نظریهی ولایتفقیه که مانع اگوئیسم در ساحت اجتماعی و فردی میگردد، براساس مبنای فرهنگی و نه اقتصادی آن و روش اجتهاد، قادر است جلوی استبداد و تغلب بایستد و جامعه را از حالت بینظمی و خودمداری بیرون آورد.
گروه سیاسی/ سید علی لطیفی*برای تبیین چیستی جمهوری
اسلامی، لازم است تا به مفهوم اساسی جمهوری از منظر علوم سیاسی پرداخته
شود. ریشه لفظ جمهوری، به واژه لاتین (res publica)
برمیگردد که به معنای «امر عمومی» تعبیر میشود. اصطلاح جُمهوری اشاره به
شکلی از حکومت دارد که در آن قدرت سیاسی با رأی مستقیم یا غیرمستقیم مردم
شکل گرفته و به نمایندگی از مردم به اعمال نفوذ در جامعه میپردازد. در این
نوع حکومت، رئیس حکومت قدرت محدود داشته و بر اساس قانون اساسی حکمرانی
میکند. تأکید اصلی مفهوم جمهوری بر عدم وجود منصبی دائمی برای شخص اول
مملکت است.
به گزارش بولتن نیوز،عناصری را که در تعریف جمهوری دخیل است میتوان اینگونه بازشمرد:
1. انتخابی بودن رئیس حکومت از سوی مردم بهطور مستقیم یا غیرمستقیم؛
2. محدود و موقت بودن مدت ریاست حکومت؛
3. موروثی نبودن ریاست حکومت؛
4. مسئول بودن رئیسجمهور نسبت به اعمال خود.
بحث
جمهوریت که بیانگر نقش مردم در تعیین سرنوشت جامعه است به این پرسش
بازمیگردد که «ملاک مشروعیت سیاسی در اسلام» چیست؟ مردم چه جایگاهی در
شکلگیری یک حکومت دارند و اینکه جمهوری اسلامی آیا یک مفهوم بسیط است و یا
مرکب؟
برای پاسخ بدین سؤال،
باید مبانی تشکیلدهنده اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) را تبیین و در آن
جایگاه ساحت سیاسی و مسائل اجتماعی مشخص کرد. آراء و افکار سیاسی امام ریشه
در فرایند معرفتیای دارد که ایشان در طول عمر خویش از آن بهره بردهاند.
اندیشه ایشان بهعنوان رهبر انقلاب اسلامی منبعث از حکمت قرآنی و نه عرفان
مصطلح و فلسفه بود.
او حکیمی
بود که عالم معنا را در میان امّت خویش به زبان درآورد و از عرفان صامتی به
عرفان بیانی عدول کرد و در نامه خویش به سیّد احمد خمینی فرمود: «نه
گوشهگیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشکیل
حکومت، شاهد گسستن از حق». ازاینرو «از زیر بار مسئولیت انسانی که خدمت به
حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالی مکن که تاختوتاز شیطان در این
میدان، کمتر از میدان تاختوتاز در بین مسئولین و دستاندرکاران نیست».
ایشان میزان و ملاک عمل در عالم را انگیزه دانسته و مبتنی بر نگاه حکمی
خویش، بیان میدارد که: «هرقدر انگیزهها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از
حجب حتی حجب نور وارستهتر، به مبدأ نور وابستهترند تا آنجا که سخن از
وابستگی نیز کفر است».
بر این
اساس، نگره امام به عالم هستی، سرشته به فطرت است و عالم، مفطور الله دیده
میشود و بیان میگردد که «عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید». این
نگاه حضوری و شهودی عالم نزد ایشان، بهگونهای است که منش و کردار ایشان
را به انبیاء عظام نزدیک میسازد و ایشان را تجلی و ظهور انبیاء در عصر
جدید مینماید.
این نگاه به
عالم و هستی سبب میگردد تا از نگاههای سوپژکتیویستی و دوآلیستی به عالم و
هستی که در آن نوعی انانیّت و انّیّت وجود دارد رهایی یابد و عالم را در
کنه و ذات خویش مفطور الله بداند. در چنین نگاهی دیگر أناالحقگوئی که نوعی
انّیّت خفی در آن نهفته است وجود نخواهد داشت و عالم را عین وابستگی و فقر
ذاتی به ساحت ربوبی دانسته بهطوریکه هیچ ساحتی از هستی خالی از این
وابستگی نیست. چنین نگاهی، آن را از نگاههای سکولاریستی به عالم که یا به
نظامهای توتالیتر میانجامد و یا به دموکراسیهای بیمعنا که از آن جز
نهیلیسم و نخبهگرایی سرمایهسالار پدیدار نمیشود، متمایز میگرداند؛
چراکه در نگاههای سکولار عالمی بین عالم جبروت و عالم مُلک عالمی وجود
ندارد تا بتواند سیّالیت معنا را در زندگی جاری سازد. لذا دچار بیمعنایی و
تکرار زندگی و در نهایت افزایش جرم، بزهکاری و خودکشی خواهد شد. امری که
دورکیم نیز در بررسی جوامع کاتولیک و پروتستان بدان رسید.
نگاه
فطرتمدار به عالم و هستی، هستی را سراسر دارای فطرت میبیند و آسمان و
زمین و مردمان همه و همه دارای وجود ربطیاند و همانند فطرت در همه ارکان و
مراتب هستی جریان دارد «الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ
وَالأَرْضِ»(فاطر،1) و در نظر بدان بیش از اینکه وجود یا ماهیتش اهمیت یابد
آن را خلقتی هدایتیافته توسط الله معنا و مفهوم میکند «قالَ رَبُّنَا
الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی»(طه،50).
پس
مردم نیز از آن جهت که مردماند از آن بهرهمندند «فِطْرَتَ اللَّهِ
الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»(روم، 30). لذاست که در نگاه امام خمینی
(ره) «اسلام... اگر نظر به طبیعت بکند، بهعنوان اینکه طبیعت یک صورتی است
الهی، یک موجی است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند، بهعنوان این است
که یک موجودی است که از او میشود یک موجود الهی درست کرد» این آشکارسازان
معنا در ساحت حیات، امامان و رهبران الهی هستند که بهعنوان ذاکران و
شاهدان بر فطرت مخفی در انسان و مردم نازل شدهاند: «فَذَکرْ إِنَّمَآ
أَنتَ مُذَکرٌ»(غاشیه، 21)«لَّسْتَ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ»(غاشیه، 22)
«قَالَ بَل رَّبُّکمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ
وَأَنَا عَلَی ذَلِکم مِّنَ الشَّاهِدِینَ»(انبیا، 56). لذاست که کارویژه
ذکر فطرت و بیان معنا سبب شکلگیری اندیشه تشکیل حکومت در ادیان الهی را
سبب گشته است: «تمام تشکلاتی که در صدر اسلام از صدر اسلام تا حالا بوده
است و تمام چیزهایی که انبیا از صدر خلقت تا حالا داشتند و اولیای اسلام تا
آخر دارند، معنویات اسلام است..... تشکیل حکومت برای همین است البته اقامه
عدل است، لکن غایت نهائی معرفی خداوند است و عرفان اسلام».
از
این منظر است که خداوند تبارکوتعالی در آیات قرآن، امت اسلامی را به خاطر
آشکارسازی فطرت و شاهد بودن پیامبر بهعنوان متذکّر این فطرت، امت وسط و
معتدل تعبیر مینماید «وَکذَلِک جَعَلْنَاکمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکونُواْ
شُهَدَاء عَلَی النَّاسِ وَیکونَ الرَّسُولُ عَلَیکمْ شَهِیدًا»(بقره،
143). این اعتدال بودن امت توسط ذکر فطرت-قرآن- صورت گرفته که منبعث از
نوری که ریشه در درختی دارد که لاشرقیه و لا غربیه است (نور، 35). شرق و
غربی که در آیات قرآن ابراهیم بتشکن (ع) را مبرّا از آن معرفی میکند:
«مَا کانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیا وَلاَ نَصْرَانِیا وَلَکن کانَ حَنِیفًا
مُّسْلِمًا وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ»(آلعمران، 67) و به پیامبر
اسلام بهعنوان شاهد و ذاکر امت اسلامی یادآور میشود که وی و انصارش را
الگوی خویش قرار دهند: «قَدْ کانَتْ لَکمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی
إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ»(ممتحنه، 4).
از
دل شناخت حضوری عالم هستی و نگاه فطرتمدار بدان، مردم بهعنوان دارندگان
فطرت و امامان بهعنوان آشکارسازان فطرت مخفی در جامعه ظهور مییابند و
مفهوم جمهوری اسلامی را یک مفهوم بسیط ساخته که جمهوریت و دموکراسی همچون
عدالت در درون آن و برآمده از آن است. ایشان در این باب میفرمایند: «حکومت
قانون خدا از نظر امام، خود بهترین شکل از دموکراسی و دموکراسی به معنای
واقعی است».
امام
به خاطر همین نگاه فطرتمدارانه به هستی و مردم، در مقام یک رهبر و امام
امّت از یک طرف در مقابل مردم بالخصوص مستضعفین همواره با دیده تواضع و
فروتنی بدانها مینگریستند و آنان را که در جریان انقلاب، فطرت مستور خویش
را به منصه ظهور رسانیده بودند چهره منور تاریخ اسلام میخواندند: «ملت
عزیز ایران حقا چهره منور تاریخ اسلام در زمان معاصرند».
ازآنجاکه
در مقایسه دوشی باید وجه تشبهی وجود داشته باشد، ایشان بر اساس همین نگاه،
مردم ایران را از مردم دوران پیامبر، امیرالمؤمنین و حسینابنعلی
(علیهمالسلام) بهتر تلقی داشته و بدان افتخار مینمودند: «ملت ایران و
توده میلیونی آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز در عهد رسولالله و کوفه و
عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسینابنعلی-صلوات الله و سلامه علیهما-
میباشند».
بنابراین، از دل
شناخت حضوری عالم هستی و نگاه فطرتمدار بدان، مردم بهعنوان دارندگان فطرت
و امامان بهعنوان آشکارسازان فطرت مخفی در جامعه ظهور مییابند و مفهوم
جمهوری اسلامی را یک مفهوم بسیط ساخته که جمهوریت و دموکراسی همچون عدالت
در درون آن و برآمده از آن است. ایشان در این باب میفرمایند: «حکومت قانون
خدا از نظر امام، خود بهترین شکل از دموکراسی و دموکراسی به معنای واقعی
است».
از دل این انگاره، نظریه
ولایت امام معصوم و حضور دائمی و پیوسته حجتالهی در تاریخ بهعنوان
معنابخش و آگاه از اسمای الهی که در دریافت معنا فارغ از جهانزیسته است
ظهور و بروز مییابد. بر این اساس فلسفه تاریخ امام خمینی که یک نوع فلسفه
تاریخ حجّتمحور است شکل میگیرد. چنین تبیینی از تولید معنا و انسان کامل
از یکسو ما را دچار فرهنگ عوامپسند[1] که دچار بیمعنایی و تکرار است نمیکند و از سوی دیگر دچار مشکلات فرهنگِ نخبگانی[2]
که دوری از زندگی روزمره سبب میگردد نخواهد شد. پس حسن هر دو فرهنگ را
داراست و از معایب آن نیز در امان است. پس جامعه آرمانی ایشان بر اساس
معانی به وجود میآید و به عبارتی، روح و ماهیت جامعه را فرهنگ و معانی
موجود در آن به وجود میآورد. از همین رو معلوم میشود که واحد تحلیلی امام
خمینی (ره) فرهنگ است نه اصالت جامعه یا فرد.
حال
اندیشه هستیشناختی امام خمینی، بر اساس مطلب مذکور (یعنی معانی انسان و
ارتباط آنها با خداوند بهعنوان منبع فیض معرفت) به ساختار اجتماعی میرسد
و سعی میکند که بر اساس بنیان فکری خود، الگوی مردمسالاری دینی را تبیین
نماید.
در اندیشه سیاسی شیعه
شرط خلافت و امامت را تنصیص و عصمت داند درحالیکه اهل سنت از لحاظ نظری و
علمی اقوالشان در باب مشروعیت خلافت خلفا و حکومت حکام و سلاطین مضطرب و
متشتت است. این سخن بدین معناست که پدیده سکولاریسم با قطع پیوند خلافت با
پیامبر اکرم (ص) در قالب جمله «لا تجتمع امتی علی الخطاء» در سقیفه روی داد
و سقیفه آغازی بر قطع آسمان و زمین و سکولاریسم در ساحت فقه سیاسی اهل سنت
بود. درحالیکه فقه سیاسی شیعی مبتنی بر کلام شیعی، تنصیص را شرط خلافت
رسول اکرم (ص) دانسته و اجماع امت را با محوریت امام معصوم (ع) میپذیرد.
بهعبارتدیگر،
این سخن امام راحل که فرمود: «حکومت صدر اسلام، یک رژیم دموکراسی بوده،
بهگونهای که دموکراسیهای امروزی نمیتوانند مانند آن شوند» ناظر به این
مسئله است که دموکراسی که همان اجماع امت با محوریت امام معصوم (ع) محقق
میشود. این نظریه جایگزین نظریه خلافت در اهل سنت بود و امام معصوم (ع)
بهعنوان وجه خدا بر روی زمین و واسطه زمین و آسمان، فقه سیاسی شیعه را از
سکولاریسم نجات میدهد یعنی نظریه سیاسی شیعه که انسان کامل محور و امام
محور است بهگونهای در تمامی تاروپود فقه سیاسی شیعه جاری و ساری است.
نقش
و جایگاه امام در شیعه سبب میشود تا امام بهعنوان جامع الاضداد، وحدت را
به کثرات و کثرات را به وحدت تبدیل ساخته، و براساس چنین دستگاه فکری،
ثابتات دین را در زمان و مکان بهعنوان مؤلفههای شکلدهنده فرهنگ به منصه
ظهور رساند و دین را از حالت تصلب و تحجر به حالت دین پویا و پاسخگو
درآورد. در مقابل چنین روندی، اگوئیسم معرفتی که فرد خود را محور شناخت
میداند ظهور میکند. اگوئیسم یا همان خودمداری به دنبال حل مشکل تصلب
معرفتی برآمده تا بتواند خلأ امام را پر کند غافل از اینکه خود بذاته تصلب
آفرین است. با نگاه به تاریخ اهل سنت همین روند موجب شد تا با گذر جامعه از
جامعه نبوی و کشورگشایی خلفا، به دلیل ناتوانی فقه اهل سنت از پاسخ به
اقتضائات زمانی و مکانی، شاهد شکلگیری پدیدههای بنیادگرایی،
قومیتمدارانه و ناتوانی دستگاه معرفتی اهل سنت در پاسخ به فرهنگهای
متناسب با ثابتات دینی میشویم. در سایه همین معرفت خودمدارانه، تغلب در
ساحت اجتماعی-سیاسی ظهور و پدیدار میگردد و فقه سیاسی اهل سنت را از نظریه
اجماع امت بدون امام، به سمت تغلب و استیلا سوق میدهد.
نظریه
ولایتفقیه بهعنوان جایگزین نظریه سلطنت و ایدئولوژی بدیل توسط امام
خمینی (ره) در دهه 40 بهصورت مبسوط ارائه گشت، برآمده از کلام شیعی و
مبتنی بر نظریه امامت بهعنوان آنتی سکولاریسم در اسلام شکل میگیرد.
نظریه
ولایتفقیه بهعنوان جایگزین نظریه سلطنت و ایدئولوژی بدیل توسط امام
خمینی (ره) در دهه 40 بهصورت مبسوط ارائه گشت، برآمده از کلام شیعی و
مبتنی بر نظریه امامت بهعنوان آنتی سکولاریسم در اسلام شکل میگیرد. در
این نظریه، امامت در کسانی دیده میشود که دارای شناسایی و معرفت زیادی
نسبت به امام معصوم (ع) و حاکی از او هستند و علما بهعنوان نشانه امام و
امام نشانه و حجت خدا بیان میگردد: «أمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ
فَارْجِعُوا فیها إلی رُواةِ حَدیثِنا (أحادیثِنا)، فَإنَّهُمْ حُجَّتی
عَلَیْکُمْ وَ أنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَیْکُمْ».
بنابراین،
از آنجا که مردمسالاری بدون امام به تغلب و استیلاء منجر میشود، در
نظریه ولایتفقیه که اجماع امت بر اساس امام و قاعده لطف است، به ابتذال
کشیده نخواهد شد و سر از اگوئیسم فردی و جمعی درنخواهد آورد. به همین خاطر
نظریه ولایتفقیه که مانع اگوئیسم در ساحت اجتماعی و فردی میگردد، بر اساس
مبنای فرهنگی و نه اقتصادی آن و روش اجتهاد، قادر است جلوی استبداد و تغلب
بایستد و جامعه را از حالت بینظمی و خودمداری بیرون درآورد. لذا در
اندیشه امامت و بالتبع ولایتفقیه، جایی برای نظریه تغلب باقی نمیماند و
تخصصاً و نه تخصیصاً از آن خارج است.
در
این باب امام میفرمایند: «اسلام دیکتاتوری نیست؛ آن که دیکتاتوری است
مسلم نیست{بلکه} اسلام یک دین مترقی بود و دموکراسی به معنای واقعی است».
ازاینرو دموکراسی مدعای آنان را نه دموکراسی بلکه نوعی استبداد و
دیکتاتوری تلقی کرده است. و میفرمایند: «کشورهای جهان همهاش بر اساس
دیکتاتوری بنا شدهاند اگرچه اسمهای دیگری مانند مشروطه و دموکراسی و
کمونیست و سوسیالیست روی آنها گذاشته باشند». امام خمینی در همین رابطه
میفرمایند: «هیچ فرق اساسی میان مشروطه، استبداد، دیکتاتوری و دموکراسی
نیست مگر در فریبندگی الفاظ و حیلهگری، قانونگذاریها... کمونیستی همان
دیکتاتوری است با اختلاف اسم و گونه، باز یک دسته زنجیر و یک دسته حکمران،
یک دسته حزب کارگر و یک دسته دیگر در رأس آنها حکومت میکنند و خون آنها
را میمکند و در قصرهای باعظمت و اتومبیلهای آخرین سیستم به عیش و عشرت
اشتغال دارند.»
ساختار سیاسی
کشور که حول محور نظریه ولایتفقیه شکل گرفته است، از طریق کارگزاری بنام
ولیفقیه آگاه به زمان و مدیر و مدبر چنین ظرفیتی را در مدیریت بحران شورش و
استبداد دارد. کارگزاری که به تعبیر امام حسن عسکری (ع) در بیان اوصافشان
فرمودند: فاما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه مخالفاً علی
هواه، مطیعاً لامر مولاه، فللعوام ان یقلدوه یعنی هرکدام از فقها که
نگهدارنده نفس خود از انحراف و گناه، و نگهبان دین خود و مخالف هوای نفس
خود و مطیع فرمان مولایش خداست، بر مردم لازم است که از او تقلید کنند.
لذاست
که امام خمینی (ره) ولایتفقیه را ضد استبداد و دیکتاتوری بیان فرمودند که
به دنبال جلوگیری تأثیرات اگوئیسم بر ساختار سیاسی است و شکلگیری استبداد
است و چنانکه خود استبداد ورزد از ولایت امت خودبهخود منعزل و ادامه
حکومتش عین طاغوت است: در اسلام قانون حکومت میکند. پیغمبر اکرم (ص) هم
تابع قانون بود، قانون الهی ... ولایتفقیه، ولایت بر امور است که نگذارد
این امور از مجاری خودش بیرون برود. نظارت کند بر مجلس، بر رئیسجمهور...
ولایتفقیه ضد دیکتاتوری است نه طرفدار دیکتاتوری. ما میخواهیم که فقیه
باشد که جلوی دیکتاتورها را بگیرد، نگذارد نخستوزیر دیکتاتوری کند، نگذارد
رئیس مثلاً لشگر دیکتاتوری بکند، ... نه اینکه بخواهیم دیکتاتوری درست
کنیم. با همین مادهای که در قانون اساسی است که ولایتفقیه را درست کرده،
این استبداد را جلویش را میگیرند. آنهایی که مخالف با اساس بودند،
میگفتند که: «این استبداد میآورد.» ... فقیه مستبد نمیشود، فقیهی که این
اوصاف را دارد، عادل است».
سید علی لطیفی*
منبع:برهان