مردها همیشه به آنها وابسته
اند، قدرت شان را از آنها می گیرند، در برابر آنها صادق اند و به حرف می
آیند.
انگار انگیزه های قهرمان ها را فقط زن های شان درک می کنند!
در «وصل نیکان»، زن است که موضع سرسختانه رزمنده را می فهمد. در «از کرخه
تا راین»، خواهر و همسر سعید، غمخوار و دلسوزند و مطیع. در «آژانس شیشه ای»
حاج کاظم همه چیز را برای فاطمه (همسرش) شرح می دهد. در «موج مرده»، زن
غمخوار است، همان طور که در «به نام پدر» است. اگر زن اثیری هم هست (خاکستر
سبز) گم و گور می شود، تازه چنین زنی حتما تمثیلی است و فرازمینی!
اگر
زمینی هم هست (به رنگ ارغوان) دل ریاست اما دست نیافتنی. زن «روبان قرمز»
سرگردان است و مثل گوشت قربانی بین دو مرد (که البته معلوم نیست چقدر
استعاره اند چقدر واقعی) دست به دست می شود. زن تنها، در فیلم های حاتمی
کیا سرگردان است، نیاز به پشت و پناه دارد و وقتی به کسی تکیه کرد، خودش هم
تکیه گاه می شود.
«بوی پیراهن یوسف»
را نگاه کنید. همه چیز دست تان می آید. «دعوت» که مهم ترین فیلم زنانه
حاتمی کیاست مخلوطی است از همه این زن ها: از مادر و غمخوار تا عاشق و دل
باخته ذوب شده در همسر. اما زن مطلوب، زن/مادر است؛ زنی که یکپارچه مهر است
و در برابر مرد زندگی اش (دست کم در مبانی ایدئولوژیک) ایستادگی نمی کند
(حتی در «گزارش یک جشن»). در «بادیگارد»، این روحیه مادرانه، عمیق تر نیست،
شاید زیادی بهش بها داده می شود اما همانی است که قبلا بود. زن/مادری که
حتی از فرزندش می خواهد این جایگاه را انتخاب کند. نه خانی رفته نه خانی
آمده، همه چیز همانی است که بوده.
حاتمی کیا از وقتی بیگ پروداکشن می سازد تماشاگر را فراموش کرده
به
جز چند فیلم جمع و جور و دلی اولیه، حاتمی کیا، همیشه فیلم هایی با
بازیگران و گروهی حرفه ای ساخته. برای دو فیلم («از کرخه تا راین» و
«خاکستر سبز») به خارج از کشور رفته و فیلم های هنری و استعاری اش («برج
مینو» و «روبان قرمز») هم فیلم هایی بوده اند که از نظر تولیدی پر هزینه
حساب شده اند. در سه دهه هم با بخش خصوصی کار کرده هم با بخش دولتی. جالب
اینجاست که وقتی «حک فیلم» را به راه انداخت خیلی ها نوشتند و گفتند ممکن
است حواس حاتمی کیا سمت بازگشت سرمایه برود و دیگر دل تماشاگر را نلرزاند.
آن
وقت ها همه نگران باج دادن او به سرمایه دارها بودند و مشوق او برای
استفاده از بودجه دولتی اما او هیچ وقت فیلمی نساخت که از نظر تولیدی در
مضیقه باشد، چه وقتی کنار راین رفت، چه زمانی که در حاشیه کرخه ایستاد.
اما چنین ادعایی وقتی مطرح شد که «چ»
را ساخت؛ با آن صحنه های پر از جلوه های ویژه و شهری که بیشترش بازسازی
شده بود. شیفته تکنولوژی شده بود؟ شاید، اما مشکل او سرمایه گذار و بودجه
فیلم نبود.
حاتمی کیا استاد کارگردانی صحنه های احساسی است. مهارت
ویژه ای در بخش های ملودرام دارد و بلد است چطور دو سمت ماجرای درام را
جذاب نشان دهد. و «چ» چنین فیلمی نبود. فیلمی بود سراسر حادثه و تعلیق که
مشکلش در شخصیت اصلی اش بود و باری که روی دوش او گذاشته شده بود. می گویند
نمی شود زیر باران رفت اما خیس نشد و این چقدر درباره «چ» صادق است: نمی
شود فیلمی قهرمانانه ساخت اما قهرمان نداشت.
مشکل
«چ»، نه صحنه های چرخش هلی کوپتر، که بی قهرمانی و محافظه کاری و بی
احساسی (با منطق ملودرامی حاتمی کیا) بود. حاتمی کیا که صحنه های اکشن را
همیشه با زیرکی و اجرایی خوددارانه نشان داده (صحنه خلع سلاح در «آژانس
شیشه ای»، درگیری در «به رنگ ارغوان»، جنگ در «برج مینو» و ...) اینجا
اختیار از کف داده بود. بودجه زیاد بخش هنرمندانه را کم کرده بود؟ اگر
اصرار دارید، قبول می کنم، اما باز هم می گویم مشکل از دل فیلمنامه ای
بیرون می زد که صحنه های حادثه ای را بیشتر از احساسات و روابط انسانی مد
نظر قرار داده بود. در «بادیگارد» چه؟
شاید بشود فیلم را میانه «چ» و
«آژانس شیشه ای» دانست و ای بسا اجرای سکانس های زد و خوردش را بهتر از هر
دو هم قلمداد کرد. انگار کارگردان در درک جلوه های ویژه و تعادل در بخش
های مختلف با خودش به آشتی کنان رسیده و نتیجه اش فیلمی شده که دست کم
جغرافیا دارد، به وقتش وارد وجه روابط آدم ها می شود و به وقتش هم به اکشن
می پردازد. بودجه فیلم زیاد بوده؟ بله بوده، اما تاثیری در درام نداشته و
آن شیفتگی صنعتی/ تکنولوژیک جای خودش را به نوعی هارمونی داده.
این
متن نمی خواهد شما را قانع کند چون «بادیگارد» شبیه فیلم های دیگر ابراهیم
حاتمی کیاست آن را دوست بدارید یا فیلم خوبی فرض کنید. نویسنده از ضعف های
آشکار فیلم کاملا آگاه است. فقط می خواهد شما را متوجه کند که آنچه به
عنوان ایراد (آن طور که برخی می گویند) در آن دیده می شود، ریشه ای تر است و
قدیم ترها نه مایه نقد بود (دست کم خیلی ها از کنارشان می گذشتند) نه مایه
تعجب.
حتی گاهی از آنها تمجید هم می شد. پس می شود به این فکر کرد
که بادیگارد همانی است که از حاتمی کیا انتظار می رفت؛ کمی شعاری، کمی لوس،
کمی محافظه کار، غمخوار گذشته، ایدئولوژیک و پر حادثه با میزان معتنابهی
شک و تردید و ایمان. فیلمی است که بدون نام کارگردان هم قابل شناسایی است.
اینها نه خوب است نه بد. تنها یک ویژگی است. نه اصراری هست که آن را دربست
بپذیرید نه مشکلی با مخالفت با آن هست.
اما بد نیست مثل یک آدم
دموکرات فردیت را به رسمیت بشناسید و فیلم را با منطق خودش، نه با منطق
سینمای مدرن و روز جهان ببینید. فراموش نکنیم که توقع ما از کارگردان
الزاما با خواست او یکی نیست. شاید کارگردان از جایی که هست راضی است،
تماشاگر هم. پس مشکل چیست؟
زمانی
سعید عقیقی در پیشانی کتاب «آژانس شیشه ای»، برشی از کتاب «حرف های
همسایه» نیما یوشیج را گذاشته بود با منظوری؛ اما این منظور حالا به همه
ما، هم فیلمساز میان سال ما و هم منتقدان جوان و پیر ما، برمی گردد: «عزیز
من! آیا آن صفا و پاکیزگی را که لازم است، در خلوت خود می یابی یا نه؟
عزیز
من! جواب این را از خودت بپرس. هیچ کس نمی داند تو چه می کنی و تو را نمی
بیند. آیا چیزهایی را که دیده نمی شوند، تو می بینی؟ آیا کسانی را که می
خواهی در پیش تو حاضر می شوند، یا نه؟ آیا گوشه ای از اتاق تو به منظره
دریایی مبدل می شود؟ آیا می شنوی هر صدایی را که می خواهی؟ می بینی هنگامی
را که تو سال هاست مرده ای و جوانی که هنوز نطفه اش بسته نشده، سال ها بعد
در گوشه ای نشسته، از تو می نویسد؟
هر وقت همه اینها هستی داشت و در
اتاق محقر تو دنیایی جا گرفت، در صفا و پاکیزگی خود شک نکن. اگر جز این
است، بدان که خلوت تو یک خلوت ظاهری است، مثل این است که تاجری برای شمردن
پول های خود در به روی خود بسته است. دل تو با تو نیست و تو از خود، جدا
هستی. آن تویی که باید با تو باشد، از تو گریخته است. شروع کن به صفا دادن
شخص خودت، شروع کن به پاکیزه ساختن خودت. آن خلوت که ما از آن حرف می زنیم
عصاره ای از صفا و پاکیزگی ماست، نه چیز دیگر... تو باید عصاره بینایی
باشی. بینایی فوق دانش، بینایی فوق بینایی ها... اگر چنین بتوانی بود مانند
جوانانی نخواهی بود که تاب دانستن ندارند و چون چیزی را دانستند جار می
زنند. شبیه بوته های خشک آتش گرفته اند یا مثل ظرف که گنجایش نداشته ترکیده
اند.
آنها اصلاح شدنی نیستند و دانش برای آنها به منزله تیغ در کف
زنگی مست که می گویند، زیرا با این دانش بینایی جفت نیست. تو باید بتوانی
بدانی چنان بینایی هست و به زور خلوت کنی، بتوانی روزی دارای آن بینایی
باشی...»
منبع: ماهنامه همشهری سینما 24